(يادداشتي براي آناني كه به مذاكره با طالبان ميانديشند)
اين روزها بحث مذاكره با طالبان در بسياري از رسانههاي خبري و جهاني به يك سوژهي جالب و جذاب تبديل شده است و بسياري از تحليلگران را به ارائهي تحليل و نظر واداشته است.
برخي از تحليلگران اين روند را بيش از پيش مثبت ارزيابي كردهاند و از آن به عنوان يك رويداد ميمون و مبارك ياد ميكنند كه در صورت تحقق يافتن و به نتيجه رسيدن ميتواند وضعيت افغانستان را دگرگون كرده و از بسياري معضلات و مشكلات فعلي رهايي بخشد. برخي ديگر نيز آن را چندان اميدوار كننده ارزيابي نميكنند و عدهای ديگر نيز با در نظر گرفتن برخي از مسائل بين المللي كنوني آن را يك اقدام لازم اما با آيندهاي مبهم مينگرند و چندان با قطعيت نظر نميدهند.
از زمان مطرح شدن بحث مذاكره با طالبان چند سوال اساسي در افكار عمومي شكل گرفته است كه گمان نميرود بدون يافتن پاسخهاي مناسب براي آنها بتوان افق روشني را براي اين پروسه ترسيم كرد.
سوالهايي مانند اين كه طالبان چه شرايطي را براي مذاكره با دولت مركزي افغانستان و آمريكاييها مطرح خواهند كرد؟ در صورت موفقيت آميز بودن مذاكرات، طالبان چه نقشي را در صحنهي سياست و حكومت افغانستان ايفاء خواهند نمود؟ افكار عمومي در افغانستان با داشتن آن همه خاطره تلخ و ذهنيت منفي كه نسبت به طالبان دارند چه قضاوتي خواهند كرد و چه واكنشي در اين راستا از خود نشان خواهند داد؟ و سوالات بسيار ديگري كه بايد با تامل بيشتري به آنها پرداخته شود.
از همان زمان كه بحث مبارزه با تروريسم از سوي رئيس جمهور آمريكا مطرح شد بسياري از تحليلگران و صاحب نظران آن را يك فرايند پايان ناپذير ارزيابي ميكردند. فرايندي كه به اعتقاد بسياري از صاحبنظران فراتر از منهدم كردن پايگاههاي نظامي تروريستهاي القاعده و طالبان در مناطق مرزي افغانستان و پاكستان ميباشد.
وقتي جرج بوش جنگ در افغانستان را به نفع ائتلاف جبههي جهاني ضد تروريسم اعلام كرد، برخي از تحليلگران سطحي نگرانه آن را پذيرفتند و تحليلهاي موافقي از خود ارائه كردند. اما از همان زمان بحث مذاكره با طالبان از سوي برخي تحليلگران واقع بين مطرح شد.
تحليلگراني كه با دركي آينده نگرانهتر به قضيه مينگريستند و معتقد بودند طالبان علي رغم اينكه هم اكنون در يك موضع ضعف و انفعالي قرار گرفتهاند دير يا زود تحركات جديدي را از خود نشان خواهند داد كه كشور را با يك بحران بزرگتر مواجه خواهد كرد، چرا كه طالبان با اينكه تسلط خود را بر افغانستان از دست دادهاند، ولي عقبههاي آن كماكان در خارج از افغانستان فعال هستند و طالبان بعد از نيروهاي آمريكايي دومين نيروي نظامي سياسي عمده در افغانستان به شمار ميروند.
متاسفانه اين نوع تحليلها و برآوردها از همان ابتدا از سوي نيروهاي خارجي و مسئولان و دولتمردان كشور جدي گرفته نشد، ظاهرا آنها فراموش كرده بودند كه ماشين بنيادگرايي در منطقه سالهاست كه حركت خود را آغاز كرده است و قادر است بيشتر از آنچه كه در افغانستان و پاكستان مشاهده ميشود از خود واكنش نشان دهد.
به نظر من بنيادگرايي افراطي كه هم اكنون در افغانستان و پاكستان فعاليت ميكند فراتر از جريانهايي مانند طالبان و القاعده است و پاي بازيگران جديدتري نيز به اين جبهه باز شده است و عملا ائتلاف مبارزه با تروريسم با نيروهاي ثالثي نيز در مواجهه قرار گرفته است.
برخي از صاحبنظران بر اين باورند، نيروهايي كه تحت عنوان طالبان زماني از جانب پاكستانيها براي اعمال نفوذ در افغانستان ايجاد شدند امروز ديگر آن گونه كه سابقا تحت نظر پاكستانيها بودند عمل نميكنند و چندان مثل سابق مطيع نهادهاي نظامي و امنيتي اسلامآباد و راولپندي نيستند.
هر چند باور كردن اين حرف در شرايط كنوني براي بسياري باور نكردني است ولي وقتي به آمارهاي ارائه شده از سوي موسسهي آمار پاكستان در سال 2007 مينگريم در مييابيم كه چندان هم نظر بيربطي نيست. موسسهي آمار پاكستان در اواسط سال 2007 ميلادي آماري را منتشر كرد كه بر اساس آن هم اكنون در پاكستان بيش از ده هزار مدرسهي ديني فعاليت ميكنند و بيش از پنج ميليون طلبهي علوم ديني در آنها به تعليم مشغولند.
مدارسي كه به هيچ وجه از سوي دولت پاكستان نظارتي بر آنها اعمال نميشود و با هزينههاي سرسام آوري كه از خارج از مرزهاي پاكستان تامين ميگردد اداره ميشوند .
بنابراين خلاصه كردن فرايند بنيادگرايي در منطقه به جريان هايي مانند القاعده و طالبان چندان معقول به نظر نميرسد.
با تمام اينها بايد از هر گونه حركت تنشزدا محور در حل و فصل مسائل افغانستان استقبال كرد ولو اين حركت مذاكره با طالبان باشد، لكن نبايد از ياد برد كه طالبان از همان زماني كه تاسيس شد تا هم اكنون كه گفته ميشود رهبري جنبش ضد آمريكايي را در افغانستان بر عهده دارد، يك جريان منسجم و يك دست نبوده و نيست.
فرايند مذاكره ممكن است برخي از طيف طالبان ميانهرو را به تغيير موضع وادار كند لكن گمان نميرود طيف تند رو اين جريان را كه اينك مسئول بسياري از عملياتهاي فعلي در افغانستان و پاكستان به شمار ميرود را متوقف كند هر چند در صورت به توافق رسيدن دولت افغانستان و طالبان، شكاف عظيمي در جريان طالبان به وجود خواهد آمد و اين جريان را تا حد زيادي تضعيف خواهد كرد، لكن در اين صورت باز هم اين مسئله پايان كار نخواهد بود.
طالبان به احتمال زياد براي مدتي فعاليتهاي خود را ضرور تا كاهش خواهد داد، لكن پس از مدتي باز هم خود را سازماندهي خواهد كرد و در يك سطح متفاوت مجددا وارد صحنه خواهد شد.
آنچه كه مسئلهي توافق رسيدن با طالبان را مشكل كرده است پيوند خوردن اين موضوع با چالشهاي متعددی است كه از مسائل ديگري ناشي ميشود. تا زماني كه در پاكستان ارتش همه كارهي امور باشد و با يك ديدگاه سخت افزارانه به افغانستان نگريسته شود، تا زماني كه چالش خط ديورند و مسئلهي پشتونستان به شكل مطلوبي حل و فصل نگردد، تا زماني كه سياست آمريكا و متحدان ضد تروريسمش در زمينهي مبارزه با تروريسم از تناقضات فعلي فاصله نگيرد و استراتژيهاي جديد و هدفمندتري در اين راستا اتخاذ نگردد، تا زماني كه عقبه هاي مالي و فكري بنيادگرايي منطقه در كشورهاي عربي مانند عربستان، مصرو... مهار نشوند و تا زماني كه يك دولت مركزي در افغانستان كه بتواند بهتر از آنچه كه در شرايط كنوني كشور را اداره ميكند حاكم نگردد گمان نميرود مذاكره با طالبان چندان نتايج و دستاوردهاي بايد و شايدي را در پيداشته باشد.
اين مذاكرات در صورت موفقيت آميز بودن باز هم جريانهايي مانند طالبان را از بين نخواهد برد و فقط آنها را تضعيف خواهد كرد و با توجه به اينكه سنتي بودن يكي از ويژگيهاي اساسي جامعهي افغانستان به شمار ميرود، به وجود آمدن جريانهاي مشابهي مانند طالبان را نيز نميتوان در آينده دور از انتظار ارزيابي كرد.
اين روزها بحث مذاكره با طالبان در بسياري از رسانههاي خبري و جهاني به يك سوژهي جالب و جذاب تبديل شده است و بسياري از تحليلگران را به ارائهي تحليل و نظر واداشته است.
برخي از تحليلگران اين روند را بيش از پيش مثبت ارزيابي كردهاند و از آن به عنوان يك رويداد ميمون و مبارك ياد ميكنند كه در صورت تحقق يافتن و به نتيجه رسيدن ميتواند وضعيت افغانستان را دگرگون كرده و از بسياري معضلات و مشكلات فعلي رهايي بخشد. برخي ديگر نيز آن را چندان اميدوار كننده ارزيابي نميكنند و عدهای ديگر نيز با در نظر گرفتن برخي از مسائل بين المللي كنوني آن را يك اقدام لازم اما با آيندهاي مبهم مينگرند و چندان با قطعيت نظر نميدهند.
از زمان مطرح شدن بحث مذاكره با طالبان چند سوال اساسي در افكار عمومي شكل گرفته است كه گمان نميرود بدون يافتن پاسخهاي مناسب براي آنها بتوان افق روشني را براي اين پروسه ترسيم كرد.
سوالهايي مانند اين كه طالبان چه شرايطي را براي مذاكره با دولت مركزي افغانستان و آمريكاييها مطرح خواهند كرد؟ در صورت موفقيت آميز بودن مذاكرات، طالبان چه نقشي را در صحنهي سياست و حكومت افغانستان ايفاء خواهند نمود؟ افكار عمومي در افغانستان با داشتن آن همه خاطره تلخ و ذهنيت منفي كه نسبت به طالبان دارند چه قضاوتي خواهند كرد و چه واكنشي در اين راستا از خود نشان خواهند داد؟ و سوالات بسيار ديگري كه بايد با تامل بيشتري به آنها پرداخته شود.
از همان زمان كه بحث مبارزه با تروريسم از سوي رئيس جمهور آمريكا مطرح شد بسياري از تحليلگران و صاحب نظران آن را يك فرايند پايان ناپذير ارزيابي ميكردند. فرايندي كه به اعتقاد بسياري از صاحبنظران فراتر از منهدم كردن پايگاههاي نظامي تروريستهاي القاعده و طالبان در مناطق مرزي افغانستان و پاكستان ميباشد.
وقتي جرج بوش جنگ در افغانستان را به نفع ائتلاف جبههي جهاني ضد تروريسم اعلام كرد، برخي از تحليلگران سطحي نگرانه آن را پذيرفتند و تحليلهاي موافقي از خود ارائه كردند. اما از همان زمان بحث مذاكره با طالبان از سوي برخي تحليلگران واقع بين مطرح شد.
تحليلگراني كه با دركي آينده نگرانهتر به قضيه مينگريستند و معتقد بودند طالبان علي رغم اينكه هم اكنون در يك موضع ضعف و انفعالي قرار گرفتهاند دير يا زود تحركات جديدي را از خود نشان خواهند داد كه كشور را با يك بحران بزرگتر مواجه خواهد كرد، چرا كه طالبان با اينكه تسلط خود را بر افغانستان از دست دادهاند، ولي عقبههاي آن كماكان در خارج از افغانستان فعال هستند و طالبان بعد از نيروهاي آمريكايي دومين نيروي نظامي سياسي عمده در افغانستان به شمار ميروند.
متاسفانه اين نوع تحليلها و برآوردها از همان ابتدا از سوي نيروهاي خارجي و مسئولان و دولتمردان كشور جدي گرفته نشد، ظاهرا آنها فراموش كرده بودند كه ماشين بنيادگرايي در منطقه سالهاست كه حركت خود را آغاز كرده است و قادر است بيشتر از آنچه كه در افغانستان و پاكستان مشاهده ميشود از خود واكنش نشان دهد.
به نظر من بنيادگرايي افراطي كه هم اكنون در افغانستان و پاكستان فعاليت ميكند فراتر از جريانهايي مانند طالبان و القاعده است و پاي بازيگران جديدتري نيز به اين جبهه باز شده است و عملا ائتلاف مبارزه با تروريسم با نيروهاي ثالثي نيز در مواجهه قرار گرفته است.
برخي از صاحبنظران بر اين باورند، نيروهايي كه تحت عنوان طالبان زماني از جانب پاكستانيها براي اعمال نفوذ در افغانستان ايجاد شدند امروز ديگر آن گونه كه سابقا تحت نظر پاكستانيها بودند عمل نميكنند و چندان مثل سابق مطيع نهادهاي نظامي و امنيتي اسلامآباد و راولپندي نيستند.
هر چند باور كردن اين حرف در شرايط كنوني براي بسياري باور نكردني است ولي وقتي به آمارهاي ارائه شده از سوي موسسهي آمار پاكستان در سال 2007 مينگريم در مييابيم كه چندان هم نظر بيربطي نيست. موسسهي آمار پاكستان در اواسط سال 2007 ميلادي آماري را منتشر كرد كه بر اساس آن هم اكنون در پاكستان بيش از ده هزار مدرسهي ديني فعاليت ميكنند و بيش از پنج ميليون طلبهي علوم ديني در آنها به تعليم مشغولند.
مدارسي كه به هيچ وجه از سوي دولت پاكستان نظارتي بر آنها اعمال نميشود و با هزينههاي سرسام آوري كه از خارج از مرزهاي پاكستان تامين ميگردد اداره ميشوند .
بنابراين خلاصه كردن فرايند بنيادگرايي در منطقه به جريان هايي مانند القاعده و طالبان چندان معقول به نظر نميرسد.
با تمام اينها بايد از هر گونه حركت تنشزدا محور در حل و فصل مسائل افغانستان استقبال كرد ولو اين حركت مذاكره با طالبان باشد، لكن نبايد از ياد برد كه طالبان از همان زماني كه تاسيس شد تا هم اكنون كه گفته ميشود رهبري جنبش ضد آمريكايي را در افغانستان بر عهده دارد، يك جريان منسجم و يك دست نبوده و نيست.
فرايند مذاكره ممكن است برخي از طيف طالبان ميانهرو را به تغيير موضع وادار كند لكن گمان نميرود طيف تند رو اين جريان را كه اينك مسئول بسياري از عملياتهاي فعلي در افغانستان و پاكستان به شمار ميرود را متوقف كند هر چند در صورت به توافق رسيدن دولت افغانستان و طالبان، شكاف عظيمي در جريان طالبان به وجود خواهد آمد و اين جريان را تا حد زيادي تضعيف خواهد كرد، لكن در اين صورت باز هم اين مسئله پايان كار نخواهد بود.
طالبان به احتمال زياد براي مدتي فعاليتهاي خود را ضرور تا كاهش خواهد داد، لكن پس از مدتي باز هم خود را سازماندهي خواهد كرد و در يك سطح متفاوت مجددا وارد صحنه خواهد شد.
آنچه كه مسئلهي توافق رسيدن با طالبان را مشكل كرده است پيوند خوردن اين موضوع با چالشهاي متعددی است كه از مسائل ديگري ناشي ميشود. تا زماني كه در پاكستان ارتش همه كارهي امور باشد و با يك ديدگاه سخت افزارانه به افغانستان نگريسته شود، تا زماني كه چالش خط ديورند و مسئلهي پشتونستان به شكل مطلوبي حل و فصل نگردد، تا زماني كه سياست آمريكا و متحدان ضد تروريسمش در زمينهي مبارزه با تروريسم از تناقضات فعلي فاصله نگيرد و استراتژيهاي جديد و هدفمندتري در اين راستا اتخاذ نگردد، تا زماني كه عقبه هاي مالي و فكري بنيادگرايي منطقه در كشورهاي عربي مانند عربستان، مصرو... مهار نشوند و تا زماني كه يك دولت مركزي در افغانستان كه بتواند بهتر از آنچه كه در شرايط كنوني كشور را اداره ميكند حاكم نگردد گمان نميرود مذاكره با طالبان چندان نتايج و دستاوردهاي بايد و شايدي را در پيداشته باشد.
اين مذاكرات در صورت موفقيت آميز بودن باز هم جريانهايي مانند طالبان را از بين نخواهد برد و فقط آنها را تضعيف خواهد كرد و با توجه به اينكه سنتي بودن يكي از ويژگيهاي اساسي جامعهي افغانستان به شمار ميرود، به وجود آمدن جريانهاي مشابهي مانند طالبان را نيز نميتوان در آينده دور از انتظار ارزيابي كرد.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)