تاریخ انتشار :يکشنبه ۲۰ میزان ۱۳۹۳ ساعت ۲۰:۲۷
کد مطلب : 100307
غدیر؛ راهی به سوی آسمان
نیمه راه حجة ‏الوداع، آغاز بیدارى چشم‏هاى زمینیان بود. آسمان، در بلندى ‏ها، سکته ‏اى ملیح کرد تا شعر شعور على علیه ‏السلام، در سینه عاشقانش سروده شود. آن روز، نگاه محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله، اشاره به جبروت کرد و آرامش على علیه ‏السلام اشاره به م
با محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله، هر چه بالا مى ‏روى، بالاتر مى ‏بینى و این لیاقت، تنها شایسته على علیه ‏السلام است که در تسخیر قلب ملائک، سابقه‏ اى دیرینه دارد.
غدیر، آنجاست که شاخه‏ هاى على علیه ‏السلام و محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله به اتصال پیوندى به نام فاطمه علیهاالسلام اوج مى‏ گیرد و دوازده میوه امامت از شجره طیبه‏ شان، به دامان عاشقان مى ‏افتد. آنجا، دستان توحیدى رسول خدا صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله حجاب‏هاى ظلمانى را کنار مى‏ زند تا آنچه از ناگفته ‏هاى رسالت باقى مانده است، زمزمه کند.
مردم! بگویید به باد، به باران، به آفتاب و به آب که اینک على علیه ‏السلام ، جانشین من است و در عبور روز و شب، ماه و خورشید، این‏چنین جایگاه خود را عوض مى ‏کنند تا تاریکى، رهروانشان را نبلعد.
اینک محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله، دست را به سمت آسمان بالا مى ‏برد تا على علیه‏ السلام را به همگان نشان دهد. این، حُسن ختام زیباى رسالت محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله است.
غدیر، آنجاست که شاخه‏ هاى على علیه ‏السلام و محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله به اتصال پیوندى به نام فاطمه علیهاالسلام اوج مى‏ گیرد و دوازده میوه امامت از شجره طیبه‏ شان، به دامان عاشقان مى ‏افتد. آنجا، دستان توحیدى رسول خدا صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله حجاب‏هاى ظلمانى را کنار مى‏ زند تا آنچه از ناگفته ‏هاى رسالت باقى مانده است، زمزمه کند
اینک، تنها وصى محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله، بر سکّوى قلب‏ها، نشان افتخار و امامت را به سینه نورانى خویش مى ‏آویزد تا عشق را دست به دست بچرخانند و به مقصد برسانند.
آن روز، آنچه در ذهن محمد صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله مى ‏گذشت، اتصال راه ‏هاى زمین به آسمان بود و این‏ بار، مسافران را به جاده ‏اى رو به آسمان هدایت کرد.
مردم، جهاز شتران را روى هم گذاشتند و پیامبر خدا صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله با دستان على علیه ‏السلام، آسمان را براى همیشه به زمین پیوند داد و این‏گونه آموخت که براى رسیدن به معبود، چگونه دست نیاز بر دامان على و آل او دراز کنیم.
برکه در برکه، آواز بلند علوی‏ ات پیچید و نگاه کویرآلودگان را به جاری شدن فراخواند. آسمان‏ها، دف زنان و هلهله کنان، سروری زمین را ستاره پاشیدند.
شانه‏ هایت با کدام کوه نسبت داشت که این‏چنین شگفت، قله‏ های عدالت را پرچم کوبیدی؟ درختان، قامت هاشمی ‏ات را به احترام ایستاده ‏اند؛ همچنان که تاریخ، ثانیه ‏های بی ‏رمقش را با نام تو بر می ‏خیزد.

بایستید!... دین کامل شد.
بایستید که آفتاب، روشن شدن ستاره‏ ای بی ‏بدیل را مژده خواهد داد!
بایستید که امروز، نعمت تمام می ‏شود و دین کامل...
و ایستادند؛ در کنار برکه ‏ای که رسالت اقیانوس، در نگاهش می ‏تپد. دست فاتح خیبر بالا می ‏رود و آوایی در فضا می ‏پیچد:

«من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
ای کوچه ‏ها، سبز بپوشید! ای کبوتران، فرود آیید و بام‏ ها را فرش کنید! ای چشمه‏ ها، پا برهنه ‏تر از همیشه بجوشید؛ نخستین بارقه‏ های امامت، بر پنجره‏ های جانمان تابیدن گرفته است.
علی آمد تا توفان‏های حریص، حریم سبز درختان را به بازی نگیرند. آمد تا عدالت در پشت حصارهای تبعیض، به فراموشی سپرده نشود. او به کودکانی می ‏اندیشید که گرسنه ی نانِ محبت ‏اند و به دخترانی که نگران روزهای آینده، سرنوشتشان را بغض کرده ‏اند
او حنجره‏ های مچاله را فریاد خواهد آموخت، خاک‏های یتیم را پدری خواهد کرد و تشنگان مهربانی را دست نوازش خواهد بود.
علی آمد تا توفان‏های حریص، حریم سبز درختان را به بازی نگیرند. آمد تا عدالت در پشت حصارهای تبعیض، به فراموشی سپرده نشود. او به کودکانی می ‏اندیشید که گرسنه ی نانِ محبت ‏اند و به دخترانی که نگران روزهای آینده، سرنوشتشان را بغض کرده ‏اند.
روحش را به مساحت رنج‏ های مردم وسعت داده بود.
او آمد؛ با مهر ولایتی که همچنان بر پیشانی زمین می‏ درخشد.
منبع : شبکه خبر
https://avapress.net/vdciuuazyt1aup2.cbct.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما