بسم الله الرحمن الرحيم والحمد لله رب العالمين. والصلوة والسلام علي سيدنا محمد وعلي الأنبياء المرسلين وسلام الله علي أوليائهم وأصحابهم الطيبين.
اي سرور من اي ابا الحسن، پوزش ميخواهم و جاي شگفتي نيست. عذر ميخواهم در حالي که نظريهها و آرا و اندیشهها هنگام سخن گفتن دربارة شما مضطرب میشود. من دربارة علي چه بگويم؟ رفيق او، خليفه عمر بن خطاب دربارة او گفته است: «اي ابا الحسن! اگر درياها مرکب باشد و درختان جنگلها قلم و انسانها نويسنده و جنيان حسابگر، نميتوانند فضايل تو را به شماره درآورند.»
خليفه ابوبکر نيز بسيار به سيماي علي نگاه ميکرد. وقتي از او دربارة آن پرسيدند، گفت: از رسول خدا شنيدم که «النظر في وجه عليّ عبادة؛ نگاه به چهرة علي عبادت است.»
اگر بخواهيم دربارة اين مرد سخن بگوييم تنها ميتوانيم از درياي فضل او به اندازة جرعهای برگيريم. ولي مناسبت امشب يعني شب عيد غدير بحث ما را به همين موضوع اختصاص ميدهد. تلاش ميکنم دربارة اين موضوع توضيحاتي بدهم و اسناد آن را ذکر کنم و معاني آن (حديث غدير) را به طور کوتاه تفسير کنم.
واقعة غدير هنگام بازگشت پيامبر از حجة الوداع در اواسط سال دهم هجري رخ داده است، در مکاني به نام جحفه، کنار برکهاي به نام خُم. جحفه مکاني بود که راه حجاج از يکديگر جدا ميشد و هر گروه به سوي کشور خود ميرفتند. همة حجاج در اين منطقه جمع شده بودند. اين واقعه در روز پنجشنبه، هجدهم ماه ذي الحجه بوده است و بنا بر نقل برخي از تاريخنويسان بزرگ بيش از صد هزار نفر از مسلمانان همراه پيامبر بودند. در آن روز پيامبر خطبه خواند و فرمود: «خدا را سپاس ميگوييم و از او ياري ميطلبيم. به او ايمان داريم و بر او توکل ميکنيم و از شرّ نفس و اعمال زشت خود به او پناه ميبريم. خدايي که هر که را گمراه کند هدايت کنندهای نیست و هرکه را هدايت کند، گمراه کنندهای. گواهي ميدهم که معبودي جز الله نيست و گواهي ميدهم که محمد بنده و فرستادة اوست.»
«اي مردم! نزديک است که فراخوانده شوم و من نيز استجابت کنم. من مسئولم و شما نيز مسئوليد. چه ميگوييد؟» گفتند: «گواهي ميدهيم که تو [پيام خدا را] ابلاغ کردي و خيرخواه بودي و مجاهده کردي. خداوند به تو پاداش نيک دهد.»
پيامبر فرمود: «آيا گواهي نميدهيد که معبودي جز الله نيست و محمد بنده و فرستادة اوست و بهشت او حق است، جهنم او حق است، مرگ حق است و روز رستاخيز به پاخواهد شد و ترديدی در آن نيست و خداوند کساني را که در قبرها هستند برخواهد انگيخت؟» گفتند: «آري، اي رسول خدا.» فرمود: «خدايا گواه باش» سپس فرمود: «پس بنگريد که چگونه پس از من با ثقلين (دو چيز گرانبها) برخورد ميکنيد.» شخصي ندا داد: «ثقلين چيست؟» فرمود: «ثقل بزرگتر کتاب خداست که يک طرف آن به خداوند متصل است و طرف ديگر در دستان شماست، پس به آن چنگ زنيد تا گمراه نشويد. ثقل کوچکتر عترت و خاندان من است. و خداوند دقيق و آگاه به من خبر داده است که اين دو هرگز از يکديگر جدا نميشوند تا در نزد حوض بر من وارد شوند و من از خداوند آن را براي آنها درخواست کردهام. پس از آنان پيشي نگيريد که هلاک ميشويد و از آنان عقب نمانيد که هلاک ميشويد.» سپس دست علي را گرفت و بالا برد، به گونهاي که سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد و همة مردم او را شناختند. فرمود: «اي مردم، چه کسي به مؤمنان از خودشان سزاورتر است؟» گفتند: «خدا و رسول او داناترند.» فرمود: «خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنان هستم و من به آنان از خودشان سزاوارترم. پس هر که من مولاي او هستم، علي مولاي اوست» و اين جمله را سه بار تکرار کرد و در نقل امام احمد بن حنبل در کتاب المسند آمده است که پيامبر چهار بار اين جمله را تکرار کرد. سپس فرمود: «خدايا هر که او را دوست دارد، دوست خود بدار، هر که او را دشمن دارد دشمن بدار، هر که به او محبت ميورزد مورد مهر و محبت خود قرار ده، و هر که به او کينه ميورزد مورد خشم و غضب خود بگردان. هر که او را ياري کند ياري کن و هر که او را خوار سازد خوار کن و حق را با او - هر کجا باشد- بگردان. کساني که حاضرند اين خبر را به آنان که غايباند برسانند.» و پيش از آنکه مردم پراکنده شوند اين آيه نازل شد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاسْلاَمَ دِينًا» (1) پس پيامبر فرمود: «خدا را بزرگ ميشماريم به خاطر کامل کردن دين و تمام گرداندن نعمت و خوشنودي پروردگار.»
من اين واقعه را از يکي از کتابهاي معتبر، يعني المسند امام احمد بن حنبل نقل کردم. در مورد سند حديث نيز به طور کوتاه توضيحاتي ميدهم:
واقعة غدير را بيست و چهار نفر از تاريخنويسان بزرگ از جمله ابن قتيبه، طبري، بلاذري، ابن عساکر، ابن اثير، ابن خلدون، ابن خلکان، عسقلاني و سيوفي حکايت کرده اند. از محدثان نيز بيست و هفت نفر از جمله: امام شافعي، امام احمد بن حنبل، ابن ماجه، ترمذي، نسائي، حاکم، عسقلاني و صاحب کنز العمال، اين حديث را نقل کردهاند. از متفکران بزرگ نيز يازده نفر همچون طبري، ثعالبي، قرطبي، نيشابوري، فخر رازي، آلوسي و سيوطي به اين واقعه پرداخته اند. از متکلمان يازده نفر به اين ماجرا اشاره کرده اند، از جمله: باقلاني، جرجاني، بیضاوي، تفتازاني و کوشي. در بين بزرگان اهل لغت نيز ابن دريد در الجوهرة، ابن اثير در النهاية، حموي در معجم البلدان و ... اين واقعه را ذکر کردهاند.
اما راويان اين حديث عبارتاند از: صد و شش نفر از اصحاب، از جمله دو خليفة اول ابوبکر و عمر و همچنين عايشه و حضرت فاطمه و ابوهريره؛ هشتاد و چهار نفر از تابعان؛ پنجاه و شش نفر از علماي قرن دوم؛ نود و دو نفر از علماي قرن سوم؛ چهل و سه نفر از علماي قرن چهارم؛ بيست و سه نفر از علماي قرن پنجم؛ بيست نفر از علماي قرن ششم؛ بيست نفر از علماي قرن هفتم؛ هيجده نفر از علماي قرن هشتم؛ پانزده نفر از علماي قرن نهم؛ چهارده نفر از علماي قرن دهم؛ يازده نفر از علماي قرن يازدهم؛ دوازده نفر از علماي قرن دوازدهم؛ يازده نفر از علماي قرن سيزدهم و هشت نفر از علماي قرن چهاردهم که اين حديث را با جزئيات آن نقل کردهاند و از اين رو جايي براي خدشه در صحت سند وجود ندارد.
کساني که دربارة اين حديث کتاب تأليف کردهاند، بيست و هشت نفرند، از جمله: طبري، انباري، شيباني، دارقطني، کراجکي، حامد حسين هندي، سيد عبدالحسين شرف الدين و علامه اميني در عصر حاضر. برخي نيز از جمله فخر رازي گفتهاند اين حديث متواتر است.
اين خلاصهاي بود از سند حديث غدير و روايان آن که برای یادآوری براي برادران برشمردم.
اما براي تفسير ماجراي غدير و توضيح معناي ولايت که پيامبر در اين روز بر آن تأکيد کرد، بايد مقدمهاي بيان کنم.
برادران! مسئلة دين با مسئلة آموزش متفاوت است، تبليغ دين از جنس آموزش نيست تا پيامبر بخواهد دين را به ملت و قوم خود آموزش دهد. بلکه دين به معناي تربيت مردم است. دين يعني تغيير رويکرد مردم، تغيير ايمان آنان، تغيير ذهنیت آنان و تغيير عادتها و آداب و رسومشان و به عبارتي کوتاه، دين يعني تلاش براي از نو ساختن انسان.
انسان عصر جاهليت از نظر افکار، عقايد، ايمان، عادتها و کارها با انساني که محمد (ص) ميخواست بسازد تفاوت داشت. از اين رو پيامبر براي آنکه بتواند اين انسان را دگرگون کند و از نو بسازد، کوشيد تا او را تربيت کند. از اين رو در زندگي هيچ پيامبري نميبينيم که روزي به مسجد بيايد و کتاب خود را براي مردم بخواند و بگويد: اين واجب است، اين حرام است، اين مستحب است، اين جايز است، اين جايز نيست. هرگز چنين روشي وجود ندارد. بلکه ميکوشد تا مردم را تربيت کند. براي نمونه اسلام خمر را حرام ميداند ولي آن را يکباره و در يک لحظه حرام اعلام نکرد. ميتوانست اين حرمت را در يک لحظه اعلام کند ولي از آنجا که شرابخواري براي مردم عادت شده بود، جلوگيري از آن کساني را که به آن معتاد شده بودند دچار مشکل ميکرد. براي آنکه مردم بتوانند اين عادت را ترک کنند بايد راهنمايي و تربيت میشدند. از اين رو ميبينيم اسلام خمر را در مکه حرام نکرد. پس از هجرت پيامبر به مدينه نيز تا دو سال حرمت خمر اعلام نشد. آن را مباح نشمرد ولي حکم حرمت آن نیز اعلام نشد تا اينکه حادثهاي رخ داد. خلاصة آن حادثه اين است که برخي از بزرگان صحابه در خانه عتبان بن مالک بودند و شراب خوردند و مست شدند، در آن حال درگيري شديدي ميان آنان به وجود آمد. از آنجا که اين درگيري ميان رؤساي قبايل بود، افراد هر قبيله به سرعت براي طرفداري و حمايت از رئيس خود جمع شدند و بدين ترتيب زمينه براي يک فتنة فراهم شد، در حالي که پايههاي امت اسلام هنوز ضعيف بود. از اين رو مردم از اين واقعه که نزديک بود فتنه اوس و خزرجي و درگيريهاي قبيلهاي را زنده کند بسيار ناراحت شدند. اين حادثه کيان اسلام را تهديد کرد و به همين خاطر باعث ناراحتي و نارضايتي شد و همه نيز ميدانستند که منشأ اين درگيري مستي و شرابخواري بود. از اين رو دلها آمادة قبول حکم شراب شد و نخستين آيه براي تحريم خمر نازل شد: «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ» (2) اين آيه تنها بيانگر سرزنش و نکوهش خداوند بود و مردم تا يک ماه، دو ماه، يا بيشتر دربارة حکم خمر سؤال ميکردند. در مرحله دوم اين آيه نازل شد: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا» (3)
سپس حادثة ديگري رخ داد: يکي از اصحاب در حال مستي امام جماعت شد و در نماز سورة کافرون را خواند. در اين سوره آمده است: «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ.»ولي او «لا» را حذف کرد و اين گونه خواند: «أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» (4) يعني من آنچه را ميپرستيد ميپرستم و شما نيز آنچه را من ميپرستم ميپرستيد. در پي اين واقعه نيز ناراحتي شديدي پيش آمد و سومين آيه نازل شد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» (5) اين آيه مردم را از نوشيدن شراب پيش از نماز نهي ميکند؛ يعني پنج بار در روز. تا اينکه در سال ششم هجري آية تحريم نازل شد: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالانصَابُ وَالازْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» (6)
و بدين ترتيب ميبينيم هر حکمي در اسلام به تدريج مطرح ميشود تا مردم را قانع سازد و دلها را تربيت کند. اين شيوه در سرتاسر دعوت پيامبر به چشم ميخورد و به همين خاطر بود که قرآن در طول بيست و سه سال به تدريج نازل گرديد.
اين مقدمه ثابت ميکند که پيامبر(ص) به فرمان خداوند ميکوشيد مردم را تربيت کند و آنان را بسازد و باورها و فرهنگ و اخلاق و کارهايشان را اصلاح کند. براي رسيدن به اين هدف بايد جامعهاي سالم و صالح به وجود آورد، زيرا انسان از جامعة خود تأثير ميگيرد. اگر جامعة قبيلهای جاهليت نميتوانست انسان بسازد، پيامبر کوشيد جامعهاي صالح پديد آورد و براي خلق چنين جامعهاي کوشيد تا حکومت را به دست گيرد و در مدينه توانست حاکم جامعة اسلامي شود. قرآن نيز اين سلطه و فرمانروايي را به پيامبر عطا کرد: «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» (7) اين سلطه غير از سلطة رسالت است، چون سلطة رسالت در جهت تبليغ احکام است.
سلطة دوم ولايت است، يعني سلطه در تربيت و سازماندهي و تأديب مردم و تشکيل جامعه به گونهاي که ارادة حاکم بر ارادة مردم غلبه داشته باشد.
اين ولايت به پيامبر داده شد تا بتواند مردم را تأديب و تربيت کند و آنان را از نو بسازد. اين ولايت و سلطة پيامبر نه سال و نيم طول کشيد و شکي نيست که اين مدت براي تربيت کامل مردم کافي نيست، زيرا انسان همانگونه که ميدانيد موجود پيچيدهاي است و باورها، عادات، رفتارها، اعمال، اخلاق، روحيات و گرايشهاي گوناگوني دارد و اصلاح او نيازمند زمان درازي است.
اينجاست که معناي اقدام پيامبر در انتقال اين ولايت به علي(ع) روشن ميَشود. پيامبر از مردم پرسيد: «آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟» گفتند: «آري،» فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيّ مَولاهُ هر که من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست.» يعني او رهبر است و بايد از او اطاعت کنيد. او کسي است که به ساختن انسانها و جامعه ميپردازد و بناي امت را تمام ميکند. اين همان مسئوليت مهم و بزرگي است که در روز غدير به امام علي واگذار شد.
در اينجا سؤالي پيش ميآيد: چرا اين مقام و سلطه به علي واگذار شد نه به غير او؟
براي پاسخ به اين سؤال بايد دربارة شخصيت امام علي بحث کنيم. ميدانيد که در يکي از سالها در مکه قحطي آمد و زندگي بسيار دشوار شد. ابوطالب که پيرمردي بزرگوار و ارجمند بود از نظر مالي تنگدست بود. از اين رو خويشان و برادرانش نزد او آمدند و هر يک از آنها سرپرستي يکي از پسران او را به عهده گرفتند تا از اين راه به او در ادارة امور زندگياش کمک کنند. مثلاً عباس، پسر بزرگتر او طالب را با خود برد و پيامبر پسر کوچکتر او يعني علي را. در آن هنگام علي شش سال داشت.
بنابراين علي در سن شش سالگي وارد خانة محمد شد و اين امر دو سال پيش از بعثت پيامبر بود. ميدانيد که سن ششسالگي سرآغاز تربيت اساسي کودک است و پيش از آن بايد پاية تربيت کودک شکل گرفته باشد. علي در اين سن که آغاز دريافت تربيت صحيح است وارد خانة پيامبر شد. بيگمان پيامبر پيش از بعثت نيز مردي عادي نبود. اينگونه نبود که تا شب بعثت مانند ديگر انسانها بوده باشد و يکباره پيامبر شده باشد. پيامبر پيش از رسيدن به نبوت نيز روزهايي را به تفکر و عبادت و رياضت ميپرداخت و حتي پيش از 25 سالگي به غار حرا ميرفت و عبادت ميکرد و به وضع امت خود ميانديشيد و ميکوشيد نفس خود را صفا دهد و وقتي صفاي نفس او به اوج رسيد، وحي بر او نازل گرديد.
بنابراين پيش از نزول وحي نيز خانة پيامبر خانة عبادت و تفکر و رياضتهاي روحي بود. بيگمان اين نوع عبادتها بر فضاي خانه اثر ميگذاشت و علي در اين خانه زندگي ميکرد.
محمد به پيامبري مبعوث شد و علي اسلام آورد و شب و روز، در جنگ و صلح، در خانه و سفر، در سختي و گشايش همراه پيامبر بود، با پيامبر زندگي کرد و علوم و احکام فراواني از ايشان آموخت و مقام او به آنجا رسيد که پيامبر دربارة او فرمود: «أنا مَديَنة العِلِمِ وَ عَلِيّ بابُها» من شهر علمم و علي دروازه آن است.» اين مقام عظيمي است که تأثيرپذيري و فراگيري امام علي از پيامبر را ميرساند. شخصيت امام علي شبيه شخصيت پيامبر بود و بيترديد اين شاگرد امين ميکوشيد همواره در رکاب پيامبر باشد. خود ايشان فرموده است: «کُنتُ مِن رَسُولِ اللهِ کَالفَصيلِ مِن اُمِهِّ؛ من نسبت به رسول خدا همچون بچه شتر نسبت به مادرش بودم.» همواره پاي خود را جاي پاي پيامبر ميگذاشت و ميکوشيد مثل پيامبر زندگي کند و به تمام معنا شاگردي واقعي و امانتدار باشد. اگر به زندگي علي بنگريم تشابههاي فراواني با زندگي پيامبر مييابيم. براي نمونه هنگامي که پيامبر ميان مهاجران و انصار پيوند برادري برقرار کرد، خودش با علي پيمان برادري بست. عمر او مانند عمر پيامبر 63 سال بود. پيامبر در حديثي فرمودهاند: «عَليّ مِنّي وَ أَنا مِنهُ؛ علي از من است و من از اويم.» در حديثي ديگر آمده است: «أنا وَ عَلِيّ مِن شَجَرة واحِدَة؛ من و علي ازيک درخت هستيم.»
تشابه اين دو در اخلاق و کردار را به روشني ميتوان دريافت؛ مثلاً در زمينة عدالت ميبينيم پيامبر(ص) در آخرين روز عمر خود به مسجد ميآيد و به منبر ميرود و ميگويد اي مردم هر کس من به پشت او تازيانهاي زدهام اين پشت من است [بيايد و قصاص کند]. هر کس من از او مالي گرفتهام بيايد و آن را از مال من برگيرد و هيچ يک از شما از اينکه [در اثر قصاص کردن] مورد کينه دشمني قرار گيرد نهراسد، زيرا چنين برخوردي در خور من نيست.» مردي برخاست و گفت : «اي رسول خدا، من بر شما حقي دارم، در روز احد که چوبي در دست داشتيد و مردم را براي جنگ به صف ميکرديد، ضربهاي به شکم من زديد. ميخواهم انتقام آن را بگيرم. پيامبر فرمود: نزديک بيا اي مرد. وقتي آن مرد نزديک شد، گفت: اي رسول خدا هنگامي که آن ضربه را به شکم من زديد لباسي بر تن نداشتم و شکمم عريان بود، پيراهن خود را بالا بزنيد تا شما را همان گونه که به من ضربه زده بوديد قصاص کنم. وقتي پيامبر پيراهن خود را بالا زد آن مرد خود را بر روي دو پاي پيامبر انداخت و آنها را بوسيد و عذرخواهي کرد و گفت: اي رسول خدا دوست داشتم براي همة کساني که اين صحنه را ميّبينند و ميشنوند ثابت کنم که شما به آنچه ميگوييد عمل ميکنيد و با آن زندگي ميکنيد و از روي ريا و خودنمايي نيست، بلکه براي حقطلبي و حقخواهي است.
اين عدالت شگفتانگيزي را که در زندگي پيامبر ميبينيم در سخنان علي نيز ميشنويم. علي(ع) فرموده است: «وَ اللهِ لَأَن أبيتَ عَلَي حَسَکِ السَّعدانِ مُسَهَّداً وَ اُجَرَّ فيِ الأغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُ اِلَيَّ مِن أن الَقي اللهَ [وَ رَسولَهُ] يَومَ القِيامَةِ ظالِماً لِبعَضِ حُقوقِ العبادِ أو غاصِباً لشَيء مِن الحُطام؛ به خدا اگر شب را بر روي خارهاي گياه سعدان (خار شتر) بيدار مانم و در طوقهاي آهنين از اين سو به آن سويم کشند، خوشتر دارم تا در روز رستاخيز بر خدا و رسول درآيم و بر يکي از بندگان ستمکار باشم يا اندک چيزي گرفته باشم.»
در شجاعت و دلاوري نيز شباهت فراواني ميان علي و پيامبر وجود دارد. خيليها از شجاعت علي بسيار ميدانند و اين سخن او را شنيدهاند که «لا أبُالي ان وقعتُ عَلَي الموَتِ أو وَقَعَ المَوتُ عَلَيَّ؛ باکي ندارم که من به کام مرگ درافتم يا مرگ مرا در کام خود کشد.» ولي بايد اين سخن امام را شنيد که «کنا اذا اشتد البأس و حمي الوطيس نلوذ برسول الله؛ هر گاه سختيها شدت ميِیافت و جنگ بالا ميگرفت، به رسول خدا پناه ميبرديم.»
در اخلاق و بخشندگي ميبينيم مقام او همانند مقام پيامبر است و شباهت ميان زندگي آنها واضح است.
دربارة شجاعت امام داستان جالبي را برايتان نقل ميکنم. در جنگ صفين که جنگ ميان امام علي(ع) و معاويه بود، امام، معاويه را به مبارزه طلبيد و فرمود: خودت به جنگ بيا تا مردم در امان باشند. چرا باعث ميشوي مردم يکديگر را بکشند. بيا ما بجنگيم و مردم را رها کنيم تا در امان بمانند. در اين وقت عمروبن عاص که حضور داشت به معاويه گفت: او درخواست منصفانهاي داده است. معاويه گفت: از زماني که براي من خيرخواهي کرده بودي هيچگاه به من نيرنگ نزده بودي جز امروز.آيا به من ميگويي به مبارزه با الحسن بروم در حالي که ميداني او دلاوري بزرگ است. گويا تو به حکومت بر شام پس از من چشم دوختهاي!»
هنگامي که علي، عمرو بن عبدود را کشت، خواهرش بر سر جنازة او آمد و چون فهمید علی قاتل عمرو است، گريه و زاري نکرد، زيرا قبايل عرب بر خود ننگ نميدانستند که يکي از آنان به دست علي کشته شود.
روزي معاويه با عبدالله بن زبير که از دلاورترين دلاوران عرب بود شوخي ميکرد. عبدالله بن زبير گفت: «اي معاويه کدام يک ازدلاوريهاي مرا انکار ميکني؟ من در جنگ رو در روي علي ايستادهام.» و اين بزرگترين افتخار او به شمار ميآمد. معاويه به او گفت: «اگر در برابر او ميايستادي ناگزير تو و پدرت را با دست چپ خود ميکشت و دست راست او آزاد بود و دنبال کسي ميگشت که او را بکشد.» شجاعت علي نياز به بحث ندارد و او در اين ويژگي همانند پيامبر(ص) بود.
اما درباره سخاوت و بخشندگي او نيز داستانهاي فراواني وجود دارد که به داستاني که در سورة انسان آمده است اشاره ميکنم:
در اين سوره آمده است: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا؛» (8) محسن بن ابي محسن ظبياني نزد معاويه آمد و به او گفت: «اي معاويه! ازنزد بخيلترين مردم ميآيم.» معاويه گفت: «واي بر تو آيا درباره با الحسن ميگويي بخيلترين مردم است؟ به خدا سوگند اگر او دو خانه داشته باشد يکي پر از طلا و ديگري پر از کاه، طلاها را پيش از کاهها [در راه خدا] مصرف ميکند.» و به همين ترتيب ميّبينيم که اخلاق علي شباهت بسياري به اخلاق پيامبر داشته است. او با پيامبر زندگي ميکرد و پیامبر او را تربيت میکرد و سرانجام شاگردي همانند استاد شد و تجسم کامل دين شد تا آنجا که قرآن کريم او را نفس پيامبر خوانده است: «وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ» [آل عمران، 61] که همه مفسران به اتفاق آن را درمورد علي (ع) تفسير کردهاند. از اين رو بود که پيامبر علي را مکلف ساخت سرپرست و مربي مردم باشد و بر آنان حکومت کند.
در اينجا برخي از سخنان او را که بيانگر شيوة حکمراني و روش او در تربيت مردم است به طور کوتاه ذکر ميکنم.» او حاکمي بود که به آنچه فرمان ميداد ايمان داشت. تاريخ نويسان دربارة او گفتهاند: هيچ گاه مردم را از کاري نهي نکرد مگر آنکه خودش پيش از آنان از آن کار دوري کرده بود و هيچ گاه از آنان نميخواست کاري کنند مگر آنکه خود پيش از آنان آن را انجام ميداد.» او نخستين کسي بود که قانون را اجرا ميکرد. در اینجا باید به عنصر مسئوليتپذيري توجه کنيم، اينکه صرفاً شخصي حاکم باشد کافي نيست.حاکم کسي است که مسئوليتپذير باشد و مسئوليت اداره مردم را بر عهده بگيرد. ايشان فرموده است: «أ أقنع من نفسي بأن يقال اميرالمؤمنين و لا اشارکهم في مکاره الدهر او اکون لهم اسوة في جشوبة العيش فوالله فما خلقت ليشغلني اکل الطيبات کالبهيمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقلبها تفترش من اعلافها و تلهو عما يراد بها؛ آيا بدين بسنده کنم که مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشيهاي روزگار شريک آنان نباشم؟ يا در سختيهاي زندگي نمونهاي برايشان نشوم؟ مرا نيافريدهاند تا خوردنيهاي گوارا سرگرمم سازد، چون چارپايي بسته که به علف پردازد يا آنکه واگذارده است و به اين سو و آن سو رود و شکم را از علفهاي آن بينبارد و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد.» (9)
در سخني ديگر فرموده است : «و لو شئت لأهتديت الطريق الي مصفّي هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ ولکن هيهات أن يغلبني هواي و يقودني جشعي الي تخير الأطعمة و لعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع؛ و اگر ميخواستم ميدانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابريشم را به کار برم. ليکن هرگز هواي من بر من چيره نخواهد گرديد. و حرص، مرا به گزيدن خوراکها نخواهد کشيد. چه، شايد در حجاز يا يمامه کسي حسرت گرده ناني برد يا هرگز شکمي سير نخورد.» (10)
اين گونه مسئوليتپذيريهايي که در زندگي امام مشاهده ميکنيم، انسان را به شگفتي ميآورد، و اعتماد او را به سيرة حاکمان جلب میکند. حاکم سخاوتمند کسي است که الگوي ملت خود باشد. چگونه ممکن است يک انسان غذا نخورد؟ مگر نه اين است که خداوند نعمتهاي پاکيزه را براي انسان آفريده است؟ چرا، ولي براي انسانهاي عادي. حاکم و فرمانروا بايد همچون ضعيفترين زيردستان و افراد تحت حکومت خود زندگي کند. از اين رو امام هنگامي که حکومت را در دست داشت نميپذيرفت که سير بخورد، مبادا که در حجاز يا يمامه کسي باشد که حسرت نان داشته يا سير نخورده باشد. او خود را در برابر مردم مسئول ميداند و ميان آنها فرق نميگذارد. ايشان در نامه معروف به فرماندار خود براي مساوات ميان مردم استدلال و دربارة لزوم مراعات حال مردم ميگويد: «ان الخلق ... اما اخ لک في الدين او نظير لک في الخلق؛ مردم يا برادر ديني تو هستند يا در آفرينش همچون تواند.» يک ملت از هر فرقه و مذهب و آيين که باشند در آفرينش همچون تو هستند و انساناند و خاستگاه و سرآغاز شکلگيري جامعهها نيز انسان است. معيار شهروندي انسان بودن است. اگر قرار باشد اعتقادات انسان او را از انسانيت خارج کند، او حق شهروندي ندارد و اگر عقايد انسان او را از انسانيت بيرون نميبرد، پس حق شهروندي دارد، زيرا همه در آفرينش همانند يکديگرند.
امام در يکي ديگر از سخنان خود فرمودهاند: «لايقوم سلطان بسفک دم حرام؛ هيچ حکومتي با ريختن حرام خون قوام نمييابد.» چرا که اين کار موجب ضعف و تزلزل آن ميشود و بلکه او را به نابودي ميکشاند. فکر نکنيد کسي ميتواند با خونريزي پيروز شود و بر مردم غلبه کند. چه بسا خونريزي بتواند يک روز، دو روز، يا مدتي در دل مردم ايجاد ترس و وحشت کند ولي ديري نميپايد که به نابودي آن حکومت ميانجامد. يکي از پژوهشگران سخنان امام در روزي که به خلافت مسلمانان انتخاب شد با وصيتهاي ايشان در روز شهادت در بستر مرگ مقايسه کرده و نکتة شگفتانگيزي را کشف کرده است، او دريافته که وصيتهاي امام در روز شهادت با خطبة ايشان در روز آغاز خلافت و فرمانروايي کاملاً مطابقت و همخواني دارد. از اين نکته درمييابيم که اين مرد منصب حکومت را ابزاري براي خدمت و انجام وظيفه ميدانسته است و از اين رو سخنانش در روز خلافت و روز شهادت يکسان است. امام در روز شهادت خدا را به خاطر موفقيت در انجام وظيفه شکر ميکند و روزي که به خلافت رسيد از خدا خواست او را در انجام وظيفه ياري کند و فرمود: «اگر نبود که با پذيرفتن خلافت بتوانم حقي را به پا دارم يا باطلي را به زير کشم همانا افسار شتر خلافت را بر روي کوهان آن ميانداختم و آن را واميگذاشتم.»
در سفارشهايي که به فرمانداران خود دارد آنها را از پنهان شدن از مردم بازميدارد و ميفرمايد: «الاحتجاب عن الخلق يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الکبير و يعظم الصغير و يقبح الحسن و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل و انما الوالي بشر لايعرف ما تواري عنه الناس به من الامور؛ و نهان شدن از رعيت واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز دارد. پس کار بزرگ نزد آنان کوچک به شمار آيد و کار کوچک بزرگ نماند، زيبا زشت شود و زشت زيبا، و باطل به لباس حق درآيد. و همانا والي انساني است که آنچه را مردم از او پوشيده دارند، نداند.» (11)
امام با اين جملات خطرهاي پوشيده ماندن از چشم مردم را گوشزد ميکند؛ اين يک بيماري خطرناک و فراگير در ميان حاکمان و مردم عادي است. حاکم خود را از مردم پنهان ميکند و ميبيند با پنهان ماندن حکمراني او آسانتر میشود. ولي پيامدهاي اين پنهان شدن چيست؟ امام اين پيامدها را به طور روشن توضيح دادهاند. هنگامي که حاکم از مردم پنهان ميشود حقايق و واقعيتها از چشم او پنهان ميماند و مردم احساس ميکنند فردي که خود را از آنان مخفي کرده است با آنان تفاوت دارد، زيرا اين حالت نوعي هیبت و هراس در آنان پديد ميآورد. وقتي حاکم از امور کشور آگاه نباشد، چاپلوسان نزد او راه ميِيابند و به ستايش او ميپردازند و ميگويند: حکومت تو صالح و کارآمد است و مردم در آسايش به سر میبرند و مشکلی ندارند. اما خیرخواهان سختیهای را که ملت دارند برای حاکم بازگو میکنند. وجود چاپلوسان و اطمينان دادن آنها به حاکم و همچنين دور بودن حاکم از مردم سبب ميشود که او سخن خيرخواهان و خردمندان را به سختي بپذيرد و به دروغهاي چاپلوسان تمايل نشان دهد و آنان را به خود نزديک کند و خيرخواهان دلسوز را از خود دور کند، زيرا آنها از او انتقاد ميکنند و او انتقاد را برنميتابد. ستايش و چربزباني فراوان، حاکم را به اين خيال مياندازد که او واقعاً فرستادهاي از جانب خدا و صاحب رسالت، عنصري متمايز از ديگران است که براي نجات ملت آمده است. وقتي اين غرور در او پديد آمد ديگر به هيچ وجه انتقاد را نميپذيرد. چنين حاکمي امور را به دوستانش ميسپارد، زيرا معيار حق و باطل براي او ميزان محبت ورزيدن انسانها به او ست، نه شايستگي و توانمندي آنها. کسي که او را دوست داشته باشد، عهدهدار امور ميشود و کسي که او را دوست نداشته باشد از ادارة امور دور نگه داشته ميشود. و بدين ترتيب مناصب از دست شايستگان بيرون ميآيد و به دست چربزبانان و چاپلوسان ميافتد و در نتيجه جامعه ويران ميشود.
از سوي ديگر دور بودن مردم از حاکم باعث ميشود که آنها کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک بپندارند و در نتيجه دچار سرگرداني شوند: يا به تقديس و پرستش حاکمان روي آورند و ضعيف و خوار ميَشوند و انتقاد و دادخواهي را کنار ميگذارند و حقيقت را پنهان ميکنند که در اين حالت حاکم نميتواند به درستي حکمراني کند؛ و يا از حاکمان کينه به دل ميگيرند که خطرناکترين تهديد براي حکومت است. امام علي دربارة عدالت ميفرمايد: «و الله لانقذن المظلوم من ظالمه و اقودنّ الظالم بخزامته؛ به خدا سوگند ستمديده را از [چنگ] ستمگر نجات ميدهم و مهار ستمگر را در دست ميگيرم.» در جاي ديگر فرموده است: «الذليل عندي عزيز حتي آخذ الحق له و القوي عندي ضعيف حتي آخذ الحق منه؛ انسان خوار در نزد من عزيز است تا آنکه حق او را به او بازگردانم و توانمند در نزد من ضعيف است تا آنکه حق را از او بازستانم.»
در حقوق جزايي مدرن يک اصل بنيادين وجود دارد که آن را نخستين بار در سخنان امام علي مييابيم: «لا آخذ علي التهمة و لا اعاقب علي الظن؛ به صرف اتهام سرزنش نميکنم و به صرف گمان عقاب نميدهم.» در سخني ديگر فرموده است: «اجور الناس من عدّ جوره عدلا؛ ستمگرترين مردم کسي است که ستم خود را عدالت بشمارد.» در جایی دیگر میفرماید: «شر الناس من یعین علی المغلوب؛ بدترین مردم کسی است که غالب را در برابر مغلوب یاری میکند.» هنگامي که امام ميخواهد مردم را براي کمک به حق برانگيزد تا در برابر ستم و ستمگر بيتفاوت نمانند ميفرمايد: «الراضي بفعل قوم کالداخل فيه معهم؛ کسي که به عمل قومي خوشنود باشد مانند کسي است که در آن کار همراه آنان شده است.» و نيز ميفرمايد: «الساکت عن الحق شيطان اخرس؛ کسي که در برابر حق ساکت بماند شيطاني لال است.»
دربارة دانش سخن ارزشمند و مهمي فرموده است. من اين سخنان را به طور گذرا مطرح ميکنم، زيرا اگر بخواهيم دربارة آنها بحث کنيم هر يک از آنها زمان بسياري نياز دارد. ايشان فرموده است: «العقل حفظ التجارب؛ خرد، نگه داشتن و به خاطر سپردن تجربههاست.» برادران ميدانند که خاستگاه همة علوم امروزي تجربه و تکرار و به قانون درآوردن آن است. قانون در اصطلاح علماي منطق درک کليات است که آن را عقل يا قوة کامله ميناميم. اين اصل در پيشرفت علوم نقش اساسي دارد.
دربارة آزادي و آزادي ملتها امام علي سخن مشهوري دارند: «لاتکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرّا؛ بنده ديگري مباش که خداوند تو را آزاد آفريده است.» و سپس مفهوم آزادي را تفسير کرده است، دوست دارم اين جمله را توضيح دهم تا به ميزان بلندي و ارزش اين سخنان- - وقتي که در انها ژرف مينگريم- پي ببريد. معروف است که ميگويند: مرز آزادي، آزادي ديگران است. انسان آزاد است هر گونه که بخواهد رفتار کند ولي اين آزادي او به آزادي ديگران محدود ميشود. جايي که آزادي به تجاوز به حقوق ديگران بينجامد، دیگر آزادي وجود ندارد. اين يک تفسير رايج از آزادي است که تا امروز نيز از آن پيروي ميکنند و آن را مبناي همة قوانين مدني در جهان ميدانند.
ولي به ذوق امام در تفسير آزادي بنگريد: ميفرمايد: «من ترک الشهوات کان حرّا؛ هر که شهوتها و خواستههاي نفساني را رها کند، آزاده است.» منظور امام اين است که آزادي هيچ حد و مرزي ندارد. آزادي چيست؟ آزادي تنها رها شدن از ديگران نيست، بلکه رها شدن از نفسي که به بدي فرمان ميدهد نيز هست. همان گونه که وقتي من از سيطرة استعمارگر يا استثمارگر اقتصادي و يا سلطه اشغالگر يا ستمگر رها ميشوم، آزادم، به همين ترتيب وقتي از شهوتها و هوسهايم رها ميشوم نيز آزادم. وقتي در اين مفهوم دقت کنيم، درمييابيم که ميتوان گفت: آزادي حد و مرزي ندارد به این شرط که از همه چیز آزاد بود، نه تنها از ديگران. چرا؟ زيرا آن آزادي که تجاوز به آزادي ديگران را به دنبال داشته باشد آزادي نيست، بلکه نوعي تجاوز و ستمگري يعني خودپرستي و خودکامگي. در اين صورت هيچگاه آزادي ما با آزادي ديگران تعارض پيدا نميکند.
در مورد کار و کارگر کافي است به اين سخن امام توجه کنيم: «العبادة سبعون جزءاً افضلها العمل؛ عبادت هفتاد جزء دارد که بهترين آنها، کار کردن است.» يعني به کار، رنگ عبادت و قداست ميدهد که چند شب پيش به تفصيل در اين باره صحبت کردم.
از زيباترين سخنان امام دربارة حاکمان و غير حاکمان، احترام به افکار عمومي است. محترم شمردن افکار عمومي يکي از انديشههاي نويني است که زاييده دموکراسي جديد است ولي ميّبينيم امام در سخنان خود اين حقيقت را پذيرفته و فرموده است: «انما يعرف الصالحون بما يجري الله علي السن عباده؛ نيکوکاران با نام نيکي که خداوند از آنها بر زبان بندگانش جاري ميسازد، شناخته ميشوند.» در جاي ديگر فرمودهاند: «قلوب الرعية خزائن راعيها فما اودع من عدل او جور وجده فيها؛ دلهاي تودة مردم، گنجينههاي حاکمان ايشان است. پس آنچه از عدالت يا ستم در آنها قرار دهند، باز خواهند يافت.» در حديث ديگري فرمودهاند: «اتقوا ظنون المؤمنين فإن الله اجري الحق علي السنتهم؛ از گمانهاي مردم با ايمان بپرهيزيد که خداوند حق را بر زبان آنان جاري ساخته است.»
در واقع اگر بخواهيم دربارة حکومت امام و شايستگي ايشان براي ولايت بحث کنيم بايد به نامه ايشان به مالک اشتر - هنگامي که او را به فرمانداري مصر گماشت- مراجعه کنيم. امام در اين عهدنامة بلند به ويژگيهاي حکومت، شيوة زمامداري، شرايط حاکم و روش برخورد او با کارگزاران، تودة مردم، لشکريان، وزيران، وزيران پيشين و ثروتمندان پرداخته است، در اين نامه گنجينههايي از معرفت نهفته است. از برادران خواهش ميکنم با اين نامه که در نهج البلاغه هست و به طور جداگانه نيز چاپ شده است آشنا شوند.
در اين شب فرخنده چکيده و یا جرعهای از درياي فضايل علي(ع) را ذکر کرديم. از خداوند ميخواهم اين عيد را بر همگان مبارک گرداند.
در پايان سخنانم دوست دارم اين نکته را تذکر دهم که ولايت علي تنها به معناي دوست داشتن نيست. شخصي از امام صادق(ع) پرسيد: «سرورم ما نامهاي شما را بر روي خودمان قرار ميدهيم، آيا سودي براي ما دارد؟ امام به او فرمودند: آري، آيا دين چيزي جز دوست داشتن است؟ سپس اين آية شريفه را خواندند: «قُلْ إن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعونی یُحبِبکُمُ اللهُ» (12) دوست داشتن تنها و پيروي نکردن امري بيمعناست، عاطفه و احساس گذرا است که در مورد هر پديدهاي وجود دارد. محبت صحيح و ولايت يعني پذيرفتن اين حقيقت که امام برتر از ماست و به ما از خودمان سزاوارتر است. درست است. پيامبر فرمود: «آيا من به شما از خودتان سزاوارتر نيستم؟» گفتند: آري، فرمود: «هر که من مولاي او هستم اين علي مولاي اوست.»
بنابراين کسي ولايت علي را پذيرفته و پيرو اوست که ارادة او را بر اراده خود ترجيح دهد. اگر نفس او چيزي بخواهد و علي چيز ديگري بخواهد بايد اراده و خواست علي را بر خواست خود مقدم بشمارد. بر اين اساس ما هنگامي که با حلال و حرام، درست و نادرست حق و ستم روبه رو ميشويم بايد اين ولايت را در وجود خود حس کنيم. علي آن گونه که خود فرموده کسي است که اگر اقالیم هفتگانه را تا پوستة جوي را به ستم از دهان مورچهاي بگيرد، نميپذيرد. چگونه ممکن است کسي بگويد دوستدار و پيرو چنين امامي است ولي به حقوق ديگران احترام نگذارد؟ اين شخص چگونه ميتواند ادعا کند پيرو اين امام است؛ امامي که پس از بازگشت از جنگ صفين وقتي در بازار قدم ميزد به زني برخورد که مشک آبي به دوش داشت و ميگفت: خدا ميان من و اباالحسن داوري کند! امام که در آن زمان خليفة مسلمانان بود ايستاد و از آن زن پرسيد: «اي کنيز خدا، اباالحسن به تو چه کرده است؟» آن زن گفت: شوهرم در جنگ کشته شده است و من فرزندان کوچکي دارم که سرپرستي ندارند. امام مشک را از او گرفت و بر دوش خود گذاشت و همراه او آمد. وقتي در راه برخي از اصحاب امام را ديدند و خواستند مشک را از ايشان بگيرند امام نپذيرفت و به آنان اشاره کرد که او را تنها بگذارند و بروند. امام همراه آن زن به خانهاش رفت و ديد کودکان يتيمي دارد. پس مشک را گذاشت و به بازار رفت و غذا و خورشي خريد و به خانه بازگشت، زن از امام خواست تا با بچهها بازي کند و تنور را براي نان پختن روشن کند و خود مشغول خمير کردن شد. هنگامي که آتش برافروخته شد امام صورت خود را روبروي آتش گرفت و گفت: «بچش اي اباالحسن، بچش اي اباالحسن، اين جزاي کسي است که از يتيمان غافل شود.»
امام چنين بينش و چنين احساس مسئوليتي داشت. بيترديد کسي که حاکم و فرمانرواي امتي ميشود، دايرة مسئوليت او گسترده است و از اين روست که امام ميفرمايد: «شايد در حجاز يا يمامه کسي در حسرت ناني باشد يا هرگز شکمي سير نخورده باشد.» ولي وقتي دايرة مسئوليت انسان محدود است نيز نميتواند مسئوليت خود را ناديده بگيرد: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته؛ همه شما نگهبان و سرپرستيد و همة شما نسبت به زيردستانتان مسئوليت داريد.» «ما آمن بالله و باليوم الآخر من بات شبعانا و جاره جائع؛ به خدا و روز رستاخيز ايمان نياورده است کسي که شب سير بخوابد ولي همسايهاش گرسنه باشد.» اين حديث ايمان کسي که رنج و گرسنگي همسايهاش را درک نکند و با شکم سير بخوابد در حالي که او گرسنه است، انکار ميکند. سخن سادهاي نيست، ميگويد چنين کسي به خداوند و رستاخيز ايمان ندارد.
برادران، هر کس بايد مسئوليت خود را ادا کند. چگونه ممکن است انساني اين سخن علي را بشنود که «کسي که در برابر حق سکوت کند، شيطاني لال است.» ولي در برابر حق ساکت بماند و آن را حتي با زبانش ياري نکند؟ يا حد اقل با قلب خود حق را ياري کند که بنا بر احاديث اين ضعيفترين درجة ايمان است. بنابراين ولايت يعني پذيرفتن اينکه ارادة امام بر اراده ما مقدم است، يعني در رفتار پيرو او باشيم و خود را با او هماهنگ سازيم و از اين راه رسالت و دين را تقويت کنيم.
از خداوند ميخواهيم که اين روزها را بر ما مبارک گرداند و ما را از کساني قرار دهد که علي را در عرصة رسالت و دين ياري ميکنند نه اينکه او را دوست داشته باشيم و اين دوست داشتن را عامل تفرقه و دورشدن از يکديگر قرار دهيم، چرا که چنين محبتي جز آزردن محبوب نيست. خداوند به شما توفيق عطا کند. والسلام عليکم.
پینوشتها:
1. «امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم.» مائده (5)، 3.
2. «شیطان میخواهد با شراب و قمار میان شما کینه و دشمنی افکند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد، آیا بس میکنید؟ مائده (5)، 91.
3. «تو را از شراب و قمار میپرسند. بگو در آن دو گناهی بزرگ و سودهایی است برای مردم و گناهشان از سودشان بیشتر است.» بقره (2)، 219.
4. «من چیزی را که شما میپرستید، نمیپرستم و شما نیز چیزی را که من میپرستم نمیپرستید و من پرستندة چیزی که شما میپرستید نیستم و شما پرستندة چیزی که من میپرستم نیستید. شما را دین خود و مرا دین خود.» کافرون (109)، 2ـ6.
5. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، آنگاه که مست هستید گرد نماز مگردید تا بدانید که چه میگویید.» نساء (4)، 43.
6. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و گروبندی با تیرها پلیدی و کار شیطان است. از آن اجتناب کنید تا رستگار شوید.» مائده (5)، 90.
7. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاتر است.» احزاب (33)، 6.
8. «و طعام را در حالی که خود دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر میخورانند.» انسان (76)، 8.
9. نهج البلاغه، نامه 45.
10. همان.
11. نهج البلاغة، خطبة 53.
12. «بگو اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید تا او نیز شما را دوست بدارد.» آل عمران (3)،
منبع :
کتاب مسیرة الامام السید موسی الصدر، ج 11، ص 127ـ138
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- سرویس بین الملل