حال ببينيم كه قرآن، اين كتاب هدايت انسانها، متقين را چگونه هدايت ميكند و آيا اين متقين بعد از پيدا كردن پنچ ويژگي بازهم محتاج هدايت قرآن هستند؟ در پاسخ عرض ميشود كه اولا اين پنج صفت و ويژگي، همه با ساختاري آمده است كه اصطلاحا به آنها فعل مضارع ميگويند و فعل مضارع مشترك بين حال و استقبال است؛ اين به آن معنا است كه اين صفات پنجگانه در حال استقرار ميباشند و انسان بايد تلاش كند كه اين صفات در او پا برجا شوند. بر فرضي كه براي بعضي استقرار پيدا كردهاند، بازهم سعي بر تكامل داشته باشند، چون هيچكس بجز مخلَصين ايمن از شرارت شيطان نيست و الا تمام مسلمانهاي جهان اين ويژگيهاي پنجگانه را دارند. پس اينهمه خصومتها، تضادها و درگيريها براي چيست؟
هدايتها و راهنماييهاي قرآنكريم را نميتوانيم بشماريم. اصلا تمام قرآن مشعل هدايت است. هرجاي قرآن را كه بگشايي غير ممكن است كه راهكار تازهاي پيش رويت نگذارد.
مثلا معرفت ما نسبت به عالم الغيب والشهاده چقدر است؟ بستگي به افراد و شرايط زماني و مكاني دارد اما به طور عموم وقتي اين صحيفه نور را ميگشاييم، غير ممكن است با خواندن آياتي، تحولي در ما پديد نيايد. مگر اينكه خانه از پاي بست ويران باشد؛ يعني اينكه فطرتهاي پاكمان را آلوده كردهباشيم. چون فطرت پاك شرط دارا بودن اوصاف پنجگانه است و صفات پنجگانه شرط هدايت قرآن.
در اين چند آيه، احاطه علمي آن بيمانند در هستي را تماشا كنيد. با خواندن اين آيات، آيا كسي جرأت دارد كه عمرش را به بطالت بگذراند؟ من اينها را به خاطر رو يا رويي با حوادث دشوار، حفظ كردهبودم و طبق قراري كه باهم داريم، به شما هم توصيه ميشود: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۳) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۴) [الحديد] / وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق/۱۶) / أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (المجادلة/۷) / وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۶۷) وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ (۶۸) وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۶۹) وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ (۷۰) [الزمر]
در رابطه با كافرين، در اينجا تنها دو آيه را قرآئت ميكنيم كه خطاب به پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: "هشدار تو به كافران بيثمر است، آنها چراغ ايمان را فرا رويشان قرار نميدهند. عزيز مقتدر بر قلبها و پردههاي گوش آنها مهر نهاده است، تا پاسخي باشد بر كشيدن پردههاي غفلت روي چشمهاشان و آنها با شكنجههاي سرسام آوري رو به رو خواهند شد!"
از طرز بيان اين دو آيه انسان به وحشت ميافتد. به همين جهت بعضي از مفسرين از جمله علامه طباطبايي احتمال دادهاند كه اين دو آيه مخصوص كافران اول بعثت است و اگر چنين نباشد، براي هميشه در هدايت به روي همه طبقات كافر بسته خواهد ماند.
چرا كافران صدر اسلام را شامل است؟ چون آنان با اينكه اهل زبان بودند و در فصاحت و بلاغت در اوج. ميفهميدند، قرآن يك كتاب عادي نيست و در پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از اول كودكي تا بعثت، كوچكترين نقطه ضعفي مشاهده نميكردند ولي بازهم بر عناد و لجاجت پا فشاري كردند. آنچنان كه همه اينها در ميدانهاي جنگ جانشان را از دست دادند.
اينكه اين آيات مخصوص همان كفار است، شايد از باب تعيين مصداق باشد. و الا هر كافري كه زمينه دعوت به اسلام برايش فراهم شدهباشد و او آگاهانه دست به لجاجت و استهزا بزند، معلوم نيست از دام اين خطر جان سالم بدر برد. گذشته از اين، اين آيات براي كساني چون سلمان رشدي و آنها كه كاريكاتورهاي آنچناني ميكشند، پيامهاي نشاط آوري نيستند؛ بيهنراني كه از تمام امكانات بر خوردارند اما بيعرضگيشان را اينچنين به نمايش ميگذارند! آري هنر اصيل اين نيست كه با احساسات بيش از يك ميليارد انسان بازي بشود. خلق هنر با عرق ريزي روح ميسر است نه با بوي دالر. در تمام دورهها، آنهايي كه در عرصه هنر و ادبيات جاويدانه ماندند، از اول هدفشان گذاشتن يادماني بر سنگ يادبود تاريخ انسان بوده و به اين جايگاه هم رسيدهاند. هرچند كه بيعرضگان بر گورهاشان برقصند. من كه نميتوانم يك لنگ كفش كهنه ماركز، پيكاسو و بسياري از هنرمندان گمنام جهان را كه خاموش و بيصدا با خشونت چرخهاي بيرحم ماشين دست و پنجه نرم ميكنند، با عمر كارهاي رشدي و دلقكهاي دربار دانمارك مبادله كنم. افسوس كه هنرمندان واقعي چونان ريشههاي چنار در اعماق ماندند؛ چون كسي فرصت همدمي با آنان را نمييابد و اين هرزهاي نفرت رنگ هنرمند به خود ميگيرند!
سيزده آيه كريمه ديگر را در رابطه با منافقين تلاوت ميكنيد. از كثرت آيههاي منافقين در اينجا نسبت به آيههاي متقين و كافرين، پي به ضرورت شناخت اهل نفاق برده ميشود.
ميدانيم كه پيامبر، اين تاجگذار عزت انسان بر تارك تاريخ، اين نجات بخش بشر، از تهاجم ظلمات رنگارنگ، اين كسي كه در تاريكستان دنيا راه روشن بما نشان داد، سيزده سال آزگار، با تلاش سخت شبانه روزي، توانست از بين جامعه كفر زده آن روز بعضي افراد پاك و با ارادهاي را گلچين كند؛ كساني كه تحت شكنجههاي طاقت فرسا دست از توحيد بر نداشتند، كساني كه نه تنها براي نجات جان خودشان كه براي نجات همه انسانها از حلقههاي كفر و گمراهي خط خوانا بر صفحههاي ذهن پاكان برنوشتند.
اين جامعه آرماني كوچك، هر چه در دل داشتند، بر زبانشان جاري بود. چيزي به نام دو رويي و نفاق را نميشناختند. آنچنانكه حتي با تقيه كه در پيشامدهاي سخت، براي حفظ جان و ناموس و مصلحت برتر به كار برده ميشود، هم آشنا نبودند. و لذا آن بيهمتاي مهربان براي برخورد با اين ضرورتها آيههاي جداگانه ميفرستد. تا اين گزيدگان لااقل در برابر خشونتهاي وحشت آور دشمنان توحيد از پاي نيفتند: مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (النحل/۱۰۶)/ لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ (آل عمران/۲۸)
حال اين جامعه كوچك آرماني با قلبهاي صاف به يثرب مهاجر ميشوند تا زيباترين تمدن را با تمام ابعاد انساني پيريزي كنند اما برخي مردم مدينه، آن سكه قلب يك روي حتي مشركين مكه را هم دارا نبودند. سالها جنگ و كشاكش بين قبيله اوس و خزرج و وجود طائفههاي يهود و نصاري، اين درس را به آنان آموخته بود. ترس از هجوم دشمن روياروي و مشخص نبودن موضعگيري اهلكتاب، پيوند دل و زبانشان را از هم ميگسست.
وقتي اين جامعه بيآلايش كوچك با اينان در آميختند، طولي نكشيد، آنها كه هنوز ايمان در قلبشان استقرار پيدا نكردهبود، راه و روش زندگي را از آنان الگو برداري نمودند؛ اينكه ميشود هم ادعاي ايمان كرد و هم به خواستههاي درونيشان رسيد. و اين چيزي بود كه آنها را از سردرگمي نجات ميداد. لذا منافقين مدينه يك ماهيت چند ضلعي است كه در چهرههاي گوناگون ظاهر ميشوند؛ گاهي در چهره يهود و نصاري، گاهي در چهره عربهاي جاهلي و گاهي در چهره هلوعان فرصت طلبي كه ميخواستند هر پيشامدي را به نفع خودشان فيصله دهند. اين دسته نه، ميتوانستند كه با مشركين و اهل كتاب همسو باشند و نه با اسلام دمساز. زيرا شرط اسلام واقعي فطرت سالم است كه به عنوان زير بناي صفات پنجگانه ايمان به كار برده ميشود. اينها قدرت اين را نداشتند كه فطرتهاي شان را نا آلوده نگه ندارند.
پس اين دسته از منافقين، جريان فكري به خصوصي را دنبال نميكردند، جز اينكه كششهاي دروني اينها را به هر وادي ميكشاندند. چهرههاي منافقين يهود و نصارا با اصل خودشان شبه جزيره را ترك كردند. چهرههاي منافقين دسته دوم چون خون آلوده بر پيكر اسلام تزريق شدند. و مسلمين بيشترين ضربهها، حقارتها و توسري خوردنها را از دست اين گروه متحمل ميشوند. فلسفه اين تزريق نا همگون را از هيچ طريق نميتوان تحليل كرد، مگر اينكه بگوييم، مؤمنين واقعي در خلأ قدرت بين دو هم نام، دچار امتحان سختي شدهاند و اين طبيعي هم هست. تمام پيروان اديان گذشته مورد امتحان الهي قرار گرفتهاند، پس چرا پيروان اين دين مستثنا باشند. مسأله امتحان و آزمايش در جايجاي اين كتاب آسماني آمده است: الم (۱) أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ (۲) وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ (۳) [العنكبوت].
كلام توام با تنبيه، تأكيد و قسم مولا علي (ع) اين موضوع را هشدار دهندهتر نشان ميدهد: "أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّكُمْ -صلىاللهعليهوآله- وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً، وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ، حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ، وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ، وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصُرُوا، وَ لَيَقْصُرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا."
منافقين شماره سوم هم بعدها با اشكال گوناگون در جوامع اسلامي چهره نمودند. در ابتدا به نظر ميرسد كه منظور از منافقين در اين جا، بيشتر ناظر به اين چهره باشد. به دليل اينكه آن دو صورت ديگر را ميتوان با توجيه هرچند غلط، حق به جانب دانست. چون هركسي براي مليت و دين خودش دست به هر كاري ميزند. اما اينكه تنها شكم حاكميت مطلق داشته باشد و انسان براي پركردن آن سرنوشت خودش را رها كرده، پا به هر راهي بگذارد، نماي چندش آوري دارد. دليل ديگر اينكه منافقين دسته دوم، هنوز قد راست نكرده بودند و منافقين دسته اول هم انگار كه غافلگير شده باشند، بهت زده به نظر ميرسيدند. تنها منافقين دسته سوم فعال بودند. شايد به اين دليل كه چنين فرصت طلايي را نميخواستند از دست بدهند؛ فرصتي نو پايي اسلام از يكسو و نياز مشركين و اهل كتاب به كمك فكري و عملي اينها از ديگر سو.
دو مطلب ديگر هم شاهد بر مدعاي ما ميشود: يكي نزول سوره مباركه "بقره" كه در اوايل هجرت و پيش از جنگ بدر اتفاق افتاده است و ديگر نشانههايي كه چه در اينجا و چه در سوره مباركه نساء ميبينيم كه اين منافقين نمينتوانند انتخاب پا بر جايي داشته باشند. در سوره مباركه نساء اين آيات را قرائت ميكنيد: الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (۱۴۱) إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (۱۴۲) مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (۱۴۳) [النساء]
اما وقتي در همينجا به مثَلها و تصوير اين چهرهها ميرسيم، ترديدي باقي نميماند كه منافقين با تمام شكلهاشان مطمح نظر است.
نویسنده: سید حسین فاطمی
هدايتها و راهنماييهاي قرآنكريم را نميتوانيم بشماريم. اصلا تمام قرآن مشعل هدايت است. هرجاي قرآن را كه بگشايي غير ممكن است كه راهكار تازهاي پيش رويت نگذارد.
مثلا معرفت ما نسبت به عالم الغيب والشهاده چقدر است؟ بستگي به افراد و شرايط زماني و مكاني دارد اما به طور عموم وقتي اين صحيفه نور را ميگشاييم، غير ممكن است با خواندن آياتي، تحولي در ما پديد نيايد. مگر اينكه خانه از پاي بست ويران باشد؛ يعني اينكه فطرتهاي پاكمان را آلوده كردهباشيم. چون فطرت پاك شرط دارا بودن اوصاف پنجگانه است و صفات پنجگانه شرط هدايت قرآن.
در اين چند آيه، احاطه علمي آن بيمانند در هستي را تماشا كنيد. با خواندن اين آيات، آيا كسي جرأت دارد كه عمرش را به بطالت بگذراند؟ من اينها را به خاطر رو يا رويي با حوادث دشوار، حفظ كردهبودم و طبق قراري كه باهم داريم، به شما هم توصيه ميشود: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (۳) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (۴) [الحديد] / وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (ق/۱۶) / أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (المجادلة/۷) / وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالسَّماوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ (۶۷) وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ (۶۸) وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ الْكِتَابُ وَجِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَاء وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ (۶۹) وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ (۷۰) [الزمر]
در رابطه با كافرين، در اينجا تنها دو آيه را قرآئت ميكنيم كه خطاب به پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: "هشدار تو به كافران بيثمر است، آنها چراغ ايمان را فرا رويشان قرار نميدهند. عزيز مقتدر بر قلبها و پردههاي گوش آنها مهر نهاده است، تا پاسخي باشد بر كشيدن پردههاي غفلت روي چشمهاشان و آنها با شكنجههاي سرسام آوري رو به رو خواهند شد!"
از طرز بيان اين دو آيه انسان به وحشت ميافتد. به همين جهت بعضي از مفسرين از جمله علامه طباطبايي احتمال دادهاند كه اين دو آيه مخصوص كافران اول بعثت است و اگر چنين نباشد، براي هميشه در هدايت به روي همه طبقات كافر بسته خواهد ماند.
چرا كافران صدر اسلام را شامل است؟ چون آنان با اينكه اهل زبان بودند و در فصاحت و بلاغت در اوج. ميفهميدند، قرآن يك كتاب عادي نيست و در پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از اول كودكي تا بعثت، كوچكترين نقطه ضعفي مشاهده نميكردند ولي بازهم بر عناد و لجاجت پا فشاري كردند. آنچنان كه همه اينها در ميدانهاي جنگ جانشان را از دست دادند.
اينكه اين آيات مخصوص همان كفار است، شايد از باب تعيين مصداق باشد. و الا هر كافري كه زمينه دعوت به اسلام برايش فراهم شدهباشد و او آگاهانه دست به لجاجت و استهزا بزند، معلوم نيست از دام اين خطر جان سالم بدر برد. گذشته از اين، اين آيات براي كساني چون سلمان رشدي و آنها كه كاريكاتورهاي آنچناني ميكشند، پيامهاي نشاط آوري نيستند؛ بيهنراني كه از تمام امكانات بر خوردارند اما بيعرضگيشان را اينچنين به نمايش ميگذارند! آري هنر اصيل اين نيست كه با احساسات بيش از يك ميليارد انسان بازي بشود. خلق هنر با عرق ريزي روح ميسر است نه با بوي دالر. در تمام دورهها، آنهايي كه در عرصه هنر و ادبيات جاويدانه ماندند، از اول هدفشان گذاشتن يادماني بر سنگ يادبود تاريخ انسان بوده و به اين جايگاه هم رسيدهاند. هرچند كه بيعرضگان بر گورهاشان برقصند. من كه نميتوانم يك لنگ كفش كهنه ماركز، پيكاسو و بسياري از هنرمندان گمنام جهان را كه خاموش و بيصدا با خشونت چرخهاي بيرحم ماشين دست و پنجه نرم ميكنند، با عمر كارهاي رشدي و دلقكهاي دربار دانمارك مبادله كنم. افسوس كه هنرمندان واقعي چونان ريشههاي چنار در اعماق ماندند؛ چون كسي فرصت همدمي با آنان را نمييابد و اين هرزهاي نفرت رنگ هنرمند به خود ميگيرند!
سيزده آيه كريمه ديگر را در رابطه با منافقين تلاوت ميكنيد. از كثرت آيههاي منافقين در اينجا نسبت به آيههاي متقين و كافرين، پي به ضرورت شناخت اهل نفاق برده ميشود.
ميدانيم كه پيامبر، اين تاجگذار عزت انسان بر تارك تاريخ، اين نجات بخش بشر، از تهاجم ظلمات رنگارنگ، اين كسي كه در تاريكستان دنيا راه روشن بما نشان داد، سيزده سال آزگار، با تلاش سخت شبانه روزي، توانست از بين جامعه كفر زده آن روز بعضي افراد پاك و با ارادهاي را گلچين كند؛ كساني كه تحت شكنجههاي طاقت فرسا دست از توحيد بر نداشتند، كساني كه نه تنها براي نجات جان خودشان كه براي نجات همه انسانها از حلقههاي كفر و گمراهي خط خوانا بر صفحههاي ذهن پاكان برنوشتند.
اين جامعه آرماني كوچك، هر چه در دل داشتند، بر زبانشان جاري بود. چيزي به نام دو رويي و نفاق را نميشناختند. آنچنانكه حتي با تقيه كه در پيشامدهاي سخت، براي حفظ جان و ناموس و مصلحت برتر به كار برده ميشود، هم آشنا نبودند. و لذا آن بيهمتاي مهربان براي برخورد با اين ضرورتها آيههاي جداگانه ميفرستد. تا اين گزيدگان لااقل در برابر خشونتهاي وحشت آور دشمنان توحيد از پاي نيفتند: مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (النحل/۱۰۶)/ لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ (آل عمران/۲۸)
حال اين جامعه كوچك آرماني با قلبهاي صاف به يثرب مهاجر ميشوند تا زيباترين تمدن را با تمام ابعاد انساني پيريزي كنند اما برخي مردم مدينه، آن سكه قلب يك روي حتي مشركين مكه را هم دارا نبودند. سالها جنگ و كشاكش بين قبيله اوس و خزرج و وجود طائفههاي يهود و نصاري، اين درس را به آنان آموخته بود. ترس از هجوم دشمن روياروي و مشخص نبودن موضعگيري اهلكتاب، پيوند دل و زبانشان را از هم ميگسست.
وقتي اين جامعه بيآلايش كوچك با اينان در آميختند، طولي نكشيد، آنها كه هنوز ايمان در قلبشان استقرار پيدا نكردهبود، راه و روش زندگي را از آنان الگو برداري نمودند؛ اينكه ميشود هم ادعاي ايمان كرد و هم به خواستههاي درونيشان رسيد. و اين چيزي بود كه آنها را از سردرگمي نجات ميداد. لذا منافقين مدينه يك ماهيت چند ضلعي است كه در چهرههاي گوناگون ظاهر ميشوند؛ گاهي در چهره يهود و نصاري، گاهي در چهره عربهاي جاهلي و گاهي در چهره هلوعان فرصت طلبي كه ميخواستند هر پيشامدي را به نفع خودشان فيصله دهند. اين دسته نه، ميتوانستند كه با مشركين و اهل كتاب همسو باشند و نه با اسلام دمساز. زيرا شرط اسلام واقعي فطرت سالم است كه به عنوان زير بناي صفات پنجگانه ايمان به كار برده ميشود. اينها قدرت اين را نداشتند كه فطرتهاي شان را نا آلوده نگه ندارند.
پس اين دسته از منافقين، جريان فكري به خصوصي را دنبال نميكردند، جز اينكه كششهاي دروني اينها را به هر وادي ميكشاندند. چهرههاي منافقين يهود و نصارا با اصل خودشان شبه جزيره را ترك كردند. چهرههاي منافقين دسته دوم چون خون آلوده بر پيكر اسلام تزريق شدند. و مسلمين بيشترين ضربهها، حقارتها و توسري خوردنها را از دست اين گروه متحمل ميشوند. فلسفه اين تزريق نا همگون را از هيچ طريق نميتوان تحليل كرد، مگر اينكه بگوييم، مؤمنين واقعي در خلأ قدرت بين دو هم نام، دچار امتحان سختي شدهاند و اين طبيعي هم هست. تمام پيروان اديان گذشته مورد امتحان الهي قرار گرفتهاند، پس چرا پيروان اين دين مستثنا باشند. مسأله امتحان و آزمايش در جايجاي اين كتاب آسماني آمده است: الم (۱) أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ (۲) وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ (۳) [العنكبوت].
كلام توام با تنبيه، تأكيد و قسم مولا علي (ع) اين موضوع را هشدار دهندهتر نشان ميدهد: "أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّكُمْ -صلىاللهعليهوآله- وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً، وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ، حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ، وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ، وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصُرُوا، وَ لَيَقْصُرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا."
منافقين شماره سوم هم بعدها با اشكال گوناگون در جوامع اسلامي چهره نمودند. در ابتدا به نظر ميرسد كه منظور از منافقين در اين جا، بيشتر ناظر به اين چهره باشد. به دليل اينكه آن دو صورت ديگر را ميتوان با توجيه هرچند غلط، حق به جانب دانست. چون هركسي براي مليت و دين خودش دست به هر كاري ميزند. اما اينكه تنها شكم حاكميت مطلق داشته باشد و انسان براي پركردن آن سرنوشت خودش را رها كرده، پا به هر راهي بگذارد، نماي چندش آوري دارد. دليل ديگر اينكه منافقين دسته دوم، هنوز قد راست نكرده بودند و منافقين دسته اول هم انگار كه غافلگير شده باشند، بهت زده به نظر ميرسيدند. تنها منافقين دسته سوم فعال بودند. شايد به اين دليل كه چنين فرصت طلايي را نميخواستند از دست بدهند؛ فرصتي نو پايي اسلام از يكسو و نياز مشركين و اهل كتاب به كمك فكري و عملي اينها از ديگر سو.
دو مطلب ديگر هم شاهد بر مدعاي ما ميشود: يكي نزول سوره مباركه "بقره" كه در اوايل هجرت و پيش از جنگ بدر اتفاق افتاده است و ديگر نشانههايي كه چه در اينجا و چه در سوره مباركه نساء ميبينيم كه اين منافقين نمينتوانند انتخاب پا بر جايي داشته باشند. در سوره مباركه نساء اين آيات را قرائت ميكنيد: الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (۱۴۱) إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ قَلِيلاً (۱۴۲) مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً (۱۴۳) [النساء]
اما وقتي در همينجا به مثَلها و تصوير اين چهرهها ميرسيم، ترديدي باقي نميماند كه منافقين با تمام شكلهاشان مطمح نظر است.
نویسنده: سید حسین فاطمی