نزدیکیهای ظهر بود. آفتاب عمود میتابید و راننده که خسته به نظر میرسید گفت: "دوستان حرکت میکنیم بخیر!"
با آغازِ حرکت و عبور از جادههای شلوغ پایتخت و فضای آلودهی آن وارد درهای زیبا، سرسبز و دلنشین شدیم. سکوتی سنگین حاکم بود. راننده با شکستنِ فضای سکوت، صرفا از باب تذکر فقط همین جمله را گفت که در راه چکپاین و بازرسی است و بصورت دقیق همه را بازرسی میکنند؛ متوجه باشید!
بعد از یک ساعت پیمودن راه، موتر حامل ما هنوز به سختی و آهستگی در حال گذر از پیچ و خمهای جادهای بود که بر اثر انفجار ماینهای کنار جاده و انفجاراتِ متعدد در هر پنجاه متر و صد مترِ آن حفرههای عمیقی بوجود آمده بود. کمکم از ساحهی تحت کنترول دولت خارج شدیم و چند صدمتر که جلوتر رفتیم چند تن با لباس نظامی و سر و صورت بستهشده در کنار جاده یعمومی با سلاحهای سبک و سنگین در دست ظاهر شدند.
لحظاتی بعد، دو نفرشان که تنها چشمهایشان دیده میشد به علامت ایست دستشان را بالا کردند. یک نفرشان جلو آمده و کلهی پر از موی خود را داخل موتر کرد و فردی را که پهلویم نشسته بود مخاطب قرار داد و گفت از کجا آمدی؟ بیا پایین!
مسافر کناریام با چهرهای مضطرب پیاده شد و آن شخص بعد از بازرسی کاملِ وی گفت! بکش کارت هویت و... هرچه را که داری!
مسافر و رفیقِ راه ما با صدای لرزان گفت هیچ چیز ندارم!
بعد دوباره همان شخص جلو آمد و به ما هم دستور داد همه پیاده شویم!
همه از موتر پایین شدیم و یکایکِ ما را شروع به بازرسی کرد؛ حتی گوشی موبایل بعضی از مسافرین نیز بررسی شدند.
کمی آنطرفتر، کنار جاده، دو تن از افرادی را که دستهایشان بسته بود با وسایلشان که معلوم نبود از کدام موتر پیاده کرده بودند کنار جاده نگه داشته بودند. آن دو نفر در حالی که رنگ صورتشان سفید شده بود، با چشمانی ناامید به سوی ما خیرهخیره نگاه میکردند.
مشخص نبود که آنها را به چه جرمی پیاده کردهاند، اما ما با کمال تأسف نمیتوانستیم جویای احوالشان شویم و برایشان کاری کنیم. در هر صورت، بعد از تجسس همهجانبهی ما، امرِ حرکت داده شد و ما دوباره داخل موتر نشستیم و حرکت کردیم؛ انگار روح تازهای در جسم ما دمیده شده باشد. نفس تازه کردیم، در حالیکه هنوز فضای سکوت حاکم بود و هیچ کس زبانش یارای گفتنِ حرفی و یا هم حوصلهی شنیدن سخنی را نداشت.
هنوز به صورت کامل از ساحهی تحت حاکمیت این شبهنظامیان خارج نشده بودیم. به محض خروج، فضای سکوت شکسته شد و همه شروع به تجزیه و تحلیل و برخورد و سوال و جواب خود کردند.
در حالیکه هیچ فردِ حکومتی و نظامی در بین ما نبود، اما ترس بر همه مستولی شده و همه نگران بودند و البته شکرگزار که به سرنوشت بسیاری از کسانیکه بیگناه در این جاده مرگ گرفتار و قربانی میشوند دچار نشدهاند.
این حکایتِ دلهره و ترس، روایت از شاهراه کابل-بامیان است که سالهاست در چند ده کیلومتری پایتخت و نزدیک به مرکز و مقر ولایت میدان به گونهای گسترده در کنترول طالبان قرار دارد و این گروه فضای امنی که میتوان آنرا در عبور نیروهای نظامی دولتی از این ساحه پروازممنوع نامید بوجود آوردهاند.
روایت ناامنی این شاهراه به سال ۱۳۸۳ برمیگردد که وضعیت امنیتی آن بعد از تجدید حیات و از سرگیری فعالیت طالبان بگونه جدی مورد تهدید قرار گرفت و رو به وخامت گرایید و تاکنون دهها تن از نیروهای نظامی و غیرنظامی در این شاهراه بهگونه فجیع و حسابشده به قتل رسیده و قربانی شدهاند.
هرچند بعد از قتل و کشتار و کش و قوسها در سال ۱۳۹۱ دولت به خواست مردمِ مناطق مرکزی تعهد به تامین امنیت این شاهراه در قالب افراز پوستهها و چند بیز امنیتی کرد و مدتی هم امنیت کامل برقرار بود. اما بعد از زمانی و با گسترش فعالیتهای طالبان دوباره در اثر سوء توجه و حملات گسترده طالبان تراژیدی غمبار سال ۱۳۹۴ اتفاق افتاد که در دو شبانهروز حملات وسیع و همهجانبه طالبان بالای اکثر پاسگاههای امنیتی این ساحه، اضافه از سی تن از نیروهای نظامیِ مردمی بگونه فجیع قتلعام شدند.
هر چند حوادث جنگی و ناگوار بعدی بارها از مردم ملکی و نظامی در این ساحه قربانی گرفته است. اما امروز، طالبان در کنار کنترول ساحات که در دست داشته و دارد، برای کسب مشروعیت سیاسی تلاش میکند و امریکا هم با آنها بعنوان بخشی از جریان جنگی قدرتمند وارد مذاکره شده و گفتگو میکند و به آنان اجازهی جولان و حضور و قدرت بیشتری میدهد.
علاوه بر آن، دولتهای منطقه هم برای طالبان فرش قرمز پهن کرده و با نی و موسیقی محلیِ اصیل به آنان روحیه میدهند که قطعا باعث میشود آنها با غرور بیشتری قدرت، هیبت و هیمنهشان را به رخ دولت، مردم، منطقه و جهان میکشند و بیشتر از پیش قدرتنمایی سیاسی و جنگی میکنند.
اما با همهی این موارد، آنچه مهم خواهد بود این است که با رویکردی اینچنینی، ایجاد وحشت و ترس و روش بازرسیِ خشن توأم با خشونت، قطعا برای هیچ کسی قابل قبول نیست و با این طریق نمیشود مشروعیت مردمی کسب کرد. هرچند تلاش برای مشروعیت منطقوی، بینالمللی و سیاسی سریع و آنی باشد.
نویسنده: غلامرضا سادات
با آغازِ حرکت و عبور از جادههای شلوغ پایتخت و فضای آلودهی آن وارد درهای زیبا، سرسبز و دلنشین شدیم. سکوتی سنگین حاکم بود. راننده با شکستنِ فضای سکوت، صرفا از باب تذکر فقط همین جمله را گفت که در راه چکپاین و بازرسی است و بصورت دقیق همه را بازرسی میکنند؛ متوجه باشید!
بعد از یک ساعت پیمودن راه، موتر حامل ما هنوز به سختی و آهستگی در حال گذر از پیچ و خمهای جادهای بود که بر اثر انفجار ماینهای کنار جاده و انفجاراتِ متعدد در هر پنجاه متر و صد مترِ آن حفرههای عمیقی بوجود آمده بود. کمکم از ساحهی تحت کنترول دولت خارج شدیم و چند صدمتر که جلوتر رفتیم چند تن با لباس نظامی و سر و صورت بستهشده در کنار جاده یعمومی با سلاحهای سبک و سنگین در دست ظاهر شدند.
لحظاتی بعد، دو نفرشان که تنها چشمهایشان دیده میشد به علامت ایست دستشان را بالا کردند. یک نفرشان جلو آمده و کلهی پر از موی خود را داخل موتر کرد و فردی را که پهلویم نشسته بود مخاطب قرار داد و گفت از کجا آمدی؟ بیا پایین!
مسافر کناریام با چهرهای مضطرب پیاده شد و آن شخص بعد از بازرسی کاملِ وی گفت! بکش کارت هویت و... هرچه را که داری!
مسافر و رفیقِ راه ما با صدای لرزان گفت هیچ چیز ندارم!
بعد دوباره همان شخص جلو آمد و به ما هم دستور داد همه پیاده شویم!
همه از موتر پایین شدیم و یکایکِ ما را شروع به بازرسی کرد؛ حتی گوشی موبایل بعضی از مسافرین نیز بررسی شدند.
کمی آنطرفتر، کنار جاده، دو تن از افرادی را که دستهایشان بسته بود با وسایلشان که معلوم نبود از کدام موتر پیاده کرده بودند کنار جاده نگه داشته بودند. آن دو نفر در حالی که رنگ صورتشان سفید شده بود، با چشمانی ناامید به سوی ما خیرهخیره نگاه میکردند.
مشخص نبود که آنها را به چه جرمی پیاده کردهاند، اما ما با کمال تأسف نمیتوانستیم جویای احوالشان شویم و برایشان کاری کنیم. در هر صورت، بعد از تجسس همهجانبهی ما، امرِ حرکت داده شد و ما دوباره داخل موتر نشستیم و حرکت کردیم؛ انگار روح تازهای در جسم ما دمیده شده باشد. نفس تازه کردیم، در حالیکه هنوز فضای سکوت حاکم بود و هیچ کس زبانش یارای گفتنِ حرفی و یا هم حوصلهی شنیدن سخنی را نداشت.
هنوز به صورت کامل از ساحهی تحت حاکمیت این شبهنظامیان خارج نشده بودیم. به محض خروج، فضای سکوت شکسته شد و همه شروع به تجزیه و تحلیل و برخورد و سوال و جواب خود کردند.
در حالیکه هیچ فردِ حکومتی و نظامی در بین ما نبود، اما ترس بر همه مستولی شده و همه نگران بودند و البته شکرگزار که به سرنوشت بسیاری از کسانیکه بیگناه در این جاده مرگ گرفتار و قربانی میشوند دچار نشدهاند.
این حکایتِ دلهره و ترس، روایت از شاهراه کابل-بامیان است که سالهاست در چند ده کیلومتری پایتخت و نزدیک به مرکز و مقر ولایت میدان به گونهای گسترده در کنترول طالبان قرار دارد و این گروه فضای امنی که میتوان آنرا در عبور نیروهای نظامی دولتی از این ساحه پروازممنوع نامید بوجود آوردهاند.
روایت ناامنی این شاهراه به سال ۱۳۸۳ برمیگردد که وضعیت امنیتی آن بعد از تجدید حیات و از سرگیری فعالیت طالبان بگونه جدی مورد تهدید قرار گرفت و رو به وخامت گرایید و تاکنون دهها تن از نیروهای نظامی و غیرنظامی در این شاهراه بهگونه فجیع و حسابشده به قتل رسیده و قربانی شدهاند.
هرچند بعد از قتل و کشتار و کش و قوسها در سال ۱۳۹۱ دولت به خواست مردمِ مناطق مرکزی تعهد به تامین امنیت این شاهراه در قالب افراز پوستهها و چند بیز امنیتی کرد و مدتی هم امنیت کامل برقرار بود. اما بعد از زمانی و با گسترش فعالیتهای طالبان دوباره در اثر سوء توجه و حملات گسترده طالبان تراژیدی غمبار سال ۱۳۹۴ اتفاق افتاد که در دو شبانهروز حملات وسیع و همهجانبه طالبان بالای اکثر پاسگاههای امنیتی این ساحه، اضافه از سی تن از نیروهای نظامیِ مردمی بگونه فجیع قتلعام شدند.
هر چند حوادث جنگی و ناگوار بعدی بارها از مردم ملکی و نظامی در این ساحه قربانی گرفته است. اما امروز، طالبان در کنار کنترول ساحات که در دست داشته و دارد، برای کسب مشروعیت سیاسی تلاش میکند و امریکا هم با آنها بعنوان بخشی از جریان جنگی قدرتمند وارد مذاکره شده و گفتگو میکند و به آنان اجازهی جولان و حضور و قدرت بیشتری میدهد.
علاوه بر آن، دولتهای منطقه هم برای طالبان فرش قرمز پهن کرده و با نی و موسیقی محلیِ اصیل به آنان روحیه میدهند که قطعا باعث میشود آنها با غرور بیشتری قدرت، هیبت و هیمنهشان را به رخ دولت، مردم، منطقه و جهان میکشند و بیشتر از پیش قدرتنمایی سیاسی و جنگی میکنند.
اما با همهی این موارد، آنچه مهم خواهد بود این است که با رویکردی اینچنینی، ایجاد وحشت و ترس و روش بازرسیِ خشن توأم با خشونت، قطعا برای هیچ کسی قابل قبول نیست و با این طریق نمیشود مشروعیت مردمی کسب کرد. هرچند تلاش برای مشروعیت منطقوی، بینالمللی و سیاسی سریع و آنی باشد.
نویسنده: غلامرضا سادات