امریکا و سرکوب القاعده
در سال 1380 در کشور جمهوری اسلامی ایران در عالم مهاجرت به سر میبردم. ساعت دو و ده دقیقه بود، اخبار ایران اعلان کرد و هم نشان داد که طیارههای بزرگ مسافر بری خود را به برجهای مرکز تجارتی جهان و پنتاگون وزارت دفاع امریکا زدهاند و آتش شعلهور است.
در مورد این حادثه که اتفاق افتاده بود، تبصره مینمودند که اسامه بنلادن رهبر القاعده مرتکب این جنایت شده و خودش در افغانستان است و دوشادوش با ملاعمر، طالبان را رهبری میکند.
جنایتی که طالبان در افغانستان انجام میدهد، در سطح جهان برای بشریت روشن و هویداست. آنها به تولید و قاچاق مواد مخدر یعنی هیروئین، چرس و تریاک، قتل و ترور در سطح بین المللی متهم میباشند.
اگر لطف خداوند متعال شامل حال بنده ای شد، یک چیزی سبب نجات او میشود. همین بود که دولت امریکا که در رأس آن آقای بوش بود، تصمیم گرفت که القاعده و تروریستها در افغانستان نابود شوند.
تمام کشورهای اروپایی هم پشتبیانی خود را اعلان کردند. در همان وقت به یکی دو قسمت خاک افغانستان مقاومت وجود داشت: یکی در ولسوالی پنجشیر و دیگری در ولسوالی دره صوف مربوط ولایت سمنگان. خداوند که مهربان شد یک سبب مهیا میکند.
همین بود که دولت امریکا طرح ریخت از طریق هوا عملیات نماید و عملیات زمینی را نیروهای پیاده مجاهدین انجام دهند و مناطق را تصفیه کنند.
عملیات شروع شد، در ظرف یک ماه تمام افغانستان از شر القاعده و طالبان نجات یافت. از خوشحالی خواب از چشمان من، طفلان و خانوادهام رخت بربسته بود. خودم تصمیم گرفتم عاجل به افغانستان بروم.
در آن وقت طیارهها توسط دفاتر تنظیمها، پلان میشدند. یکی از دوستان به نام احمدی مربوط حرکت اسلامی با بنده همکاری نموده و رهسپار کابل شدم.
در میدان هوایی کابل موترهای حرکت اسلامی مربوط آقای انوری آمدند و ما را با چند نفر از مسئولین خودش در قرارگاه آقای انوری بردند. شب را آنجا بودم، فردا یکی از دوستان من به نام آقای حاجی الماس که از شمالی میباشند، خبر شد مرا به قرارگاه خود برد، شب دیگر در قرارگاه حاجی صاحب الماس بودم.
شب آخر ماه مبارک رمضان از کابل حرکت نمودم عازم مزارشریف شدم، شب عید سعید فطر در منزل خود رسیدم. روز عید را با دوستان و سربازان سابقه دار سیداکبرآقا و یاسین جان و چند نفر دیگر از بچههای قومی سپری کردم.
بعداً دیدم که منزل من دست به دست شده، بسیار خراب شده است. پول هم نداشتم. از یکی دو نفر از دوستان کمک خواستم، با من کمک نمودند. کم کم تعمیر خود را ترمیم نمودم. دوستان و آشنایان دیدن من آمدند.
خانواده خود را هم از ایران خواستم. یک ماه بعد فامیلم آمدند و فرزندانم را شامل مکتب ساختم و برای شان کورسهای آموزشی مورد ضروت را پلان کردم، به درسها و کورسهای خود ادامه دادند.
من امیدوار بودم که خداوند(ج) لطف کرده باید یک حکومت قانونی با عدالت اجتماعی به وجود بیاید.
لویه جرگه اضطراری
در جوزای سال 1381 طرح لویه جرگه قومی را تشکیل دادند که به قسم عنعنوی باید دایر میشد، لیکن به شکل اضطراری و انتصابی دایر گردید.
دوستان پیشنهاد کردند و من هم باید خود را کاندیدا نمایم. از پیشنهاد دوستان خود را خلاص نتوانستم، ناچار قبول نمودم.
خلاصه از طرف مردم به صفت نماینده معرفی شدم، از رادیو و تلویزیون هم پخش گردید و من مصاحبه هم کردم.
دو روز بعد شناسنامه داده میشد، از جمله 42 نفر نماینده، شناسنامۀ من وجود نداشت. موضوع را تعقیب کردم، دریافت نشد. فهمیده شد که شناسنامه مرا قید کرده اند.
از افراد مسئول تقاضا کردم. مسئولین کمیسیون لویه جرگه برای فردا ساعت 7 بجه صبح وعده دادند. رفتم، جواب دادند که شناسنامه شما را آقای ماروین، که یکی از کارمندان دفتر یوناما بود، قید کرده است. با ایشان تلفونی تماس گرفتم. گفت: کمیسیون قید کرده است.
موکلین و دوستان من نظر داشتند که به مرحله دوم من از طرف آنها در مرکز کاندیدا شوم و کابل بروم. این عده ساعت 7 بجه صبح به خانه من آمده بودند و پرسیدند که نتیجه چه شد؟
جریان را برای آنها گفتم، بسیار ناراحت شدند و عاجل یک نامه اعتراضیه عنوانی کمیسیون لویه جرگه اضطراری نوشته کردند و تمام شان که تقریباً بیشتر از صد نفر بودند امضا نمودند.
در اعتراضیه گفته شده بود که ما شخصیت و اهلیت ماما ابراهیم را تائید و تصدیق مینمائیم، در نظر داشتیم او را در کابل به حیث نماینده خود کاندید نمائیم، خواهشمندیم عوامل و علل ندادن شناسنامه مذکور برای ما روشن گردد، در غیر آن شکایت خود را در مرکز خواهیم رساند.
همین بود که دو ورق اعتراضیه و یک ورق شکایتنامه از طرف خودم عنوانی مسئولین کمیسیون تقدیم شد؛ ولی جواب داده نشد. عاجل از بین خود پنج نفر نماینده از هر قوم به ترکیب ملیت انتخاب کردیم و عازم کابل شدیم.
نزد سردار عبدالغفور رئیس کمیسیون شکایات ورقه عرض خود را با اعتراضیه همراه با چند نماینده که با ما بود تقدیم کردیم. بعد از مطالعه و ملاحظه تعجب کردند و گفتند که چرا این کار شده است، ولی افسوس که وقت کم میباشد و چاره ای نیست. ورقهای مرا نزد سکرتر یکی از مسئولین برده تسلیم کردم. گفته شد که وقت کم است.
خداکند در آینده نزدیک امیدواریهایی که است به یاس و ناامیدی تبدیل نشود و یک حکومت نیمه قانونی هم اگر باشد خوب خواهد بود که مهاجرین مظلوم و هردم شهید ما و شما به وطن بازگشت نمایند و از توهین و تحقیر نجات پیدا کنند.
انشاءالله و در آینده نزدیک لویه جرگه قانونی دایر شود که خود افغانها در آن حق داشته باشند و خارجیهایی که شرور و مغرضاند در آن مداخله نکنند. افغانها بتوانند سرنوشت ملت خود را تعین نمایند، به امید همان روز در افغانستان.
ثبت نام در انتخابات ولسیجرگه
با مشورۀ دوستان، خود را به نمایندگی در ولسی جرگه کاندید نمودم. میخواستم عکسهای خود را چاپ نمایم. یکی از دوستان به نام غلام عباس قناد که در پاکستان زندهگی میکرد، حدوداً دو هزار قطعه عکسهای مرا چاپ کرد و به من فرستاد. یکی از سربازان وفادارم به نام سید اکبر، دو برادر دیگر را روزانه مزد میداد، آنها را با یک زینه چهارمتره میبرد در داخل شهر و کوچهها پخش و نصب میکرد. کاندیدان دیگر، از خود ستاد داشتند، یعنی مسئول پخش عکس، مسئول فرهنگی و تبلیغی و موترهای زیاد در اختیار داشتند، اما من صرفاً همین مقدار امکانات داشتم که عرض کردم.
بعداً دیدم از هر کنار و گوشه، دوستان و عزیزان آمدند و اعلان کردند که ما با شما هستیم. صد درصد امیدواری برایم پیدا شد. مطمئن بودم که مردم شریف و نجیب ولایت بلخ مرا درک کرده اند و به لطف خداوند(ج) که موفق شدم، دردهایی که مردم دارند، به کمک خداوند(ج) مرحم گذاری شود و خواستهایی که دارند، برآورده شود.
خلاصه در نظر داشتم که در خدمت مردم شریف خود قرار بگیرم و این همه مشکلات را که سپری کردهایم که عبارتند از: نفاق، اختلافات، بدبینیها، ظلمها، چوروچپاولها، بیعدالتیها، قتلها، جنگهای بیمفهوم و... را تبدیل به وحدت، برادری، صمیمیت، صداقت، گذشت، یکپارچگی سازیم و به بازسازی که وطن و مردم ما نیاز دارند، اقدام نمائیم. البته این آرمان مردم ما است و من هم همین اهداف را داشتم.
از چهارده ولسوالی، کلانهای قوم را و همچنان از شورای شهر مزارشریف، بزرگان را در هوتل آرزو دعوت کردیم.
مهمانان ما تقریباً تعداد هفتصد نفر بودند. در آغاز جلسه توسط یکی از قاریان محترم قرآن عظیم الشان تلاوت شد.
بعداً خودم به ارتباط تشریف آوری مهمانان که از راه دور و نزدیک تشریف آورده بودند، اظهار تشکر و امتنان نمودم. در ضمن از کاندیدای ولسی جرگه یادآور شدم، از آرمان مردم و رنجهای زیادی که در گذشته دیدهاند سخن گفتم و خاطر نشان کردم که باید ما و شما هم در قطار سایر اقوام ساکن در افغانستان، وکیل داشته باشیم. اما وکیلی که از مردم ما نمایندگی کرده بتواند.
امیدواری از چند جهت به وجود آمد، از جمله این که در شرایط انقلاب مردم خود را تنها نگذاشته و در پهلوی شان بودم. در تمام رنجها، گرفتاریها و خیر و شر با آنها بودم. جز خدمت و حفظ آبروی شان خدا نخواسته کدام بدی و مزاحمت و یا آبروریزی برایشان نکرده ام، در قطار جامعه به قدر خود، توان و قدرت هم داشتم، در حدود بیشتر از یک هزار مسلح داشتم و با همین نیرو در خدمت مردم خود بودم.
من به صراحت اعلان میکنم اگر یکی از من آزرده باشد، و آزار دیده باشد، به خاطر جبران آن حاضرم.
به لطف خداوند یک نفر از من شاکی نمیباشد. روی همین نظر خودم و دوستانم امیداور بودیم که رأی مردم ولایت بلخ از من میباشد.
خوب، ما و شما خواننده محترم شاهد یک دوره پارلمان میباشیم، بعداً باز قضاوت خواهیم کرد که این مردم هوشیار بوده و اگر پارلمان انتخاب شده واقعاً نماینده مردم بوده، دلسوز به وطن، مردم افغانستان بود، کار کردند و آرمان مردم خود را در نظر گرفته اند، ما هیچ حرف نداریم.
اگر پارلمان طرف خودخواهیها، خودمحوریها، قومپرستیها، پول پرستیها، استفادهجوییها گردید، خواست و آرمان مردم افغانستان را در نظر نگرفتند، حرفها و انتقادهای من صدق میکند و من از مردم وطن خود سخت گلهمند میباشم و هم مأیوس و متحیر میشوم که تا بکی ما ملت افغان بیدار نباشیم و احساس مسئولیت در برابر وظیفه اسلامی، انسانی و وجدانی خود نداشته باشیم.
من به خداوند سوگند میخورم که هرگاه مردم مستضعف و مظلوم وطن را از هر قوم که باشد، میبینم، گلویم عقده میگیرد و دلم برای شان میسوزد. انسانهایی که از نعمتهای مورد ضرورت یک انسان محروم هستند، بیشتر شان لباس و خانه ندارند، طفل شان از مکتب محروم هستند، از بیپولی و نبود شفاخانه و آب صحی میمیرند، در جاهای دور از شهر زندهگی میکنند، وسیله انتقال وجود ندارد و سرک درست نیست.
در گذشتهها هم بزرگان منطقه شان کاری نکرده، جز اینکه جنگ انداخته و جنگ داده و به حال مظلومان هیچ توجه صورت نگرفته است.
پارلمان باید نماینده واقعی و دلسوز مردم باشد، به خاطر حل این مشکلات و ضروریات اولی مردم از خود یک ابتکار نماید، بعد با جامعه جهانی و بشردوست با مردم افغانستان همکاری داشته باشند و نمایندهها توجه جامعه جهانی را جلب کنند.
اول برای مردم بیکار این وطن، کار پیدا کنند. از چندین مملکت مختلف فابریکههایی را که تولیداتش در قدم اول برای مردم افغانستان نیاز است، در نظر بگیرند. تجار ملی ما باید دیگر جنس مورد ضرورت ما را از خارج وارد نکنند. شما توجه کنید چند فابریکه تولیدی را ایجاد نمایند.
ـ اول تعدادی از بیکارها، مصروف کار میشوند.
ـ دوم صدها واقـعۀ قاچاق، دزدی، قـتل، هرج و مرج، بیاتفاقی همه از وطن رخت میبندد و جایش را آرامی و امنیت میگیرد.
ـ سوم وضع اقتصاد خوب می شود و از احتیاج کشورهای بیرون که جنسهای بیارزش را به نرخهای بالا خریداری کرده و به کشور خود بیاوریم و مردم خود را زیر بار سنگین خریدهای بیمورد قرار بدهیم؛ خلاص میشویم.
در مورد سرکها تا جایی که ایجاب میکند باید توجه شود، در جاهایی که کلینیک ضرورت است و برق ضرورت است باید به راههای رفع این نیازمندیها توجه شود و این نیازها را تهیه نمائیم.
موسسههای خیریه و بشردوست و انسان دوست در جهان زیاد است، با توجه جدی و دایمی تلاش کنیم و آنها را پیدا نمائیم، کمکهای شان را جلب نمائیم و در خدمت مردم نیازمند قرار دهیم.
اگر در این رابطه توجه نمودیم و کار کردیم در آن وقت است که ما واقعاً از مردم مظلوم و نیازمند خود نمایندهگی نموده و حق مردم خود را ادا کرده ایم و وظیفۀ انسانی، وجدانی و اسلامی خود را انجام دادهایم، افتخارات دنیا و آخرت را هم کسب نمودهایم.
این نظریات من در قبال نمایندههای مردم افغانستان است.
از بیعدالتی دولت و تلف شدن حقوق ملت مظلوم افغانستان مایوس و دلسرد شدم، از دولت خواستم در پروسه انتخابات ولسی جرگه کاندید نمایم. شاید بتوانم این همه نارساییهای را که به چشم سر دیدهام و به گوشت و پوست خود لمس نموده ام، اگر خدا بخواهد، از طریق پارلمان و کمک دیگر نمایندگان از این بیعدالتیها جلوگیری نمایم که نشد وگرنه طبق پروسیجر کمیسیون انتخابات ثبت نام شدم و از عدم مسئولیتهایم از طریق ارگانهای کشفی و امنیتی مقام ولایت بلخ اطمینان گرفته به کمیسیون دادم. به من اجازه نامه کمپاین دادند، کمپاین خود را شروع کردم. دید و بازدید با دوستان مدت زیاد دوام داشت.
از اینکه به زیارت مولایم اباعبداللهالحسین (علیه السلام) و رفتن به کربلا زیاد علاقهمند بودم، جناب آقای مرادی، یکی از مؤمنین که در مورد ویزه کار میکرد، تلفون کرد و گفت: ماما ابراهیم آماده گی داشته باشید که به خیر عازم سفر کربلای معلی میشویم.
خوب، آرزوی که داشتم خداوند(ج) را سپاسگزارم که مرا موفق ساخت.
در جریان زیارت مقدس کربلا بودم که از افغانستان تلفون آمد: ماما شما از پروسه انتخابات حذف شدید.
گفتم: چرا؟
گفت: شما را متهم به داشتن سلاح و ارتباط با گروههای مخالفین دولت کردهاند.
در جواب گفتم: خیر باشد، قابل تشویش نیست.
بعد از اتمام زیارت مقدس مولایم مرخص شدیم، آمدیم به مزارشریف، عاجل عریضهیی عنوانی جناب والی صاحب ولایت بلخ که ایشان مسئول دایاک بودند، نوشتم.
جناب محترم والی صاحب به قلم خودش نوشت: شخص عارض هیچگونه سلاح ندارد و با گروپهای مسلح غیرقانونی هم هیچ ارتباط ندارد.
والی صاحب زبانی مرا گفت: ماماجان! امضای قوماندانی امنیه، دایاک و ریاست امنیت ملی را بگیرید. خوب، اجرآت را کردم. کابل رفتم از مقام وزارت داخله و از مقام وزارت دفاع به قلم خود ریاست محترم دایاک تصدیق گرفتم که یک میل سلاح در جمع من قید نیست، من چه قسم مسلح هستم.
زمانی که من سلاح داشتم از فرقه (80) مربوط سید منصور نادری گرفته بودم که به رویت اسناد و طبق هدایت خودشان به لوای 640 مربوطهاش تسلیم کرده بودم.
خوب، اسناد را خدمت جناب معنوی رئیس محترم کمیسیون عمومی انتخابات بردم. گفت: من مسئول نیستم، کمیسیون سمع شکایات مسئول است. در آنجا که رفتم گفت: شما را یک کمیسیون ویژه حذف کرده است. سوال کردم: کمیسیون ویژه کدام مقام است؟
گفت: حالا آنها نیست. خوب، مجبور شدم به کمیسیون حقوق بشر مراجعه کردم، کدام توجه صورت نگرفت. رفتم طرف مطبوعات، تا جای که لازم دانستم از دولت و از کمیسیونهای انتخابات و کمیسیون سمع شکایات انتقاد کردم. ولی کدام جواب مثبت به دست نیامد.
آنقدر خوب شد که موکلین بنده متوجه شدند که کدام مسئولیت خاص نبوده و بیکفایتی از طرف دولت بوده.
حالا شما جامعه و ملت نجیب و شریف و در ضمن مردم مظلوم این دیار مرد پرور و مجاهدپرور، قضاوت کنید که در همین تاریخ معاصر، این وطن قهرمان خیزتان از این مشکلات و گرفتاریها، بدبختیها، جوانمرگیها و قربانیدادنهای غیر حق و ناامیدیهای جوانها و ضجه و ناله بیوه زنها و چشم براه یتیمهای هردم شهیدها نجات پیدا خواهد کرد؟
البته یک راه وجود دارد که آن هم لطف خداوند(ج) و بیداری ملت است. انشاءالله.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) - مزارشریف