كابل سفيدپوش شده و عابران صبور كوچهها، بيآنكه مشكلات برفباريها را بهانهاي براي شكايت از وضعيت خويش قرار دهند، راه خويش در پيش گرفته و به سوي مقصد روزانه شان روانند! شايد در جستجوي كاري تا در نتيجه دسترنج ناچيز خويش، لقمه اي نان حلال بر دسترخوان هاي خانه تدارك ببينند.
برف سفيدي كه اين روزها چهره شهر را پوشانده و تمام سياهيهاي روزگار را در لابلاي سفيدي خودش مدفون كرده، براي من يادآور خاطرات خوشي است كه از كودكي ام در اين سرزمين دارم، آن هنگام كه نميدانستم مردمان اين سرزمين تا اين حد بيچاره ميشوند كه بايد همه بي احتراميها و كشتار عزيزان خود را در اين سرزمين تماشا كنند و دم برنياورند، نميدانستم مردمان اين خاك و اين ديار پر غرور را وادار ميكنند تا حتي اگر به اجسادشان توهين كنند و بازخواستي از آنان صورت نگيرد، تحمل كنند! نميدانستم كه در قالب سيستم و نظام اقتصادي كه بيگانگان سودجو برايمان تعريف ميكنند، خواسته و ناخواسته بايد قرار گيريم كه عاقبت اين سيستم 'آزار' و نه 'آزاد'، همان شود كه امروز است، نميدانستم!
اما اكنون در ميان فقري كه گريبانگير من و همه زناني است كه چون من نان آوران خانه شان را در آتش جنگ افروزي خارجيها در اين سرزمين سوخته ديدند، نميدانيم از باريدن برف خوشحال باشيم و يا از سرمايي كه نصيبمان ميگردد اشك ماتم بريزيم؟! نميدانيم بايد بابت اين نعمت سفيد الهي به پايكوبي بپردازيم يا از رنج نداشتن سوخت و سرپناه، بگرييم؟! نميدانيم چه كنيم، شرايط ما آنچنان گيجكننده است كه برف سفيد زمستاني برايمان چون عسلي ميماند كه چون نعمت الهي است شيرين مينماياند اما در كاممان كه ميريزيم تلخ ميگردد! شايد از آن رو كه امكانات بهره وري از برف را دارا نيستيم، نه بندها و سدهاي آبي مناسبي كه از هدر رفتن آبها و سرازير شدن به كشورهاي همسايه جلوگيري كند و نه امكانات رفاهي و مواد سوختي ارزاني كه مردم را از سرما نجات دهد!
آري دولت خدمتگزار!
از اين برف سفيدي و زيبايياش به شما و خانوادههاي شما كه شاهانه ميزيند ميرسد و سردي و سوز و سرمايش به من و طفلكان معصومي كه پدرشان را از دست داده اند، حيات پدرشان را همانهايي گرفته اند كه امروز شما آنان را برادر ميخوانيد و از دوست شدنشان با امريكاييها خوشحاليد! همانهايي كه از بدو تشكيل گروهك شان جز ترور و كشتار چيزي نشناختند و جز خونريزي روح بيمارشان را ارضا نكرد، همانهايي كه نميگذارند تا اين سرزمين رنگ آرامش ببيند، تا حضور مهمانان ناخوانده در خاكمان حفظ شود، تا فقير و فقيرتر شويم و محتاجتر و نيازمندتر، تا امروز از باريدن برف سفيد و زمستاني در قلب خويش به جاي سرور، اندوه را حس كنيم و تا مغز استخوان بسوزيم كه: 'امسال چگونه كودكانمان با سرما بسازند!'
آري دولت خدمتگزار!
شما اين سفيدي را دوست ميداريد، من هم اگر جاي شما ميبودم از عمق جان برفباريها را آرزو ميكردم، مگر نه آن است كه تماشاي زيباييهاي اين نعمت زيباي خداوندي فقط از درون خانههاي گرم و مملو از نعمات مادي و انباشته از انواع و اقسام امكانات رفاهي و غذايي، ممكن است؟ مگر نه آن است كه سواره رنجي را كه پيادههاي روزگار بيرحم تحمل ميكنند، هرگز درك نميتواند؟ مگر نه آن است كه 'برادران آقاي رييس جمهور' از ما عزيزتر و خونشان رنگينتر است؟ همان برادران عزيزي كه هرچه ميكشند عزيزتر ميشوند و هرچه به بيگانگان و دشمنان اين سرزمين خدمت ميكنند باز هم آغوش مهر دولت ما به سويشان گشوده است!
ما مردمان عادي كه ارزشي براي دولت نداريم، نه براي دولت و نه جامعه جهاني و نه آناني كه شعارهاي حقوق بشريشان گوش فلك را كر كرد! ارزش ما نميتواند در نزد دولت برابر با كساني باشد كه بيگناهان را سلاخي ميكنند و با تركاندن بمبهاي بسته به خود، عاشوراهايي عاشوراييتر از عاشوراي حسيني به وجود ميآورند! چرا كه آنان برادران آقاي رييس جمهور و دوستان امريكاييها هستند!
آري دولت خدمتگزار!
من و امثال من خدمات(!) شما را ناديده نميگيريم و نيز شما تصور كنيد كه شعارهايتان را باور ميكنيم، هزاران شعاري كه طي ده سال گذشته، شايد ده تا از آنها نيز تحقق نيافته باشد، شعارهايي كه ديگران ساختند و شما ابرازش نموديد و ما باورش كرديم!
اين روزهاي كابل و ديگر نقاط كشور برفي است، اما آيا تو ميتواني كاري كني كه مردم محروم اين سرزمين از باريدن برف و باران هراسي نداشته باشند و نيز بي پناهي نباشد تا از سوز سرما بميرد، نيز يتيمي كه از رنج گرسنگي درد بكشد، نيز بيوهزني كه براي سير كردن شكم طفلكانش به گدايي وادار شود؟ ميتواني كاري كني؟
پاسخ را من ميگويم دولت خدمتگزار: آري ميتواني، ميتواني اگر بخواهي!
اما صد افسوس كه دستان استعمار در كار است و نمي گذارد تا براي ملتت كاري بكني و براي مردمت قدمي برداري، دستان منحوسي كه وابستگي ما به آنان، آرزويشان و اتحاد و ترقي ما كابوسي سياه برايشان است، دستاني كه هم صلح را از ما گرفته و هم شعار صلح سر ميدهد، دستاني كه در قتل و كشتار عزيزان ما دخيل بوده و دستاني كه اتحاد ما را برنميتابد!
و افسوس كه اين دستان را طي ده سال گذشته هرگز نشناختي تا من و مردمان ستمديده اين خاك، از رنجهايي كه اين دستان در زندگيهامان ايجاد كردند رها ميشديم، افسوس...
نویسنده: مرضیه جعفری
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل