تاریخ انتشار :يکشنبه ۲۵ جدی ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۵۷
کد مطلب : 35130
عسل تلخ، در كامم گوارا نيست!
در ميان فقري كه گريبانگير من و همه زناني است كه چون من نان‏ آوران خانه‏ شان را در آتش جنگ ‏افروزي خارجي‏ها در اين سرزمين سوخته ديدند، نمي‏دانيم از باريدن برف خوشحال باشيم و يا از سرمايي كه نصيب‏مان مي‏گردد اشك ماتم بريزيم؟!
كابل سفيدپوش شده و عابران صبور كوچه‏ها، بي‏آنكه مشكلات برف‏باري‏ها را بهانه‏اي براي شكايت از وضعيت خويش قرار دهند، راه خويش در پيش گرفته و به سوي مقصد روزانه‏ شان روانند! شايد در جستجوي كاري تا در نتيجه دسترنج ناچيز خويش، لقمه ‏اي نان حلال بر دسترخوان‏ هاي خانه تدارك ببينند.
برف سفيدي كه اين روزها چهره شهر را پوشانده و تمام سياهي‏هاي روزگار را در لابلاي سفيدي خودش مدفون كرده، براي من يادآور خاطرات خوشي است كه از كودكي‏ ام در اين سرزمين دارم، آن هنگام كه نمي‏دانستم مردمان اين سرزمين تا اين حد بيچاره مي‏شوند كه بايد همه بي‏ احترامي‏ها و كشتار عزيزان خود را در اين سرزمين تماشا كنند و دم برنياورند، نمي‏دانستم مردمان اين خاك و اين ديار پر غرور را وادار مي‏كنند تا حتي اگر به اجسادشان توهين كنند و بازخواستي از آنان صورت نگيرد، تحمل كنند! نمي‏دانستم كه در قالب سيستم و نظام اقتصادي كه بيگانگان سودجو برايمان تعريف مي‏كنند، خواسته و ناخواسته بايد قرار گيريم كه عاقبت اين سيستم 'آزار' و نه 'آزاد'، همان شود كه امروز است، نمي‏دانستم!
اما اكنون در ميان فقري كه گريبانگير من و همه زناني است كه چون من نان‏ آوران خانه‏ شان را در آتش جنگ ‏افروزي خارجي‏ها در اين سرزمين سوخته ديدند، نمي‏دانيم از باريدن برف خوشحال باشيم و يا از سرمايي كه نصيب‏مان مي‏گردد اشك ماتم بريزيم؟! نمي‏دانيم بايد بابت اين نعمت سفيد الهي به پايكوبي بپردازيم يا از رنج نداشتن سوخت و سرپناه، بگرييم؟! نمي‏دانيم چه كنيم، شرايط ما آن‏چنان گيج‏كننده است كه برف سفيد زمستاني براي‏مان چون عسلي مي‏ماند كه چون نعمت الهي است شيرين مي‏نماياند اما در كام‏مان كه مي‏ريزيم تلخ مي‏گردد! شايد از آن رو كه امكانات بهره‏ وري از برف را دارا نيستيم، نه بندها و سدهاي آبي مناسبي كه از هدر رفتن آبها و سرازير شدن به كشورهاي همسايه جلوگيري كند و نه امكانات رفاهي و مواد سوختي ارزاني كه مردم را از سرما نجات دهد!
آري دولت خدمتگزار!
از اين برف سفيدي و زيبايي‏اش به شما و خانواده‏هاي شما كه شاهانه مي‏زيند مي‏رسد و سردي و سوز و سرمايش به من و طفلكان معصومي كه پدرشان را از دست داده ‏اند، حيات پدرشان را همان‏هايي گرفته ‏اند كه امروز شما آنان را برادر مي‏خوانيد و از دوست ‏شدن‏شان با امريكايي‏ها خوشحاليد! همان‏هايي كه از بدو تشكيل گروهك‏ شان جز ترور و كشتار چيزي نشناختند و جز خونريزي روح بيمارشان را ارضا نكرد، همان‏هايي كه نمي‏گذارند تا اين سرزمين رنگ آرامش ببيند، تا حضور مهمانان ناخوانده در خاك‏مان حفظ شود، تا فقير و فقيرتر شويم و محتاج‏تر و نيازمندتر، تا امروز از باريدن برف سفيد و زمستاني در قلب خويش به جاي سرور، اندوه را حس كنيم و تا مغز استخوان بسوزيم كه: 'امسال چگونه كودكان‏مان با سرما بسازند!'
آري دولت خدمتگزار!
شما اين سفيدي را دوست مي‏داريد، من هم اگر جاي شما مي‏بودم از عمق جان برف‏باري‏ها را آرزو مي‏كردم، مگر نه آن است كه تماشاي زيبايي‏هاي اين نعمت زيباي خداوندي فقط از درون خانه‏هاي گرم و مملو از نعمات مادي و انباشته از انواع و اقسام امكانات رفاهي و غذايي، ممكن است؟ مگر نه آن است كه سواره رنجي را كه پياده‏هاي روزگار بي‏رحم تحمل مي‏كنند، هرگز درك نمي‏تواند؟ مگر نه آن است كه 'برادران آقاي رييس جمهور' از ما عزيزتر و خون‏شان رنگين‏تر است؟ همان برادران عزيزي كه هرچه مي‏كشند عزيزتر مي‏شوند و هرچه به بيگانگان و دشمنان اين سرزمين خدمت مي‏كنند باز هم آغوش مهر دولت ما به سوي‏شان گشوده است!
ما مردمان عادي كه ارزشي براي دولت نداريم، نه براي دولت و نه جامعه جهاني و نه آناني كه شعارهاي حقوق بشري‏شان گوش فلك را كر كرد! ارزش ما نمي‏تواند در نزد دولت برابر با كساني باشد كه بيگناهان را سلاخي مي‏كنند و با تركاندن بمب‏هاي بسته به خود، عاشوراهايي عاشورايي‏تر از عاشوراي حسيني به وجود مي‏آورند! چرا كه آنان برادران آقاي رييس جمهور و دوستان امريكايي‏ها هستند!

آري دولت خدمتگزار!
من و امثال من خدمات(!) شما را ناديده نمي‏گيريم و نيز شما تصور كنيد كه شعارهايتان را باور مي‏كنيم، هزاران شعاري كه طي ده سال گذشته، شايد ده تا از آنها نيز تحقق نيافته باشد، شعارهايي كه ديگران ساختند و شما ابرازش نموديد و ما باورش كرديم!
اين روزهاي كابل و ديگر نقاط كشور برفي است، اما آيا تو مي‏تواني كاري كني كه مردم محروم اين سرزمين از باريدن برف و باران هراسي نداشته باشند و نيز بي‏ پناهي نباشد تا از سوز سرما بميرد، نيز يتيمي كه از رنج گرسنگي درد بكشد، نيز بيوه‏زني كه براي سير كردن شكم طفلكانش به گدايي وادار شود؟ مي‏تواني كاري كني؟
پاسخ را من مي‏گويم دولت خدمتگزار: آري مي‏تواني، مي‏تواني اگر بخواهي!
اما صد افسوس كه دستان استعمار در كار است و نمي‏ گذارد تا براي ملتت كاري بكني و براي مردمت قدمي برداري، دستان منحوسي كه وابستگي ما به آنان، آرزويشان و اتحاد و ترقي ما كابوسي سياه براي‏شان است، دستاني كه هم صلح را از ما گرفته و هم شعار صلح سر مي‏دهد، دستاني كه در قتل و كشتار عزيزان ما دخيل بوده و دستاني كه اتحاد ما را برنمي‏تابد!
و افسوس كه اين دستان را طي ده سال گذشته هرگز نشناختي تا من و مردمان ستمديده اين خاك، از رنج‏هايي كه اين دستان در زندگي‏هامان ايجاد كردند رها مي‏شديم، افسوس...

نویسنده: مرضیه جعفری
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل
https://avapress.com/vdcbg8bf.rhbsfpiuur.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

مطالب مرتبط