ماه ثور یاد آور دو حادثه تراژیک در تاریخ سیاسی افغانستان است . هفت ثور ۱۳۵۷ کودتای خونینی در کشور صورت گرفت که منجر به کشته شدن داودخان و سقوط حکومت جمهوری او شد. رژیمی بر قدرت نشست که بیگانه با فرهنگ و باورهای مذهبی مردم بود. این رژیم افزون بر آن که سنخیتی با دین و باورهای سنتی مردم نداشت، در عرصه عمل نیز چنان زشت و نابخردانه عمل کرد که بازخورد منفی مردم را پدید آورد، جنگی را به وجود آورد که پیامدها و عوارض آن هنوز بر شانه های مردم سنگینی می کند.
در علت به وجود آمدن هفت ثور تا هنوز مطالب و مقاله های گوناگون نگاشته شده، هر نگارنده ای از یک زاویه ای به این رخداد سیاسی نگریسته و مورد تحلیل قرار داده است؛ اما در این مقال به این نکته اشاره می شود که هفت ثور حاصل تعامل زیاده خواهی یک مشت آدم جاهل به سرنوشت مردم از یک سوی و یک حکومت زیاده طلب و فزون خواهی به نام شوروی از سوی دیگر بود.
شوروی از جهل سران حزب دموکراتیک سود برد تا به اهداف سیاسی و استعماری خود دست پیدا کند. اما هشت ثور در ادامه هفت ثور به وجود آمد مردمی که سالیان سال در کوه ها و دره ها ضد شوروی می جنگیدند، تمام توان و قدرت خود را در جنگ آزموده بودند، در جنگ رشد یافته بودند، فنون جنگی را آموخته بودند، با غرور و تبختر مجاهدانه پایتخت را به تصرف در آوردند.
مردمی در کابل آمدند یا به سخنی دیگر کابل را تصرف کردند که صرف به کشتن و کشته شدن نزدیک تر بودند تا در شهر زیستن و هوای شهر را استنشاق کردن! مردمی که با هوای کوه ها،کوه پایه ها و دره ها زندگی کرده بودند، کمتر به شهر و زندگی و آداب و رسوم شهری آشنا بودند، خوی دره ها و سختی کوه ها را به خود گرفته بودند به جنگ و پیروزی در جنگ اندیشیده بودند تا صلح و حکومت.
این مردم با این ویژگی وقتی در شهر آمدند هیچ تئوری ای در باب حکومت نداشتند و نه هم نظریه و فرضیه ای برای اداره جامعه در ذهن شان وجود داشت.
شاید گفته شود که هر کدام از احزاب جهادی برای خود مرامنامه و اساسنامه حزبی داشتند و طرز دید و تلقی خود را در سیاهه ای فراهم آورده بودند. باید گفت که آن مرامنامه بیش از آن جنبه و وجه عملی داشته باشد یک مرام نامه حزبی بود نه راهبردی برای ایجاد یک حکومت فرا گیر ملی.
این کاستی راهبردی سبب شد که مجاهدین بر سر ایجاد یک سیستم فراگیر ملی که بتواند همه اقوام و ساختار قدرت های کوچک جهادی را در خود هضم کند به توافق نرسیدند. محرومیت های سالیان متمادی از قدرت و حرص زیادی خواهی از یک سوی، دست اندازی قدرت های بیرونی از سوی دیگر باعث شد که گروه های سیاسی – نظامی نتوانند بر سر میز مذاکره بنشینند و یک سیستم فراگیر حکومتی به وجود آورند. در این که یک سیستم حکومتی شکل نگرفت پاره ای به عناصر بیرونی تکیه کرده اند و دست درازی های بیگانگان را در ایجاد آشوب نقش محوری و مرکزی داده اند.
برخی هم فراموش کردن افغانستان توسط قدرت های غربی را از علت های عمده ناکامی مجاهدین در ایجاد حکومت بر شمرده اند و برخی دست پاکستانی ها را در ایجاد بلوا چنان گشوده یافته اند که به یک عامل اکتفا کرده و گفته اند اگر چنانچه فلان قدرت بیرونی در کار مجاهدین دخالت نداشت دنیا گلستان بود! اما پاره ای از کارشناسان و صاحب نظران سیاسی بدین باوراند که قوام حکومت ها بسته به یک مولفه واحد نیست. اگر چنانچه دست دخالت گری از خارج نبود و همه گروه های سیاسی خواهان یک حکومت مرکزی قوی بودند باز هم مشکل قابل حل به نظر نمی رسید؛ زیرا آنچه در ایجاد یک حکو مت فرا گیر کار آمد و موثر است در اولین گام داشتن یک تئوری برای ایجاد حکومت است.
تئوری های ابتدایی که هر کدام از سران جهادی در آستین داشتنند اما آن تئوری ها برای یک حزب آماده شده بود نه یک ملت.
این پرسش هرگز در ذهن مجاهدین ایجاد نشده بود که کدام حکومت با چه ویژگی هایی می تواند اطمینان خاطری تمام گروه های قومی و سیاسی را به گرد یک محور فراهم آورد، چگونه می توان ساختاری بنا نهاد که همه خود را در آن آینه بنگرند و از دیدن صورت خود راضی باشند؟
آیا مبنای حکومتی که در مرامنامه جمعیت اسلامی بر آن تذکر رفته بود و رهبران جمعیت خود را ملزم به پیروی از آن می دانستند برای حزب اسلامی قابل قبول بود، آیا برای احزاب شیعی قابل قبول بود؟ طرز دید و تلقی گروه های شیعی از حکومت برای احزاب اهل تسنن پذیرفته شده بود؟ هیچ کدام از مبناها برای سایر گروه ها قابل قبول و پذیرفته نبود.
همه احزاب جهادی، نه در آینه جمعیت خود را می دیدند و نه در آینه حزب اسلامی و نه در احزاب شیعی، آنچه که متاسفانه برای هیچ کدام قابل درک نبود این که نمی پذیرفتند و نه نمی دانستند که آینه ای که ارایه می دهند چنان تنگ است که صورت دیگران در آن نمودار نمی شود. این عدم درک و دریافت از خواسته های متقابل و تکیه کردن بر زور و تقلب باعث شد که نه حکومتی شکل گیرد و نه حتا خواسته های مشروع مردم مورد دقت ورزی قرار گیرد.
برجسته ترین و مهم ترین ویژگی همه گروه های سیاسی - نظامی آن بود که همه مسلح بودند، و حاضر بودند تا پای جان بجنگند به حق مفروض خود دست پیدا کنند. در جمع مجاهدین عنصر تقلب بسیار پررنگ بود یعنی تصور می رفت که هر که به هر نیرنگی غلبه کند دیگران ناگزیر حاکمیت او را خواهند پذیرفت و پشتیبانی خارجی ها را نیز به دست خواهد آورد.
همه به این اندیشه بودند تا افراد و جنگ افزار بیشتری به دست آورند و تنها راه دست یابی به اهداف خود را داشتن جنگ افزار بیشتر می دانستند. آن که کم زورتر بود به این اندیشه بود که تجهیزاتی بیشتری فراهم کند، آنکه بیشتر داشت می کوشید قوت های کوچکتر را از راه زور یا از راه نیرنگ مقهور خود سازد تا مقاومت طرف مقابل را از میان برود.
این کشمکش های بی سرانجام، استخوان سوز و کمر شکن باعث شد که افغانستان به ویرانه تبدیل گردد.
سخن آخر این که آنچه سبب نا کامی هشت ثور شد، نبود یک تئوری حکومتی مورد قبول همگانی از یک سوی و دست های پیدا و پنهان خارجی از سوی دیگر بود.
در علت به وجود آمدن هفت ثور تا هنوز مطالب و مقاله های گوناگون نگاشته شده، هر نگارنده ای از یک زاویه ای به این رخداد سیاسی نگریسته و مورد تحلیل قرار داده است؛ اما در این مقال به این نکته اشاره می شود که هفت ثور حاصل تعامل زیاده خواهی یک مشت آدم جاهل به سرنوشت مردم از یک سوی و یک حکومت زیاده طلب و فزون خواهی به نام شوروی از سوی دیگر بود.
شوروی از جهل سران حزب دموکراتیک سود برد تا به اهداف سیاسی و استعماری خود دست پیدا کند. اما هشت ثور در ادامه هفت ثور به وجود آمد مردمی که سالیان سال در کوه ها و دره ها ضد شوروی می جنگیدند، تمام توان و قدرت خود را در جنگ آزموده بودند، در جنگ رشد یافته بودند، فنون جنگی را آموخته بودند، با غرور و تبختر مجاهدانه پایتخت را به تصرف در آوردند.
مردمی در کابل آمدند یا به سخنی دیگر کابل را تصرف کردند که صرف به کشتن و کشته شدن نزدیک تر بودند تا در شهر زیستن و هوای شهر را استنشاق کردن! مردمی که با هوای کوه ها،کوه پایه ها و دره ها زندگی کرده بودند، کمتر به شهر و زندگی و آداب و رسوم شهری آشنا بودند، خوی دره ها و سختی کوه ها را به خود گرفته بودند به جنگ و پیروزی در جنگ اندیشیده بودند تا صلح و حکومت.
این مردم با این ویژگی وقتی در شهر آمدند هیچ تئوری ای در باب حکومت نداشتند و نه هم نظریه و فرضیه ای برای اداره جامعه در ذهن شان وجود داشت.
شاید گفته شود که هر کدام از احزاب جهادی برای خود مرامنامه و اساسنامه حزبی داشتند و طرز دید و تلقی خود را در سیاهه ای فراهم آورده بودند. باید گفت که آن مرامنامه بیش از آن جنبه و وجه عملی داشته باشد یک مرام نامه حزبی بود نه راهبردی برای ایجاد یک حکومت فرا گیر ملی.
این کاستی راهبردی سبب شد که مجاهدین بر سر ایجاد یک سیستم فراگیر ملی که بتواند همه اقوام و ساختار قدرت های کوچک جهادی را در خود هضم کند به توافق نرسیدند. محرومیت های سالیان متمادی از قدرت و حرص زیادی خواهی از یک سوی، دست اندازی قدرت های بیرونی از سوی دیگر باعث شد که گروه های سیاسی – نظامی نتوانند بر سر میز مذاکره بنشینند و یک سیستم فراگیر حکومتی به وجود آورند. در این که یک سیستم حکومتی شکل نگرفت پاره ای به عناصر بیرونی تکیه کرده اند و دست درازی های بیگانگان را در ایجاد آشوب نقش محوری و مرکزی داده اند.
برخی هم فراموش کردن افغانستان توسط قدرت های غربی را از علت های عمده ناکامی مجاهدین در ایجاد حکومت بر شمرده اند و برخی دست پاکستانی ها را در ایجاد بلوا چنان گشوده یافته اند که به یک عامل اکتفا کرده و گفته اند اگر چنانچه فلان قدرت بیرونی در کار مجاهدین دخالت نداشت دنیا گلستان بود! اما پاره ای از کارشناسان و صاحب نظران سیاسی بدین باوراند که قوام حکومت ها بسته به یک مولفه واحد نیست. اگر چنانچه دست دخالت گری از خارج نبود و همه گروه های سیاسی خواهان یک حکومت مرکزی قوی بودند باز هم مشکل قابل حل به نظر نمی رسید؛ زیرا آنچه در ایجاد یک حکو مت فرا گیر کار آمد و موثر است در اولین گام داشتن یک تئوری برای ایجاد حکومت است.
تئوری های ابتدایی که هر کدام از سران جهادی در آستین داشتنند اما آن تئوری ها برای یک حزب آماده شده بود نه یک ملت.
این پرسش هرگز در ذهن مجاهدین ایجاد نشده بود که کدام حکومت با چه ویژگی هایی می تواند اطمینان خاطری تمام گروه های قومی و سیاسی را به گرد یک محور فراهم آورد، چگونه می توان ساختاری بنا نهاد که همه خود را در آن آینه بنگرند و از دیدن صورت خود راضی باشند؟
آیا مبنای حکومتی که در مرامنامه جمعیت اسلامی بر آن تذکر رفته بود و رهبران جمعیت خود را ملزم به پیروی از آن می دانستند برای حزب اسلامی قابل قبول بود، آیا برای احزاب شیعی قابل قبول بود؟ طرز دید و تلقی گروه های شیعی از حکومت برای احزاب اهل تسنن پذیرفته شده بود؟ هیچ کدام از مبناها برای سایر گروه ها قابل قبول و پذیرفته نبود.
همه احزاب جهادی، نه در آینه جمعیت خود را می دیدند و نه در آینه حزب اسلامی و نه در احزاب شیعی، آنچه که متاسفانه برای هیچ کدام قابل درک نبود این که نمی پذیرفتند و نه نمی دانستند که آینه ای که ارایه می دهند چنان تنگ است که صورت دیگران در آن نمودار نمی شود. این عدم درک و دریافت از خواسته های متقابل و تکیه کردن بر زور و تقلب باعث شد که نه حکومتی شکل گیرد و نه حتا خواسته های مشروع مردم مورد دقت ورزی قرار گیرد.
برجسته ترین و مهم ترین ویژگی همه گروه های سیاسی - نظامی آن بود که همه مسلح بودند، و حاضر بودند تا پای جان بجنگند به حق مفروض خود دست پیدا کنند. در جمع مجاهدین عنصر تقلب بسیار پررنگ بود یعنی تصور می رفت که هر که به هر نیرنگی غلبه کند دیگران ناگزیر حاکمیت او را خواهند پذیرفت و پشتیبانی خارجی ها را نیز به دست خواهد آورد.
همه به این اندیشه بودند تا افراد و جنگ افزار بیشتری به دست آورند و تنها راه دست یابی به اهداف خود را داشتن جنگ افزار بیشتر می دانستند. آن که کم زورتر بود به این اندیشه بود که تجهیزاتی بیشتری فراهم کند، آنکه بیشتر داشت می کوشید قوت های کوچکتر را از راه زور یا از راه نیرنگ مقهور خود سازد تا مقاومت طرف مقابل را از میان برود.
این کشمکش های بی سرانجام، استخوان سوز و کمر شکن باعث شد که افغانستان به ویرانه تبدیل گردد.
سخن آخر این که آنچه سبب نا کامی هشت ثور شد، نبود یک تئوری حکومتی مورد قبول همگانی از یک سوی و دست های پیدا و پنهان خارجی از سوی دیگر بود.
مولف : سید مظفر دره صوفی