در جغرافیای سیاسی که ارزش های انسانی جایگاهی در مناسبات قدرت یافته و ملت شکل گرفته است ،وحدت در کلمه و واژه ملت نهفته است. سخن از حکومت "وحدت ملی" امر زایدی است که در کنار حکومت قرار گیرد، زیرا واژه" ملت"وحدت را در خود نفهته دارد.
حکومت هایی هم که در چنین کشورهایی شکل می گیرد، بدون آن که پسوند یا پیشوند ملی را داشته باشد ملی است،زیرا حاصل و نتیجه رای مردم است. در جوامع دموکراتیک و بسیاری از کشورهای جهان سوم از حکومت وحدت ملی کمتر سخن به میان می آید؛ زیرا حکومت ها وحدت ضمنی را دارند. یعنی حکومت در آن کشورها متعلق به قومیت ها و ملیت های گوناگون است، نگاه به سیاست ،نگاه به کشور– ملت است. احزاب سیاسی، بازیگران اصلی عرصه قدرت و سیاست هستند، نه قوم و طایفه و تبار.
اما در جغرافیایی که ملت هنوز شکل نگرفته و گروه های قومی هر کدام بر هویت های خود تاکید می ورزند، سیاست ورزی نیز با اتکا بر همین هویت ها صورت می گیرد. حکومت وقتی ملی یا بهتر گفته شود، شبه ملی است که تمام اقشار قومی خود را در آئینه نظام سیاسی کشور مشاهده کند. حکومت وحدت ملی یعنی ترسیم کننده هویت تمام مردم یک کشور، یا حکومتی است که مورد رضایت همه اقوام کشور باشد و نمایندگان همه اقوام در آن شرکت داشته باشد.
عدم حضور برخی اقوام یا نمایندگان یک قوم به معنای آنست که پایه های وحدت نظام سیاسی دچار مشکل شده است.
هر گاه سران و یا جناح هایی ازحکومت آگاهانه و از روی عمد یا ناآگاهانه سیاستی را در پیش گیرند،که حضور برخی اقوام یا نمایندگان آن را با چالش مواجه سازد، به معنای آنست که حکومت بر اساس تعریف خود حرکت نکرده است.
پایداری و مشروعیت حکومت هایی از نوع افغانستان، نیز مبتنی بر وجود پایه های وحدت بخش حکومت است.
ساختار حکومت در چنین کشوری باید از چنان هاضمه ای فراخی برخوردار باشد که حضور اقوام را نهادینه کند، مجال و فرصتی را برای حضور سایر اقوام درساختار سیاسی بیش از پیش فراهم آورد.
ملت سازی هم که از وظایف حکومت شمرده می شود در جمع آوری همه قومیت ها در دل حکومت وحدت ملی معنا پیدا می کند. اگر ملت سازی به معنای ایجاد زمینه حضور فعال و تاثیرگذار همه ملیت های ساکن در کشور باشد این حکومت بر خلاف ادعایی که دارد عمل کرده است.
در قدرت و سیاست رقابت اصل است اما رقابتی که در یک نظام سیاسی مردم سالار شکل می گرد متفاوت از یک نظام سیاسی شبه ملی است. در کشورهای دموکراتیک رقابت میان احزاب سیاسی بر سر احراز و یا حفظ قدرت صورت می گیرد و قاعده ای برای این رقابت وجود دارد.
در حکومت های مثل افغانستان نیز رقابت باید وجود داشته باشد با احترام به قاعده بازی. قدرت و سیاست بدون رقابت یعنی انحصار و تمامیت خواهی و چیرگی نامعقول و نا مقبول بر یک جناح و یا یک باند بر تمامی مجاری قدرت.
این نوع سیاست، نه هنر است و نه عدالت ورزی و نه وحدت را تمثیل می کند،که با هیچ ارزش انسانی سازگار و همگین نیست. هرگروه و دسته یا فردی که به چنین رویه و رویکردی مبادرت ورزد، این معنا را افاده می کند که نه از سیاست رقابتی می داند ،نه وحدت ملی را پاس می دارد و نه هم عدالت را ارج می نهد.
گرچه ممکن است ادعای گزاف عدالت ورزی داشته باشد. وضعیت افغانستان متاسفانه همین گونه است.
دوستم بسیار وقت است که در دولت حضور ندارد، گرچه - اسما- معاون اول ریاست جمهوری است، ولیکن کسی هم نمی پرسد، که چرا او درگوشه ای خزیده و مدت ها است که در کابینه حکومت حضور ندارد، منظور از دوستم،شخص نیست، که نماینده ی یک قوم بزرگ در کشور است ،وقتی قدرت قومی است باید نمایندگان همه اقوام در ساختار قدرت حضور داشته باشد و حکومت آئینه ای برای حضور تمام اقوام ساکن در کشور باشد.
قومی که دوستم متعلق به اوست، درطول تاریخ این سرزمین،جان فشانی ها کرده ،زحمت ها کشیده اند هم محرومیت های تاریخی را تجربه کرده اند .
عدم حضور این مردم بدین معنا است که یکی از پایه های حکومت وحدت ملی دچار آسیب وشکستگی شده است.
کدام یکی از جناح های قدرت به تنهایی و بدون همکاری سایر اقوام می تواند حکومت کند یا حکومت او مشروع و مقبول خواهد بود.همان قدر که این کشور برای بقا و دوام خود نیازمند حضور همه اقوام است، به همان میزان پایداری و قوام حکومت هم بسته به حضور تمام اقوام در کشور است.
لذا دور نگه داشتن یک قوم از قدرت سیاسی نه برای آینده کشور مفید است و نه در حال سودی به حال حکومت می تواند داشته باشد.
سران هر دو جناح حکومت باید می اندیشیدند که جز استفاده از آرا و دیدگاه مردم نخواهند توانست کشور را اداره کنند، هم چنانکه تا هنوز نتوانسته اند .
حکومت ضعیف و ناآکار آمدی که ضعف از تمام وجود آن می بارد ،چرا باید تمام ارزش های وحدت را زیر پای بگذارد. نه تنها در جهت فشردگی صف های قومی تلاش نورزد که یا از روی نا دانی یا براساس زیاده طلبی ها ،برخی از سران قومی را ازقدرت دورکند.
روزی کرزی این سیاست ضد ملی را در پیش گرفت وچهارده سال تمام همت خودرا به کار بست تا رقبای خود را از صحنه بیرون کند، بعد از چهارده سال نه تنها دستآوردی قابل توجهی ندارد که نفرین ونفرت همگانی را پشت سر خود دارد. این حکومت هم که نام مقدس "وحدت " رابرخود نهاده است چرا باید رویه و اخلاق کرزی را دنبال کند و چرا باید تعدادی از قدرت کنار زده شوند.یا به انزوا بروند؟
با رفتن جنرال دوستم، تنها یک قوم صدمه نمی بیند که چرا خطر برای سایر اقوام نیز روشن می شود که انحصار طلبی وزیاده خواهی از جانب هر فرد و هر گروهی باشد قبل از آن کهبه یک بیماری مزمن تبدیل گردد باید مهارشود.
گرچه در این نوشته از شخص نام برده شد، اما نگاه و نگره بر کلیت اقوام ساکن در کشور است. گروه و یا باندی که سایر گروه های قومی را بر نتابد یا خود را برتر از سایرین بنگرد یا این که با بد اخلاقی زمینه را برای حضور دیگران تنگ کند ،اگر این خود خواهی مهار نگردد، و لجام اخلاق بر دهان این اسب های سرکش قدرت مداری زده نشود، هیچ بعید نیست که کسانی دیگری از قدرت برکنار شوند و یک گروه قومی بر قدرت باقی بماند، و زمینه های بی بند و باری ولجام گسیختگی سیاسی را بیش از پیش فراهم آورد.
متاسفانه آن گونه تا هنوز دیده شده است، بد اخلاقی یک رویه عام سیاسی شد هواگوئیسم افسار گسیخته به یک روند و رویه همگانی تبدیل گشته است.دیدن این عرصه ،ها نیازمند توجه و تحلیل درست و یافتن راه های مهار این بد اخلاقی ها است.
حکومت هایی هم که در چنین کشورهایی شکل می گیرد، بدون آن که پسوند یا پیشوند ملی را داشته باشد ملی است،زیرا حاصل و نتیجه رای مردم است. در جوامع دموکراتیک و بسیاری از کشورهای جهان سوم از حکومت وحدت ملی کمتر سخن به میان می آید؛ زیرا حکومت ها وحدت ضمنی را دارند. یعنی حکومت در آن کشورها متعلق به قومیت ها و ملیت های گوناگون است، نگاه به سیاست ،نگاه به کشور– ملت است. احزاب سیاسی، بازیگران اصلی عرصه قدرت و سیاست هستند، نه قوم و طایفه و تبار.
اما در جغرافیایی که ملت هنوز شکل نگرفته و گروه های قومی هر کدام بر هویت های خود تاکید می ورزند، سیاست ورزی نیز با اتکا بر همین هویت ها صورت می گیرد. حکومت وقتی ملی یا بهتر گفته شود، شبه ملی است که تمام اقشار قومی خود را در آئینه نظام سیاسی کشور مشاهده کند. حکومت وحدت ملی یعنی ترسیم کننده هویت تمام مردم یک کشور، یا حکومتی است که مورد رضایت همه اقوام کشور باشد و نمایندگان همه اقوام در آن شرکت داشته باشد.
عدم حضور برخی اقوام یا نمایندگان یک قوم به معنای آنست که پایه های وحدت نظام سیاسی دچار مشکل شده است.
هر گاه سران و یا جناح هایی ازحکومت آگاهانه و از روی عمد یا ناآگاهانه سیاستی را در پیش گیرند،که حضور برخی اقوام یا نمایندگان آن را با چالش مواجه سازد، به معنای آنست که حکومت بر اساس تعریف خود حرکت نکرده است.
پایداری و مشروعیت حکومت هایی از نوع افغانستان، نیز مبتنی بر وجود پایه های وحدت بخش حکومت است.
ساختار حکومت در چنین کشوری باید از چنان هاضمه ای فراخی برخوردار باشد که حضور اقوام را نهادینه کند، مجال و فرصتی را برای حضور سایر اقوام درساختار سیاسی بیش از پیش فراهم آورد.
ملت سازی هم که از وظایف حکومت شمرده می شود در جمع آوری همه قومیت ها در دل حکومت وحدت ملی معنا پیدا می کند. اگر ملت سازی به معنای ایجاد زمینه حضور فعال و تاثیرگذار همه ملیت های ساکن در کشور باشد این حکومت بر خلاف ادعایی که دارد عمل کرده است.
در قدرت و سیاست رقابت اصل است اما رقابتی که در یک نظام سیاسی مردم سالار شکل می گرد متفاوت از یک نظام سیاسی شبه ملی است. در کشورهای دموکراتیک رقابت میان احزاب سیاسی بر سر احراز و یا حفظ قدرت صورت می گیرد و قاعده ای برای این رقابت وجود دارد.
در حکومت های مثل افغانستان نیز رقابت باید وجود داشته باشد با احترام به قاعده بازی. قدرت و سیاست بدون رقابت یعنی انحصار و تمامیت خواهی و چیرگی نامعقول و نا مقبول بر یک جناح و یا یک باند بر تمامی مجاری قدرت.
این نوع سیاست، نه هنر است و نه عدالت ورزی و نه وحدت را تمثیل می کند،که با هیچ ارزش انسانی سازگار و همگین نیست. هرگروه و دسته یا فردی که به چنین رویه و رویکردی مبادرت ورزد، این معنا را افاده می کند که نه از سیاست رقابتی می داند ،نه وحدت ملی را پاس می دارد و نه هم عدالت را ارج می نهد.
گرچه ممکن است ادعای گزاف عدالت ورزی داشته باشد. وضعیت افغانستان متاسفانه همین گونه است.
دوستم بسیار وقت است که در دولت حضور ندارد، گرچه - اسما- معاون اول ریاست جمهوری است، ولیکن کسی هم نمی پرسد، که چرا او درگوشه ای خزیده و مدت ها است که در کابینه حکومت حضور ندارد، منظور از دوستم،شخص نیست، که نماینده ی یک قوم بزرگ در کشور است ،وقتی قدرت قومی است باید نمایندگان همه اقوام در ساختار قدرت حضور داشته باشد و حکومت آئینه ای برای حضور تمام اقوام ساکن در کشور باشد.
قومی که دوستم متعلق به اوست، درطول تاریخ این سرزمین،جان فشانی ها کرده ،زحمت ها کشیده اند هم محرومیت های تاریخی را تجربه کرده اند .
عدم حضور این مردم بدین معنا است که یکی از پایه های حکومت وحدت ملی دچار آسیب وشکستگی شده است.
کدام یکی از جناح های قدرت به تنهایی و بدون همکاری سایر اقوام می تواند حکومت کند یا حکومت او مشروع و مقبول خواهد بود.همان قدر که این کشور برای بقا و دوام خود نیازمند حضور همه اقوام است، به همان میزان پایداری و قوام حکومت هم بسته به حضور تمام اقوام در کشور است.
لذا دور نگه داشتن یک قوم از قدرت سیاسی نه برای آینده کشور مفید است و نه در حال سودی به حال حکومت می تواند داشته باشد.
سران هر دو جناح حکومت باید می اندیشیدند که جز استفاده از آرا و دیدگاه مردم نخواهند توانست کشور را اداره کنند، هم چنانکه تا هنوز نتوانسته اند .
حکومت ضعیف و ناآکار آمدی که ضعف از تمام وجود آن می بارد ،چرا باید تمام ارزش های وحدت را زیر پای بگذارد. نه تنها در جهت فشردگی صف های قومی تلاش نورزد که یا از روی نا دانی یا براساس زیاده طلبی ها ،برخی از سران قومی را ازقدرت دورکند.
روزی کرزی این سیاست ضد ملی را در پیش گرفت وچهارده سال تمام همت خودرا به کار بست تا رقبای خود را از صحنه بیرون کند، بعد از چهارده سال نه تنها دستآوردی قابل توجهی ندارد که نفرین ونفرت همگانی را پشت سر خود دارد. این حکومت هم که نام مقدس "وحدت " رابرخود نهاده است چرا باید رویه و اخلاق کرزی را دنبال کند و چرا باید تعدادی از قدرت کنار زده شوند.یا به انزوا بروند؟
با رفتن جنرال دوستم، تنها یک قوم صدمه نمی بیند که چرا خطر برای سایر اقوام نیز روشن می شود که انحصار طلبی وزیاده خواهی از جانب هر فرد و هر گروهی باشد قبل از آن کهبه یک بیماری مزمن تبدیل گردد باید مهارشود.
گرچه در این نوشته از شخص نام برده شد، اما نگاه و نگره بر کلیت اقوام ساکن در کشور است. گروه و یا باندی که سایر گروه های قومی را بر نتابد یا خود را برتر از سایرین بنگرد یا این که با بد اخلاقی زمینه را برای حضور دیگران تنگ کند ،اگر این خود خواهی مهار نگردد، و لجام اخلاق بر دهان این اسب های سرکش قدرت مداری زده نشود، هیچ بعید نیست که کسانی دیگری از قدرت برکنار شوند و یک گروه قومی بر قدرت باقی بماند، و زمینه های بی بند و باری ولجام گسیختگی سیاسی را بیش از پیش فراهم آورد.
متاسفانه آن گونه تا هنوز دیده شده است، بد اخلاقی یک رویه عام سیاسی شد هواگوئیسم افسار گسیخته به یک روند و رویه همگانی تبدیل گشته است.دیدن این عرصه ،ها نیازمند توجه و تحلیل درست و یافتن راه های مهار این بد اخلاقی ها است.
مولف : م. سمنگانی