۴. اتكا به خويشتن
اعتماد به نفس و اتكا به سرمايههاي معنوي خويش، يكي ديگر از دستگيرههاي فكري علاّ مه اقبال است. او علاوه بر اين كه كتابي با نام «اسرار خودي» دارد، در جايجاي شعرهايش به اين موضوع ميپردازد و بر اين باور است كه در ميان ملل مشرقزمين آنقدر توانايي معنوي وجود دارد كه اگر با دانش و فن امروز يكجا شود، بتواند جهاني ديگر بيافريند.
زندگي در صدف خويش گهرساختن است
در دل شعله فرورفتن و نگداختن است
عشق از اين گنبد دربسته برونتاختن است
شيشة ماه ز طاق فلك انداختن است
سلطنت نقد دل و دين ز كف انداختن است
به يكي داو، جهان بردن و جان باختن است
حكمت و فلسفه را همّت مردي بايد
تيغ انديشه به روي دو جهان آختن است
مذهب زندهدلان خواب پريشاني نيست
از همين خاك، جهان دگري ساختن است
اين غزل، يك بيانية فكري اقبال است. او در آن بر چند نكتة اساسي تأكيد ميكند، يكي اتكا بر داشتههاي خويش، يعني در صدف خويش گهر ساختن. ديگري مبارزه، تلاش و استقامت براي دستيافتن به يك زندگي بهتر. ديگري، رويارويي فكري و فلسفي با دنيا. او در نهايت عقيده دارد كه از همين خاك، يعني مشرقزمين ميتوان جهاني ديگر ساخت.
۵. مذهبگرايي در عين روشنفكري
در همين مسير توجه به مذهب را نيز ميتوان يكي ديگر از شاخصههاي فكري اقبال دانست و از ارمغانهايي كه او به شعر امروز هديه كرده است. او بر خلاف بسياري ديگر از روشنفكران عصر خويش، عليرغم آشنايي با تمدّن جديد، فردي است كاملاً مذهبي و باورمند به حقّانيت شريعت محمدي. به همين لحاظ، در دورهاي كه غالب روشنفكران دورة مشروطه و حتي بسياري از پيروان نيمايوشيج، به صراحت دم از گرايشهاي ضدمذهبي يا ضداسلامي ميزنند با صراحت تمام ميگويد:
همّت مسلم ز نام مصطفاست
آبروي ما ز نام مصطفاست...
اين مذهبگرايي اقبال نيز توأم است با نگرشهاي نويني كه نسبت به مذهب و وقايع ديني مثل كربلا وجود دارد و در اين نگاه نو، جوانب تاريخي، سياسي و اجتماعي قضايا نيز مورد توجه است. حتي درستتر اين است كه بگوييم اقبال لاهوري يكي از اشخاص مؤثر در اين تغيير نگرش نسبت به مذهب بوده است.
۶. نگاه واقعبينانه به غرب
يكي ديگر از مباحثي كه به وسيلة اقبال وارد شعر فارسي ميشود، غربستيزي است. اين غربستيزي در دورهاي مطرح ميشود كه جريانهاي روشنفكري در كشورهاي اسلامي، غالباً آبشخور غربي دارند و در نهايت نيز به نوعي غربگرايي افراطي منتهي ميشوند.
شاعران دورة مشروطه در ايران و افغانستان كمابيش سعي ميكردند خودشان را با تحوّلات خارج وفق دهند، ولي متأسفانه اين وفقدادن بسيار سطحي و صوري بود و كمتر نشانهاي از يك واكنش عميق فكري در برابر رهيافتهاي مغربزمين ديده ميشد. به همين لحاظ آناني كه دغدغة مذهبي داشتند، غالباً با هر گونه تغيير و تحوّلي مخالفت ميكردند و آناني هم كه از اين دغدغهها تهي بودند، دربست تسليم غرب و همة جزئيات فرهنگ آن ميشدند.
در اين ميان اقبال لاهوري تنها كسي بود كه با چشم باز و از روي آگاهي و هوشياري با غرب و تحوّلات دنياي نوين برخورد كرد و در عين حال، توانست در كنار دانش و فنّ غربي، معنويت شرقي را نيز حفظ كند. شعر اقبال حاصل چنين برخوردي است.
برخورد اقبال با غرب كاملاً هوشمندانه است. او ميكوشد جوانب قوّت و ضعف تمدّن غربي را از هم تفكيك كند. به همين لحاظ به دانش و فن غربي احترام قايل است و ميگويد:
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همين روغن چراغش روشن است
ولي اين احترام به دانش و فن باعث نميشود كه شاعر ما از معنويت شرقي غافل شود و همين، از وجوه بارز تفكّر اوست. او عشق و معنويت را عامل حيات مشرقزمين ميداند و بر اين باور است كه غرب از اين معنويت دور شده است. اين هم سخن تازهاي است كه در شعر ديگر شاعران آن دوره كمتر ديده ميشود.
او در جايي ديگر يادآور ميشود كه غربيان را زيركي زنده ساخته و شرقيان را عشق و معنويت. شاعر ما بر اين باور است كه جامعة امروز به هر دو نياز دارد.
غربيان را زيركي، ساز حيات
شرقيان را عشق، راز كائنات
زيركي از عشق گردد حقشناس
كار عشق از زيركي محكماساس
عشق چون با زيركي همبر شود،
نقشبند عالم ديگر شود
خيز و نقش عالم ديگر بنه
عشق را با زيركي آميز ده
البته در مجموع با توجه به مصيبتهايي كه ملل مشرقزمين از استعمار غرب تحمّل كردهاند، برخورد اقبال با غرب و غربيان غالباً انتقادآميز است.
از جانبي ديگر اقبال دلبستة ارزشهاي مشرقزميني است، اما اين ارزشها را پيلهسان بر گرد خويش نميتند تا روزي ديگران خودش را بكُشند و پيلهاش را ابريشم سازند. او به ارزيابي دقيق رهآورد غربيان مينشيند و ميكوشد با انصاف تمام، خوب و بدش را از هم جدا كند.
شرق را از خود برد تقليد غرب
بايد اين اقوام را تنقيد غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
ني ز رقص دختران بيحجاب
ني ز سحر ساحران لالهروست
ني ز عريان ساق و ني از قطع موست
محكمي او را نه از لاديني است
ني فروغش از خط لاتيني است
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همين آتش چراغش روشن است
حكمت از قطع و بريد جامه نيست
مانع علم و هنر عمامه نيست
علم و فن را اي جوان شوخ و شنگ،
مغز ميبايد، نه ملبوس فرنگ
اين را ميتوان مقايسه كرد با ديدگاه شاعران مشروطه به غرب و شرق، و تفاوت را ديد كه تا چه مايه است.
امتياز مهم اقبال وقوفي است كه بر مسأله يافته و درواقع او اگر رويارويياي هم با غربيان دارد، نه از سر جهالت بلكه از روي شناخت است. او ميكوشد به شرقيان راه بيرونشد از تضاد شرق و غرب را بياموزد و در نهايت هم راهي را پيشنهاد ميكند كه تا كنون هم انديشمندان مسلمان چيزي بهتر از آن درنيافتهاند. اين غزل از كتاب زبور عجم او نمونهاي خوب از راهنماييهاي اقبال است. او در اينجا، چسبيدن متعصبانه به مردهريگ شرقي را هم مينكوهد:
بگذر از خاور و افسوني افرنگ مشو
كه نيرزد به جوي اين همه ديرينه و نو
زندگي انجمنآرا و نگهدار خود است
اي كه در قافلهاي، بيهمه شو، با همه رو
اقبال نه تنها در چارهانديشي براي شرقيان ميكوشد، كه فراتر از آن، براي غرب نيز پيشنهادها و رهنمودهايي دارد. در واقع او نه تنها كنشپذير و منفعل نيست، كه كنشمند و مؤثر است. به همين ترتيب نه تنها در مسايل فكري، كه در امور سياسي و بينالمللي هم حرفهايي براي گفتن دارد. مثلاً در حالي كه بسياري از جهانيان تشكيل سازمان ملل متحد را پايانبخش جنگ و ستيزه و بيعدالتي ميدانستند، چنين نگاه انتقادي و طنزآميزي به آن دارد:
برفتد تا روش رزم در اين بزم كهن
دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
من از اين بيش ندانم كه كفندزدي چند
بهر تقسيم قبور انجمني ساختهاند
درك سخن اقبال براي ما امروزيان كه اين كفندزدي را بهويژه در اين ايّام بعينه ميبينيم، بسيار راحتتر است.
نویسنده: محمدكاظم كاظمي
اعتماد به نفس و اتكا به سرمايههاي معنوي خويش، يكي ديگر از دستگيرههاي فكري علاّ مه اقبال است. او علاوه بر اين كه كتابي با نام «اسرار خودي» دارد، در جايجاي شعرهايش به اين موضوع ميپردازد و بر اين باور است كه در ميان ملل مشرقزمين آنقدر توانايي معنوي وجود دارد كه اگر با دانش و فن امروز يكجا شود، بتواند جهاني ديگر بيافريند.
زندگي در صدف خويش گهرساختن است
در دل شعله فرورفتن و نگداختن است
عشق از اين گنبد دربسته برونتاختن است
شيشة ماه ز طاق فلك انداختن است
سلطنت نقد دل و دين ز كف انداختن است
به يكي داو، جهان بردن و جان باختن است
حكمت و فلسفه را همّت مردي بايد
تيغ انديشه به روي دو جهان آختن است
مذهب زندهدلان خواب پريشاني نيست
از همين خاك، جهان دگري ساختن است
اين غزل، يك بيانية فكري اقبال است. او در آن بر چند نكتة اساسي تأكيد ميكند، يكي اتكا بر داشتههاي خويش، يعني در صدف خويش گهر ساختن. ديگري مبارزه، تلاش و استقامت براي دستيافتن به يك زندگي بهتر. ديگري، رويارويي فكري و فلسفي با دنيا. او در نهايت عقيده دارد كه از همين خاك، يعني مشرقزمين ميتوان جهاني ديگر ساخت.
۵. مذهبگرايي در عين روشنفكري
در همين مسير توجه به مذهب را نيز ميتوان يكي ديگر از شاخصههاي فكري اقبال دانست و از ارمغانهايي كه او به شعر امروز هديه كرده است. او بر خلاف بسياري ديگر از روشنفكران عصر خويش، عليرغم آشنايي با تمدّن جديد، فردي است كاملاً مذهبي و باورمند به حقّانيت شريعت محمدي. به همين لحاظ، در دورهاي كه غالب روشنفكران دورة مشروطه و حتي بسياري از پيروان نيمايوشيج، به صراحت دم از گرايشهاي ضدمذهبي يا ضداسلامي ميزنند با صراحت تمام ميگويد:
همّت مسلم ز نام مصطفاست
آبروي ما ز نام مصطفاست...
اين مذهبگرايي اقبال نيز توأم است با نگرشهاي نويني كه نسبت به مذهب و وقايع ديني مثل كربلا وجود دارد و در اين نگاه نو، جوانب تاريخي، سياسي و اجتماعي قضايا نيز مورد توجه است. حتي درستتر اين است كه بگوييم اقبال لاهوري يكي از اشخاص مؤثر در اين تغيير نگرش نسبت به مذهب بوده است.
۶. نگاه واقعبينانه به غرب
يكي ديگر از مباحثي كه به وسيلة اقبال وارد شعر فارسي ميشود، غربستيزي است. اين غربستيزي در دورهاي مطرح ميشود كه جريانهاي روشنفكري در كشورهاي اسلامي، غالباً آبشخور غربي دارند و در نهايت نيز به نوعي غربگرايي افراطي منتهي ميشوند.
شاعران دورة مشروطه در ايران و افغانستان كمابيش سعي ميكردند خودشان را با تحوّلات خارج وفق دهند، ولي متأسفانه اين وفقدادن بسيار سطحي و صوري بود و كمتر نشانهاي از يك واكنش عميق فكري در برابر رهيافتهاي مغربزمين ديده ميشد. به همين لحاظ آناني كه دغدغة مذهبي داشتند، غالباً با هر گونه تغيير و تحوّلي مخالفت ميكردند و آناني هم كه از اين دغدغهها تهي بودند، دربست تسليم غرب و همة جزئيات فرهنگ آن ميشدند.
در اين ميان اقبال لاهوري تنها كسي بود كه با چشم باز و از روي آگاهي و هوشياري با غرب و تحوّلات دنياي نوين برخورد كرد و در عين حال، توانست در كنار دانش و فنّ غربي، معنويت شرقي را نيز حفظ كند. شعر اقبال حاصل چنين برخوردي است.
برخورد اقبال با غرب كاملاً هوشمندانه است. او ميكوشد جوانب قوّت و ضعف تمدّن غربي را از هم تفكيك كند. به همين لحاظ به دانش و فن غربي احترام قايل است و ميگويد:
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همين روغن چراغش روشن است
ولي اين احترام به دانش و فن باعث نميشود كه شاعر ما از معنويت شرقي غافل شود و همين، از وجوه بارز تفكّر اوست. او عشق و معنويت را عامل حيات مشرقزمين ميداند و بر اين باور است كه غرب از اين معنويت دور شده است. اين هم سخن تازهاي است كه در شعر ديگر شاعران آن دوره كمتر ديده ميشود.
او در جايي ديگر يادآور ميشود كه غربيان را زيركي زنده ساخته و شرقيان را عشق و معنويت. شاعر ما بر اين باور است كه جامعة امروز به هر دو نياز دارد.
غربيان را زيركي، ساز حيات
شرقيان را عشق، راز كائنات
زيركي از عشق گردد حقشناس
كار عشق از زيركي محكماساس
عشق چون با زيركي همبر شود،
نقشبند عالم ديگر شود
خيز و نقش عالم ديگر بنه
عشق را با زيركي آميز ده
البته در مجموع با توجه به مصيبتهايي كه ملل مشرقزمين از استعمار غرب تحمّل كردهاند، برخورد اقبال با غرب و غربيان غالباً انتقادآميز است.
از جانبي ديگر اقبال دلبستة ارزشهاي مشرقزميني است، اما اين ارزشها را پيلهسان بر گرد خويش نميتند تا روزي ديگران خودش را بكُشند و پيلهاش را ابريشم سازند. او به ارزيابي دقيق رهآورد غربيان مينشيند و ميكوشد با انصاف تمام، خوب و بدش را از هم جدا كند.
شرق را از خود برد تقليد غرب
بايد اين اقوام را تنقيد غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
ني ز رقص دختران بيحجاب
ني ز سحر ساحران لالهروست
ني ز عريان ساق و ني از قطع موست
محكمي او را نه از لاديني است
ني فروغش از خط لاتيني است
قوّت افرنگ از علم و فن است
از همين آتش چراغش روشن است
حكمت از قطع و بريد جامه نيست
مانع علم و هنر عمامه نيست
علم و فن را اي جوان شوخ و شنگ،
مغز ميبايد، نه ملبوس فرنگ
اين را ميتوان مقايسه كرد با ديدگاه شاعران مشروطه به غرب و شرق، و تفاوت را ديد كه تا چه مايه است.
امتياز مهم اقبال وقوفي است كه بر مسأله يافته و درواقع او اگر رويارويياي هم با غربيان دارد، نه از سر جهالت بلكه از روي شناخت است. او ميكوشد به شرقيان راه بيرونشد از تضاد شرق و غرب را بياموزد و در نهايت هم راهي را پيشنهاد ميكند كه تا كنون هم انديشمندان مسلمان چيزي بهتر از آن درنيافتهاند. اين غزل از كتاب زبور عجم او نمونهاي خوب از راهنماييهاي اقبال است. او در اينجا، چسبيدن متعصبانه به مردهريگ شرقي را هم مينكوهد:
بگذر از خاور و افسوني افرنگ مشو
كه نيرزد به جوي اين همه ديرينه و نو
زندگي انجمنآرا و نگهدار خود است
اي كه در قافلهاي، بيهمه شو، با همه رو
اقبال نه تنها در چارهانديشي براي شرقيان ميكوشد، كه فراتر از آن، براي غرب نيز پيشنهادها و رهنمودهايي دارد. در واقع او نه تنها كنشپذير و منفعل نيست، كه كنشمند و مؤثر است. به همين ترتيب نه تنها در مسايل فكري، كه در امور سياسي و بينالمللي هم حرفهايي براي گفتن دارد. مثلاً در حالي كه بسياري از جهانيان تشكيل سازمان ملل متحد را پايانبخش جنگ و ستيزه و بيعدالتي ميدانستند، چنين نگاه انتقادي و طنزآميزي به آن دارد:
برفتد تا روش رزم در اين بزم كهن
دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
من از اين بيش ندانم كه كفندزدي چند
بهر تقسيم قبور انجمني ساختهاند
درك سخن اقبال براي ما امروزيان كه اين كفندزدي را بهويژه در اين ايّام بعينه ميبينيم، بسيار راحتتر است.
نویسنده: محمدكاظم كاظمي
منبع : خبرگزاری آوا- کابل