سازمان سیا و مجاهدین عرب
در مورد اینکه مجاهدین عرب در آن زمان چه رابطه ای با سازمان سیای امریکا داشته اند، سوالات زیادی در اذهان مطرح است.
بعضی ها به این باور اند که فعالیت های این گروه از مجاهدین نمی توانست بدون موافقت امریکا امکان پذیر باشد.
حتی بعضی از رهبران مجاهدین هم که در دوران جهاد رابطهء نزدیک با عربهای افغان داشتند امروز تلاش دارند این رابطه دیروز را بی خطر و تحت کنترول امریکا وانمود سازند. مثلا استاد ربانی در یک مصاحبه در مورد اسامه بن لادن گفت که اولین بار اسامه را در حالی ملاقات کرد که امریکائی ها وی را همراهی می کردند.
اما حقیقت امر اینست که در آن زمان مسئلهء مهم برای امریکا و غرب شکست اتحاد شوروی بود. برای آنها آنچه که بعد ها تلاش نمودند آنرا تروریسم برخاسته از بنیادگرائی اسلامی بنامند در آن زمان هرگز بعنوان یک خطر مطرح نبود.
در آن زمان شبکه های متعددی در جهان وجود داشت که بعنوان خطر تلقی می شد. سی آی ای در پی تعقیب گروههائی چون ابوندال و حزب الله و گروههای مارکسیستی چون (بادرماینهوف) در اروپا یا بریگارد سرخ جاپان بود. تحولات ایران و تاثیرات این انقلاب در جهان اسلام موجب بمیان آمدن این نگرانی در امریکا شده بود که مبادا رژیم های آسیب پذیر در خاور میانه با انقلاب های مشابه مواجه شوند.
آنچه که در افغانستان می گذشت می توانست به نابودی یک دشمن سرسخت بیانجامد و از کمک های امریکا به مجاهدین، عرب های مجاهد در افغانستان هم بهره می بردند.
حتی بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، امریکا نمی خواست تا به جهان نشان دهد که جهاد افغانستان موجب آموزش دیدن هزاران مجاهدی شده است که می توانند منافع امریکا را در جهان به چالش بکشند. شادمانی ناشی از نابودی اتحاد شوروی احساس چنین خطری را کمرنگ ساخته بود. طبق یک آمار بین سالهای 1990 و 1992 پانزده واقعهء تروریستی در امریکا بوقوع پیوسته بود که در هیچکدام گروههای اسلامی متهم نبودند. سازمان های تروریستی فعال در سراسر جهان از نظر هدف و ایدئولوژی باهم نزدیک نبودند که بتوان همه را در یک قالب خاص قرار داد.
تونی لیک مشاور امینت ملی در زمان ریاست جمهوری کلنتن در زمانی که افغانستان مورد حمله موشکی امریکا قرار گرفت گفت که اطلاعات ما در مورد جنگجویان خارجی که در افغانستان آموزش دیده بودند اندک بود و برای مقابله با این خطر بصورت جدی اقدام نشد و به همین دلیل آنها نیرومند شدند.
اگر این سخن را باور کنیم می توانیم نتیجه بگیریم که سازمان سیا بقدری از پیروزی علیه شوروی در افغانستان ذوق زده بود که اصلا به تبعات منفی این پیروزی برای امریکا توجهی نداشت. چگونه می توان باور کرد که آنهمه نشرات ضد امریکائی در پاکستان توسط مکتب الخدمات پخش می شد و سخنرانی هائی که در آن امریکا بعنوان بزرگترین دشمن جهان اسلام معرفی می گردید شنیده می شد اما امریکا در این مورد اطلاعات اندک داشت؟ اگر این سخن درست باشد پس می توان گفت که امریکا در این رابطه به اطلاعاتی بیشتر اعتماد می کرد که از استخبارات سعودی و آی اس آی دریافت می نمود.
در حالیکه عربها شب وروز به آموزش های نظامی و ایدئولوژیک مشغول بودند، سازمان های اطلاعاتی دوست امریکا به سازمان سیا اطمینان می دادند که مشکلی وجود ندارد.
مرکز نظامی عرب ها در جاجی نزدیک مرز پاکستان بصورت مستقل از جانب خود عربها که وابسته به مکتب الخدمات بودند اداره می شد. این مرکز نظامی (القاعده) یا مرکز نامیده می شد. در نزدیکی این مرکز دو مرکز دیگر مجاهدین یکی متعلق به استاد سیاف و دیگری در منطقهء (سپینه شگه) متعلق به حکمتیار بود. در مرکز نظامی عربها هیچ غیر مسلمان حق داخل شدن نداشت.
عربها اصولا افغانستان را سرزمینی می دانستند که در آن خون شهدا بر زمین ریخته شده است بنابراین هیچ غیر مسلمان باید اجازهء داخل شدن به این سرزمین را نداشته باشد. شاید بی مناسبت نباشد اگر به یک واقعه که در اسناد سی آی ای در آن دوران نقل شده و نویسندهء کتاب جنگ اشباح نیز از تذکر داده است اشاره شود.
پس از سقوط فرقهء رژیم کمونیستی در منطقهء علی خیل جاجی در سال 1986 دو تن از افراد بلندپایهء سازمان سیا مخفیانه و به کمک افراد آی اس آی به این منطقه رفتند. یکی از این دو فرانک اندرسن مسئول بخش عملیات سی آی ای در افغانستان و دیگری بیردن بود. این دو پس از دیدن فرقه در جریان بازگشت با جیپ شان از منطقه ای می گذشتند که یک پوستهء امنیتی عربها در آن وجود داشت.
یک جوان عرب مسلح به کلاشینکوف که در دروازهء کنترولی ایستاده بود به موتر آنان امر توقف داد و با دیدن اندرسن و بیردن بشدت عصبانی شد. در صحبتی که بعمل آمد مجاهد عرب در حالیکه امریکائی ها را با سلاح دست داشته اش تهدید می نمود می گفت که کافران نباید به افغانستان بیایند. سرانجام این مشاجره با این قول که دیگر آنها به افغانستان نخواهند آمد پایان گرفت اما احساسی که این برخورد بوجود آورد این بود که توسعهء خطرناک نفوذ عربها در افغانستان می تواند در آینده یک خطر برای امریکا باشد.
اما بصورت عمومی باور امریکائی ها این بود که عربها با گروههائی بیشتر نزدیک اند که (روس کش) های خوبی اند بنابراین نفع این حضور از ضررش بیشتر است.
بصورت کلی تعالیم عبدالله عزام در مورد اهداف صلیبی ها و صهیونیست ها در جهان اسلام تاثیر عمیقی بر روحیهء مجاهدین عرب نهاده بود و این قابل تصور نبود که آنها امریکا و غرب را کمتر از اتحاد شوروی دشمن مسلمانان بدانند. امریکا به تدریج این خطر را احساس می کرد اما به نظر نمی رسید که آنرا جدی گرفته باشد.
در آستانهء خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان، تعداد مجاهدین عرب تنها در ایالت جنوبی پکتیا به بیش از چهار هزار نفر تخمین می شد. آنها مسلح به انواع سلاحهای سبک و سنگین بودند. در سال 1986 که نخستین سری از راکت های ضد هوائی استینگر به مجاهدین داده شد، عربها نیز از این تحفه بی نصیب نماندند اما این سلاح را مجاهدین برای دفاع از مرکز عربها در جاجی در اختیار آنان نهادند.
حتی اگر بپذیریم که مجهز شدن جنگجویان عرب به استینگر توسط رهبرانی چون سیاف و حکمتیار صورت گرفته باشد، این کار بدون اجازهء آی اس آی نمی توانست امکان پذیر باشد. مقررات سخت گیرانه برای استفاده از استینگر از جمله باز گردانیدن استینگر فیر شده به مرکز آی اس آی باید بدقت مراعات می شد در غیر آن استینگر جدید به گروهی که از مقررات سرباز می زد داده نمی شد.
سلاح ضد هوائی استیگر از نظر مقامات امریکائی یک حربهء بسیار حساس است که امریکا از افتادن آن بدست تروریست ها سخت نگران بوده است. چند دهه قبل امریکا از دادن این سلاح به کویت به این دلیل که ممکن است بدست گروههای فلسطینی بیافتد خودداری کرد اما اکنون مجاهدین عرب در افغانستان این سلاح را به دوش داشتند.
شاید یک دلیل بی اعتنائی امریکا به این مسئله این بود که افغانستان کشوری محصور در خشکه است و امکان قاچاق استینگر به خارج جز از طریق پاکستان در آن زمان ممکن نبود.
بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان بود که امریکائی ها خطر ناشی از رسیدن استینگر به خارج از افغانستان را جدی گرفتند و سازمان سیای امریکا بودجه ای برای خرید استیگر ها بدست آورد و در صدد خریداری آن از مجاهدین برآمد.
در مورد اینکه مجاهدین عرب در آن زمان چه رابطه ای با سازمان سیای امریکا داشته اند، سوالات زیادی در اذهان مطرح است.
بعضی ها به این باور اند که فعالیت های این گروه از مجاهدین نمی توانست بدون موافقت امریکا امکان پذیر باشد.
حتی بعضی از رهبران مجاهدین هم که در دوران جهاد رابطهء نزدیک با عربهای افغان داشتند امروز تلاش دارند این رابطه دیروز را بی خطر و تحت کنترول امریکا وانمود سازند. مثلا استاد ربانی در یک مصاحبه در مورد اسامه بن لادن گفت که اولین بار اسامه را در حالی ملاقات کرد که امریکائی ها وی را همراهی می کردند.
اما حقیقت امر اینست که در آن زمان مسئلهء مهم برای امریکا و غرب شکست اتحاد شوروی بود. برای آنها آنچه که بعد ها تلاش نمودند آنرا تروریسم برخاسته از بنیادگرائی اسلامی بنامند در آن زمان هرگز بعنوان یک خطر مطرح نبود.
در آن زمان شبکه های متعددی در جهان وجود داشت که بعنوان خطر تلقی می شد. سی آی ای در پی تعقیب گروههائی چون ابوندال و حزب الله و گروههای مارکسیستی چون (بادرماینهوف) در اروپا یا بریگارد سرخ جاپان بود. تحولات ایران و تاثیرات این انقلاب در جهان اسلام موجب بمیان آمدن این نگرانی در امریکا شده بود که مبادا رژیم های آسیب پذیر در خاور میانه با انقلاب های مشابه مواجه شوند.
آنچه که در افغانستان می گذشت می توانست به نابودی یک دشمن سرسخت بیانجامد و از کمک های امریکا به مجاهدین، عرب های مجاهد در افغانستان هم بهره می بردند.
حتی بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان، امریکا نمی خواست تا به جهان نشان دهد که جهاد افغانستان موجب آموزش دیدن هزاران مجاهدی شده است که می توانند منافع امریکا را در جهان به چالش بکشند. شادمانی ناشی از نابودی اتحاد شوروی احساس چنین خطری را کمرنگ ساخته بود. طبق یک آمار بین سالهای 1990 و 1992 پانزده واقعهء تروریستی در امریکا بوقوع پیوسته بود که در هیچکدام گروههای اسلامی متهم نبودند. سازمان های تروریستی فعال در سراسر جهان از نظر هدف و ایدئولوژی باهم نزدیک نبودند که بتوان همه را در یک قالب خاص قرار داد.
تونی لیک مشاور امینت ملی در زمان ریاست جمهوری کلنتن در زمانی که افغانستان مورد حمله موشکی امریکا قرار گرفت گفت که اطلاعات ما در مورد جنگجویان خارجی که در افغانستان آموزش دیده بودند اندک بود و برای مقابله با این خطر بصورت جدی اقدام نشد و به همین دلیل آنها نیرومند شدند.
اگر این سخن را باور کنیم می توانیم نتیجه بگیریم که سازمان سیا بقدری از پیروزی علیه شوروی در افغانستان ذوق زده بود که اصلا به تبعات منفی این پیروزی برای امریکا توجهی نداشت. چگونه می توان باور کرد که آنهمه نشرات ضد امریکائی در پاکستان توسط مکتب الخدمات پخش می شد و سخنرانی هائی که در آن امریکا بعنوان بزرگترین دشمن جهان اسلام معرفی می گردید شنیده می شد اما امریکا در این مورد اطلاعات اندک داشت؟ اگر این سخن درست باشد پس می توان گفت که امریکا در این رابطه به اطلاعاتی بیشتر اعتماد می کرد که از استخبارات سعودی و آی اس آی دریافت می نمود.
در حالیکه عربها شب وروز به آموزش های نظامی و ایدئولوژیک مشغول بودند، سازمان های اطلاعاتی دوست امریکا به سازمان سیا اطمینان می دادند که مشکلی وجود ندارد.
مرکز نظامی عرب ها در جاجی نزدیک مرز پاکستان بصورت مستقل از جانب خود عربها که وابسته به مکتب الخدمات بودند اداره می شد. این مرکز نظامی (القاعده) یا مرکز نامیده می شد. در نزدیکی این مرکز دو مرکز دیگر مجاهدین یکی متعلق به استاد سیاف و دیگری در منطقهء (سپینه شگه) متعلق به حکمتیار بود. در مرکز نظامی عربها هیچ غیر مسلمان حق داخل شدن نداشت.
عربها اصولا افغانستان را سرزمینی می دانستند که در آن خون شهدا بر زمین ریخته شده است بنابراین هیچ غیر مسلمان باید اجازهء داخل شدن به این سرزمین را نداشته باشد. شاید بی مناسبت نباشد اگر به یک واقعه که در اسناد سی آی ای در آن دوران نقل شده و نویسندهء کتاب جنگ اشباح نیز از تذکر داده است اشاره شود.
پس از سقوط فرقهء رژیم کمونیستی در منطقهء علی خیل جاجی در سال 1986 دو تن از افراد بلندپایهء سازمان سیا مخفیانه و به کمک افراد آی اس آی به این منطقه رفتند. یکی از این دو فرانک اندرسن مسئول بخش عملیات سی آی ای در افغانستان و دیگری بیردن بود. این دو پس از دیدن فرقه در جریان بازگشت با جیپ شان از منطقه ای می گذشتند که یک پوستهء امنیتی عربها در آن وجود داشت.
یک جوان عرب مسلح به کلاشینکوف که در دروازهء کنترولی ایستاده بود به موتر آنان امر توقف داد و با دیدن اندرسن و بیردن بشدت عصبانی شد. در صحبتی که بعمل آمد مجاهد عرب در حالیکه امریکائی ها را با سلاح دست داشته اش تهدید می نمود می گفت که کافران نباید به افغانستان بیایند. سرانجام این مشاجره با این قول که دیگر آنها به افغانستان نخواهند آمد پایان گرفت اما احساسی که این برخورد بوجود آورد این بود که توسعهء خطرناک نفوذ عربها در افغانستان می تواند در آینده یک خطر برای امریکا باشد.
اما بصورت عمومی باور امریکائی ها این بود که عربها با گروههائی بیشتر نزدیک اند که (روس کش) های خوبی اند بنابراین نفع این حضور از ضررش بیشتر است.
بصورت کلی تعالیم عبدالله عزام در مورد اهداف صلیبی ها و صهیونیست ها در جهان اسلام تاثیر عمیقی بر روحیهء مجاهدین عرب نهاده بود و این قابل تصور نبود که آنها امریکا و غرب را کمتر از اتحاد شوروی دشمن مسلمانان بدانند. امریکا به تدریج این خطر را احساس می کرد اما به نظر نمی رسید که آنرا جدی گرفته باشد.
در آستانهء خروج نیروهای اتحاد شوروی از افغانستان، تعداد مجاهدین عرب تنها در ایالت جنوبی پکتیا به بیش از چهار هزار نفر تخمین می شد. آنها مسلح به انواع سلاحهای سبک و سنگین بودند. در سال 1986 که نخستین سری از راکت های ضد هوائی استینگر به مجاهدین داده شد، عربها نیز از این تحفه بی نصیب نماندند اما این سلاح را مجاهدین برای دفاع از مرکز عربها در جاجی در اختیار آنان نهادند.
حتی اگر بپذیریم که مجهز شدن جنگجویان عرب به استینگر توسط رهبرانی چون سیاف و حکمتیار صورت گرفته باشد، این کار بدون اجازهء آی اس آی نمی توانست امکان پذیر باشد. مقررات سخت گیرانه برای استفاده از استینگر از جمله باز گردانیدن استینگر فیر شده به مرکز آی اس آی باید بدقت مراعات می شد در غیر آن استینگر جدید به گروهی که از مقررات سرباز می زد داده نمی شد.
سلاح ضد هوائی استیگر از نظر مقامات امریکائی یک حربهء بسیار حساس است که امریکا از افتادن آن بدست تروریست ها سخت نگران بوده است. چند دهه قبل امریکا از دادن این سلاح به کویت به این دلیل که ممکن است بدست گروههای فلسطینی بیافتد خودداری کرد اما اکنون مجاهدین عرب در افغانستان این سلاح را به دوش داشتند.
شاید یک دلیل بی اعتنائی امریکا به این مسئله این بود که افغانستان کشوری محصور در خشکه است و امکان قاچاق استینگر به خارج جز از طریق پاکستان در آن زمان ممکن نبود.
بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان بود که امریکائی ها خطر ناشی از رسیدن استینگر به خارج از افغانستان را جدی گرفتند و سازمان سیای امریکا بودجه ای برای خرید استیگر ها بدست آورد و در صدد خریداری آن از مجاهدین برآمد.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)کابل