زمان اين چنين ميگذشت و من سرگرم همين كارها بودم. پسر عموي جواني داشتم كه الآن به رحمت خدا رفتهاست. اهل قرآن و نيايش بود. يك روز نوار سوره "قيامت" و "مدثر" را برايم آورد. اين دو سوره را مرحوم عبد الباسط خواندهبود.
بعد از رفتن ايشان نوار سوره "مدثر" را داخل ضبط گذاشتم. همين مقدار براي شما بگويم كه وسطهاي قرائت ايشان نتوانستم بر نشستنم ادامه بدهم. آن لحظه آيات كريمه صحنهها را در پيش چشمم مصور ميكردند. وليد بن مغيره را با حركات موذيانهاش تماشا ميكردم و گويا شراره آتش سقر را با تمام وجودم احساس مينمودم. درست است كه لحن اين نوع قرائت تحت تأثيرم قرار ميداد اما از يك لحاظ توانستهبودم كه با آيات الهي ارتباط بر قراركنم؛ يعني ميفهميدم كه ايشان چه قرائت ميكند. پس اين يكي از نشانههايي بود كه كارهاي به ظاهر پراكنده ولي همساز در يك جهت، دست به دست هم ميدادند و شاخه پر از شكوفه را به من تقديم مينمودند. اين نشانه را به فال نيك گرفتم اما زياد مطمئن نبودم كه به راحتي شعر و داستان دست از سرم بردارند. در همين حول و حوش بود كه جرقه ديگر بر چشمانم مينشست. يك روز در نهج البلاغه مولا امير المومنين (ع) دنبال آدرسي ميگشتم. چشمم به خطبه "شقشقيه" افتاد. يك مقدار با لغات آن ور رفتم. ناگهان زيبايي هنريآن، چنان مجذوبم كرد كه تا اين خطبه را حفظ نكردم، كتاب را به زمين نگذاشتم.
بيشتر از اين را نشانه كودني ميدانستم. حالا كه در باغ زيباييها وارد شدهاي و گلهاي رنگارنگ به رويت لبخند ميزنند، تو عمرت را صرف كارهايي ميكني كه پاداش دنيايياش اين است!
همينجا بود كه بي تأمل چهار پرسش به ذهنم رسيد:
o يك قرائت و نوشتن بر اشياي بسيار ابتدايي، بيش از بينهايت پرداخت ديگران.
o گستره واژگان شگفت آور.
o پيامبر گرامي (ص) هر وقت ميخواست هر سورهاي را ميتوانست در نمازش قرائت نمايد.
o آيهها را هر چقدر تكرار كني، جلا و درخشششان روشنتر ميشوند.
من كسي نبودم كه پا در وادي نا شناختهاي بگذارم. درست است كه در ظاهر در بعضي كارها كوتاهي ميكردم اما اين به آن معنا نبود كه وقتي از چيزي خوشم بيايد، آن را براي هميشه رهاكنم. بلكه آن كار را ناخن نشان كرده، در فرصت بهتر به سراغش ميرفتم. اين بار با اطلاعات بيشتر و تجربه بهتر.
اول كه وارد دنياي ادبيات شدم، از شعر نو آغاز كردم. وسايل و امكانات آن روز آن را فراهم نمودم. امكانات آن روز آن، مجموعههاي شعر شاعران، نقدها و نوارهاي اين شاخه از هنر بود. هر كاري كردم، با اين شاخه از هنر نتوانستم ارتباط برقرار كنم. از يكي از بچهها كه شعر نو ميسرود و شعر هايش در آن زمان چاپ ميشد، چند سوالي نمودم. ديدم، اين به مراتب نا آشناتر از من است. اين بود كه قيد اين قالب را زدم و با خودم گفتم: در ادبيات تنها شناخت زمان و زبان مهم است. با در دست داشتن اين دو معيار هر قالبي كه انتخاب كني و تلاش نمايي زيبا خواهد بود ولو خودت نتواني تحليل كني.
اما من نميخواستم چيزهايي بنويسم كه نتوانم به ديگران توضيح بدهم. پس به شعر كلاسيك روي آوردم. خوشبختانه در آن زماني به خصوص، تولد ديگر شعر كلاسيك بود كه به خوبي هم آدم را جذب ميكرد و هم سراينده ميتوانست با اين قالب حرف دلش را بزند. با قصه به خاطر برخي دوستان دلسوز خيلي خوب كنار آمدم. به طوري كه دومين داستانم "نگهبان" است. در شعر با موانعي رو به رو بودم كه اين را به حساب پيشينه شاعران پارسيگوي ميگذارم.
البته من در شعر با ديدگاه خاصي وارد شده بودم كه بيشتر بر مشكلات كار ميافزود و آن اينكه سعي ميكردم در حين سرودن شعر، اشعار ديگران را كمتر بخوانم و بيشتر پيرامون چكامهها مطالعه داشته باشم.
شعرهاي كسان را كم بخوانم، به خاطر اينكه مبادا غير مستقيم تحت تأثير شاعري قرار بگيرم. چيزي كه در دوره دبيرستان از آن به شدت دوري ميكردم. مثلا شعر شاعري را با عنوان طوطي هند ميخوانديم. فلان شاعر را با عنوان شبيه آن. اين به نظر من بدترين دهنكجياي بود كه به آنها ميشد. پيش خودم فكر ميكردم كه آخر شما يا شاعر بوديد يا نبوديد؟ اگر شاعر بوديد، مضمونهاي ديگر كم بود كه طرحهاي گذشتگان را باز سازي نماييد و امروز شما را با اين عنوانها بشناسيم. اين بود كه وقتي "قصه يك مسافر" از چاپ بيرون آمد، ردپاي هيچ شاعري در آن ديده نميشد. اين مجموعه به طور ناخود آگاه با اين حجم خودش بيش از چهارده وزن را تجربه كردهاست.
بسيار خواندن پيرامون شعر و قصه معاصر اعم از نقد و ديدگاههاي گوناگون، به اين نتيجه رساند كه ارائه يك كارهنري بيش از حد تصور كار لازم دارد. در رابطه با قصه كتابي را دست يكي از دوستان ديدم كه آن را فورا از ايشان خريدم. در آن كتاب با ده نفر از قلههاي ادبيات جهان مصاحبه شدهاست. از "فاكنر" گرفته تا "سيدوروف". چيزي كه از همه بيشتر توجهم را به خودش جلب كرد، باز نويسي آثار و به اصطلاح پرداخت اثر اينها بود. مثلا مصاحبه كننده از همينگوي ميپرسد: "چه اندازه بازنويسي ميكنيد؟"
همينگوي در جواب ميگويد: "بستگي دارد. آخر وداع با اسلحه را سي و نه بار عوض كردم تا راضي شدم."
كتاب ديگري در رابطه با شعر خريدم. در اين كتاب به گوشه از كار طاقت فرساي شعراي جاهلي اشاره شدهاست. با اصطلاحات مانند "حوليات"، "مقلّدات" و "منقّحات"، اولين باري بود كه برخورد ميكردم و به شدت در بهت و حيرت فرو ميرفتم. حوليات را به اشعاري اطلاق ميكردند كه يك سال از پرداخت آنها ميگذشت. مقلدات به شعرهايي گفته ميشده كه در حال پرداخت به سر ميبردهاند.
احتمالا اينها را به گردن شان آويزان ميكردند كه هميشه اين چكامهها پيش چشمشان قرار داشته باشند. منقحات به شعرهايي استعمال ميشده كه حسابي صيقل خوردهباشند و كمكم به حوليات ملحق شوند. اينها را با اضافه "راويه"ها كه در نظر بگيريم، براي پرداخت شعري تلاش همه جانبه صورت ميگرفته است.
به خاطر اينكه بسيار از شاعران با استعداد جاهلي، اول "راويه" بودهاند. اينها حق داشتند كه در شعري برخي اصلاحات را انجام بدهند. پس يك شعر، به علاوه گذشتن سالي بر آن، كار مشترك شاعران با استعداد هم به حساب ميآيد. از پرداختهاي يك اثر هنري در گذشته و حال به اين نتيجه رسيدم كه اثري تصادفي جهاني نميشود.
اگرچه خواندن يك بار اين كتابها برايم كافي بود اما من اينها را نگه داشتم كه مدركي باشند بر اينكه چه در گذشته و حال، روي يك اثر پرداخت اينچنين انجام ميگرفته است، تا آن اثر مرزها را درنوردد. ولكن به شهادت تاريخ و تمام آنها كه پيرامون قرآن كريم تحقيق كردهاند، آيههاي اين كتاب، فقط يكبار بر پيامبر اكرم (ص) نازل شدهاست و روي اشياي بسيار ابتدايي ثبت گشتهاند.
تا زماني كه پيامبر اكرم (ص) زنده بود، حتي اين اوراق پر بها، به صورت يك كتاب هم تدوين نشدهاند. درست است كه عدهكثيري قرآن را حفظ ميكردند و به عنوان حافظان قرآن در جامعه شناخته ميشدند اما اينها حق نداشتند، كوچكترين تصرفي در آن بنمايند.
من كه به شدت تنيده در ادبيات امروز هستم و شعرهاي "طلوع سبز" و "چرخ بادي روح لرزان" و بسياري از قصههايم شاهدي بر مدعايم ميباشند، محال عقلي ميدانم كه كسي في البداهه چنين تصويرهاي شگفت انگيزي را خلق نمايد:
فَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ
أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا...
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (67) وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ (68)
وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَب مَّعَنَا وَلاَ تَكُن مَّعَ الْكَافِرِينَ (42)/ وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (44)
اينها نمونههاي از بسيارها هستند كه به طور گذرا به آنها اشاره كردم و اين كتاب سرشار از اين زيباييها ميباشد. بد نيست كه به دو تا تصوير مدرن اين كتاب آسماني نگاه كنيد كه حتي ادبيات امروز هم به سختي چنين تهوري از خود نشان ميدهد: وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ
وَأُشْرِبُواْ فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ
منبع : خبرگزاری آوا- کابل