دکتر فرامز تمنا، رییس مرکز مطالعات استراتژیک وزارت خارجه کشور که بیشتر به عنوان استاد دانشگاه و شخصیتی فرهیخته و پژوهشگر مطرح است، در نامهیی سرگشاده به محمد اشرف غنی، رییسجمهور، او را به عنوان استادی پیشکسوت، کتابخوان و کتابدان خطاب قرار داده و گفته است که برای تعداد زیادی از مردمان ما، این کشور هنوز هم یک «زمین» بیش نیست؛ زمینی که مشخصۀ بارز آن نداشتن «شهروند» و داشتنِ صرفِ «باشندگانی» است که در خوشبینانهترین وضعیت، «میهنپرستانی» احساسی هستند و نه «میهندوستانی» عُقلایی.
به گزارش خبرگزاری صدای افغان(آوا)، دکتر تمنا تأکید کرده که برای دستیابی به چنین جایگاهی، بایسته است که بیشترین هزینهها را صرف باروری نهادهای علمی و ساختن انسانهای متمدن در این جامعه کنیم؛ انسانهایی که از هر قوم و تباری، خود را حول مفهوم «ملت» بیابند و چرخ محرک انکشافیافتگی کشور باشند.
وی در بخش دیگری از این نامه خاطب به رییسجمهور بهعنوان سرقومندان اعلای قوای مسلح کشور نوشته است که "تداومِ تخصیصهایِ بودجهییِ نجومی به بخش نظامی-امنیتی، جفایی بزرگ بر بخشهای آموزشی-تربیتی و آیندۀ فرزندان کشور است".
این پژوهشگر جوان تأکید کرده که سرمایهگذاری واقعی در کشور ما، تقویت نهادهای علمی، آموزشی و تربیتی و غیر سیاسی کردن آنهاست؛ جایی که انسانهای امروز و فردای افغانستان در آن ساخته میشوند.
وی در نامه خود به رییسجمهور غنی پیشنهاد کرده است: "شایسته میدانم که ضمن تخصیص بودجۀ بیشتر به وزارتهای علمی و آموزشی، «سند جامع علمی-تحقیقی افغانستان ۲۰۴۰» با بهرگیری از نقشۀ آموزشی ۲۰۳۰ یونسکو و بومیسازی معیارهای آن در افغانستان، بهعنوان نقشۀ راه علم و آموزش کشور تدوین شود و همچنین وزارتهای معارف، تحصیلات عالی، و اطلاعات و فرهنگ رقابتی شود تا بهترینها و توانمندترین افراد جامعه، بیرون از تقسیمات سیاسی قدرت، سکان مدیریت این نهادهای انسانساز را بهدست گیرند".
متن کامل نامه دکتر فرامرز تمنا به دکتر محمد اشرف غنی به شرح زیر است:
بسم رب العلیم
جناب استاد دکتور محمد اشرف غنی رییس جمهوری اسلامی افغانستان را از بارگاه یکتای دانا تندرست و در خدمت به این خلقِ بی دلق، کامروا میخواهم.
فراتر از مقام ریاستجمهوری، به مقام شامخ استادی و علمیتان برتری داده و در این نامه جنابعالی را در جایگاه اکادمیکتان که داشتۀ فناناپذیر و همیشگی شما است مخاطب قرار میدهم. در این رجحانِ عُقلایی بدون شک هدفم این است تا بنیانی معرفتی برای پیوند محتوای این نوشته با شما بیابم و همچنین «علم» و «گفتمان علمی» را به مثابۀ معرفتی دگرپذیر، متساهل و گرهگشا، به عنوان زمینهیی برای طرح مباحث ژرف بگسترانم. علاقهمند نیستم که این نامه، صرفاً نامۀ یک شهروند به رییس جمهورش و یا مأموری به آمرش باشد؛ این نامه از جانب یک پژوهشگر نسبتاً جوانِ عرصۀ روابط بینالملل و مطالعات انکشافی به استادی پیشکسوت و کتابخوان و کتابدان است. ازینرو برعکسِ انتظار متعارفی که ممکن است از چنین نامهیی برود، این نوشته نه ماهیتِ انتقادی و عوامگرایانه دارد و نه هم رنگِ سیاستوزریهای دونمایهیی که مُد روزِ افغانستانِ امروز است را تراوش میدهد. ازینرو امیدوارم حدود نیم ساعت از وقت خود را به خواندن این نوشته و تأمل نسبت به محتوای آن اختصاص دهید، چه آنکه میدانیم حضرت رسول اکرم (ص) نیز با آنکه وحی از دانای متعال (ج) میگرفت و خرد و درایتی کامل داشت، بنا به آیۀ مبارکۀ «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» رابطۀ دوطرفهیی با مردم داشت و از آنها مشورت میگرفت. امید است در پیامدِ نوشتۀ این مشاورِ خودخوانده، گرهیی از کار مملکت نیز گشوده شود.
چرا این نامه را به حضور رییس جمهور کشورم مینویسم؟
نگارش این یادداشت از دو نگرانی مهم نشأت میگیرد:
۱٫ نگرانی من نسبت به آیندۀ نسلهای امروز و فردای افغانستانِ سرفراز؛ و
۲٫ نگرانی من نسبت به دورنمای اعتمادِ مردم به «علم» و «نخبگان علمی» به مثابۀ سیاستگذاران آیندۀ کشور.
مسألۀ اصلی این نوشتار چیست؟
بدون تردید قاطبۀ اصحاب علم و تحقیق، که ایدهپردازان و متفکرین اصلی انکشاف در کشور خواهند بود، نمیخواهند که قضاوت مردم از کارکردهای شما به مثابۀ یک نخبۀ علمی به گونهیی باشد که در نهایت باعث کاهش اعتماد آنها به اصحاب علم و معرفت در انتخابهای پیش رو شود، دورنمای تحول در افغانستانرا به چالش بکشد، و روحیۀ بازگشت به مشر مأبی و سنتگرایی سیاسی را در نسلهای آتی نیز زنده نگه دارد. جنابعالی حتی اگر نمایندۀ عام و تامّ نسلی از نخبگان علمی کشور هم نباشید، حداقل میتوانید و باید که زبان رسای درایت و کفایت آنها در مدیریت کشور باشید. با این نوشته برآنم تا مسالهیی به نام «افغانستان» و اینکه نگرانی نسبت به آن در کجای ذهن ما است را برجسته کنم. بدون تردید من و ما به یک افغانستان جهانیشده میاندیشیم که باید بهتدریج از پسِ تاریخ برآید و به سوی افقهای آینده گذار کند.
بدون شک موضوعات بیشماری در کشور است که باید با یک «رییس جمهور» در میان گذاشت. اما من با بهرهگیری از نظریۀ «فیلسوف-شاه» یا «حکیمانِ حاکم» افلاطون که آن را بهترین الگوی حکمروایی عقلایی و کارآمد میدانست، و از آنجا که برای نخستین بار است که افغانستان در حیات سیاسی خویش رییس جمهوری از این نوع را تجربه میکند، در این مقال روی سخن من بیشتر با مقامِ «فیلسوفی و حکیمی» شما است و لذا صرفاً به آن دسته از مسایل مهمی اشاره میکنم که درک و پرداختن به آن در همتِ «معرفت» شما است. این موضوعات به قرار ذیل اند:
موضوع اول: نظامیگرایی یا دانشمحوری: فرایند گذار از «زمین» به «سرزمین» و «کشور»
جناب استاد، پس از دورههایی از عظمت و انحطاط مستمر، بیش از دو و نیم قرن است که فرایند تکوین و تکامل ما از «زمین» به «سرزمین» و سپس نوع بالغ و کمالیافتۀ آن یعنی «کشور» آغاز گشته است؛ اما بر اساس واقعیتهای هر روزه و بیشماری که میبینیم، به نظر میرسد که برای تعداد زیادی از مردمان ما، آنانی که با تکیه بر خردهفرهنگهای خود مانع از شکلگیری «هویت ملی» میشوند، این کشور هنوز هم یک «زمین» بیش نیست؛ زمینی که مشخصۀ بارز آن نداشتن «شهروند» و داشتنِ صرفِ «باشندگانی» است که در خوشبینانهترین وضعیت، «میهنپرستانی» احساسی هستند و نه «میهندوستانی» عُقلایی. از نظر من، ملتسازی و دولتسازی و روندِ گذار از زمین به سرزمین و کشور، ماحصل برنامهریزی دقیق و استراتیژیک برای ساختن انسانهای این کشور به مثابۀ شهروندانی مسلمان، آگاه، آزاد، و مرفه است؛ شهروندانی که افغان باشند و در گسترۀ جهانی بیاندیشند. برای دستیابی به چنین جایگاهی بایسته است که بیشترین هزینهها را صرف باروری نهادهای علمی و ساختن انسانهای متمدن در این جامعه کنیم. انسانهایی که از هر قوم و تباری، خود را حول مفهوم «ملت» بیابند و چرخ محرک انکشافیافتگی کشور باشند. برهان واضح است: حتی یک نمونه در جهان وجود ندارد که کشور انکشافیافتهیی، متشکل از انسانهای توسعه نیافته باشد و یا بالعکس.
جلالتمآب داکتر صاحب، مطلعید که در حال حاضر حدود نیمی از بودجۀ کشور صرف مسایل امنیتی-نظامی میشود. بدون تردید این هزینۀ سنگین، امنیت را که به مردم ارزانی نکرده هیچ، بلکه از منظر تعامل «ساختار-کارگزار» باعث فربهی بیشتر نظامیگری در کشور شده و گفتمانهای نظامیمحور را در سیاست داخلی تقویت نموده است. شما بهتر میدانید که در جهان معاصر احتمال حملۀ یک دولت-ملت بر دولت-ملت دیگر در حد صفر است و کشورها جز برای ایجاد وحدتملی و تحرک سیاسی-اقتصادی در سطح داخل، در سیاست خارجی دشمنانگاری نمیکنند. طبیعی است که این نه بهمعنای نادیده انگاشتن رقابتها در میان ملل، بلکه بهمعنای پذیرش تغییر در ماهیت این رقابتها از امنیتی به اقتصادی است. از سوی دیگر سالهاست که شیوه و استراتیژی جنگی تروریستها و مخالفین مسلح نیز دگرگون شده است. شما بهعنوان سرقومندان اعلای قوای مسلح کشور میدانید که تقابل با این دشمنان جدید، بیش از آنکه توانایی نظامی بطلبد، نیازمند تقویت توانایی کشفی-استخباراتی حکومت و همکاری مردم است. نتیجه اینکه تداومِ تخصیصهایِ بودجهییِ نجومی به بخش نظامی-امنیتی، جفایی بزرگ بر بخشهای آموزشی-تربیتی و آیندۀ فرزندان کشور است. سرمایهگذاری واقعی در کشور ما، تقویت نهادهای علمی، آموزشی و تربیتی و غیر سیاسی کردن آنهاست؛ جایی که انسانهای امروز و فردای افغانستان در آن ساخته میشوند. شایسته میدانم که ضمن تخصیص بودجۀ بیشتر به وزارتهای علمی و آموزشی، «سند جامع علمی-تحقیقی افغانستان ۲۰۴۰» با بهرگیری از نقشۀ آموزشی ۲۰۳۰ یونسکو و بومیسازی معیارهای آن در افغانستان، بهعنوان نقشۀ راه علم و آموزش کشور تدوین شود و همچنین وزارتهای معارف، تحصیلات عالی، و اطلاعات و فرهنگ رقابتی شود تا بهترینها و توانمندترین افراد جامعه، بیرون از تقسیمات سیاسی قدرت، سکان مدیریت این نهادهای انسانساز را بهدست گیرند.
موضوع دوم: مام میهن و«لویاتان» افغانی: فرار مغزها و افغانهای دوتابعیته
جناب استاد، امروزه تعریف هر یک از جناحها و اقوام افغانستان از مفهومِ مقدس «وطن» متفاوت و دلیلش هم واضح است؛ چون از کودکی به آنها آموخته نشده است وطن چیست. البته این «وطنگریزی» که بعضاً با «دولت ستیزی» نیز همراه بوده و فرار مغزها را نیز در پی داشته، ریشۀ اقتصادی نیز میتواند داشته باشد. در مثالی واضح میسازم. از منظر کارکردی و بر اساس نتایج عملکردی، حداقل چهار قشر اجتماعی را در افغانستان قابل شناسایی میدانم: ۱٫ دولتمداران و سیاستورزان ۲٫ کارگران، دهقانان و سربازان، ۳٫ معلمان، مادران، و روشنفکران ۴٫ تاجران و سرمایهداران. جناب استاد، مام میهن را اگر به مثابۀ مادری بپنداریم که این چهار قشر اجتماعی را چون فرزندانی در آغوش خویش پرورش میدهد، عادلانه و اخلاقی است که هر چهارِ آن باید مساویانه از حمایتِ این «مادروطن» مستفید شوند و برابر با زحمتی که برای حفاظت، بقا و اعتلای وی میکشند از شیر آن بهره ببرند. این برای برقراری عدالت اجتماعی و رشد متوازن همۀ اقشار و از همه مهمتر برای ایجاد «طبقۀ متوسط» ضروری است. لذا باید به دقت و به شدت نظارت شود که همۀ این چهار قشر، مساویانه از این مادر شیر مینوشند. در یکصد سال گذشته که ما به صورت پیوسته ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، و فرهنگی خود را تغییر دادهایم (و نه شخصیت شهروندی خویش را)، نماد تغییر فقط در کم و زیاد کردن و یا هم حذف کردن شیر یکی از اقشار فوق و تقسیم سهم وی به قشر دیگری بوده است و بس. از این رو نهاد دولت، که «سلطانوار» تقسیمکنندۀ این شیر بوده، بیشتر نوشیده و هر روز فربهتر از دیروز شده است. به گونهیی که اگر توماس هابز حیات میداشت شاید کتابی به نام «لِویاتان افغانی» هم مینوشت. جناب استاد، فربهی بیش از حد دولت، به نحیف شدن روز افزون سایر اقشار منجر شده است. لذا پیش از آنکه قشری بیمارتر شود و یا بمیرد، بایسته است در تقسیم مساویانۀ این شیر همت بیشتری به خرج دهید. تاریخ به ما آموخته که بقای مادرِ میهن و «همۀ» فرزندانش متقابلاً و بهصورت همزمان بههم وابسته است.
جناب داکتر صاحب، سیاست شما برای چرخشِ نخبگان که با ورود بیشتر جوانان به ساختار مدیریتی کشور نیز همراه بوده، علیرغم کاستیهای روِشیِ آن، ستودنی است. همین که معادلات سنتی قدرت و سیاستورزی دگرگون شده و به فرمودۀ شما حدود چهل فیصد از کابینۀ شما را جوانان تشکیل میدهند، خود گام ارزشمندی در راستای نظامسازی است. اما بیپرده بگویم که این چرخش نخبگان و جوانگرایی به کاهش فرار مغزها و به مشارکت همۀ جوانان از مناطق مختلف کشور منجر نشده است. تعبیری موهوم و ناروا در میان جامعۀ ما وجود دارد که گویا آنانیکه میروند، به هدفِ ساختنِ آینده میروند. اما مگر آنهایی که با عشق به این کشور میمانند، بی آینده هستند؟ چون عمیقاً باور دارم که افغانستان را نمیتوان به دست باد سپرد و رفت، این پدیده را ریشهشناسی کردم. سرمنشأ این تفکر (رفتن به خارج) را غیر از ناامنی، به میزان زیادی افغانهای دو تابعیتهیی رقم زدهاند که بعد از ۲۰۰۱ میلادی تا کنون با دریافت معاشهای گزاف وارد تشکیلات دولتی شدهاند و حتی در استخدام، به آنها ارجحیت نیز داده شده است. این گروه الگوی بسیار نامناسبی برای جوانان تحصیلکرده و اما بدون تابعیت خارجی شدهاند. اکثر جوانان تحصیلکرده چه در چهارچوبSIV و چه هر برنامه دیگری، با آرزوی این از وطن میروند که روزی با پاسپورت خارجی، با احترام بیشتری به افغانستان باز گردند و با اعتبار پاسپورت خود مناصب بالا بگیرند و معاشهای گزاف بدستآورند. تفکر غلطی که در شانزده سال گذشته، آگاهانه یا ناآگاهانه، دولت و دولتمداران دو تابعیته در صدد ترویج آن بودهاند تبدیل تحصیلکردگان کشور به درجۀ اول و دوم، بر اساس تابعیت خارجی و نه بر اساس توانایی و تخصص آنها بوده است. لذا برای احیای پرستیژ و بازگرداندن تقدسِ تذکرۀ افغانستان و حرمت به آنانی که نخواستند مادرِ میهنشان را تنها بگذارند و بروند (اگرچه میتوانستند)، بهتر است استراتیژی استخدام در نهادهای دولتی به نفع «افغانهای یک تابعیته» و البته «متخصص» دگرگون شود. بدون شک امروز سال ۲۰۰۱ نیست، بلکه در این هفده سال جوانان زیادی در داخل و خارج از کشور تحصیل کرده، تخصص گرفته و با عشق آمادۀ خدمت به کشورند. این عشق نباید بیپاسخ بماند.
از منظر روانشناسیِ اقتصادی و با دیدی که ریشه در «اومانیسم» دارد میخواهم به موضوعی همگون نیز اشاره کنم: هویدا است که بخشی از کارهای درست و مسؤلانهیی که مدیران در جامعه انجام میدهند، جدا از رسالت وظیفهیی و اخلاقی، در نهایت امر به خاطر آن است که آیندۀ فرزندان و خانوادۀ شان را نیز بسازند. در جامعهیی که اخلاق و تعهد ملی کمتر ارزش دارد و در یک نگاه حداقلی، من اگر جادهیی بسازم که خانوادۀ من نیز روزی از آن عبور خواهد کرد، مکتبی بسازم که فرزند خودم نیز روزی در آن درس خواهد خواند، و استادی باشم که ممکن است شاگردم روزی معلم فرزندم شود، یقیناً که مسوولانهتر کارم را انجام خواهم داد. چراکه نتیجۀ عملکرد من به علاوۀ جامعه، مستقیماً به خود و خانوادهام نیز باز خواهد گشت. وزیر، معین، رییس، و هر شخصی که مدیریت بخشهای مختلف را در این کشور به دست دارد، و خانواده و فرزندانش را به هدف رفاه بیشتر به خارج فرستاده، بعید است که دلسوز حال و آیندۀ فرزندان من و سایر هموطنانم باشد. کسی که خون فامیل خودش را رنگینتر و با ارزشتر از خون سایر اتباع و کودکان این سرزمین میداند، بعید است که با جدیت و صداقت برای ملت ما کار کند. اگرچه برخی از افغانهای متخصصِ دو تابعیته که متأسفانه تعدادشان زیاد هم نیست، در سالهای اخیر زحمات قابل توجهی به افغانستان کشیدهاند و ملت را مدیون خویش ساختهاند، اما با نگاه به کارنامههای سایر افغانهای دوتابعیته که تعدادشان نیز بیشمار است، بیمِ تجربۀ چندبارۀ این موضوع وجود دارد که مقامیکه پاسپورت خارجی در جیب دارد، هر لحظه بدون اینکه پاسخگوی کارکردهایش باشد، بتواند از کشور برود و به قوانین حمایتی کشور خارجیاش پناه ببرد. فضای امنیتی برای همه یکسان است، و چه بسا برای فرزندان و خانوادۀ مقامات، که موترهای زره و نگهبانانِ تا دندان مسلح دارند، به مراتب بهتر از سایر شهروندان کشور باشد.
موضوع سوم: هِرم تصمیمگیری؛ تخصصگرایی و مسوولیتپذیری
جناب استاد، با خبرید که مقامات کشور، از مِهتر گرفته تا کِهتر و از مِشر تا کِشر، تا انتهای شب درگیر ملاقات و جلسات هستند. ماحصل این جلسات چه بوده است؟ بنده به عنوان یک معلم عادی که قطعاً اطلاعاتش در مورد رشد اقتصادی و جایگاه سیاسی کشور برگرفته از روزنامهها نیست، نتیجهیی از این همه مصروفیت نمیبینم. تصور اثبات شدۀ من این است که در حال حاضر تقریبا هیچکدام از قوای سهگانۀ کشور خروجیهای قناعتبخش و قابل پذیرشی ندارند. من علت را در این میبینم که مقامات کشور بزرگترین هدفشان تأمین رضایت شخص شما است. «قرابت با قدرت» و حفظ مقام برای این گروه اولویت اصلی است و نه مردم. دلیل دیگری نیز میتواند در پس چنین فضایی باشد؛ و آن باز میگردد به غنای مطالعاتی شما به مثابۀ رییس جمهور-فیلسوفی که با فهم عمیق و تیوریک از قضایا، و بهرهمندی از تجارب جهانی، مسایل را بهتر و عمیقتر میبیند و اگر دیگران «مو» میبینند او «پیچش مو» میبیند. توانایی علمی شما باعث آن شده تا در همۀ مسایل از بزرگ تا کوچک، از شما کسب نظر شود. این فضیلت تأثیری سوء بر مدیران کشور داشته و باعث شده خلاقیت و ابتکار از آنها دور شود. لذا از آنجایی که مدیران کشور باید پاسخگوی تبعات تصمیم خویش به مردم باشند، بسیار بجا و شایسته است که بگذارید خودشان تصمیم بگیرند. همچنین بایسته است که سیاست داخلی و خارجی را به مردان و زنان سیاسی، اقتصاد را به متخصصان اقتصادی، فرهنگ را به اهالی فرهنگ، معارف و تحصیلات عالی و پوهنتونها را به اصحاب علم و مدیریت علمی، فرهنگ و هنر را به فرهنگیان و هنرمندان و هر بخشی را به آگاهان همان بخش واگذار کنید. این تخصصگرایی «واقعی» و نه «صوری»، شما را از «مدیریتِ خُرد» و پرداختن به مسایل کوچک باز میدارد و باعث آن میشود که درایت و دانایی شما بیشتر در راستای ترسیم طرحهای کلان انکشافی و برنامهریزیهای بزرگ و درازمدت در جهت تحول و ارتقای جایگاه جهانی کشور صرف شود.
موضوع چهارم: اولویت افغانستان چیست؟
جناب استاد، میدانید که یکی از ویژگیهای کتمانناپذیر کشورهای رو به انکشاف و بعضا عقب مانده، ژرفایی است که «بحران مدیریت» در این کشورها دارد. کشورهایی چون سینگاپور، مالیزیا، کوریای جنوبی، تایوان، برازیل و تا حدی ترکیه توانستهاند این نوع از بحران را با «نخبهگرایی»، «برنامهریزی» و «اولویتبندی مسایل ملی» مدیریت کنند و در شمار کشورهای روبه انکشافِ برتر جهان قرار بگیرند. در مقابل اما کشورهایی چون افغانستان و امثالهم در مدیریت این نوع از بحران ناکام ماندهاند و به همینروی از منظر شاخصهای انکشافی در شمار کشورهای کمترین توسعهیافتۀ جهان قرار دارند. من به عنوان یک پژوهشگرِ مسایل انکشافی که به گونهیی در دستگاه اجرایی کشور نیز شاملم، در شانزده سال اخیر ندانستهام که اولویت ما در حکومتداری یا بهتر بگویم نقطه محوری و مرکز ثقل تصمیمگیریها و پالیسی سازیهای ما چیست؟ به نظر میرسد ما در میان انبوهی از مسایل پیچیده و بعضا ناهمگون سرگردانیم؛ در بیش از یک و نیم دههیی که از حیات مدرن سیاسی ما میگذرد، مسایلی چون امنیت، صلح، طالبان و داعش، انکشاف اقتصادی، توسعه سیاسی، انکشاف فرهنگی، رفاه مردم، مشکلات با پاکستان، تعامل یا تقابل با امریکا، دموکراسی، اصلاحات، مبارزه با فساد، بی سوادی، جوانان، زنان و حقوق بشر، مسایل هویتی و چندین موضوع مهم دیگر فراروی ما بوده و هست. اما به راستی اولویت ما در حکومتداری چیست؟ کانون و تمرکز ما در تصمیم گیریها باید کدام مسأله باشد؟ ظرفیتهای ملی باید بر کدام موضوع متمرکزتر باشد؟ آن چیزی را که باید کانون تمرکز فکری و عملی همۀ ما از شهروند و وکیل و وزیر و سفیر و تاجر و استاد پوهنتون گرفته تا رییس جمهوری باشد و با برنامهریزی عقلانی و استراتیژیک در صدد دستیابی به آن باشیم چیست؟ با توجه به اینکه حکومتداری، سیاستگذاری و تصمیمگیری یک الگوی آرمانی بهنام «مدل عقلایی» دارد که در آن اهداف و اولویتهای کشور بر اساس توانمندیهای ملی و چالشهای احتمالی از سوی رقبا و دیگران تعریف میشود، از نظر من تا سندی جامع و علمی بهنام «داکترین امنیت ملی افغانستان» به عنوان چتری برای تدوین تمام پالیسیهای ملی تدوین نشود، موضوعات کلیدی کشور رتبه بندی و اولویت بندی نشود، و مسایل مهم از مسایل نیمه مهم یا غیر مهم تفکیک نشود، کشور به جایی نخواهد رسید. هیچ کشوری با میزان توانایی و قدرت ما نمیتواند همه این مسایل را به صورت همزمان مدیریت کند. به نظر میرسد که اگر همه این مسایل را بر اساس اهمیت و ضرورت در یک نظام فکری سلسله مراتبی بچینیم، بعد از طرحهای آموزشی و «انسانساز» موضوعاتی چون «رشد اقتصادی» و «امنیت» در رأس این هرم قرار خواهد داشت. تمام توان ملی برای مدتی باید صرف این دو مسأله مهم شود و پرداختن به سایر مسایل از اولویتهای اجرایی و فکری حکومتداران به صورت «موقت» حذف، معوّق، و یا به درجههای پایین تر تنزل کند.
موضوع پنجم: کتابهایی که افغانستان را روشن خواهند کرد
جناب استاد، سخن آخرم این است که یافتههای علمی و تحلیل مقایسهیی ما با کشورهای موفق و نیمهموفق جهان، به ما میآموزد که با توجه به ضعیف بودن جامعه، اگر نظام سیاسی و سیستم دولتداری توسط نحبگان متخصص، دلسوز و متعهد اصلاح نگردد، در دهههای آتی روزگار ما بدتر خواهد شد. ممکن است کشور دچار خسارتها و عقب ماندگیهای شدیدتری گردد که جبران آن در توان ما و نسلهای آینده نباشد. لذا برای اینکه دولتمردان افغانستان با ذهنی روشنتر و تفکری جامعتر، آیندهنگرانهتر به افغانستان و مسایل آن ببینند، پیشنهاد میکنم به همۀ بستهای فوق رتبه و بالاتر از آن «که شیشههای سیاه موترهای زره به آنها اجازه نمیدهد افغانستانِ واقعی را ببینند» توصیۀ جدی کنید که کتاب (Why Nations Fail) یا «چرا ملتها ناکام میمانند» از دارون عجم اوغلو و جیمز. ا. رابینسون که از شاهکارهای پژوهشی در قرن ۲۱ است را بخوانند. بدون تردید محتوای این کتاب درک آنها از دولتسازی، انکشاف و مسایل آن را دگرگون خواهد ساخت (این کتاب را مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت امور خارجه افغانستان به فارسی دری نیز ترجمه نموده است). همچنین به وزرای تحصیلات عالی، معارف، و اطلاعات و فرهنگ خود هدایت دهید که کتاب (What is this thing called Science?) نوشتۀ آلن. اف. چالمرز که به فارسی تحت عنوان «چیستی علم» ترجمه شده است را بخوانند. خواندن این کتاب، روایت ایدیولوژیک، متصلب، منحط و ساقط شدۀ فعلی از «علم» در کشور ما را دگرگون خواهد ساخت و با بازتعریف علم، دریچههای نوین و گرهگشایی را فراراه استادان، محصلین و مدیران ساختارهای دانش و پژوهش در کشور خواهد گشود. به تمامی سفرای خود نیز توصیه نمایید تا علاوه بر کتاب اولی، کتاب «چین» از هنری کسینجر را نیز بخوانند و درک خود از تعاملات جهانی را با فهم و تحلیل سیاستهای چین به عنوان یکی از مهمترین کشورها برای افغانستان و جهان ارتقا بخشند.
و چند سخنِ کوتاه اما مهم در خاتمۀ متن:
۱٫ در جهان سه عنصر است که ما در سیاست خارجی به دنبال استخراج آن از محیط بینالملل و وارد کردن آن به کشور هستیم: «دانش»، «حمایت/ قدرت» و «ثروت». دو مقولۀ «حمایت/ قدرت» و «ثروت» را حداقل در سطح وزارت امور خارجه معینان سیاسی و اقتصادی متولی هستند. اما «دانش» مغفول مانده است. از آنجا که ماهیتاً و رسالتاً سیاست خارجی باید در خدمت «تولید ثروت ملی» باشد و دانش بزرگترین ثروت ملی است، امید است تدبیری سنجیده شود که «معینیت همکاریهای علمی و فرهنگی» در وزارت امور خارجه ایجاد شود و جذب کنندۀ ظرفیتهای علمی جهان برای پیشرفت افغانستان باشد؛
۲٫ شایسته است که نام و کارکرد وزارت تحصیلات عالی به «وزارت تحقیقات و تحصیلات عالی» تغییر کند تا ضمن «مبادلۀ» کالایی به نام علم در فرایند آموزش، بتوان با تحقیق به «تولید» و افزایش دانش نیز همت گماشت. در این راستا بهتر است در رأس این وزارت و سایر وزارتهای تعلیمی افرادی باشند که فارغان علوم اجتماعی باشند و نه علوم طبیعی یا علوم دقیقه. تجربۀ بشری نشان داده است که نگاه داکترها و انجنیرها به مسایل مدیریتی، به اقتضای شغل و تحصیلشان «پروژهیی» است؛ چنانکه نگاه یک داکتر طب برای درمان مریض سرطانیاش و یا نگاه یک انجنیر برای اعمار یک تعمیر هشت منزله، یک پروژۀ موقتی بیش نیست. حال آنکه علم، ساختارسازیهای علمی و مدیریت ساختارهای دانش ماهیت «پروسهیی» و «روندی» و بلندمدت دارد و نگاه پروژهمحور، آفتی برای آن محسوب میشود. ما به پوهنتونهای «کارآفرین» ضرورت داریم و نه «کارجو»، کارآفرینانی که بهتدریج باید بر اقتصاد ملی هم تسلط داشته باشند.
۳٫ مهم است برای آنانی که تمامی نگرانیشان از زندگی در این کشور تنها «امنیت فیزیکی» شان نیست، نیز حرمت قایل شویم و با پرداختن به جنبههای غیر نظامی امنیت، «پلیس امنیت اجتماعی» را در چهارچوب وزارت امور داخله تأسیس کنیم. به ویژه بانوان و جوانان مهمترین بهرهمندان از چنین ابتکاری خواهند بود؛
۴٫ با توجه به تغییرات اقلیمی و احتمالاتی که دایماً بیم خشکسالی در کشور را ازدیاد میبخشد، شایسته است یک بار برای همیشه چیدمان و ترتیب برنامههای انکشافی کشور را در یک دورۀ زمانی بیست ساله از زراعت و مالداری، به سمت صنایع و مشاغلی جهت دهیم که کمترین نیاز را به آب و خاک داشته باشد. در این زمینه تجارب مالیزیا و امارات متحدۀ عربی بسیار آموزنده و گرهگشا خواهد بود. به نظر من خطر بزرگتر از این خشکسالی، خشکسالی مدیرانی است که در شاکلۀ فکری و منش سیاسی خود آماده به تغییر نیستند.
این نامه را به این سبب به محضر شما نوشتهام که عمیقاً باور دارم همۀ ما مستقیم یا غیر مستقیم با پول و اعتبار و سرمایۀ این ملت، تحصیلکرده و روشنفکر شدهایم. از این جهت نمیتوانیم و نباید نسبت به مشکلات و آیندۀ آن سکوت کنیم. سکوتی از این سیاق، خیانت است و کسی که به کشور، ملت، تاریخ و هویتملی خود خیانت کند به خود هم رحم نخواهد کرد. امید است ترتیب و تدبیری اتخاذ شود که اندیشیدن برای مسأله انکشاف کشور به یک حرکت مستمر در میان نخبگان اجرایی-علمی و روشنفکران افغانستان تبدیل شود.
از بذل توجه و وقتی که برای خواندن این نوشته اختصاص داده اید، سپاسگزارم.
و ما علینا الا البلاغ المبین
کابل، ۲۲ حوت ۱۳۹۶
به گزارش خبرگزاری صدای افغان(آوا)، دکتر تمنا تأکید کرده که برای دستیابی به چنین جایگاهی، بایسته است که بیشترین هزینهها را صرف باروری نهادهای علمی و ساختن انسانهای متمدن در این جامعه کنیم؛ انسانهایی که از هر قوم و تباری، خود را حول مفهوم «ملت» بیابند و چرخ محرک انکشافیافتگی کشور باشند.
وی در بخش دیگری از این نامه خاطب به رییسجمهور بهعنوان سرقومندان اعلای قوای مسلح کشور نوشته است که "تداومِ تخصیصهایِ بودجهییِ نجومی به بخش نظامی-امنیتی، جفایی بزرگ بر بخشهای آموزشی-تربیتی و آیندۀ فرزندان کشور است".
این پژوهشگر جوان تأکید کرده که سرمایهگذاری واقعی در کشور ما، تقویت نهادهای علمی، آموزشی و تربیتی و غیر سیاسی کردن آنهاست؛ جایی که انسانهای امروز و فردای افغانستان در آن ساخته میشوند.
وی در نامه خود به رییسجمهور غنی پیشنهاد کرده است: "شایسته میدانم که ضمن تخصیص بودجۀ بیشتر به وزارتهای علمی و آموزشی، «سند جامع علمی-تحقیقی افغانستان ۲۰۴۰» با بهرگیری از نقشۀ آموزشی ۲۰۳۰ یونسکو و بومیسازی معیارهای آن در افغانستان، بهعنوان نقشۀ راه علم و آموزش کشور تدوین شود و همچنین وزارتهای معارف، تحصیلات عالی، و اطلاعات و فرهنگ رقابتی شود تا بهترینها و توانمندترین افراد جامعه، بیرون از تقسیمات سیاسی قدرت، سکان مدیریت این نهادهای انسانساز را بهدست گیرند".
متن کامل نامه دکتر فرامرز تمنا به دکتر محمد اشرف غنی به شرح زیر است:
بسم رب العلیم
جناب استاد دکتور محمد اشرف غنی رییس جمهوری اسلامی افغانستان را از بارگاه یکتای دانا تندرست و در خدمت به این خلقِ بی دلق، کامروا میخواهم.
فراتر از مقام ریاستجمهوری، به مقام شامخ استادی و علمیتان برتری داده و در این نامه جنابعالی را در جایگاه اکادمیکتان که داشتۀ فناناپذیر و همیشگی شما است مخاطب قرار میدهم. در این رجحانِ عُقلایی بدون شک هدفم این است تا بنیانی معرفتی برای پیوند محتوای این نوشته با شما بیابم و همچنین «علم» و «گفتمان علمی» را به مثابۀ معرفتی دگرپذیر، متساهل و گرهگشا، به عنوان زمینهیی برای طرح مباحث ژرف بگسترانم. علاقهمند نیستم که این نامه، صرفاً نامۀ یک شهروند به رییس جمهورش و یا مأموری به آمرش باشد؛ این نامه از جانب یک پژوهشگر نسبتاً جوانِ عرصۀ روابط بینالملل و مطالعات انکشافی به استادی پیشکسوت و کتابخوان و کتابدان است. ازینرو برعکسِ انتظار متعارفی که ممکن است از چنین نامهیی برود، این نوشته نه ماهیتِ انتقادی و عوامگرایانه دارد و نه هم رنگِ سیاستوزریهای دونمایهیی که مُد روزِ افغانستانِ امروز است را تراوش میدهد. ازینرو امیدوارم حدود نیم ساعت از وقت خود را به خواندن این نوشته و تأمل نسبت به محتوای آن اختصاص دهید، چه آنکه میدانیم حضرت رسول اکرم (ص) نیز با آنکه وحی از دانای متعال (ج) میگرفت و خرد و درایتی کامل داشت، بنا به آیۀ مبارکۀ «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» رابطۀ دوطرفهیی با مردم داشت و از آنها مشورت میگرفت. امید است در پیامدِ نوشتۀ این مشاورِ خودخوانده، گرهیی از کار مملکت نیز گشوده شود.
چرا این نامه را به حضور رییس جمهور کشورم مینویسم؟
نگارش این یادداشت از دو نگرانی مهم نشأت میگیرد:
۱٫ نگرانی من نسبت به آیندۀ نسلهای امروز و فردای افغانستانِ سرفراز؛ و
۲٫ نگرانی من نسبت به دورنمای اعتمادِ مردم به «علم» و «نخبگان علمی» به مثابۀ سیاستگذاران آیندۀ کشور.
مسألۀ اصلی این نوشتار چیست؟
بدون تردید قاطبۀ اصحاب علم و تحقیق، که ایدهپردازان و متفکرین اصلی انکشاف در کشور خواهند بود، نمیخواهند که قضاوت مردم از کارکردهای شما به مثابۀ یک نخبۀ علمی به گونهیی باشد که در نهایت باعث کاهش اعتماد آنها به اصحاب علم و معرفت در انتخابهای پیش رو شود، دورنمای تحول در افغانستانرا به چالش بکشد، و روحیۀ بازگشت به مشر مأبی و سنتگرایی سیاسی را در نسلهای آتی نیز زنده نگه دارد. جنابعالی حتی اگر نمایندۀ عام و تامّ نسلی از نخبگان علمی کشور هم نباشید، حداقل میتوانید و باید که زبان رسای درایت و کفایت آنها در مدیریت کشور باشید. با این نوشته برآنم تا مسالهیی به نام «افغانستان» و اینکه نگرانی نسبت به آن در کجای ذهن ما است را برجسته کنم. بدون تردید من و ما به یک افغانستان جهانیشده میاندیشیم که باید بهتدریج از پسِ تاریخ برآید و به سوی افقهای آینده گذار کند.
بدون شک موضوعات بیشماری در کشور است که باید با یک «رییس جمهور» در میان گذاشت. اما من با بهرهگیری از نظریۀ «فیلسوف-شاه» یا «حکیمانِ حاکم» افلاطون که آن را بهترین الگوی حکمروایی عقلایی و کارآمد میدانست، و از آنجا که برای نخستین بار است که افغانستان در حیات سیاسی خویش رییس جمهوری از این نوع را تجربه میکند، در این مقال روی سخن من بیشتر با مقامِ «فیلسوفی و حکیمی» شما است و لذا صرفاً به آن دسته از مسایل مهمی اشاره میکنم که درک و پرداختن به آن در همتِ «معرفت» شما است. این موضوعات به قرار ذیل اند:
موضوع اول: نظامیگرایی یا دانشمحوری: فرایند گذار از «زمین» به «سرزمین» و «کشور»
جناب استاد، پس از دورههایی از عظمت و انحطاط مستمر، بیش از دو و نیم قرن است که فرایند تکوین و تکامل ما از «زمین» به «سرزمین» و سپس نوع بالغ و کمالیافتۀ آن یعنی «کشور» آغاز گشته است؛ اما بر اساس واقعیتهای هر روزه و بیشماری که میبینیم، به نظر میرسد که برای تعداد زیادی از مردمان ما، آنانی که با تکیه بر خردهفرهنگهای خود مانع از شکلگیری «هویت ملی» میشوند، این کشور هنوز هم یک «زمین» بیش نیست؛ زمینی که مشخصۀ بارز آن نداشتن «شهروند» و داشتنِ صرفِ «باشندگانی» است که در خوشبینانهترین وضعیت، «میهنپرستانی» احساسی هستند و نه «میهندوستانی» عُقلایی. از نظر من، ملتسازی و دولتسازی و روندِ گذار از زمین به سرزمین و کشور، ماحصل برنامهریزی دقیق و استراتیژیک برای ساختن انسانهای این کشور به مثابۀ شهروندانی مسلمان، آگاه، آزاد، و مرفه است؛ شهروندانی که افغان باشند و در گسترۀ جهانی بیاندیشند. برای دستیابی به چنین جایگاهی بایسته است که بیشترین هزینهها را صرف باروری نهادهای علمی و ساختن انسانهای متمدن در این جامعه کنیم. انسانهایی که از هر قوم و تباری، خود را حول مفهوم «ملت» بیابند و چرخ محرک انکشافیافتگی کشور باشند. برهان واضح است: حتی یک نمونه در جهان وجود ندارد که کشور انکشافیافتهیی، متشکل از انسانهای توسعه نیافته باشد و یا بالعکس.
جلالتمآب داکتر صاحب، مطلعید که در حال حاضر حدود نیمی از بودجۀ کشور صرف مسایل امنیتی-نظامی میشود. بدون تردید این هزینۀ سنگین، امنیت را که به مردم ارزانی نکرده هیچ، بلکه از منظر تعامل «ساختار-کارگزار» باعث فربهی بیشتر نظامیگری در کشور شده و گفتمانهای نظامیمحور را در سیاست داخلی تقویت نموده است. شما بهتر میدانید که در جهان معاصر احتمال حملۀ یک دولت-ملت بر دولت-ملت دیگر در حد صفر است و کشورها جز برای ایجاد وحدتملی و تحرک سیاسی-اقتصادی در سطح داخل، در سیاست خارجی دشمنانگاری نمیکنند. طبیعی است که این نه بهمعنای نادیده انگاشتن رقابتها در میان ملل، بلکه بهمعنای پذیرش تغییر در ماهیت این رقابتها از امنیتی به اقتصادی است. از سوی دیگر سالهاست که شیوه و استراتیژی جنگی تروریستها و مخالفین مسلح نیز دگرگون شده است. شما بهعنوان سرقومندان اعلای قوای مسلح کشور میدانید که تقابل با این دشمنان جدید، بیش از آنکه توانایی نظامی بطلبد، نیازمند تقویت توانایی کشفی-استخباراتی حکومت و همکاری مردم است. نتیجه اینکه تداومِ تخصیصهایِ بودجهییِ نجومی به بخش نظامی-امنیتی، جفایی بزرگ بر بخشهای آموزشی-تربیتی و آیندۀ فرزندان کشور است. سرمایهگذاری واقعی در کشور ما، تقویت نهادهای علمی، آموزشی و تربیتی و غیر سیاسی کردن آنهاست؛ جایی که انسانهای امروز و فردای افغانستان در آن ساخته میشوند. شایسته میدانم که ضمن تخصیص بودجۀ بیشتر به وزارتهای علمی و آموزشی، «سند جامع علمی-تحقیقی افغانستان ۲۰۴۰» با بهرگیری از نقشۀ آموزشی ۲۰۳۰ یونسکو و بومیسازی معیارهای آن در افغانستان، بهعنوان نقشۀ راه علم و آموزش کشور تدوین شود و همچنین وزارتهای معارف، تحصیلات عالی، و اطلاعات و فرهنگ رقابتی شود تا بهترینها و توانمندترین افراد جامعه، بیرون از تقسیمات سیاسی قدرت، سکان مدیریت این نهادهای انسانساز را بهدست گیرند.
موضوع دوم: مام میهن و«لویاتان» افغانی: فرار مغزها و افغانهای دوتابعیته
جناب استاد، امروزه تعریف هر یک از جناحها و اقوام افغانستان از مفهومِ مقدس «وطن» متفاوت و دلیلش هم واضح است؛ چون از کودکی به آنها آموخته نشده است وطن چیست. البته این «وطنگریزی» که بعضاً با «دولت ستیزی» نیز همراه بوده و فرار مغزها را نیز در پی داشته، ریشۀ اقتصادی نیز میتواند داشته باشد. در مثالی واضح میسازم. از منظر کارکردی و بر اساس نتایج عملکردی، حداقل چهار قشر اجتماعی را در افغانستان قابل شناسایی میدانم: ۱٫ دولتمداران و سیاستورزان ۲٫ کارگران، دهقانان و سربازان، ۳٫ معلمان، مادران، و روشنفکران ۴٫ تاجران و سرمایهداران. جناب استاد، مام میهن را اگر به مثابۀ مادری بپنداریم که این چهار قشر اجتماعی را چون فرزندانی در آغوش خویش پرورش میدهد، عادلانه و اخلاقی است که هر چهارِ آن باید مساویانه از حمایتِ این «مادروطن» مستفید شوند و برابر با زحمتی که برای حفاظت، بقا و اعتلای وی میکشند از شیر آن بهره ببرند. این برای برقراری عدالت اجتماعی و رشد متوازن همۀ اقشار و از همه مهمتر برای ایجاد «طبقۀ متوسط» ضروری است. لذا باید به دقت و به شدت نظارت شود که همۀ این چهار قشر، مساویانه از این مادر شیر مینوشند. در یکصد سال گذشته که ما به صورت پیوسته ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، و فرهنگی خود را تغییر دادهایم (و نه شخصیت شهروندی خویش را)، نماد تغییر فقط در کم و زیاد کردن و یا هم حذف کردن شیر یکی از اقشار فوق و تقسیم سهم وی به قشر دیگری بوده است و بس. از این رو نهاد دولت، که «سلطانوار» تقسیمکنندۀ این شیر بوده، بیشتر نوشیده و هر روز فربهتر از دیروز شده است. به گونهیی که اگر توماس هابز حیات میداشت شاید کتابی به نام «لِویاتان افغانی» هم مینوشت. جناب استاد، فربهی بیش از حد دولت، به نحیف شدن روز افزون سایر اقشار منجر شده است. لذا پیش از آنکه قشری بیمارتر شود و یا بمیرد، بایسته است در تقسیم مساویانۀ این شیر همت بیشتری به خرج دهید. تاریخ به ما آموخته که بقای مادرِ میهن و «همۀ» فرزندانش متقابلاً و بهصورت همزمان بههم وابسته است.
جناب داکتر صاحب، سیاست شما برای چرخشِ نخبگان که با ورود بیشتر جوانان به ساختار مدیریتی کشور نیز همراه بوده، علیرغم کاستیهای روِشیِ آن، ستودنی است. همین که معادلات سنتی قدرت و سیاستورزی دگرگون شده و به فرمودۀ شما حدود چهل فیصد از کابینۀ شما را جوانان تشکیل میدهند، خود گام ارزشمندی در راستای نظامسازی است. اما بیپرده بگویم که این چرخش نخبگان و جوانگرایی به کاهش فرار مغزها و به مشارکت همۀ جوانان از مناطق مختلف کشور منجر نشده است. تعبیری موهوم و ناروا در میان جامعۀ ما وجود دارد که گویا آنانیکه میروند، به هدفِ ساختنِ آینده میروند. اما مگر آنهایی که با عشق به این کشور میمانند، بی آینده هستند؟ چون عمیقاً باور دارم که افغانستان را نمیتوان به دست باد سپرد و رفت، این پدیده را ریشهشناسی کردم. سرمنشأ این تفکر (رفتن به خارج) را غیر از ناامنی، به میزان زیادی افغانهای دو تابعیتهیی رقم زدهاند که بعد از ۲۰۰۱ میلادی تا کنون با دریافت معاشهای گزاف وارد تشکیلات دولتی شدهاند و حتی در استخدام، به آنها ارجحیت نیز داده شده است. این گروه الگوی بسیار نامناسبی برای جوانان تحصیلکرده و اما بدون تابعیت خارجی شدهاند. اکثر جوانان تحصیلکرده چه در چهارچوبSIV و چه هر برنامه دیگری، با آرزوی این از وطن میروند که روزی با پاسپورت خارجی، با احترام بیشتری به افغانستان باز گردند و با اعتبار پاسپورت خود مناصب بالا بگیرند و معاشهای گزاف بدستآورند. تفکر غلطی که در شانزده سال گذشته، آگاهانه یا ناآگاهانه، دولت و دولتمداران دو تابعیته در صدد ترویج آن بودهاند تبدیل تحصیلکردگان کشور به درجۀ اول و دوم، بر اساس تابعیت خارجی و نه بر اساس توانایی و تخصص آنها بوده است. لذا برای احیای پرستیژ و بازگرداندن تقدسِ تذکرۀ افغانستان و حرمت به آنانی که نخواستند مادرِ میهنشان را تنها بگذارند و بروند (اگرچه میتوانستند)، بهتر است استراتیژی استخدام در نهادهای دولتی به نفع «افغانهای یک تابعیته» و البته «متخصص» دگرگون شود. بدون شک امروز سال ۲۰۰۱ نیست، بلکه در این هفده سال جوانان زیادی در داخل و خارج از کشور تحصیل کرده، تخصص گرفته و با عشق آمادۀ خدمت به کشورند. این عشق نباید بیپاسخ بماند.
از منظر روانشناسیِ اقتصادی و با دیدی که ریشه در «اومانیسم» دارد میخواهم به موضوعی همگون نیز اشاره کنم: هویدا است که بخشی از کارهای درست و مسؤلانهیی که مدیران در جامعه انجام میدهند، جدا از رسالت وظیفهیی و اخلاقی، در نهایت امر به خاطر آن است که آیندۀ فرزندان و خانوادۀ شان را نیز بسازند. در جامعهیی که اخلاق و تعهد ملی کمتر ارزش دارد و در یک نگاه حداقلی، من اگر جادهیی بسازم که خانوادۀ من نیز روزی از آن عبور خواهد کرد، مکتبی بسازم که فرزند خودم نیز روزی در آن درس خواهد خواند، و استادی باشم که ممکن است شاگردم روزی معلم فرزندم شود، یقیناً که مسوولانهتر کارم را انجام خواهم داد. چراکه نتیجۀ عملکرد من به علاوۀ جامعه، مستقیماً به خود و خانوادهام نیز باز خواهد گشت. وزیر، معین، رییس، و هر شخصی که مدیریت بخشهای مختلف را در این کشور به دست دارد، و خانواده و فرزندانش را به هدف رفاه بیشتر به خارج فرستاده، بعید است که دلسوز حال و آیندۀ فرزندان من و سایر هموطنانم باشد. کسی که خون فامیل خودش را رنگینتر و با ارزشتر از خون سایر اتباع و کودکان این سرزمین میداند، بعید است که با جدیت و صداقت برای ملت ما کار کند. اگرچه برخی از افغانهای متخصصِ دو تابعیته که متأسفانه تعدادشان زیاد هم نیست، در سالهای اخیر زحمات قابل توجهی به افغانستان کشیدهاند و ملت را مدیون خویش ساختهاند، اما با نگاه به کارنامههای سایر افغانهای دوتابعیته که تعدادشان نیز بیشمار است، بیمِ تجربۀ چندبارۀ این موضوع وجود دارد که مقامیکه پاسپورت خارجی در جیب دارد، هر لحظه بدون اینکه پاسخگوی کارکردهایش باشد، بتواند از کشور برود و به قوانین حمایتی کشور خارجیاش پناه ببرد. فضای امنیتی برای همه یکسان است، و چه بسا برای فرزندان و خانوادۀ مقامات، که موترهای زره و نگهبانانِ تا دندان مسلح دارند، به مراتب بهتر از سایر شهروندان کشور باشد.
موضوع سوم: هِرم تصمیمگیری؛ تخصصگرایی و مسوولیتپذیری
جناب استاد، با خبرید که مقامات کشور، از مِهتر گرفته تا کِهتر و از مِشر تا کِشر، تا انتهای شب درگیر ملاقات و جلسات هستند. ماحصل این جلسات چه بوده است؟ بنده به عنوان یک معلم عادی که قطعاً اطلاعاتش در مورد رشد اقتصادی و جایگاه سیاسی کشور برگرفته از روزنامهها نیست، نتیجهیی از این همه مصروفیت نمیبینم. تصور اثبات شدۀ من این است که در حال حاضر تقریبا هیچکدام از قوای سهگانۀ کشور خروجیهای قناعتبخش و قابل پذیرشی ندارند. من علت را در این میبینم که مقامات کشور بزرگترین هدفشان تأمین رضایت شخص شما است. «قرابت با قدرت» و حفظ مقام برای این گروه اولویت اصلی است و نه مردم. دلیل دیگری نیز میتواند در پس چنین فضایی باشد؛ و آن باز میگردد به غنای مطالعاتی شما به مثابۀ رییس جمهور-فیلسوفی که با فهم عمیق و تیوریک از قضایا، و بهرهمندی از تجارب جهانی، مسایل را بهتر و عمیقتر میبیند و اگر دیگران «مو» میبینند او «پیچش مو» میبیند. توانایی علمی شما باعث آن شده تا در همۀ مسایل از بزرگ تا کوچک، از شما کسب نظر شود. این فضیلت تأثیری سوء بر مدیران کشور داشته و باعث شده خلاقیت و ابتکار از آنها دور شود. لذا از آنجایی که مدیران کشور باید پاسخگوی تبعات تصمیم خویش به مردم باشند، بسیار بجا و شایسته است که بگذارید خودشان تصمیم بگیرند. همچنین بایسته است که سیاست داخلی و خارجی را به مردان و زنان سیاسی، اقتصاد را به متخصصان اقتصادی، فرهنگ را به اهالی فرهنگ، معارف و تحصیلات عالی و پوهنتونها را به اصحاب علم و مدیریت علمی، فرهنگ و هنر را به فرهنگیان و هنرمندان و هر بخشی را به آگاهان همان بخش واگذار کنید. این تخصصگرایی «واقعی» و نه «صوری»، شما را از «مدیریتِ خُرد» و پرداختن به مسایل کوچک باز میدارد و باعث آن میشود که درایت و دانایی شما بیشتر در راستای ترسیم طرحهای کلان انکشافی و برنامهریزیهای بزرگ و درازمدت در جهت تحول و ارتقای جایگاه جهانی کشور صرف شود.
موضوع چهارم: اولویت افغانستان چیست؟
جناب استاد، میدانید که یکی از ویژگیهای کتمانناپذیر کشورهای رو به انکشاف و بعضا عقب مانده، ژرفایی است که «بحران مدیریت» در این کشورها دارد. کشورهایی چون سینگاپور، مالیزیا، کوریای جنوبی، تایوان، برازیل و تا حدی ترکیه توانستهاند این نوع از بحران را با «نخبهگرایی»، «برنامهریزی» و «اولویتبندی مسایل ملی» مدیریت کنند و در شمار کشورهای روبه انکشافِ برتر جهان قرار بگیرند. در مقابل اما کشورهایی چون افغانستان و امثالهم در مدیریت این نوع از بحران ناکام ماندهاند و به همینروی از منظر شاخصهای انکشافی در شمار کشورهای کمترین توسعهیافتۀ جهان قرار دارند. من به عنوان یک پژوهشگرِ مسایل انکشافی که به گونهیی در دستگاه اجرایی کشور نیز شاملم، در شانزده سال اخیر ندانستهام که اولویت ما در حکومتداری یا بهتر بگویم نقطه محوری و مرکز ثقل تصمیمگیریها و پالیسی سازیهای ما چیست؟ به نظر میرسد ما در میان انبوهی از مسایل پیچیده و بعضا ناهمگون سرگردانیم؛ در بیش از یک و نیم دههیی که از حیات مدرن سیاسی ما میگذرد، مسایلی چون امنیت، صلح، طالبان و داعش، انکشاف اقتصادی، توسعه سیاسی، انکشاف فرهنگی، رفاه مردم، مشکلات با پاکستان، تعامل یا تقابل با امریکا، دموکراسی، اصلاحات، مبارزه با فساد، بی سوادی، جوانان، زنان و حقوق بشر، مسایل هویتی و چندین موضوع مهم دیگر فراروی ما بوده و هست. اما به راستی اولویت ما در حکومتداری چیست؟ کانون و تمرکز ما در تصمیم گیریها باید کدام مسأله باشد؟ ظرفیتهای ملی باید بر کدام موضوع متمرکزتر باشد؟ آن چیزی را که باید کانون تمرکز فکری و عملی همۀ ما از شهروند و وکیل و وزیر و سفیر و تاجر و استاد پوهنتون گرفته تا رییس جمهوری باشد و با برنامهریزی عقلانی و استراتیژیک در صدد دستیابی به آن باشیم چیست؟ با توجه به اینکه حکومتداری، سیاستگذاری و تصمیمگیری یک الگوی آرمانی بهنام «مدل عقلایی» دارد که در آن اهداف و اولویتهای کشور بر اساس توانمندیهای ملی و چالشهای احتمالی از سوی رقبا و دیگران تعریف میشود، از نظر من تا سندی جامع و علمی بهنام «داکترین امنیت ملی افغانستان» به عنوان چتری برای تدوین تمام پالیسیهای ملی تدوین نشود، موضوعات کلیدی کشور رتبه بندی و اولویت بندی نشود، و مسایل مهم از مسایل نیمه مهم یا غیر مهم تفکیک نشود، کشور به جایی نخواهد رسید. هیچ کشوری با میزان توانایی و قدرت ما نمیتواند همه این مسایل را به صورت همزمان مدیریت کند. به نظر میرسد که اگر همه این مسایل را بر اساس اهمیت و ضرورت در یک نظام فکری سلسله مراتبی بچینیم، بعد از طرحهای آموزشی و «انسانساز» موضوعاتی چون «رشد اقتصادی» و «امنیت» در رأس این هرم قرار خواهد داشت. تمام توان ملی برای مدتی باید صرف این دو مسأله مهم شود و پرداختن به سایر مسایل از اولویتهای اجرایی و فکری حکومتداران به صورت «موقت» حذف، معوّق، و یا به درجههای پایین تر تنزل کند.
موضوع پنجم: کتابهایی که افغانستان را روشن خواهند کرد
جناب استاد، سخن آخرم این است که یافتههای علمی و تحلیل مقایسهیی ما با کشورهای موفق و نیمهموفق جهان، به ما میآموزد که با توجه به ضعیف بودن جامعه، اگر نظام سیاسی و سیستم دولتداری توسط نحبگان متخصص، دلسوز و متعهد اصلاح نگردد، در دهههای آتی روزگار ما بدتر خواهد شد. ممکن است کشور دچار خسارتها و عقب ماندگیهای شدیدتری گردد که جبران آن در توان ما و نسلهای آینده نباشد. لذا برای اینکه دولتمردان افغانستان با ذهنی روشنتر و تفکری جامعتر، آیندهنگرانهتر به افغانستان و مسایل آن ببینند، پیشنهاد میکنم به همۀ بستهای فوق رتبه و بالاتر از آن «که شیشههای سیاه موترهای زره به آنها اجازه نمیدهد افغانستانِ واقعی را ببینند» توصیۀ جدی کنید که کتاب (Why Nations Fail) یا «چرا ملتها ناکام میمانند» از دارون عجم اوغلو و جیمز. ا. رابینسون که از شاهکارهای پژوهشی در قرن ۲۱ است را بخوانند. بدون تردید محتوای این کتاب درک آنها از دولتسازی، انکشاف و مسایل آن را دگرگون خواهد ساخت (این کتاب را مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت امور خارجه افغانستان به فارسی دری نیز ترجمه نموده است). همچنین به وزرای تحصیلات عالی، معارف، و اطلاعات و فرهنگ خود هدایت دهید که کتاب (What is this thing called Science?) نوشتۀ آلن. اف. چالمرز که به فارسی تحت عنوان «چیستی علم» ترجمه شده است را بخوانند. خواندن این کتاب، روایت ایدیولوژیک، متصلب، منحط و ساقط شدۀ فعلی از «علم» در کشور ما را دگرگون خواهد ساخت و با بازتعریف علم، دریچههای نوین و گرهگشایی را فراراه استادان، محصلین و مدیران ساختارهای دانش و پژوهش در کشور خواهد گشود. به تمامی سفرای خود نیز توصیه نمایید تا علاوه بر کتاب اولی، کتاب «چین» از هنری کسینجر را نیز بخوانند و درک خود از تعاملات جهانی را با فهم و تحلیل سیاستهای چین به عنوان یکی از مهمترین کشورها برای افغانستان و جهان ارتقا بخشند.
و چند سخنِ کوتاه اما مهم در خاتمۀ متن:
۱٫ در جهان سه عنصر است که ما در سیاست خارجی به دنبال استخراج آن از محیط بینالملل و وارد کردن آن به کشور هستیم: «دانش»، «حمایت/ قدرت» و «ثروت». دو مقولۀ «حمایت/ قدرت» و «ثروت» را حداقل در سطح وزارت امور خارجه معینان سیاسی و اقتصادی متولی هستند. اما «دانش» مغفول مانده است. از آنجا که ماهیتاً و رسالتاً سیاست خارجی باید در خدمت «تولید ثروت ملی» باشد و دانش بزرگترین ثروت ملی است، امید است تدبیری سنجیده شود که «معینیت همکاریهای علمی و فرهنگی» در وزارت امور خارجه ایجاد شود و جذب کنندۀ ظرفیتهای علمی جهان برای پیشرفت افغانستان باشد؛
۲٫ شایسته است که نام و کارکرد وزارت تحصیلات عالی به «وزارت تحقیقات و تحصیلات عالی» تغییر کند تا ضمن «مبادلۀ» کالایی به نام علم در فرایند آموزش، بتوان با تحقیق به «تولید» و افزایش دانش نیز همت گماشت. در این راستا بهتر است در رأس این وزارت و سایر وزارتهای تعلیمی افرادی باشند که فارغان علوم اجتماعی باشند و نه علوم طبیعی یا علوم دقیقه. تجربۀ بشری نشان داده است که نگاه داکترها و انجنیرها به مسایل مدیریتی، به اقتضای شغل و تحصیلشان «پروژهیی» است؛ چنانکه نگاه یک داکتر طب برای درمان مریض سرطانیاش و یا نگاه یک انجنیر برای اعمار یک تعمیر هشت منزله، یک پروژۀ موقتی بیش نیست. حال آنکه علم، ساختارسازیهای علمی و مدیریت ساختارهای دانش ماهیت «پروسهیی» و «روندی» و بلندمدت دارد و نگاه پروژهمحور، آفتی برای آن محسوب میشود. ما به پوهنتونهای «کارآفرین» ضرورت داریم و نه «کارجو»، کارآفرینانی که بهتدریج باید بر اقتصاد ملی هم تسلط داشته باشند.
۳٫ مهم است برای آنانی که تمامی نگرانیشان از زندگی در این کشور تنها «امنیت فیزیکی» شان نیست، نیز حرمت قایل شویم و با پرداختن به جنبههای غیر نظامی امنیت، «پلیس امنیت اجتماعی» را در چهارچوب وزارت امور داخله تأسیس کنیم. به ویژه بانوان و جوانان مهمترین بهرهمندان از چنین ابتکاری خواهند بود؛
۴٫ با توجه به تغییرات اقلیمی و احتمالاتی که دایماً بیم خشکسالی در کشور را ازدیاد میبخشد، شایسته است یک بار برای همیشه چیدمان و ترتیب برنامههای انکشافی کشور را در یک دورۀ زمانی بیست ساله از زراعت و مالداری، به سمت صنایع و مشاغلی جهت دهیم که کمترین نیاز را به آب و خاک داشته باشد. در این زمینه تجارب مالیزیا و امارات متحدۀ عربی بسیار آموزنده و گرهگشا خواهد بود. به نظر من خطر بزرگتر از این خشکسالی، خشکسالی مدیرانی است که در شاکلۀ فکری و منش سیاسی خود آماده به تغییر نیستند.
این نامه را به این سبب به محضر شما نوشتهام که عمیقاً باور دارم همۀ ما مستقیم یا غیر مستقیم با پول و اعتبار و سرمایۀ این ملت، تحصیلکرده و روشنفکر شدهایم. از این جهت نمیتوانیم و نباید نسبت به مشکلات و آیندۀ آن سکوت کنیم. سکوتی از این سیاق، خیانت است و کسی که به کشور، ملت، تاریخ و هویتملی خود خیانت کند به خود هم رحم نخواهد کرد. امید است ترتیب و تدبیری اتخاذ شود که اندیشیدن برای مسأله انکشاف کشور به یک حرکت مستمر در میان نخبگان اجرایی-علمی و روشنفکران افغانستان تبدیل شود.
از بذل توجه و وقتی که برای خواندن این نوشته اختصاص داده اید، سپاسگزارم.
و ما علینا الا البلاغ المبین
کابل، ۲۲ حوت ۱۳۹۶