ادعای عزیز رویش علیه شهید بلخی که او را تئوریسین خشونت معرفی کرده بود، واکنش های عمدتا منفی گسترده ای را از سوی نخبگان، استادان دانشگاه، پژوهشگران تاریخ، روزنامه نگاران و اهالی دانش و خرد برانگیخت.
منتقدان، عزیز رویش را افراطی، نژادپرست، سید ستیز، منافق، مداح دیوانگان، روشنفکر پروژه ای و توجیه گر استبداد و ستم معرفی کردند.
عزیز رویش؛ مدیر مکتب معرفت، اخیرا در سمیناری که به مناسبت بزرگداشت از پنجاهمین سالگرد شهادت علامه سید اسماعیل بلخی، به ابتکار سرور دانش؛ معاون دوم ریاست جمهوری برگزار شده بود، با خوانش متنی، شهید بلخی را «صریح ترین تئوری پرداز خشونت» نامید که به باور وی، داوودخان، کمونیست ها، طالبان و داعش به فراخوان او برای خون ریزی و خشونت، عمل کردند.
رویش برای مستند کردن این ادعای خود، چندین بار به شعر معروفی از شهید بلخی اشاره کرد که میگوید:
جوانان در قلم رنگ شفا نیست
دوای درد استبداد خون است
به خون بنویس بر دیوار ظالم
که آخر سیل این بنیاد خون است
این ادعای عزیز رویش، واکنش های عمدتا منفی گسترده ای را از سوی نخبگان، استادان دانشگاه، پژوهشگران تاریخ، روزنامه نگاران و اهالی دانش و خرد برانگیخت.
منتقدان، عزیز رویش را افراطی، نژادپرست، سید ستیز، منافق، مداح دیوانگان، روشنفکر پروژه ای و توجیه گر استبداد و ستم معرفی کردند.
اعتدال میوه رسیده باغ معرفت
دکتر محمد شفق خواتی؛ استاد دانشگاه نیز در متنی طولانی و مفصل که در صفحه فیسبوک خود منتشر کرد، با رویکردی آرام و متن، ادعای زننده عزیز رویش را مورد انتقاد قرار داد.
بخشی از متن آقای خواتی که با عنوان «اعتدال میوه رسیده باغ معرفت» در ذیل ارائه می شود:
«... در این مدتی که با شما آشنا شدهام، یک پدیده را در شما بسیار برجسته یافتهام: به هرسو که رو مینمایید، اندکی تا قسمتی زیاد، احساساتی، شتابآلود، پرمبالغه و تا آخر خط پیش میروید. احساس میکنم که دیروز نیز اصل سخن منتقدانه تان با تأکیدهای مکرر و تکیه بر ضربالمثلهای نه چندان زیبا، به نوعی مبالغه و افراط کشید که به جاافتادن پیام اصلی سخنتان بسیار آسیب وارد نمود.
رویش ارجمند! یک روز شفیع را به خاطر دیوانگی و تفنگش منجی و رهبرساز معرفی میکنید و از او با تمام احساس و وجود ستایش به عمل میآورید؛ اما روز دیگر، بلخی را به خاطر یک بیت شعر، تئوریپرداز داعش معرفی مینمایید. شما در معرفی کردن فرمانده شفیع در اروپا غرا سخن میرانید و او و همرزمانش را که به تعبیر شما خود را مارخور، زار خور و موشخور نامیده بودند، فرشتههای نجات مینامید، تندیس عقلانیت و عشق معرفی نموده و دیوانگی آنان را از جنس دیوانگی عرفا و فلاسفه عارفمسلک شده برمیشمارید که برای نجات یک جامعه چون آب حیات ضروری است. از منظر شما، مبارز و جوانِ خون بر کفی چون شفیع یک گلادیاتور است و این عین عبارت شما در میان جوانان اروپاست که: «وقتی او (شفیع) به عنوان یک گلادیاتور در میدان ظاهر میشد، کسانی دیگری که در مقابل او بودند، باید مرگ خود را لحظه شماری میکردند». با ستایش از عمل و رویکرد شفیع و نصیر و...، چنان روضهخوانها هم خود غرق در احساس میشوید و هم با این احساس خود چون روضهخوانان اشک از چشمان جوانان اروپایی میگیرید. دریغا که روز دیگر، بلخی را به خاطر تنها یک شعر، «تئوریپرداز داعش» و «انقلاب چپی و مارکسیستی» مینامید و کل مبارزات تاریخی محرومین و ستمدیدگان را «سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت» تعبیر میکنید و در طول صحبت چند دقیقهای خود، برای تحقق صنعت مبالغه، این ضرب المثل را مدام به مردم هزاره نسبت داده و یک تکه شعر بلخی را مدام و چندین بار با لحن کوبنده تکرار میکنید.
به صورت کامل باور دارم که جامعه بدون نقد مرده است. بیتردید بتسازی از افراد نیز در حقیقت سدسازی برای تحول و تکامل است. با شما کاملا موافقم که هم بلخی و هم سایر شخصیتهای تأثیرگذار بر سرنوشت ما هم به فراخور حال خویش باید تجلیل و تکریم شوند و هم نقد. جامعه از طریق نظارت تأملی، آگاهی استدلالی و گفتمانی به پویایی میرسد و تأمل نظارتی و حفاظتی از سنن گذشته و بتسازی از انسانها باتلاق اصلی فرهنگی ماست؛ اما جناب رویش عزیز! تمام بلخی را در آن یک شعر خلاصه کردن هم از سر بیانصافی است. بلخی آن یک بیت یا دو بیت شعر را در شرایط اختناق و فشار فراطاقت انسانی در زندان عصر شاه محمود گفته است و طبیعی است که گاه در چنین شرایطی، راه چاره آن یافته میشود که بلخی یافت. من هم به سان شما معتقدم که قدرت قلم بسی بیشتر و آثار آن بسی میمونتر است و تمدن و فرهنگ محصول قلم است و نه شمشیر. خود در چندین محرم موضوع سخنم با جوانان و نسل جدید، آن بوده است که تنها سویه حماسی عاشورا را نبینند و برخلاف جمله معروف یاسر عرفات که چون حدیثی شهره شده است، «هر روز عاشورا نیست و هر زمینی هم کربلا نیست»، عشق به خون ریختنِ همیشگی نوعی جنون است، و البته که گاه بدون آن هم نتوان و ناگزیر باید خون داد.
وانگهی، هضم این تأکید و تکرار شما که رویکرد ما هزاره ها سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت بوده است، خیلی سنگین بود. قبل از بلخی، موضع هزاره ها در قبال عبدالرحمن را چه کسی تئوریزه کرده بود و چرا آن خونها ریخته شد؟ آنها نیز پیشاپیش از بلخی به دنیا نیامده آموخته بودند؟! باز هم یکبار از شما بپرسم: آیا شما موضع جریان سیاسی خود را در دهه هفتاد کاملا محکوم و جریان بدیل آن را که سازش و کنار آمدن با حکومت و پرهیز از خون بود، کاملا تأیید می کنید؟ آیا کار جریان شما سر سگ جوشاندن در دیگ حکومت و کار جریان بدیل و مخالف شما مطابق با کلام خدا بود؟! اگر این گونه است، چرا تاکنون در برابر آن جریان باید ایستاد و کینه داشت و نوشت؟! و آیا داودخان یا کمونیستها، طالب و داعش از دیوان بلخی بهره برده و مانیفیست همه دیوان اشعار بلخی بوده است که شما میگویید تئوری را بلخی ساخت و داودخان، کمونیستها، داعش و طالب مصداقش را پیدا کردند؟! این فروکاستن خود نوعی مبالغه نیست؟! در قرآن که شما آن را در نقطه مقابل شعر بلخی قرار میدهید، نیز و «قاتلو ائمه الکفر»، «فاقتلوهم حیث ثقفتموهم»، و «جاهدالکفار و المنافقین واغلظ علیهم» و... کم نیست. هزاران حدیث دیگر را نیز بر آیات جنگ و جهاد و قتل و قتال بیفزایید. چنانکه این آیات متناسب با ظرف زمانی، شأن نزول، ویژگیهای مخاطبین و شرایط نزول و در مقایسه با سایر آیات باید تفسیر و تحلیل شود و به تنهایی گمراهکننده خواهد بود، تمام اندیشه و عمل بلخی را در یک بیت شعر خلاصه کردن و تمام خونها، استدلالها، داعیهها، رنجها و مرارتهای یک قشر محروم و ستمکشیده جامعه را به یک ضرب المثل (دیگی که برای ما نجوشد در آن سر سگ بجوشد) فروکاستن و تأکید مکرر بر آن نیز شاید از سر انصاف نباشد. چنانکه قبل از شما دکتر احمدی هم در سخنان خود اشاره کردند، تاریخیت را در اندیشه و مشی عملی بلخی و هر کس دیگری نباید نادیده گرفت. آیا به واقع، بلخی بعد از زندان همان بلخی کنج زندان دهمزنگ بوده است؟ آیا بعد از زندان با خاندان سلطنتی ارتباط نداشت؟ آیا مانند شعر کنج زندانش بر جنگ و قتال و خون تأکید میکرد؟
رویش گرامی! به واقع آیا چنانکه شما مکرر تأکید دارید، آیا خلیفه بغدادی، بن لادن، ایمن الظواهری و هزاران داعشی و طالب شعر بلخی را حفظ کرده و به انتحار روی آورده اند؟ آیا تصور میکنید طالب و داعش با در دست داشتن آیاتی که اشاره کردم و برداشت سطحی و تنگنظرانه از این آیات، به دنبال شعر یک رافضی به زعم شان خواهند رفت و او را الگوی خود قرار خواهند داد؟ چرا مستقیم به کتاب خدا که شما به آن تمسک میکنید، تمسک نکنند و مگر تمسک نکردهاند؟ همانگونه که قرآن هم از قلم گفته و هم از جهاد و خون و قتال، بلخی نیز چنین کرده است. کاش میتوانستید با منطق بهتر و بدون مبالغه نگاه منتقدانه تان را مطرح میکردید. نقد، مدح یا ذم و هر موضعی اگر بدون رنگ و لعاب افراطی و عاری از افزودنی و چاشنی بیش از اصل باشد گواراتر خواهد بود.
فراموش نکنیم که اعتدال میوه رسیده باغ معرفت و برآیند عقلانیت است. چه خوب است که کنش کلامی و نگارشی ما معتدل، دور از احساسات و هیجانات خودساخته و عاری از شریعتی مآبی باشد.
هرگاه احساسات غلبه کرد، سخن عقلانی و پیام عقلانی نیز قربانی ظرف احساسی خود گردیده و قبل از آنکه در دامن ذهن مخاطب قرار گیرد، نور آن خاموش و تنها دود آن به چشم خواننده یا شنونده خواهد رفت.»
تمجیدگر جنایت دیوانهها
یکی دیگر از واکنش ها مربوط به علی نجافی؛ نویسنده و فعال سیاسی است. آقای نجافی در یک فرسته کوتاه فیسبوکی در این باره نوشته است: «آنکه عمرش را در تمجید و تحسین از جهل و جنگ و جنون و جنایتِ دیوانهها گذراند، اینک بلخیِ مصلح را به خاطر یک شعر، تئوریسن خشونت میخواند!»
پشت به یک تاریخ مبارزات ضد استبدادی هزارهها
محمد مرادی؛ نویسنده و پژوهشگر تاریخ نیز در واکنش به ادعای عزیز رویش، گفته است که او اگرچه برای بیان باورهای باطنی اش، دیواری کوتاه تر از بلخی پیدا نکرد؛ اما در واقع، به یک تاریخ مبارزات ضد استبدادی هزاره ها از میریزدانبخش بهسودی و عبدالخالق تا عبدالعلی مزاری، پشت کرد و در توجیه استبداد و اختناق، سخن راند.
متن کامل نوشته آقای مرادی، به شرح زیر است:
«متن سخنان «عزیزالله رویش» را که به مناسبت پنجاهمین سالروز ارتحال یا شهادت علامه سید اسماعیل بلخی در کابل ایراد کرده بود، خواندم. نویسنده کتاب «بگذار نفس بکشم»، در ظاهر بر تفکر آزادیخواهی علامه بلخی که به زعم او مروّج خشونت است، تاخته؛ اما حقیقت این است که رویش با این سخنانش، به همه آرمانهای اعتقادی، ملی و حماسی جامعه هزاره پشت کرد. او دیواری کوتاهتر از علامه بلخی پیدا نکرد و در غیر آن اگر در توانش بود، از تکتک حماسهسازان جامعه هزاره نام میبرد و کارنامه آنان را عاطل و باطل میدانست. او در ظاهر، علامه بلخی را به خاطر سرودن قطعه شعری، "صریحترین تئوریپرداز خشونت" خواند. رویش به این سروده علامه بلخی استناد کرده است:
جوانان در قلم رنگ شفا نیست
دوای درد استبداد خون است
ز خون بنویس بر دیوار ظالم
که آخر سیل این بنیاد خون است
در حقیقت، اعتراض رویش، به علامه بلخی نبود؛ بلکه او در تاختن به علامه، «میر یزدانبخش بهسودی» را به دادگاه تاریخ برد و مبارزاتش را عمل خشونتآمیز عنوان کرد. میر یزدانبخش همان شخصیت شجاع، دلیر و نترس هزاره است که خواب را از چشمان «امیر دوستمحمد خان» و حامیان خارجیاش ربود. او داعیه مبارزه با استبداد داشت که فقط رویارویی مسلحانه با امیر، میتوانست این خواسته را تحقق ببخشد. مبارزات مسلحانه یزدانبخش بهسودی بود که نه تنها کرسی «کرسینشینان» کابل را تکان داد؛ بلکه جهانیان را نیز متوجه کرد که انسانهای دیگری نیز به نام «هزاره» در افغانستان زندگی میکنند. او برای احقاق حقوق هزاره، جنگید و جنگید تا در توطئهای دستگیر و ناجوانمردانه در هشتم رجب ۱۲۴۸ هجری قمری برابر با اول دسامبر ۱۸۳۲ میلادی به شهادت رسید. یزدانبخش، همان رهبر و زعیمی بود که شیوه مبارزاتیاش، به هزاره هویت بخشید و حضور این مردمِ همیشه تحت ستم را در سرزمینی به نام افغانستان تثبیت کرد.
سخن رویش، نوشتهای علیه بلخی نبود؛ بلکه سند تأییدی برای رفتار استبدادی «امیر عبدالرحمان خان» بود. از دیدگاه رویش، مدافعان مظلوم هزاره، کار اشتباهی کردند که علیه استبداد عبدالرحمان خان قیام و یا از خود دفاع کردند و خون دادند. رویش، تفکر علامه بلخی را محکوم نکرد؛ بلکه او بانو «گل بیگم» مشهور به «عمه سنگری» را به جرم مقاومت و مبارزه علیه استبداد «حبیبالله خانی»، زیر تیغ گیوتین برد و حماسهها و عملش را یک اقدام خشونتآمیز خواند. نوشته رویش، اولین سند از داخل خود جامعه هزاره است که در محکومیت اقدام جوان مبارز «عبدالخالق» صادر میشود. در اندیشه رویش، عمل عبدالخالق یک اقدام تروریستی بود که بوی خشونت میداد. رویش، غیرمستقیم بر استاد مزاری نیز تاخته است که احقاق حقوق هزاره را در مبارزه علیه تمامیتخواهی و استبداد میدانست. رویش با سخنانش، به جنبش روشنایی نیز لگد زد؛ زیرا از دیدگاه او، داعیه عدالتخواهی اعضای جنبش نیز بوی خشونت میدهد. او این سخنان را در آستانه دومین سالروز فاجعه «دهمزنگ» ایراد کرد. همان فاجعهای که در آن صدها جوان عدالتخواه به میدان آمده بودند تا به تبعیض و جرثومههای استبدادی، «نه» بگویند که در این راه، جانشان را نیز از دست دادند.
رویش با این سخنانش، به جامعه هزاره پشت کرد و تمام مبارزات، دستاوردها، داشتهها و حماسههای این مردم را از اساس نادیده گرفت و مهر بطلان بر آن زد. البته رویش در این کار تنها نبوده و نیست؛ بلکه او به کمک کسانی روی افتخارات جامعه هزاره پا گذاشت که به او لقب «بهترین معلم» را دادند و بزرگش کردند و بزرگش کردند.»
نژادپرست سید ستیز
مختار وفایی؛ روزنامهنگار نیز بخشی از متنی که در واکنش به ادعاهای معلم عزیز، منتشر کرده او را به نژادپرستی و سید ستیزی متهم کرده است.
آقای وفایی در بخشی از متن کوتاهش نوشته است: «یک مساله که باور شخصی رویش است همیشه کارنامه نیک و عزیز او را به سمت یک دایره کوچک سوق میدهد. رویش گاهی با سادات در ستیز است و نگرانم که این ستیز منجر به سقوط تلاشها و پیکارهای نیک او در سیاهچال باورهای نژادپرستانه شود.
نمونه اخیری که باعث گفتگوهای زیادی در فضای مجازی شد، تاختن رویش بر افکار سید اسماعیل بلخی بود. رویش چند بیت بلخی را مبنای تئوریپردازی او برای داعش و طالب دانست.»
او در ادامه نوشته است: «داعش و طالب تئوریپردازهای خیلی رک و راست دارند که بهصورت مستقیم و با زبان ساده، شیوههای دوام خلافت خواهی و امارتخواهی را گسترش میدهند.
نه داعش و طالب ربطی به گروههای ستیزهجوی تشیع دارند و نه اسماعیل بلخی بیشتر از یک رافضی برای این گروهها اهمیت دارد.
مطمئنم که رویش اشعار اسماعیل بلخی در زمینههای مختلف از جمله آزادی، انسانیت و مدنیت را نیز خوانده است.
به باور آقای وفایی، عزیز رویش، گاهی مغالطه میکند و بیموجب باعث خلق واکنش و نفرت میشود.
منافق، کور مادرزاد، مداح دیوانگان
محمد شایان؛ نویسنده و پژوهشگر نیز در یکی از واکنش ها در این باره نوشت: «وی (عزیز رویش) اگر منافق نباشد، کور مادرزاد است و سخت تابع جو و پیرو اکثریت. در زمان چپیان، چپ میزد. در زمان تفنگسالاری، مداح دیوانگان بود. در زمان دموکراسی، داد دموکراسی میداد و در زمان جنبش تبسم و روشنایی بازهم به راه رمه روان بود. حالا که جامعه استبدادزده و ترسوی ما اینهمه نیازمند اندوختن قدرت و همت و شجاعت است، آمده بر مظهر غیرت و همت و حمیت و حماسه میتازد.»