تردیدی نیست که شرایط سیاسی - امنیتی کشور با حضوراستعمار فرانو، وجود طرح ها و سناریوهای متعدد، رقابت ابرقدرتهای قدیم و جدید بر سر سلطه بر ژئوپلیتیک و معادن بکرافغانستان، پیچیده گی و دشواری های فوق تصوری را به وجود آورده است. اتاق های فکر و ژئوپلیتسین های شرق و غرب روی سلطه یا تاثیرگذاری حداکثری برافغانستان به شدت کار می کنند و سناریو می نویسند. ایالات متحده هم طی یازده سال گذشته و مدتها پیش از آن، تلاش و تقلا کرده تا به پایگاه دائمی و به دست گرفتن نبض سیاست و روابط بین المللی ما برسد و از کشور ما به مثابه برج مراقبت امپراطوری ملیتاریستی خود در این منطقه استفاده کند و به همین جهت هزینه های سنگینی نماید. انگلیس دیگر یار رهزن امریکا با تقویت بخشی از طالبان، خود را ماری در آستین آن کشور و اژدهایِ یغمای ثروت و سیاست ماست. پاکستان آمر مستقیم بخشی از طالبان، در سه دهه گذشته، فروپاشی سیاسی و تبدیل افغانستان به حیات خلوت خود در منازعه با هند را دنبال کرده و تا کنون معامله گری هایی با امریکا، ارتجاع عربی و قدرتهای غربی داشته موفقیت هایی را نیز کسب کرده است که به شکست کشاندن دولت مجاهدین، از بین بردن امکانات نظامی افغانستان و استقرار چند ساله حاکمیت طالبان و اینک به کار گیری آنها در "یک دهه ناآرامی مدیریت شده"، نمونه های از آن موفقیت هاست. دقیقاً همان سناریویی که "غرب" و کشورهای "عربی" در آن اشتراک منافع و اتفاق نظر داشتند و نقطه تلاقی اهداف آنها بود. "اعراب"، مسلط ساختن نظام استبدادی نظیر شان را و غرب برای روی کار آوردن حاکمیت وابسته و رسیدن به هارتلند منافع خود و "پاکستان" به هدف بی ثبات سازی بلند مدت یا روی کار آوردن حکومت پاکستانیزه شده، از طرق مختلف، ایجاد ناامنی می نمودند و کشورهای نامبرده تا اینجا مسیر مشترکی (بی ثباتی) را پیمودند و باید می پیمودند و تحولات دو دهه گذشته را می آفریدند.
اکنون ایالات متحده، با صید ماهی مقصود( یعنی تصرف افغانستان) نمی خواهد، ثبات به کشور ما برگردد و تروریسم از میان برداشته شود و از این به بعد هزینه های مبارزه با آنرا به عهده بگیرد. از همین رو، در عین اینکه طالب پایگاه دائمی است، نیاز به حفظ طالبان نیز دارد و به همین دلیل مسئولیت های امنیتی را به اردوی تجهیز نشده واگذار می کند. ماهم به عنوان حاصل دوسال کار شورای صلح و سیاست های صلح جویانه به ایجاد آدرسی رسیدیم که قرار بود، تنها و تنها برای مذاکره با دولت افغانستان باشد، اما آن نیز از قضا و با اطلاع و هماهنگی پادشاهی قطر، "دفتر امارت اسلامی" می شود و در آغاز امریکا هم به رسمیت می شناسد. مهمتر از همه اینکه طالبان تنها امریکا را به عنوان طرف مذاکره می شناسد و طرفین، بی اعتنا به دیدگاه حکومت افغانستان، اقدام به افتتاح دفتر کذایی قطر می کنند!؟
با آنکه لوحه "امارت نام نهاد" و بیرق آن به زیر کشیده شد اما از آنجایی که قطعاً در گفتگوهای پیشین جانب افغانی با طرف قطری، دفتری با این ماهیت و وضعیت مطرح نبود؛ چرا و با چه انگیزه ای حکومت قطر آنرا در کشورش افتتاح کرده است؟ نکته ای دیگر این است که علی رغم انتحار و انفجار های گسترده ای که طالبان مرتکب شده اند، مقامات نظامی و سیاسی امریکا و رسانه های آن کشور به گونه ای پرسش برانگیزی، آنها را"مخالفان مسلح" می نامند و از به کار بردن واژه تروریسم تعمداً اجتناب می ورزند، از یک سو این، بدان معناست که از نظر آنها طالبان تروریست نیست و مخالف و جانب مقابل دولت افغانستان است و حد اکثر اینکه امریکا در این مذاکره، نقش میانجی را دارد. بگذریم از اینکه امریکایی که به ادعای مبارزه با تروریسم پای در این خاک گذارد و خود طرف جنگ با طالبان بود و نه طرف مذاکره، حال چه سِرِّمگویی وجود دارد که امریکا به عنوان "قیم خود خوانده افغانستان"، طرف اصلی مذاکره با طالبانی می شود که اکنون نیز دنبال امارتند و دولت افغانستان را به رسمیت نمی شناسند و جز با امریکا هم مذاکره نمی کنند؟
اندوهگینانه باید گفت؛ این همه شیادی ها علیه دولت و ملت افغانستان در سایه یک سیاست انفعالی و فقدان عِده و عُده ای که استراتژی مدیریت بازی را براساس منافع ملی بنویسند، صورت می گیرد و کسی نیست که به اطراف ذیدخل اعم از امریکا، غرب و پاکستان تفهیم کند که اگر مسیر غیر از سیاست برد- برد را دنبال کنند، افغانستان با استفاده از ظرفیت قدرتهای منطقه ای و بین المللی که از وضعیت کنونی ناخشنود اند، باخت آنها را رقم خواهیم سازد و در واقع هم این ظرفیت را عملاً فعال و باور پذیر سازند.
اما از آنجایی که در کشور، اتاق فکری وجود ندارد و در نزد برخی سیاستمداران ما منافع ملی اولویت ندارد، راهبردهای جامع ملی و بروز نیز وجود پیدا نمی کند و بازی خوانی نقشه دشمنان صورت نمی گیرد و نه تنها اقدامات پیشدستانه ای صورت نمی گیرد که شدید انفعالی برخورد، می شود. وگرنه وقتی که راهبرد پاکستان، بی ثباتی دائمی یا حکومت دست نشانده در افغانستان است، چرا سیاستی تدوین و عملیاتی نمی شود که با تقویت روابط با هند در سطحی فراتر از حال، از ظرفیت های آن کشور و دیگر همسایگان در جهت خنثی سازی پاکستان استفاده گردد. یا وقتی که میدانیم که امریکا به دنبال مبارزه واقعی با تروریسم نیست و از آنها به عنوان اهرم فشار تامین اهداف خود برعلیه ما سود می برد و با وجود تعهد به تجهیز اردوی ملی، با کمال وقاحت بهانه می کند، هنوز نیروهای افغانستان ظرفیت تجهیز نیافته و تجهیز نمی کند و حاضر است میلیاردها دالر تجهیزات نظامی خود را تخریب کند اما به اردوی ما ندهد. در یک چنین وضعیتی، چرا موافقتنامه استراتژیک امضا و تصویب می شود و فراتر از آن مذاکرات موافقتنامه امنیتی که گرانیگاه آن، پایگاههای دائمی و مصئونیت قضایی است، با حرص و ولع پی گرفته می شود!؟
یا وقتی که دیدیم از قُطر دفتر قطر،"امارت اسلامی" زاییده شد و دولت قطر باعلم و اطلاع آنرا افتتاح کرده، طبیعی است که اهدافی را از این طریق تعقیب می کند اما چرا سفیر آن کشور احضار و قاطعانه گفته نشد که "ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست" و از اقدامات خصمانه باید بپرهیزید. اما دیدیم، این رخداد که به لحاظ سیاسی فوق العاده بزرگ بود اما به یک "درهم پیچیدن ابرو" یا "تعلیق مذاکرات" اکتفا شد و سخنی از بازنگری در روابط با قطر و توافقات انجام شده و یا در دست اقدام با امریکا به میان نیامد!؟
گویا در"کانون دیپلماسی" کشور، این تصور حاکم است که نیاز های ما به خارج، روابط ما را یک طرفه ساخته و از همین رو، باید به دلخواه آنان رفتار کرد! در حالی که هرگز چنین نیست و نخواهد بود. کشورما ظرفیت های ژئوپلیتکی و اقتصادی خاص خود را دارد و به خصوص در عصر حاضر که طرف های جنگ سرد و رقبای امریکا متعدد شده و پاد زهرهایی برای مهار پاکستان وجود دارد، نباید جز به روابطی که منافع متقابل و متعادل را تامین کند، تن داده شود.
براین اساس و در شرایط پیچیده کنونی، سیاست و مدیریت ما از فقدان یک حلقه مفقوده رنج می برد و به همین دلیل مبتلا به بیماری مزمن انفعال گرایی در دستگاه دیپلماسی کشوراست؛ بیماریی که جایگاه کشور را چنان نازل ساخته که ما را حتی طالبان، به رسمیت نمی شناسد و امریکا در طی این مدت با سرنوشت سیاسی و استقلال ما بازی می کند و برآن است که در آینده نیز بازی کند. لذا ما نیازمند"اتاق فکری" هستیم که "استراتژیست" های ملی را در خود جای دهد و به کنش های فعال و نه انفعالی بیندیشند و راهبردهایی را با توجه به ظرفیت رقابت های منطقه ای و بین المللی و نیز ظرفیت های ملی، تعریف کند تا بتوان در بازی شطرنج سیاست، حرکت بعدی طرف مقابل را تعیین نمود و فرصت نداد که حریف تعریف کننده حرکت ما باشد. در غیر این صورت، نه امریکا و پاکستان که حتی شیوخ وابسته خلیج فارس هم برای ما تعیین تکلیف خواهد کرد.
اکنون ایالات متحده، با صید ماهی مقصود( یعنی تصرف افغانستان) نمی خواهد، ثبات به کشور ما برگردد و تروریسم از میان برداشته شود و از این به بعد هزینه های مبارزه با آنرا به عهده بگیرد. از همین رو، در عین اینکه طالب پایگاه دائمی است، نیاز به حفظ طالبان نیز دارد و به همین دلیل مسئولیت های امنیتی را به اردوی تجهیز نشده واگذار می کند. ماهم به عنوان حاصل دوسال کار شورای صلح و سیاست های صلح جویانه به ایجاد آدرسی رسیدیم که قرار بود، تنها و تنها برای مذاکره با دولت افغانستان باشد، اما آن نیز از قضا و با اطلاع و هماهنگی پادشاهی قطر، "دفتر امارت اسلامی" می شود و در آغاز امریکا هم به رسمیت می شناسد. مهمتر از همه اینکه طالبان تنها امریکا را به عنوان طرف مذاکره می شناسد و طرفین، بی اعتنا به دیدگاه حکومت افغانستان، اقدام به افتتاح دفتر کذایی قطر می کنند!؟
با آنکه لوحه "امارت نام نهاد" و بیرق آن به زیر کشیده شد اما از آنجایی که قطعاً در گفتگوهای پیشین جانب افغانی با طرف قطری، دفتری با این ماهیت و وضعیت مطرح نبود؛ چرا و با چه انگیزه ای حکومت قطر آنرا در کشورش افتتاح کرده است؟ نکته ای دیگر این است که علی رغم انتحار و انفجار های گسترده ای که طالبان مرتکب شده اند، مقامات نظامی و سیاسی امریکا و رسانه های آن کشور به گونه ای پرسش برانگیزی، آنها را"مخالفان مسلح" می نامند و از به کار بردن واژه تروریسم تعمداً اجتناب می ورزند، از یک سو این، بدان معناست که از نظر آنها طالبان تروریست نیست و مخالف و جانب مقابل دولت افغانستان است و حد اکثر اینکه امریکا در این مذاکره، نقش میانجی را دارد. بگذریم از اینکه امریکایی که به ادعای مبارزه با تروریسم پای در این خاک گذارد و خود طرف جنگ با طالبان بود و نه طرف مذاکره، حال چه سِرِّمگویی وجود دارد که امریکا به عنوان "قیم خود خوانده افغانستان"، طرف اصلی مذاکره با طالبانی می شود که اکنون نیز دنبال امارتند و دولت افغانستان را به رسمیت نمی شناسند و جز با امریکا هم مذاکره نمی کنند؟
اندوهگینانه باید گفت؛ این همه شیادی ها علیه دولت و ملت افغانستان در سایه یک سیاست انفعالی و فقدان عِده و عُده ای که استراتژی مدیریت بازی را براساس منافع ملی بنویسند، صورت می گیرد و کسی نیست که به اطراف ذیدخل اعم از امریکا، غرب و پاکستان تفهیم کند که اگر مسیر غیر از سیاست برد- برد را دنبال کنند، افغانستان با استفاده از ظرفیت قدرتهای منطقه ای و بین المللی که از وضعیت کنونی ناخشنود اند، باخت آنها را رقم خواهیم سازد و در واقع هم این ظرفیت را عملاً فعال و باور پذیر سازند.
اما از آنجایی که در کشور، اتاق فکری وجود ندارد و در نزد برخی سیاستمداران ما منافع ملی اولویت ندارد، راهبردهای جامع ملی و بروز نیز وجود پیدا نمی کند و بازی خوانی نقشه دشمنان صورت نمی گیرد و نه تنها اقدامات پیشدستانه ای صورت نمی گیرد که شدید انفعالی برخورد، می شود. وگرنه وقتی که راهبرد پاکستان، بی ثباتی دائمی یا حکومت دست نشانده در افغانستان است، چرا سیاستی تدوین و عملیاتی نمی شود که با تقویت روابط با هند در سطحی فراتر از حال، از ظرفیت های آن کشور و دیگر همسایگان در جهت خنثی سازی پاکستان استفاده گردد. یا وقتی که میدانیم که امریکا به دنبال مبارزه واقعی با تروریسم نیست و از آنها به عنوان اهرم فشار تامین اهداف خود برعلیه ما سود می برد و با وجود تعهد به تجهیز اردوی ملی، با کمال وقاحت بهانه می کند، هنوز نیروهای افغانستان ظرفیت تجهیز نیافته و تجهیز نمی کند و حاضر است میلیاردها دالر تجهیزات نظامی خود را تخریب کند اما به اردوی ما ندهد. در یک چنین وضعیتی، چرا موافقتنامه استراتژیک امضا و تصویب می شود و فراتر از آن مذاکرات موافقتنامه امنیتی که گرانیگاه آن، پایگاههای دائمی و مصئونیت قضایی است، با حرص و ولع پی گرفته می شود!؟
یا وقتی که دیدیم از قُطر دفتر قطر،"امارت اسلامی" زاییده شد و دولت قطر باعلم و اطلاع آنرا افتتاح کرده، طبیعی است که اهدافی را از این طریق تعقیب می کند اما چرا سفیر آن کشور احضار و قاطعانه گفته نشد که "ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست" و از اقدامات خصمانه باید بپرهیزید. اما دیدیم، این رخداد که به لحاظ سیاسی فوق العاده بزرگ بود اما به یک "درهم پیچیدن ابرو" یا "تعلیق مذاکرات" اکتفا شد و سخنی از بازنگری در روابط با قطر و توافقات انجام شده و یا در دست اقدام با امریکا به میان نیامد!؟
گویا در"کانون دیپلماسی" کشور، این تصور حاکم است که نیاز های ما به خارج، روابط ما را یک طرفه ساخته و از همین رو، باید به دلخواه آنان رفتار کرد! در حالی که هرگز چنین نیست و نخواهد بود. کشورما ظرفیت های ژئوپلیتکی و اقتصادی خاص خود را دارد و به خصوص در عصر حاضر که طرف های جنگ سرد و رقبای امریکا متعدد شده و پاد زهرهایی برای مهار پاکستان وجود دارد، نباید جز به روابطی که منافع متقابل و متعادل را تامین کند، تن داده شود.
براین اساس و در شرایط پیچیده کنونی، سیاست و مدیریت ما از فقدان یک حلقه مفقوده رنج می برد و به همین دلیل مبتلا به بیماری مزمن انفعال گرایی در دستگاه دیپلماسی کشوراست؛ بیماریی که جایگاه کشور را چنان نازل ساخته که ما را حتی طالبان، به رسمیت نمی شناسد و امریکا در طی این مدت با سرنوشت سیاسی و استقلال ما بازی می کند و برآن است که در آینده نیز بازی کند. لذا ما نیازمند"اتاق فکری" هستیم که "استراتژیست" های ملی را در خود جای دهد و به کنش های فعال و نه انفعالی بیندیشند و راهبردهایی را با توجه به ظرفیت رقابت های منطقه ای و بین المللی و نیز ظرفیت های ملی، تعریف کند تا بتوان در بازی شطرنج سیاست، حرکت بعدی طرف مقابل را تعیین نمود و فرصت نداد که حریف تعریف کننده حرکت ما باشد. در غیر این صورت، نه امریکا و پاکستان که حتی شیوخ وابسته خلیج فارس هم برای ما تعیین تکلیف خواهد کرد.
مولف : سیدآقا موسوی نژاد