تاریخ انتشار :يکشنبه ۲۷ حوت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۴
کد مطلب : 60756
جامعه شناسي قرآن كريم (قسمت چهارم)
به هر حال، شرح اين خون جگر را به زمان ديگر موكول مي‌كنيم تا به وعده داده شده عمل شود. آنچه كه در اين‌جا با آن رو به رو هستيم، ديدن چهار تصوير زيبا است كه ذهن خواننده را به تشعشع وا مي‌دارد. دوتاي آن تحت عنوان مثَل، سه تا با عنوان تشبيه بليغ و يكي تحت عنوان مجاز. تلخيص هنري هم كه درخشش خودش را دارد.
البته در مثَل‌هاي قرآن كنكاش‌ جدي‌اي صورت نگرفته‌است. آقاي استاد جعفر سبحاني مثَل‌هاي اين كتاب آسماني را تمثيل‌هايي مي‌داند كه بر پايه تشبيه يا استعاره استوار است.
دكتر شفيعي‌كدكني در حوزه كاري خودش تلاش مي‌كند كه مثَل را از قلمرو تعريف تمثيل جدا كند و براي تمثيل نام قابل قبولي اسلوب معادله را بگذارد.
سيوطي كه در راه علوم قرآني زحمت فراوان كشيده است و الحق والانصاف هنوز در اين رشته حرف اول را مي‌زند، بر خلاف همه كارهاي ديگرش از مسأله زود گذشته است و مثل را زير عنوان تشبيه و استعاره بررسي كرده‌است. آنچه در كتابش مايه تأمل است، حرف كوتاهي از "الطيبي" كه مي‌گويد: مثل در كارهاي پر اهميت و شگفت انگيز مورد استفاده قرار مي‌گيرد.
صاحب كشاف هم كه در پيگيري اين كارها معروف است، در اين زمينه به خصوص غور نكرده‌است و صرفا با يك تعريف از قضيه گذشته است.
اما من در عين اين‌كه مي بينم تشبيه و استعاره جانمايه مثَل است، حيفم مي‌آيد كه مثَل را در قالب يكي از گفته‌هاي بالا بگذارم. چرا اين مطلب را تحت تكنيك جداگانه‌اي بررسي نكنيم. اين‌كه معادل آن را در جايي نمي‌يابيم، دليل بر اين نمي‌شود كه با چشم ديگر به اين عنصر پر قدرت زباني نگاه كنيم.
در اين‌كه اين مثل‌ها و تصويرها چه چيزهايي را اثبات مي‌كنند، شهيد مطهري در اين زمينه بحث اصالت‌ها را پيش مي‌كشد كه اصل با روشنايي و نور است. ظلمت و تاريكي از نبود نور پديد‌ مي‌آيد. اصل با زلال رودخانه است. كف و خاشاك از طفيل سيلاب‌ها به وجود مي‌آيند. ممكن است جهان را گاهي ظلمت فراگيرد اما پايدار نخواهد ماند. ممكن است چشم‌ها رودخانه را پر از كف ببينند اما ديري نمي‌پايد كه عطش مردم را زلال آب برطرف مي‌كند. اصل با حق و عدالت انسانيت و تقوا و توحيد است. اگر مدتي نفاق روي آنها را بپوشاند، چشم‌ها را نفريبد كه پس كو حق و عدالت؟ كفر و نفاق يك دوره دارد. همان دوره به صورت يك روشنايي براي آنها است. اين دوره به پايان مي‌رسد. آنچه كه پايدار و پا برجا خواهد ماند، باز همان توحيد و عدالت است. بالأخره روزي بشر به آن بلوغ فكري خواهد رسيد كه بر همه نفاق‌ها و بي عدالتي‌ها بخندد.
در هر صورت، نگاهي به مثل‌هاي زيبا و ديگر عناصر استفاده‌شده در اين بخش از كتاب آسماني مي‌اندازيم: "مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ (۱۷) صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ (۱۸) أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ (۱۹) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (۲۰)."
اين مثل‌هاي زيبا و تشبيه‌هاي بليغ و مجاز به كار رفته چنان گويا و تصويري‌ هستند كه حيف آدم مي‌آيد چيزي براي توضيح آنها بيفزايد اما از آنجايي كه زبان ما كاملا متفاوت با اين زبان است، نا گزير از توضيح مختصري مي‌باشيم.
در مثل اول وضعيت خصوصي منافقين مطمح نظر است: مثَل منافقين مثَل كسي مي‌شود كه آتشي بر افروزد تا در پرتوي آن خودش را از تهاجم ظلمات برهاند اما ديري نمي‌پايد كه آتش خاموش مي‌شود و باز در معرض تاخت و تاز ظلمت‌ها قرار مي‌گيرد.
در اين‌جا ذكر دو نكته ضروري است: اول اين‌كه آيا منظور از "الذي" جمع است يا همان معناي مفرد آن مراد است؟ شارح الفيه ابن مالك ادعاي جمع مي‌كند: "و قد يستعمل الذي بمعني الجمع، كقوله تعالي: كمثل الذي استوقد نارا."
صاحب مجمع البيان در اين‌كه جمع به مفرد تشبيه شده است، پنج احتمال داده است: ممكن است مراد از "الذي" در اينجا جمع باشد، ممكن است نون "الذي" حذف شده باشد، ممكن است حذفي در اين‌جا صورت گرفته باشد كه در اصل "كمثل اتباع الذي" باشد، ممكن است از "الَّذِي اسْتَوْقَد"جنس اراده شده باشد و شخص معيني در نظر نباشد و ممكن است در اين‌جا تشبيه حال به حال شده باشد نه تشبيه اشخاص به شخص.
كسي كه در فارسي نگاه موشكافانه‌تري دارد، آيت‌الله طالقاني است كه مي‌گويد:"ضمائر استوقد و حولهمفرد آمده كه راجع به "الذى"است… ضمائر بعد جمع آمده باعتبار معناى عام مثل، يا اشاره به‌ وضع عمومى است كه در بيشتر محيط‌ها افروزنده آتش يك فرد يا يك دسته است چنانكه منافق و بازيگر بزرگ معمولا يكى است و ديگران در پيرامون و آتش بيار او هستند ولى در تاريكى و حرمان همه شريكند."
هرچه باشد، نگاه شاعرانه همين ساختار را مي‌پسندد زيرا منافقين بين گروه و فرد در نوسان هستند؛ يعني ماهيت چند ضلعي‌اي كه در تصوير اين تناسب رعايت شده‌است.
نكته دوم اين‌كه اين مثَل را مي‌توان در هر موقعيت مخاطره آميزي پياده كرد؛ گاهي انسان در دشت ظلماني قرار مي‌گيرد و گاهي بر كمركش كوه. در اين حال، نياز شديدي به روشنايي دارد، تا راه را از بيراهه بيابد. روشنايي را به وجود مي‌آورد اما گامي در پرتو آن نمي‌پيمايد كه باز خودش را بين ظلمات تو در تو احساس مي‌كند.
بگذاريد با مثالي اين موضوع بيان شود: اين مطلب روشن است كه شيعه‌ها در اصول با كسي تعارف ندارند و براي دفاع آنها گاهي از جان و مال‌شان هم گذشته‌اند و لذا براي امامان معصوم‌شان احترام فوق العاده‌اي قايل‌ هستند. زيرا آنها را مشعل به دستاني بر صراط مستقيم مي‌بيند. يكي از آن راست قامتان جاويدانه بر شاهراه هدايت امام حسين (ع) است. هر شيعه در زندگي‌اش آرزوي بارگاه ملكوتي اين مرد با شكوه را دارد. از قضا اين راه در فاصله كوتاهي، به روي همه باز شده‌بود كه من‌هم يكي از ديوانگان اين طريق بودم. وقتي خودم را در آن بيابان ديدم، احساس كردم، ايمان من نسبت به اين پيران بسيار كهن سال، به يك سانتي متر هم نمي‌رسد. اگر چنين آدم‌هايي را در خيابان شهري مي‌ديدي حدس مي‌زدي راه رفتن كه هيچ، خودت را به باجه تلفني مي‌رساندي كه يك نفر دارد از پيري جان مي‌دهد. اما در اين‌جا اينطور نبود. آرزو مي‌كردي كه اينها از پاي بيفتند تا خودت در اين بيابان برهوت تنها نماني.
در آن لحظه به اين فكر هم بودم كه اگر فقط براي مدت كوتاهي گفته بشود كه اين راه احتياج به ويزا ندارد، چه پيش مي‌آيد! وقتي بر بلنداي مرز عراق مي‌ايستادي، احساس مي‌كردي سيل آدم‌هاي غبار گرفته به سمت كربلا سرازير مي‌شوند و بعد از شستشو در زلال دريا موج برداشته بر مي‌گردند. آن‌جا نمايش عشق هزار و سيصد ساله را تماشا مي‌كردي. گاهي مرد، زن، پير و جوان بيابان‌ها را مي‌پوشاندند. اما انتخاب اين راه، با خطرات گوناگوني همراه بود: افتادن به دست نيروهاي انتظامي از دو سوي، دچار دزدان و قطاع الطريق شدن، بمباران به اشتباه از طرف نيروهاي اشغالگر، گرفتار كردهاي متعصب سني گشتن، هجوم تشنگي، پرت شدن از كوه و از همه مهمتر، بعضي جاها راه را به كمك راهنما به گونه‌اي بايست مي‌پيمودي كه با مزرعه مين برخورد نمي‌كردي.
تصور كنيد كه آسمان شب بي‌ماه است و ابرهاي سياه بر روي ستارگان پرده كشيده‌اند و شما بر خط باريك، در حالي كه چراغ قوه‌اي در دست داري، دنبال كارواني در حركت هستي. درست هنگامي كه راهنما پايان خطر را اعلام مي‌دارد، شبح سياهي بزرگي پيش چشمانت قد مي‌كشد. انگار تپه‌اي است كوچك‌تر از قله كوه. يكبار اين فكر در ذهنت خطور مي‌كند: حال كه راه زيادي به مقصد نمانده ‌است، پس چرا ناز راهنما را بكشي. مي‌تواني باقي مانده راه را خودت بپيمايي. آهسته گام بر مي‌داري. با بعضي از دوستانت هماهنگ مي‌شوي. راهش دور زدن تپه است. در كام تاريكي فرو مي‌رويد. پس از مدت‌ها راهپيمايي در تاريكي ‌قيرگون، چشمان‌تان راه به جايي نمي‌برند. به ناگزير چراغ قوه را روشن مي‌كني. ناگهان چشمت به تابلوي رنگ و رو رفته‌اي مي‌افت: "خطر! شما در منطقه مين قرار داريد."
از ترس پايت به سنگي اصابت مي‌كند و به زمين مي‌افتي، لامپ چراغ قوه مي‌تكد و دنيا در كام ظلمات فرو مي‌رود. حالا نه پاي رفتن است و نه راهي برگشتن. فرداي اين شب قيرگون هم بهتر از آن نيست. چنانكه شاعر گفته است:
ألا أيها الليل الطويل ألا انجلي؟
بصبح و ما الأصباح منك بأمثل!
اين مثال را كه توجه كردي، به درك آيه مباركه نزديكتر مي‌شوي كه منافقين باچراغ ايمان، فطرتي كه همزاد ايمان است و يا پندار مسير بهتر، راه ظلمات را مي‌پيمايند: "مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِي ظُلُمَاتٍ لاَّ يُبْصِرُونَ."
فهم و درك ما از آيه مباركه اين بود اما مرحوم زمخشري مي‌گويد: "در اين‌جا منافق به بر افروزنده آتش تشبيه شده‌است و ايمان، به نوري كه از اين آتش پديد مي‌آيد و عدم بهره گيري از شعاع اين نور به تاريكي."
ايشان سخني از"ظلمات" به ميان نمي‌آورد. شايد به خاطر وضوح مطلب. ظلمات، چون جمع است، مي‌توان از آن تشبيه به كفر، شرك، هواهاي نفس، تعصب، لجاجت، تك محوري، حسادت و حس نژاد پرستي و… را به دست آورد.
در همين جا هم با تلخيص هنري رو به رو مي‌شويم و آن حذف جواب"لما" است. باز مرحوم زمخشري در اينجا اينطور برداشت دارد: "كأنه قيل: فلما أضاءت ما حوله خمدت فبقوا خابطين في ظلام، متحيرين متحسرين على فوت الضوء، خائبين بعد الكدح في إحياء النار. فإن قلت: فإذا قدّر الجواب محذوفا فبم يتعلق -ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ-؟ قلت: يكون كلاما مستأنفاً... 

نویسنده: سيد حسين فاطمي
https://avapress.net/vdcd9509.yt0zk6a22y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما