از همان زمان آغاز افزايش شمار نيروهاي رزمي و غيررزمي آمريكا در افغانستان در 2009، باراك اوباما گفت: هدف غايي اين است كه با آموزش نظاميان افغاني اين زمينه فراهم آيد كه نيروهاي امريكايي از 2014 از خاك افغانستان فراخوانده شوند. اينكه بي توجه به شرايط و ضرورت ها در محيط نظامي، از پيش اعلام شود كه نيروهاي مريكايي از 2014 افغانستان را ترك خواهند كرد، نشان مي دهد كه گسستگي ميان هدف هاي اعلام شده تا چه اندازه است و پيوندهاي انداموار ميان آن ها تا چه حد ناچيز.
با وجود سرمايه گذاري سنگين امريكا براي ايجاد يك ارتش نيرومند در افغانستان كه بتواند در چارچوب هد ف هاي واشنگتن كار كند، بايد گفت كه جنگ افغانستان ديرپاترين جنگ در تاريخ ايالات متّحده به شمار مي آيد. از هفتم ژوئن 2011 ، افغانستان از ويتنام به عنوان سرزميني كه درازترين جنگ را براي امريكا رقم زده بود، پيشي گرفته است. امريكا با افزايش نيروهاي خود و نيروهاي افغان، پيروزي هايي تاكتيكي به دست آورده ولي نتوانسته است معادلات استراتژيك در افغانستان را دگرگون كند.
يكصدوسي هزار سرباز از پنجاه كشور كه هم اينك در افغانستان، در كنار سيصدوده هزار سرباز افغان مي جنگند نتوانسته اند معادلات استراتژيك را كه ريشه تاريخي دارد به سود خود دگرگون كنند. در افغانستان، هميشه قدرت از حاشيه به مركز رسيده است و دولت و دستگاه هاي نظامي امنيّتي كمتر توانسته اند قدرت خود را بيرون از پايتخت به گونه كارساز نشان دهند.
هرگاه هم كه دولت مركزي توان اعمال قدرت و به كار گرفتن نيروهاي نظامي بيرون از پايتخت را يافته، تنها به علّت تن دادن به واقعيت هاي قومي، قبيله اي و زباني بوده است. معادلات قومي، قبيله اي، گروهي و جغرافيايي همواره چندوچون روابط مركز را رقم زده است.
تلاش براي دستيابي به قدرت يا نگهداشت جايگاه و اعتبار، روابط در جامعه را شكل داده و كشمكش بر سر تقسيم قدرت، تنظيم كننده مناسبات اجتماعي در سراسر تاريخ افغانستان بوده است. از همين رو، تا هنگامي كه چارچوب هاي ملّي جانشين چارچوب هاي رزمي و قومي و گروهي نشود، بي گمان اين ناسازگاري ها و تنشها كه خشونت ورزي را گريزناپذير مي سازد، از ميان نخواهد رفت. شمار نيروهاي غربي در افغانستان و نيز شمار سربازان آموز ش ديده افغان چندان اهميّت ندارد، زيرا ثبات و اقتدار تنها از معادلات تاريخي سربرمي آورد.
لازمه دگرگون شدن اين معادلات و جايگزيني آن ها با ارزش هاي ملّي اين است كه به شهروندان امكان داده شود در پرتو پيشرفت هاي اقتصادي و توسعه سياسي، دگرگوني هاي بنيادي را ضرور بيابند. شمار نظاميان افغاني آموزش ديده به دست امريكاييان هر چه باشد، بي گمان پس از رفتن نيروهاي غربي از افغانستان، پايه هاي ارتش آن كشور به لرزه خواهد افتاد و وابستگيهاي قومي، قبيله اي، زباني و جغرافيايي، مايه پراكندگي نيروها خواهد شد. ساخت ارتش ملّي در گرو وجود يك حكومت كارآمد و مستقل و در كنار آن، نبود نخبگان چالشگر و شهروندان ناخرسند از فرمانروايان است. در گزارشي محرمانه كه در سال 2011 نيروهاي امريكايي تنظيم كرده اند، به سربازان افغاني ابراز بي اعتمادي كامل شده است.
در اين گزارش آمده است سربازان افغاني همیشه خمارند و حتّا برخي از آنان در هنگام عمليات نيز چنين وضعي دارند. آنان در ميدان نبرد، از جسارت و شجاعت بي بهره اند. گفتني است كساني از همين دست كه امريكاييان آنان را ترسو و خمار مي خوانند، اجازه نداده بودند نيروهاي سه امپراتوري بزرگ به سرزمينشان دست يابند. اينكه امروز اين سربازان چنين رفتارهايي دارند، چه بسا به اين دليل باشد كه چندان اعتباري براي حكومت مركزي قايل نيستند. بسياري از نيروهاي نظامي افغان دولت كنوني را بازتاب اجماع ملّي نمي دانند و از همين رو تعريفي كه از خود دارند، چيزي بيش از سرباز كرايه اي نيست؛ و اين، درست همان نگاهي است كه غربي ها به آنان دارند. دلبستگي هاي ملّي در افغانستان چشمگير نيست و آنچه در اين جامعه آشكار است، وابستگي هاي قومي، جغرافيايي و قبيله اي است. هنگامي كه امريكاييان اين باور را مبناي تصميم گيري هاي خود قرار مي دهند كه " شما نمي توانيد وفاداري يك افغان را به دست آوريد بلكه تنها مي توانيد آنرا كرايه كنيد"، نبايد انتظار داشت، كه افغانها براي دفاع از حكومت وابسته به امريكا و ساختار قدرتي سخت فاسد، به درستي بجنگند.
معادله نامتقارن در افغانستان
امريكاييان كه كمترين نگراني را از مخالفت بازيگران برتر در نظام بين الملل داشتند، از هنگام برسركار آمدن باراك اوباما، بي توجه به معادلات تاريخي حاكم بر افغانستان، بر دامنه حضور نيروهاي شان در آن سرزمين افزودند. سياستگذاران امريكايي با توجّه به نيروي چالش ناپذير نظامي، برتري بي چون وچرا در زمينه تكنولوژي نظامي و توانمندي اقتصادي ايالات متّحده، دستيابي به هدف هايشان در افغانستان را حتمي مي دانستند. به سخن ديگر، پنداشته مي شد كه توانمندي امريكا به آن اندازه هست كه بر واقعيت هاي تاريخي سايه افكند.
ديويد پترائوس رييس سازمان اطلاعات مركزي امريكا كه پيشتر فرماندهي نيروهاي امريكايي را داشت، بر آن بود كه امريكاييان نبايد فراموش كنند كه پابرجاترين ويژگي طبيعي افغانستان، ويژگي انساني است؛ و بي گمان همين واقعيّت بايد پاشنه آشيل استراتژي امريكا در افغانستان شمرده شود.
مريكاييان اعلام كردند كه برترين هدف شان شكست دادن طالبان است و براي رسيدن به اين هدف افزايش نيروهاي رزمي در افغانستان دنبال شد. ولي نظاميان امريكايي و همتايان غربي آن ها نشان داده اند كه توان به زانو درآوردن طالبان را ندارند. طالبان نيروهاي بيگانه نيستند، بلكه مردماني بومي اند كه نمي خواهند سرنوشت كشورشان به دست بيگانگان رقم بخورد.
بسياري از افغانها در چارچوب منافع خود نمي دانند كه به نيروهاي پشتيبان حكومت مركزي بپيوندند
جنگجويان طالبان از متن جامعه برخاسته اند، درحالي كه سربازان امريكا و همپيمانانش، پيوندي با جامعه افغانستان ندارند و آرزو مي كنند كه هرچه زودتر به سرزمين هاي خود بازگردند. نيروي طالبان و پشتيباني بخش هايي از جامعه از آنان، برخاسته از اين ديدگاه است كه نيروهاي بيگانه در آينده نه چندان دور از افغانستان خواهند رفت و بدين سان پيروزي طالبان گريزناپذير است. چنين پيداست كه دولت باراك اوباما كه بر پايه استراتژي از ميان بردن طالبان، به فرستادن نيروهاي نظامي بيشتر به افغانستان پرداخته بود، اينك درستي سخنان ديويد پترائوس درباره افغان ها را دريافته است، زيرا پذيرفته كه با نمايندگان ملاعمر رهبر طالبان كه در كويته پاكستان به سر مي برد و در قطر كه طالبان دفتر نمايندگي به راه انداخته اند، به گفتگو بنشيند. پس از هزينه شدن ميلياردها دالر و مرگ هزاران افغاني و امريكايي، سرانجام رهبران امريكا دريافته اند كه طالبان بازتاب واقعيّات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي افغانستانند و پديد ه اي طبيعي هستند كه از پيوند انداموار با محيط اجتماعي خود بهره مي برند. طالبان معلول واقعيّات تاريخي زندگي در افغانستانند.
جدا از اينكه چه اندازه نيروي نظامي خارجي در افغانستان مستقر شود و جدا از اينكه چه شماري از جنگجويان طالبان كشته شوند، امكان نابود كردن پديده طالبانيسم وجود ندارد. حضور مذاكره كنندگان امريكايي در قطر و گشايش دفتر نمايندگي طالبان در آنجا، به معناي پذيرش اين نكته از سوي امريكا است كه از ميان برداشتن طالبان امكا نپذير نيست و بايد به واقعيت وجود طالبان، هرچند دشمن خوني امريكا هستند، تن داد.
نویسنده: جواد جاودان
با وجود سرمايه گذاري سنگين امريكا براي ايجاد يك ارتش نيرومند در افغانستان كه بتواند در چارچوب هد ف هاي واشنگتن كار كند، بايد گفت كه جنگ افغانستان ديرپاترين جنگ در تاريخ ايالات متّحده به شمار مي آيد. از هفتم ژوئن 2011 ، افغانستان از ويتنام به عنوان سرزميني كه درازترين جنگ را براي امريكا رقم زده بود، پيشي گرفته است. امريكا با افزايش نيروهاي خود و نيروهاي افغان، پيروزي هايي تاكتيكي به دست آورده ولي نتوانسته است معادلات استراتژيك در افغانستان را دگرگون كند.
يكصدوسي هزار سرباز از پنجاه كشور كه هم اينك در افغانستان، در كنار سيصدوده هزار سرباز افغان مي جنگند نتوانسته اند معادلات استراتژيك را كه ريشه تاريخي دارد به سود خود دگرگون كنند. در افغانستان، هميشه قدرت از حاشيه به مركز رسيده است و دولت و دستگاه هاي نظامي امنيّتي كمتر توانسته اند قدرت خود را بيرون از پايتخت به گونه كارساز نشان دهند.
هرگاه هم كه دولت مركزي توان اعمال قدرت و به كار گرفتن نيروهاي نظامي بيرون از پايتخت را يافته، تنها به علّت تن دادن به واقعيت هاي قومي، قبيله اي و زباني بوده است. معادلات قومي، قبيله اي، گروهي و جغرافيايي همواره چندوچون روابط مركز را رقم زده است.
تلاش براي دستيابي به قدرت يا نگهداشت جايگاه و اعتبار، روابط در جامعه را شكل داده و كشمكش بر سر تقسيم قدرت، تنظيم كننده مناسبات اجتماعي در سراسر تاريخ افغانستان بوده است. از همين رو، تا هنگامي كه چارچوب هاي ملّي جانشين چارچوب هاي رزمي و قومي و گروهي نشود، بي گمان اين ناسازگاري ها و تنشها كه خشونت ورزي را گريزناپذير مي سازد، از ميان نخواهد رفت. شمار نيروهاي غربي در افغانستان و نيز شمار سربازان آموز ش ديده افغان چندان اهميّت ندارد، زيرا ثبات و اقتدار تنها از معادلات تاريخي سربرمي آورد.
لازمه دگرگون شدن اين معادلات و جايگزيني آن ها با ارزش هاي ملّي اين است كه به شهروندان امكان داده شود در پرتو پيشرفت هاي اقتصادي و توسعه سياسي، دگرگوني هاي بنيادي را ضرور بيابند. شمار نظاميان افغاني آموزش ديده به دست امريكاييان هر چه باشد، بي گمان پس از رفتن نيروهاي غربي از افغانستان، پايه هاي ارتش آن كشور به لرزه خواهد افتاد و وابستگيهاي قومي، قبيله اي، زباني و جغرافيايي، مايه پراكندگي نيروها خواهد شد. ساخت ارتش ملّي در گرو وجود يك حكومت كارآمد و مستقل و در كنار آن، نبود نخبگان چالشگر و شهروندان ناخرسند از فرمانروايان است. در گزارشي محرمانه كه در سال 2011 نيروهاي امريكايي تنظيم كرده اند، به سربازان افغاني ابراز بي اعتمادي كامل شده است.
در اين گزارش آمده است سربازان افغاني همیشه خمارند و حتّا برخي از آنان در هنگام عمليات نيز چنين وضعي دارند. آنان در ميدان نبرد، از جسارت و شجاعت بي بهره اند. گفتني است كساني از همين دست كه امريكاييان آنان را ترسو و خمار مي خوانند، اجازه نداده بودند نيروهاي سه امپراتوري بزرگ به سرزمينشان دست يابند. اينكه امروز اين سربازان چنين رفتارهايي دارند، چه بسا به اين دليل باشد كه چندان اعتباري براي حكومت مركزي قايل نيستند. بسياري از نيروهاي نظامي افغان دولت كنوني را بازتاب اجماع ملّي نمي دانند و از همين رو تعريفي كه از خود دارند، چيزي بيش از سرباز كرايه اي نيست؛ و اين، درست همان نگاهي است كه غربي ها به آنان دارند. دلبستگي هاي ملّي در افغانستان چشمگير نيست و آنچه در اين جامعه آشكار است، وابستگي هاي قومي، جغرافيايي و قبيله اي است. هنگامي كه امريكاييان اين باور را مبناي تصميم گيري هاي خود قرار مي دهند كه " شما نمي توانيد وفاداري يك افغان را به دست آوريد بلكه تنها مي توانيد آنرا كرايه كنيد"، نبايد انتظار داشت، كه افغانها براي دفاع از حكومت وابسته به امريكا و ساختار قدرتي سخت فاسد، به درستي بجنگند.
معادله نامتقارن در افغانستان
امريكاييان كه كمترين نگراني را از مخالفت بازيگران برتر در نظام بين الملل داشتند، از هنگام برسركار آمدن باراك اوباما، بي توجه به معادلات تاريخي حاكم بر افغانستان، بر دامنه حضور نيروهاي شان در آن سرزمين افزودند. سياستگذاران امريكايي با توجّه به نيروي چالش ناپذير نظامي، برتري بي چون وچرا در زمينه تكنولوژي نظامي و توانمندي اقتصادي ايالات متّحده، دستيابي به هدف هايشان در افغانستان را حتمي مي دانستند. به سخن ديگر، پنداشته مي شد كه توانمندي امريكا به آن اندازه هست كه بر واقعيت هاي تاريخي سايه افكند.
ديويد پترائوس رييس سازمان اطلاعات مركزي امريكا كه پيشتر فرماندهي نيروهاي امريكايي را داشت، بر آن بود كه امريكاييان نبايد فراموش كنند كه پابرجاترين ويژگي طبيعي افغانستان، ويژگي انساني است؛ و بي گمان همين واقعيّت بايد پاشنه آشيل استراتژي امريكا در افغانستان شمرده شود.
مريكاييان اعلام كردند كه برترين هدف شان شكست دادن طالبان است و براي رسيدن به اين هدف افزايش نيروهاي رزمي در افغانستان دنبال شد. ولي نظاميان امريكايي و همتايان غربي آن ها نشان داده اند كه توان به زانو درآوردن طالبان را ندارند. طالبان نيروهاي بيگانه نيستند، بلكه مردماني بومي اند كه نمي خواهند سرنوشت كشورشان به دست بيگانگان رقم بخورد.
بسياري از افغانها در چارچوب منافع خود نمي دانند كه به نيروهاي پشتيبان حكومت مركزي بپيوندند
جنگجويان طالبان از متن جامعه برخاسته اند، درحالي كه سربازان امريكا و همپيمانانش، پيوندي با جامعه افغانستان ندارند و آرزو مي كنند كه هرچه زودتر به سرزمين هاي خود بازگردند. نيروي طالبان و پشتيباني بخش هايي از جامعه از آنان، برخاسته از اين ديدگاه است كه نيروهاي بيگانه در آينده نه چندان دور از افغانستان خواهند رفت و بدين سان پيروزي طالبان گريزناپذير است. چنين پيداست كه دولت باراك اوباما كه بر پايه استراتژي از ميان بردن طالبان، به فرستادن نيروهاي نظامي بيشتر به افغانستان پرداخته بود، اينك درستي سخنان ديويد پترائوس درباره افغان ها را دريافته است، زيرا پذيرفته كه با نمايندگان ملاعمر رهبر طالبان كه در كويته پاكستان به سر مي برد و در قطر كه طالبان دفتر نمايندگي به راه انداخته اند، به گفتگو بنشيند. پس از هزينه شدن ميلياردها دالر و مرگ هزاران افغاني و امريكايي، سرانجام رهبران امريكا دريافته اند كه طالبان بازتاب واقعيّات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي افغانستانند و پديد ه اي طبيعي هستند كه از پيوند انداموار با محيط اجتماعي خود بهره مي برند. طالبان معلول واقعيّات تاريخي زندگي در افغانستانند.
جدا از اينكه چه اندازه نيروي نظامي خارجي در افغانستان مستقر شود و جدا از اينكه چه شماري از جنگجويان طالبان كشته شوند، امكان نابود كردن پديده طالبانيسم وجود ندارد. حضور مذاكره كنندگان امريكايي در قطر و گشايش دفتر نمايندگي طالبان در آنجا، به معناي پذيرش اين نكته از سوي امريكا است كه از ميان برداشتن طالبان امكا نپذير نيست و بايد به واقعيت وجود طالبان، هرچند دشمن خوني امريكا هستند، تن داد.
نویسنده: جواد جاودان
منبع : خبرگزاری آوا- سرویس بین الملل