بدون تردید امروز ایالات متحدهی امریکا صاحب گفتمان فرهنگی مسلط است و بیش از هر کشور دیگری توان تولید و اشاعهی تبلیغات را در سراسر جهان دارد. اما آیا این قدرت تبلیغاتی در آینده نیز همچنان استمرار خواهد یافت و آیا ایالات متحده خواهد توانست خود را به عنوان راهبر فرهنگی و ایدئولوژیک نظام بینالملل به سایر ملتها تحمیل کند و با ایجاد شرایط انحصاری، گفتمان امریکایی را به عنوان گفتمان استعلایی و مرجع بر گفتمانهای رقیب چیره گرداند؟ به عبارت دیگر آیا باید بپذیریم که در تابلوی فرهنگِ جهانی شده، رنگ امریکایی الزاماً رنگ غالب خواهد بود؟ این پرسش مهم و تأمل برانگیز را از چند منظر میتوان مورد بررسی قرار داد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
اگر بخواهیم از منظر «آنتونیو گرامشی» متفکر ایتالیایی که واضع اصطلاح هژمونی میباشد به موضوع بنگریم، باید گفت که الزاماً چنین نخواهد بود زیرا گرامشی تاریخ را فرآیندی محتوم با پایانی مشخص نمیداند و معتقد است که ضرورتی برای رسیدن به یک وضعیت خاص وجود ندارد.
وی با اجتناب از ساختارگرایی غیرتاریخی و جبرگرایانهی حاکم بر روابط بینالملل، فعالیتهای جمعی کارگزار انسانی را در امر دگرگون کردن جریان تاریخ منشأ اثر تلقی میکند و از این رو از امکان مقاومت در برابر ساختارهای هژمونیک دم میزند.
«اصولاً تاریخ روایتی مستمر و بلاانقطاع از تولد و حیات بیممات یک قدرت مطلقه نیست. هر قدرتی با مقاومت قرین است. به عبارتی هر قدرتی اپوزیسیون ساز است و وجود همین مقاومت است که از انسداد کامل قدرت جلوگیری میکند.» با این حساب قدرت هژمونیک ایالات متحده را نیز از مواجهه با مقاومت و چالشگری دیگر بازیگران گریزی نبوده و گفتمان امریکایی نخواهد توانست همواره یکهتاز بلامنازع میدان باشد. گرامشی همچنین معتقد است که ایستادگی در برابر قدرت هژمون مستلزم وجود منابع هژمونی بدیل از سوی یک رهبری اخلاقی و فکری مستقل میباشد تا بسیار ظریف و انعطافپذیر با حکمت رایج نظام موجود به مقابله برخیزد.
طی دهههای اخیر شاهد شکلگیری برخی سنگرهای مقاومت در برابر گفتمان مسلط امریکایی بودهایم که در این میان ظهور معجزهآسای گفتمان انقلاب اسلامی ایران بر مبنای اندیشههای ژرف و بدیع حضرت امام خمینی(ره) نقطه ی عطف بسیار سرنوشتسازی محسوب میشود. زیرا گفتمان انقلاب اسلامی علاوه بر اینکه امپریالیسم نظام سلطه به سرکردگی امریکا را به عنوان بزرگترین دشمن و دگر خود معرفی کرد، حامل یک جهانبینی نو، یک مجموعهی غنی از ارزشهای فرهنگی و یک شیوهی زیست اجتماعی متفاوت بود که مورد توجه ملتها قرار گرفت و امواج معنایی سهمگینی به راه انداخت که جایگاه هژمونی امریکایی را به شدت در معرض تهدید قرار داد. به تأسی از انقلاب اسلامی، جنبشهای بیداری ملتها برای مقاومت در برابر امپریالیسم گفتمان مسلط و جلوگیری از نفوذ فرهنگیاش در نواحی مختلف دنیا پدیدار گشتند که هم اینک میتوان ثمرات تلاش آنها را در میان کشورهای اسلامی، در امریکای لاتین و حتی در اروپا مشاهده نمود.
جریان اخیر بیداری اسلامی و خیزش ملتها برای سرنگونی رژیمهای هواخواه امریکا و بازگشت به میراث فرهنگ اسلامی را باید نمود بارز شکلگیری هستههای مقاومت در برابر سیاستهای بازیگر هژمون قلمداد کرد. آن چیزی که در تمامی قیامهای اخیر منطقهی خاورمیانه از تونس و مصر در شمال آفریقا گرفته تا بحرین در جنوب خلیجفارس برجستگی داشت، نقشآفرینی تودههای مردمی به عنوان نیروهای اصلی برانگیزانندهی امواج بیداری اسلامی بود. به عبارت دیگر این مردم جوامع منطقه بودند که با رسیدن به خودآگاهی و تجمیع قوا، بر ضد نظامهای دیکتاتوری متحد ایالات متحده به پا خاستند و در کمال ناباوری تحلیلگران و دولتهای بزرگ جهانی توانستند تأثیرات شگرفی را در روند تحولات سیاسی منطقه برجای گذارند که بارزترین پیامد آن، سقوط دیکتاتورهای کهنهکاری مانند: «بنعلی، مبارک و قذافی» بود.
نویسنده: فرشته فریبا
اگر بخواهیم از منظر «آنتونیو گرامشی» متفکر ایتالیایی که واضع اصطلاح هژمونی میباشد به موضوع بنگریم، باید گفت که الزاماً چنین نخواهد بود زیرا گرامشی تاریخ را فرآیندی محتوم با پایانی مشخص نمیداند و معتقد است که ضرورتی برای رسیدن به یک وضعیت خاص وجود ندارد.
وی با اجتناب از ساختارگرایی غیرتاریخی و جبرگرایانهی حاکم بر روابط بینالملل، فعالیتهای جمعی کارگزار انسانی را در امر دگرگون کردن جریان تاریخ منشأ اثر تلقی میکند و از این رو از امکان مقاومت در برابر ساختارهای هژمونیک دم میزند.
«اصولاً تاریخ روایتی مستمر و بلاانقطاع از تولد و حیات بیممات یک قدرت مطلقه نیست. هر قدرتی با مقاومت قرین است. به عبارتی هر قدرتی اپوزیسیون ساز است و وجود همین مقاومت است که از انسداد کامل قدرت جلوگیری میکند.» با این حساب قدرت هژمونیک ایالات متحده را نیز از مواجهه با مقاومت و چالشگری دیگر بازیگران گریزی نبوده و گفتمان امریکایی نخواهد توانست همواره یکهتاز بلامنازع میدان باشد. گرامشی همچنین معتقد است که ایستادگی در برابر قدرت هژمون مستلزم وجود منابع هژمونی بدیل از سوی یک رهبری اخلاقی و فکری مستقل میباشد تا بسیار ظریف و انعطافپذیر با حکمت رایج نظام موجود به مقابله برخیزد.
طی دهههای اخیر شاهد شکلگیری برخی سنگرهای مقاومت در برابر گفتمان مسلط امریکایی بودهایم که در این میان ظهور معجزهآسای گفتمان انقلاب اسلامی ایران بر مبنای اندیشههای ژرف و بدیع حضرت امام خمینی(ره) نقطه ی عطف بسیار سرنوشتسازی محسوب میشود. زیرا گفتمان انقلاب اسلامی علاوه بر اینکه امپریالیسم نظام سلطه به سرکردگی امریکا را به عنوان بزرگترین دشمن و دگر خود معرفی کرد، حامل یک جهانبینی نو، یک مجموعهی غنی از ارزشهای فرهنگی و یک شیوهی زیست اجتماعی متفاوت بود که مورد توجه ملتها قرار گرفت و امواج معنایی سهمگینی به راه انداخت که جایگاه هژمونی امریکایی را به شدت در معرض تهدید قرار داد. به تأسی از انقلاب اسلامی، جنبشهای بیداری ملتها برای مقاومت در برابر امپریالیسم گفتمان مسلط و جلوگیری از نفوذ فرهنگیاش در نواحی مختلف دنیا پدیدار گشتند که هم اینک میتوان ثمرات تلاش آنها را در میان کشورهای اسلامی، در امریکای لاتین و حتی در اروپا مشاهده نمود.
جریان اخیر بیداری اسلامی و خیزش ملتها برای سرنگونی رژیمهای هواخواه امریکا و بازگشت به میراث فرهنگ اسلامی را باید نمود بارز شکلگیری هستههای مقاومت در برابر سیاستهای بازیگر هژمون قلمداد کرد. آن چیزی که در تمامی قیامهای اخیر منطقهی خاورمیانه از تونس و مصر در شمال آفریقا گرفته تا بحرین در جنوب خلیجفارس برجستگی داشت، نقشآفرینی تودههای مردمی به عنوان نیروهای اصلی برانگیزانندهی امواج بیداری اسلامی بود. به عبارت دیگر این مردم جوامع منطقه بودند که با رسیدن به خودآگاهی و تجمیع قوا، بر ضد نظامهای دیکتاتوری متحد ایالات متحده به پا خاستند و در کمال ناباوری تحلیلگران و دولتهای بزرگ جهانی توانستند تأثیرات شگرفی را در روند تحولات سیاسی منطقه برجای گذارند که بارزترین پیامد آن، سقوط دیکتاتورهای کهنهکاری مانند: «بنعلی، مبارک و قذافی» بود.
نویسنده: فرشته فریبا
منبع : خبرگزاری آوا- کابل