همانگونه که قبلا تذکر رفت، تمایل جوانان مسلمان عرب به سهم گیری در جهاد افغانستان به نفع کشور های محافظه کار عرب بود. به همین دلیل آنها از این روند حمایت کردند تا اسلامگرائی را که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در حال اوج گرفتن بود در کشور های خود شان مهار کنند.
مصر بعنوان کشوری که خاستگاه نهضت اخوان المسلمین بود، از اینکه در افغانستان همفکران این نهضت پیشتاز جهاد اند و در جهان عرب هواداران زیادی دارند احساس خطر کرد. هرچند مصر در آغاز جهاد به مجاهدین سلاحهای روسی و مصری فرستاد اما واقعهء بزرگی در این کشور اتفاق افتاد که جهان عرب را تکان داد ومصر را به تجدید نظر در مورد جهاد افغانستان واداشت. گروهی تحت رهبری یک افسر جوان وابسته به اخوان در جریان یک رژهء نظامی بسوی انورالسادات رئیس جمهور مصر آتش گشودند ووی را بقتل رسانیدند.
قتل انوالسادات نگرانی از خطر اسلام انقلابی را در جهان عرب بشدت افزایش داد و بخصوص حمایت ایران از آنچه که در آن زمان (اعدام انقلابی فرعون) خوانده شد نگرانی ها را بیشتر ساخت. خیابانی در تهران بنام شهید خالد استانبولی نامگذاری شد. حسنی مبارک جانشین سادات به سرکوب نهضت اسلامی در این کشور پرداخت و کمک به مجاهدین افغان از جانب مصر قطع شد.
بعد از مصر نوبت عربستان سعودی بود که آماج حملهء اسلامگرایان قرار گیرد. آنانی که خاندان آل سعود را فاسد و فاقد شایستگی برای حکومت بر حرمین شریفین می دانستند دست به یک قیام نافرجام زدند. قیام (جهیمان) در سال 1358 خورشیدی در مکه و پناه گرفتن او و یارانش در حرم شریف و بدنبال آن حملهء سربازان به حرم و کشتاری که صورت گرفت نشان داد که خطر انقلاب اسلامی در همه کشور های عربی قابل لمس است.
کشته شدن سادات در مصر و قیام جهمیان در سعودی هیچکدام به تغییر در این دو کشور نیانجامید و موجب انقلاب و تغییر رژیم نشد اما روند اعزام جوانان مسلمان به افغانستان را سرعت بخشید. از همینجا بود که خیلی ها به این باور بودند که عبدالله عزام به رژیم های محافظه کار در جهان عرب کمک کرد اما حقیقت این بود که عزام به قیام های جدا از هم و بی برنامه باور نداشت و می خواست با استفاده از فرصتی که در افغانستان فراهم آمده، طرحی برای یک تحول بزرگ در جهان عرب بریزد اما به نظر می رسد که او ارزیابی درستی از قدرت دشمن نداشت.
او در آغاز نمی دانست که عربهائی که برای جهاد به افغانستان می آیند در حقیقت به یک تبعید خود خواسته مواجه اند که بسیاری از آنان بار دیگر حق بازگشت به کشور های خود شان را نخواهند داشت درحالیکه این مسئله از همان آغاز قابل درک بود.
بعنوان مثال: دکتور کمال سنانیری یکی از اعضای نهضت اخوان المسلمین مصر در آغاز جهاد به پاکستان آمد تا وضع مجاهدین را مورد ارزیابی قرار دهد. او تلاش هائی هم برای حل اختلاف میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی انجام داد.
بخصوص زمانیکه یک پایگاه مهم نظامی دولت کمونیستی در اسمار ولایت کنر به مجاهدین این ولایت تسلیم شد. تسلیمی این پایگاه در اواخر سال 1357 در پی قیام فرمانده آن عبدالروف خان و کشتن افسران کمونیست بدست وی صورت گرفت اما حزب و جمعیت هرکدام مدعی بودند که پایگاه به آنها تسلیم شده است در حالیکه قوماندان این فرقه به این امید بود که سلاح و امکانات پایگاه باید بصورت مشترک و متحدانه علیه مراکز دیگر رژیم در این ولایت بکار گرفته شود.
داکتر کمال سنانیری برای حل این معضل به کنر رفت. هرچند وی به حل مشکل موفق نشد اما این تلاش نشان می داد که عربها سخت آرزومند اتحاد مجاهدین بودند. داکتر کمال در سال 1358 به مصر بازگشت اما در آنجا دستگیر و بدون محاکمه اعدام شد. مصر نمی خواست تجربهء جهاد افغانستان حتی در همان آغاز جهاد به کشور های عربی صادر شود.
در اینجا می بینیم که در حالیکه در پاکستان و افغانستان تلاش وجود داشت تا شرکت مجاهدین عرب در جهاد افغانستان نوعی پان اسلامیزم را در ذهن تداعی نماید و چنین تبلیغ می شد که این جهاد برای آزادی تمام جهان اسلام از چنگ صلیبی ها و صهیونیست هاست، در همان آغاز برای جلوگیری از نفوذ اسلامگرائی جهادگرایانه به جهان عرب برنامه های دقیق روی دست بود. استخبارات سعودی در این رابطه بدقت کار می کرد. تغییر موقف امروز بعضی از رهبران مجاهدین که به نظریات آنان در مورد سهم گیری مجاهدین عرب در جهاد افغانستان اشاره شد نشان می دهد که استخبارات سعودی حتی از طریق این رهبران نیز مجاهدین عرب را زیر نظر داشت.
استخبارات سعودی تمام نشرات مجاهدین عرب در پیشاور را ارزیابی می کرد. ورود کتابهای عبدالله عزام حتی به کشور های محافظه کاری چون سعودی نیز به مشکل مواجه نبود همانگونه که از جمع آوری کمک به مجاهدین افغان نیز ممانعت نمی شد اما اوضاع تحت کنترول بود.
استخبارات نظامی پاکستان با سازمان های اطلاعاتی در سراسر جهان همکاری می کرد و به تبادلهء اطلاعات می پرداخت. به این ترتیب می توان گفت که برای مهار این افراد در آینده و پس از پایان جهاد افغانستان برنامه های دقیق طرح شده بود.
رابطهء مجاهدین عرب با فرماندهان جهاد
در میان فرماندهان معروف جهادی که در آغاز کمتر با عربها ارتباط داشتند احمد شاه مسعود شامل بود. این مسئله موجب شد تا بعضی از جناحهای مخالف با مسعود در پاکستان و حتی در کشور های عربی علیه وی دست به تبلیغات بزنند. بخصوص که رابطه میان حزب اسلامی افغانستان که رابطهء خوبی با عزام داشت و احمدشاه مسعود همیشه پر تنش بود. عبدالله عزام داماد خود عبدالله انس را برای رابطه با مسعود ودرک حقایق به پنجشیر فرستاد.
دیدار عبدالله انس با مسعود موجب شد که رابطهء میان مسعود و مجاهدین عرب بهتر شود تا جائی که عبدالله عزام در یک سخنرانی خویش در مورد مسعود گفت که بعضی ها به من گفته بودند که او (مسعود) با فرانسه رابطه دارد. من می گویم که مسعود شخصیتی بالاتر از ناپلئون است...
در کنار عبدالله انس شخص دیگری بنام ابوشهید نیز در پنجشیر بود که بعدا با وی مخالف و از وی جدا شد و به جاجی و از آنجا به لوگر رفت. ابوشهید پس از سرنگونی رژیم نجیب با گروهی از افرادش در فرقهء ریشخور مستقر شد و بعد از آنجا به سروبی رفت و در منطقهء دورافتاده ای پایگاهی بمیان آورد که به پایگاه ابوشهید معروف شد.
از فرماندهان دیگری که با این دسته از عربها رابطهء نزدیک داشتند مولوی جلال الدین حقانی از ولایت خوست بود. حقانی از قبیلهء زدران و یک جنگجوی قدیمی بود که در قیام 1354 علیه رژیم داود خان نیز سهم داشت. او بعد از انشعاب مولوی خالص از حزب اسلامی حکمتیار به وی پیوست و با حمایت قوم خویش برای نیروهای روسی در جنوب مشکلات فراوان بوجود آورد. عربها، بودن در کنار حقانی را به این دلیل راحت تر یافتند که تعداد زیادی از مردم جنوب افغانستان در کشور های عربی کار و سفر می کردند. برای مردم جنوب شیوهء ادای نماز مذاهب دیگر اهل سنت زیاد نا آشنا نبود. از نظر زبان عربی نیز در این جبهه مشکل کمتر بود.
فرمانده دیگری که در جنوب با عربها رابطهء حسنه داشت مولوی جمیل الرحمن بود. مولوی جمیل الرحمن که نام اصلی وی مولوی حسین است، در ابتدا یکی از فرماندهان مهم حکمتیار در ولایت کنر یک عالم سلفی بود. برای عربهائی که سلفی بودند این جبهه اهمیت زیاد داشت و به همین دلیل بود که مولوی جمیل الرحمن تشویق شد تا با انشعاب از حزب اسلامی، گروهی بنام دعوت الی القران والسنه را بنیاد نهد.
در شمال افغانستان عده ای از عربها با بشیر شهادتیار یکی از فرماندهان حزب اسلامی در ولایت تخار همراه بودند آنها طوری به زبان دری صحبت می کردند که امکان تشخیص شان از مردم تخار مشکل بود . در شمال کابل نیز عده از عربها رفت و آمد داشتند که از آنجمله یکی هم ابوعلی بود که او نیز به زبانهای دری و پشتو کاملا مسلط بود و با جبههء انور دنگر در شکردره کار می کرد.
عربها قرارگاه های مستقلی هم داشتند که قبلا به یکی از فرماندهان آنان بنام ابوشهید اشاره شد. در منطقهء کلنگار ولایت لوگر و در روستائی بنام قلعهء حکیم نیز قرار گاهی از آنان وجود داشت که فرماندهی آن با یک تبعهء کشور لیبیا بود.
در محمد آغهء ولایت لوگر گروهی از آنان تحت رهبری فردی از عربستان سعودی قرار گاهی داشتند.
بعد از سرنگونی رژیم نجیب قرار گاهی از آنان در معدن مس عینک نیز مستقر بود. در جنگ های تنظیمی گروهی از آنان در قصر دارالامان مستقر بودند که فرمانده آنان در همانجا در حملهء نیروهای حرکت اسلامی کشته شد.
در پغمان نیز جمعی از عربها در کنار استاد سیاف بودند که بعدا وی را ترک کردند. در ولایات جنوب غرب نیز مجاهدین عرب در ولایات قندهار و هلمند وجود داشتند. در شرق افغانستان نیز در جبهات مختلف مجاهدین عربها دیده می شدند. عده ای از چهره های مشهور هم در این میان به افغانستان آمدند از جمله شوقی استانبولی برادر خالد استانبولی قاتل انورالسادات رئیس جمهور مصر.
به تدریج خانواده های شان نیز به این افراد پیوستند که تا قبل از بقدرت رسیدن مجاهدین در پیشاور زندگی می کردند اما بعدا به افغانستان نقل مکان کردند. تعداد زیادی از آنان به این امید بودند که با سرنگونی رژیم نجیب در افغانستان، آنها در افغانستان مسکن گزین خواهند شد.
مصر بعنوان کشوری که خاستگاه نهضت اخوان المسلمین بود، از اینکه در افغانستان همفکران این نهضت پیشتاز جهاد اند و در جهان عرب هواداران زیادی دارند احساس خطر کرد. هرچند مصر در آغاز جهاد به مجاهدین سلاحهای روسی و مصری فرستاد اما واقعهء بزرگی در این کشور اتفاق افتاد که جهان عرب را تکان داد ومصر را به تجدید نظر در مورد جهاد افغانستان واداشت. گروهی تحت رهبری یک افسر جوان وابسته به اخوان در جریان یک رژهء نظامی بسوی انورالسادات رئیس جمهور مصر آتش گشودند ووی را بقتل رسانیدند.
قتل انوالسادات نگرانی از خطر اسلام انقلابی را در جهان عرب بشدت افزایش داد و بخصوص حمایت ایران از آنچه که در آن زمان (اعدام انقلابی فرعون) خوانده شد نگرانی ها را بیشتر ساخت. خیابانی در تهران بنام شهید خالد استانبولی نامگذاری شد. حسنی مبارک جانشین سادات به سرکوب نهضت اسلامی در این کشور پرداخت و کمک به مجاهدین افغان از جانب مصر قطع شد.
بعد از مصر نوبت عربستان سعودی بود که آماج حملهء اسلامگرایان قرار گیرد. آنانی که خاندان آل سعود را فاسد و فاقد شایستگی برای حکومت بر حرمین شریفین می دانستند دست به یک قیام نافرجام زدند. قیام (جهیمان) در سال 1358 خورشیدی در مکه و پناه گرفتن او و یارانش در حرم شریف و بدنبال آن حملهء سربازان به حرم و کشتاری که صورت گرفت نشان داد که خطر انقلاب اسلامی در همه کشور های عربی قابل لمس است.
کشته شدن سادات در مصر و قیام جهمیان در سعودی هیچکدام به تغییر در این دو کشور نیانجامید و موجب انقلاب و تغییر رژیم نشد اما روند اعزام جوانان مسلمان به افغانستان را سرعت بخشید. از همینجا بود که خیلی ها به این باور بودند که عبدالله عزام به رژیم های محافظه کار در جهان عرب کمک کرد اما حقیقت این بود که عزام به قیام های جدا از هم و بی برنامه باور نداشت و می خواست با استفاده از فرصتی که در افغانستان فراهم آمده، طرحی برای یک تحول بزرگ در جهان عرب بریزد اما به نظر می رسد که او ارزیابی درستی از قدرت دشمن نداشت.
او در آغاز نمی دانست که عربهائی که برای جهاد به افغانستان می آیند در حقیقت به یک تبعید خود خواسته مواجه اند که بسیاری از آنان بار دیگر حق بازگشت به کشور های خود شان را نخواهند داشت درحالیکه این مسئله از همان آغاز قابل درک بود.
بعنوان مثال: دکتور کمال سنانیری یکی از اعضای نهضت اخوان المسلمین مصر در آغاز جهاد به پاکستان آمد تا وضع مجاهدین را مورد ارزیابی قرار دهد. او تلاش هائی هم برای حل اختلاف میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی انجام داد.
بخصوص زمانیکه یک پایگاه مهم نظامی دولت کمونیستی در اسمار ولایت کنر به مجاهدین این ولایت تسلیم شد. تسلیمی این پایگاه در اواخر سال 1357 در پی قیام فرمانده آن عبدالروف خان و کشتن افسران کمونیست بدست وی صورت گرفت اما حزب و جمعیت هرکدام مدعی بودند که پایگاه به آنها تسلیم شده است در حالیکه قوماندان این فرقه به این امید بود که سلاح و امکانات پایگاه باید بصورت مشترک و متحدانه علیه مراکز دیگر رژیم در این ولایت بکار گرفته شود.
داکتر کمال سنانیری برای حل این معضل به کنر رفت. هرچند وی به حل مشکل موفق نشد اما این تلاش نشان می داد که عربها سخت آرزومند اتحاد مجاهدین بودند. داکتر کمال در سال 1358 به مصر بازگشت اما در آنجا دستگیر و بدون محاکمه اعدام شد. مصر نمی خواست تجربهء جهاد افغانستان حتی در همان آغاز جهاد به کشور های عربی صادر شود.
در اینجا می بینیم که در حالیکه در پاکستان و افغانستان تلاش وجود داشت تا شرکت مجاهدین عرب در جهاد افغانستان نوعی پان اسلامیزم را در ذهن تداعی نماید و چنین تبلیغ می شد که این جهاد برای آزادی تمام جهان اسلام از چنگ صلیبی ها و صهیونیست هاست، در همان آغاز برای جلوگیری از نفوذ اسلامگرائی جهادگرایانه به جهان عرب برنامه های دقیق روی دست بود. استخبارات سعودی در این رابطه بدقت کار می کرد. تغییر موقف امروز بعضی از رهبران مجاهدین که به نظریات آنان در مورد سهم گیری مجاهدین عرب در جهاد افغانستان اشاره شد نشان می دهد که استخبارات سعودی حتی از طریق این رهبران نیز مجاهدین عرب را زیر نظر داشت.
استخبارات سعودی تمام نشرات مجاهدین عرب در پیشاور را ارزیابی می کرد. ورود کتابهای عبدالله عزام حتی به کشور های محافظه کاری چون سعودی نیز به مشکل مواجه نبود همانگونه که از جمع آوری کمک به مجاهدین افغان نیز ممانعت نمی شد اما اوضاع تحت کنترول بود.
استخبارات نظامی پاکستان با سازمان های اطلاعاتی در سراسر جهان همکاری می کرد و به تبادلهء اطلاعات می پرداخت. به این ترتیب می توان گفت که برای مهار این افراد در آینده و پس از پایان جهاد افغانستان برنامه های دقیق طرح شده بود.
رابطهء مجاهدین عرب با فرماندهان جهاد
در میان فرماندهان معروف جهادی که در آغاز کمتر با عربها ارتباط داشتند احمد شاه مسعود شامل بود. این مسئله موجب شد تا بعضی از جناحهای مخالف با مسعود در پاکستان و حتی در کشور های عربی علیه وی دست به تبلیغات بزنند. بخصوص که رابطه میان حزب اسلامی افغانستان که رابطهء خوبی با عزام داشت و احمدشاه مسعود همیشه پر تنش بود. عبدالله عزام داماد خود عبدالله انس را برای رابطه با مسعود ودرک حقایق به پنجشیر فرستاد.
دیدار عبدالله انس با مسعود موجب شد که رابطهء میان مسعود و مجاهدین عرب بهتر شود تا جائی که عبدالله عزام در یک سخنرانی خویش در مورد مسعود گفت که بعضی ها به من گفته بودند که او (مسعود) با فرانسه رابطه دارد. من می گویم که مسعود شخصیتی بالاتر از ناپلئون است...
در کنار عبدالله انس شخص دیگری بنام ابوشهید نیز در پنجشیر بود که بعدا با وی مخالف و از وی جدا شد و به جاجی و از آنجا به لوگر رفت. ابوشهید پس از سرنگونی رژیم نجیب با گروهی از افرادش در فرقهء ریشخور مستقر شد و بعد از آنجا به سروبی رفت و در منطقهء دورافتاده ای پایگاهی بمیان آورد که به پایگاه ابوشهید معروف شد.
از فرماندهان دیگری که با این دسته از عربها رابطهء نزدیک داشتند مولوی جلال الدین حقانی از ولایت خوست بود. حقانی از قبیلهء زدران و یک جنگجوی قدیمی بود که در قیام 1354 علیه رژیم داود خان نیز سهم داشت. او بعد از انشعاب مولوی خالص از حزب اسلامی حکمتیار به وی پیوست و با حمایت قوم خویش برای نیروهای روسی در جنوب مشکلات فراوان بوجود آورد. عربها، بودن در کنار حقانی را به این دلیل راحت تر یافتند که تعداد زیادی از مردم جنوب افغانستان در کشور های عربی کار و سفر می کردند. برای مردم جنوب شیوهء ادای نماز مذاهب دیگر اهل سنت زیاد نا آشنا نبود. از نظر زبان عربی نیز در این جبهه مشکل کمتر بود.
فرمانده دیگری که در جنوب با عربها رابطهء حسنه داشت مولوی جمیل الرحمن بود. مولوی جمیل الرحمن که نام اصلی وی مولوی حسین است، در ابتدا یکی از فرماندهان مهم حکمتیار در ولایت کنر یک عالم سلفی بود. برای عربهائی که سلفی بودند این جبهه اهمیت زیاد داشت و به همین دلیل بود که مولوی جمیل الرحمن تشویق شد تا با انشعاب از حزب اسلامی، گروهی بنام دعوت الی القران والسنه را بنیاد نهد.
در شمال افغانستان عده ای از عربها با بشیر شهادتیار یکی از فرماندهان حزب اسلامی در ولایت تخار همراه بودند آنها طوری به زبان دری صحبت می کردند که امکان تشخیص شان از مردم تخار مشکل بود . در شمال کابل نیز عده از عربها رفت و آمد داشتند که از آنجمله یکی هم ابوعلی بود که او نیز به زبانهای دری و پشتو کاملا مسلط بود و با جبههء انور دنگر در شکردره کار می کرد.
عربها قرارگاه های مستقلی هم داشتند که قبلا به یکی از فرماندهان آنان بنام ابوشهید اشاره شد. در منطقهء کلنگار ولایت لوگر و در روستائی بنام قلعهء حکیم نیز قرار گاهی از آنان وجود داشت که فرماندهی آن با یک تبعهء کشور لیبیا بود.
در محمد آغهء ولایت لوگر گروهی از آنان تحت رهبری فردی از عربستان سعودی قرار گاهی داشتند.
بعد از سرنگونی رژیم نجیب قرار گاهی از آنان در معدن مس عینک نیز مستقر بود. در جنگ های تنظیمی گروهی از آنان در قصر دارالامان مستقر بودند که فرمانده آنان در همانجا در حملهء نیروهای حرکت اسلامی کشته شد.
در پغمان نیز جمعی از عربها در کنار استاد سیاف بودند که بعدا وی را ترک کردند. در ولایات جنوب غرب نیز مجاهدین عرب در ولایات قندهار و هلمند وجود داشتند. در شرق افغانستان نیز در جبهات مختلف مجاهدین عربها دیده می شدند. عده ای از چهره های مشهور هم در این میان به افغانستان آمدند از جمله شوقی استانبولی برادر خالد استانبولی قاتل انورالسادات رئیس جمهور مصر.
به تدریج خانواده های شان نیز به این افراد پیوستند که تا قبل از بقدرت رسیدن مجاهدین در پیشاور زندگی می کردند اما بعدا به افغانستان نقل مکان کردند. تعداد زیادی از آنان به این امید بودند که با سرنگونی رژیم نجیب در افغانستان، آنها در افغانستان مسکن گزین خواهند شد.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)