تاریخ انتشار :جمعه ۶ دلو ۱۳۹۱ ساعت ۱۸:۳۴
کد مطلب : 57203

صبح فطرت

"خوانش غزلي از بيدل" (قسمت دوم)
صبح فطرت
پس به راستي بيدل را نميتوان در استفاده از وزنهاي بسيار بلند در غزل پيشگام دانست؟ به هر حال، بيدل غزلهاي بسياري با اين وزن و نظاير آن مثل «متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن» سروده است و بعضي از اينها از بهترين آثار اين شاعر است.
در نگرش محتوايي، شعر يك تغزّل عارفانه است، ولي نه از نوع معمول آن در مكتب عراقي كه همراه است با اصطلاحات ميخانهاي. اين از نوع عاشقانههاي خاص بيدل است، همراه با موتيوها و اصطلاحات رايج در مكتب هندي. 

در مورد اين دسته از تغزّلهاي بيدل اين نكته گفتني است كه شاعر هرچند با اصطلاحات مربوط به تغزّل زميني سخن ميگويد، لحن سخنش بهگونهاي است كه به زودي ميبايد مسير آسمان را طي كرد، يعني خيلي زود حس ميكنيم كه اين نميتواند يك تغزّل كاملاً زميني باشد.
سرايش غزلهايي عاشقانه كه به نوعي قابل تأويل به عشق آسماني هست، از بعد از سنايي در شعر فارسي رايج شده بود، ولي بسياري از آنها در صورت شعر و اصطلاحات آن، آدمي را به راحتي به سوي عشق آسماني سوق نميدهد، بلكه حتي گاه ما خود آن عشق را به گونهاي تأويلوار از آن شعرها استخراج ميكنيم. بسيار نيست غزلهايي از نوع «در ازل پرتو حسنت ز تجلّي دم زد» كه صراحت قابل توجهي داشته باشد. 

يكي از چيزهايي كه به اين غزلهاي بيدل نوعي تنزّه ميبخشد، عاريبودنشان از ذكر خصوصيات مادي معشوق است، بهويژه آن خصوصياتي كه جنبة جسماني قوي دارد.
باري، اين غزل بيشتر يك نيايش عاشقانه است، نه عاشقانهاي صرف و نه نيايشي خشك و تعليمي از نوع «ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي» يا «اول دفتر به نام ايزد دانا». 

زهي چمن ساز صبحِ فطرت تبسّم لعلِ مهرجويت
ز بوي گل تا نواي بلبل فداي تمهيد گفت وگويت 

شاعر از همان مطلع و با يادكرد «صبح فطرت» كه به واقع لحظة پيدايش جهان است، مخاطب را به حال و هواي اين شعر آشنا ميكند. او در جايي ديگر هم گفته است:
اول در عدم دهنت باز ميكند
تا كاف و نون تهية آواز ميكند
و اين «كاف و نون» به واقع همان «كن» است كه در چند جاي قرآن كريم آمده است، از جمله در آية ۱۱۷ سورة بقره: «و اِذا قَضَيَ اَمراً فانَّما يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكون.» (و هنگامي كه فرمان وجود چيزي را صادر كند، تنها ميگويد: موجود باش! و آن، فوري موجود ميشود.) 

در مصراع دوم از غزل مقصد ما، آن «تمهيد گفتوگو» اغراقي دلپذير دارد. يعني اينها نه فداي خود گفتوگو، بلكه فداي مقدمة آن گفتوگو ميشوند. بيدل در جايي ديگر هم نظير اين اغراق را دارد، آنجا كه ميگويد:
كه ميداند حريف ساغر وصلت كه خواهد شد؟
كه ما پيمانه پُر كرديم از سرجوش پيغامت
سحر نسيمي درآمد از در، پيام گلزار وصل در بر
چو رنگ رفتم ز خويش، ديگر چه رنگ باشد نثار بويت؟
اين «پيام گلزار وصل در بر» در كل حكم يك قيد را دارد براي آن «از در درآمدن» نسيم.
در مصراع دوم شاعر به «از خود رفتن» اشاره ميكند كه در شعر او به معني «محو و نابود شدن در جلوة معشوق» است. انسان در اين مقام رنگ خود را ميبازد و اين «رنگ» در بسيار جايها در شعر بيدل كنايهاي از خود «هستي» است. در مقابل، «بو» ميتواند كنايهاي از وجود خداوند باشد، چون ميدانيم كه بو قابل ديدهشدن نيست، بر خلاف رنگ. از اين نظر، «بوي» نسبت به «رنگ» لطيفتر و متعاليتر به حساب ميآيد. پس اينجا شاعر با از خود رفتن، رنگ خود (وجود خود) را ميبازد و آن را نثار بوي او (خداوند) ميكند.
در اين گلشن كه سامان من و ما باختن دارد،
چو گُل سرمايهاي ديگر ندارم، رنگ ميبازم
اين را هم بايد يادآوري كرد كه «بوي» در شعر كهن ما به معني «نشانه» يا «سراغي از چيزي» هم آمده است، چنان كه باز بيدل ميگويد:
خاك اين بيابان را گريهات نزد آبي
ورنه هر قدم اينجا بوي آشناييهاست
و اين معني نيز با بيت مقصد ما كمابيش هماهنگي دارد.
هواييِ مشقِ انتظارم، ز خاكگشتن چه باك دارم؟
هنوز دارد خط غبارم شكستة كلك آرزويت

نویسنده: محمد کاظم کاظمی
https://avapress.net/vdcgwx9n.ak9uz4prra.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

بیدل عشق منه، من عاشق شعر های بیدل هستم. ممنونم از شما که در مورد این شاعر بزرگ اطلاع رسانی میکنید.