تاریخ انتشار :شنبه ۲۲ ثور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۰۵
کد مطلب : 163473
همه محدوديت‌هاي يك كارآفرين و مخترع افغانستاني
حالا چهارسالي مي شود که شرکتش به عنوان يک شرکت دانش بنيان مشغول به کار است. در ليست شرکت هاي دانش بنيان پارک علم و فناوري استان فارس که نگاه بکني، مي بيني شرکتش يکي از قديمي هاست. يکي از آن شرکت هايي که با وجود تمام شرايط بد اقتصادي دوام آورده اند و به کار ادامه مي دهند. در سه سال گذشته شرکت برتر اين پارک بوده. توانسته هفت اختراع را به نام خودش ثبت کند و 15 محصول فناورانه و داراي ثبت اختراع را به توليد انبوه برساند. نورمحمد محمدي به خاطر اين شرکت و اختراعاتش توانسته مقام سطح دو بنياد ملي نخبگان را از معاونت علمي رياست جمهوري دريافت کند.

شب هاي طولاني و سرد زمستان براي راننده کاميون ها و راننده تريلي هاي ايران عذابي است. وسط جاده هستند و خستگي و تاريکي نمي گذارد رانندگي کنند. نمي شود تا صبح ماشين را روشن نگه داشت و از بخاري اش استفاده کرد. اکثر ماشين ها هم به روز نيستند و فناوري بخاري درجا را ندارند. اگر هم بخواهند بخاري درجا بخرند، نمونه هاي خارجي خيلي گران است. خيلي ها به گاز پيک نيکي روي مي آورند که بسيار خطرناک است. اختراع نورمحمد محمدي اين روزها در بين راننده هاي ماشين سنگين مشتري زيادي دارد: بخاري درجاي تابشي براي خودرو. توليد انبوه و قيمت ارزانش بازار خوبي را براي او رقم زده است.

سوئيچ مخفي اتومبيلش براي جلوگيري از سرقت ماشين هاي ايراني در نمايشگاه فناوري هاي امنيتي نيروي انتظامي و پليس راهور مورد استقبال و تقدير واقع شد.

حالا ايران خودرو يکي از مشتريان محصولات توليدي اوست. اما وقتي مجله ايران خودرو در مورد اختراعاتش با او مصاحبه کرد، سراغ داستان زندگي او نرفت. از او فقط در مورد اختراعاتش و توليد انبوه بخاري درجاي ماشينش پرسيد. مورد عجيب نورمحمد محمدي داستان نمادين سختي هاي زندگي اقليتي در کشور ماست که خيلي سعي بر ناديده گرفتن و کوچک شمردنشان شده است: مهاجران.

نورمحمد محمدي فقط پنج سالش بود که به همراه خانواده اش به ايران پناهنده شد. جنگ هاي داخلي افغانستان و طالبان آنها را مجبور کرد که به ايران «پناهنده» شوند. عنواني که نورمحمد هنوز هم بعد از 21 سال زندگي در ايران و تاسيس يک شرکت موفق آن را به دوش مي کشد. او هنوز هم يک «پناهنده» است.

خانواده اش در يک گاراژ ماشين به عنوان نگهبان مستقر شدند. او هم در بين ماشين هاي اوراقي و قديمي و محتاج تعمير بزرگ شد. 13ساله بود که به عنوان شاگرد مکانيک در همان گاراژ مشغول به کار شد. مجبور بود که کار کند. خانواده اش تنگدست بودند و او بايد براي کمک حالشان کار مي کرد. روزها کار مي کرد و شب ها در مدارس شبانه درس مي خواند. عشقش به مکانيک و خودرو از همين جا بود که جوانه زد. وقتي ديپلمش را گرفت، با هزار زور و زحمت توانست برود به دانشگاه علمي- کاربردي شيراز و ليسانس مکانيکش را بگيرد.

سال 1391 بود که توانست اولين اختراعش را ثبت کند. آن سال ها هنوز هم در مکانيکي کار مي کرد. هفته اي 20 هزار تومان حقوقش بود. پول هايش را جمع مي کرد تا بتواند هزينه رفت وآمد به تهران را جمع کند و برود به تهران و اختراعش را ثبت کند. شب ها مي رفت و در پايانه ها مي خوابيد. هم بحث پول نداشتن بود و هم بحث اينکه خيلي از مسافرخانه ها و هتل ها به اوي بدون شناسنامه و افغانستاني اتاق اجاره نمي دادند.

آن سال ها مدرک اقامتي او کارت پناهندگي (آمايش) بود. هنوز هم مدرک اقامتي اش کارت پناهندگي است. براي افراد ذکور بالاي 18 سال کارت پناهندگي در صورت دريافت کارت کارگري تمديد مي شود. آن موقع او به عنوان کارگر مکانيک کارت کارگري مي گرفت. حالا او مديرعامل يک شرکت در پارک علم و فناوري فارس است. نام او و شرکتش هر سال در گزارش هاي اين پارک به عنوان يکي از نمونه هاي موفق آورده مي شود. اما در کارت اقامت او عنوان مخترع يا مديرعامل ثبت نشده است. او به نظر وزارت کشور و وزارت کار هنوز هم يک کارگر مکانيک است. چراکه يک افغانستاني در قوانين اجازه ندارد اختراع کند يا مديرعامل يک شرکت شود!

اما محدوديت هاي کارت آمايش براي او فراتر از اين حرف هاست. خودش مي گويد: «داشتن کارت آمايش يا در کل تابعيت افغانستان براي بنده در ايران محدوديت هاي فراوان و بي شماري داشته و متاسفانه خواهد داشت، با کارت آمايش امکان سفر به خارج از کشور را به هيچ عنوان ندارم. چندين بار اختراعات بنده براي حضور در جشنواره اختراعات آلمان، کره جنوبي و کرواسي تاييد شد؛ ولي چون کارت آمايش داشتم، نتوانستم به هيچ کدام از اين جشنواره ها بروم. کسي که کارت آمايش دارد ممنوع الخروج از ايران است. از يک طرف ايراني نيست و از طرف ديگر حق خارج شدن از ايران را هم ندارد.

با کارت آمايش امکان سفر به استان هاي ديگر را بدون اخذ مجوز ندارم. من هر ماه بايد در همايش، جشنواره يا نمايشگاه هاي اختراعات در شهرهاي مختلف حضور پيدا کنم، ولي با وجود قوانين دست وپاگير دريافت مجوز بين شهري، از فرصت هاي بسياري جا مي مانم.

با کارت آمايش نمي توانم گواهي نامه رانندگي دريافت کنم! حدود سه سال پيش بعد از بررسي شرايط بنده به عنوان يک مخترع در حوزه خودرو، با هماهنگي اداره اتباع وزارت کشور و با مجوز پليس گذرنامه تهران بزرگ امکان صدور گواهي نامه برايم فراهم شد، اما وجود کارت آمايش باعث شد مسئول ديگري در يک شهرستان کوچک به سادگي گواهي نامه را بدون توجه به مدارک و مستندات قابل مشاهده و استعلام ضبط کند و آن را به من پس ندهد، آن هم بدون اينکه تخلفي از من سر بزند. من حتي نمي دانم براي گرفتن گواهي نامه ام بايد به چه کسي شکايت کنم. حق من افغان با کارت آمايش در خيلي از دادگاه هاي حقوقي ديده نمي شود و در انجام روند پرونده و نحوه صدور راي، افغان بودنم به صورت غيرمستقيم تاثير بسيار دارد.

با کارت آمايش امکان دريافت کارت عابربانک را در بعضي از بانک ها ندارم و حتي افتتاح حساب در بعضي از بانک ها برايم انجام نمي شود. من افغان به حدي بي ارزشم که حتي يک موسسه آن هم وابسته به ارگان دولتي، از پرداخت مبلغ سپرده خودم اجتناب مي کند. من کار مي کنم، شرکت تاسيس کرده ام، محصول دانش بنيان توليد مي کنم و آن را به فروش مي رسانم. پول هايم به حساب بانکي ام مي رود، اما وقتي مي خواهم از پولم استفاده کنم، آن را به من نمي دهند. عابربانک حق اوليه هر دارنده حسابي در بانک هاي تمام جهان است، اما عابربانک را از من دريغ مي کنند!»

نورمحمد محمدي يک مخترع است. يک نخبه که بنياد ملي نخبگان ايران هم با اعطاي مقام سطح دوي خود به او تاييدش کرده است، اما حق شرکت در نمايشگاه دستاوردهاي فناورانه ايران در خارج از مرزها را ندارد. او يک بار براي شرکت در يکي از نمايشگاه هاي خارجي تصميم گرفت ديگر پناهنده به ايران نباشد. تصميم گرفت که برود و دوباره تبعه افغانستان شود. شايد کشور محل تولدش حمايت بيشتري از او بکند. با گذرنامه افغانستان حداقل مي توانست در نمايشگاه هاي بين المللي شرکت کند و خودش را به جهانيان معرفي کند.

اما يک دوراهي بزرگ پيش پايش قرار گرفت: او در ايران بزرگ شده بود، در ايران اختراعاتش را به ثبت رسانده و موفق به تاسيس يک شرکت شده بود. در ايران بود که کار و توليد مي کرد. شرکتش تازه پا گرفته است. اگر او صاحب گذرنامه مي شد ديگر ادامه حضورش در ايران تضمين شده نبود.

با کارت آمايش او تحت حمايت کميسارياي عالي سازمان ملل در امور پناهندگان بود. مي دانست که با حمايت اين کميساريا هر سال مجوز حضورش در ايران را تمديد مي کند، اما اگر برمي گشت به تابعيت افغانستاني اش... ديگر هيچ تضميني بر ادامه حضورش در ايران نبود. ممکن بود شش ماه ديگر ويزاي حضورش در ايران تمديد نشود و تمام زحماتش براي اختراعات و شرکتش هدر برود. ناپايداري دردناک بود. خودش مي گفت: «براي دستيابي به موفقيت در اشتغال زايي براي يک فرد ايراني شايد دور از انتظار نباشد، ولي اين موضوع براي يک مهاجر خيلي مي تواند گران تمام شود، آن هم بدون هيچ تضميني براي ادامه فعاليت او. در تمام اين مسير حمايت ها و کمک هاي بسياري را از طرف دولت جمهوري اسلامي ايران شاهد بودم که تماما قابل تقدير و تشکر است، اما متاسفانه در بعضي از موارد امکان پايداربودن آنها وجود ندارد! مانند صدور گواهي نامه رانندگي که با مجوز پليس اطلاعات و پليس راهور تهران صورت گرفت. ولي بعد از مدتي بدون توجه به سابقه صدور، توسط مسئول ديگري در شهرستان باطل شد».

همين ترس از ناپايداري و از دست رفتن همه چيز باعث شد او عطاي گذرنامه افغانستان را به لقايش ببخشد و تن بدهد به زندگي محدود با کارت آمايش... .

نورمحمد محمدي در شرکتش براي 20 نفر به صورت مستقيم و 30 نفر به صورت غيرمستقيم شغل ايجاد کرده؛ اين در حالي است که بعضي از کارگاه هاي ورشکسته ايراني همين مدل اشتغال زايي را به اسبابي براي وام گرفتن از دولت تبديل کرده اند. آنها از دولت حمايت هاي عجيب وغريب طلب مي کنند و تهديد مي کنند که اگر حمايت نشود، نيروهايشان را بي کار مي کنند؛ اما شرکت نورمحمد محمدي يک شرکت رو به رشد است. او به صادرات محصولاتش به خارج از مرزهاي ايران فکر مي کند. خيلي از شرکت هاي خارجي خواهان اختراعات او هستند. گسترش بازار محصولات يکي از برنامه هاي اوست، ولي با محدوديت هاي بي شماري که براي او به عنوان يک مهاجر وضع شده، کارش سخت و دشوار شده است. تضييع حقوق اوليه اي مانند داشتن گواهي نامه رانندگي، عابربانک، حق سفر و... يک اجحاف آشکار است. مگر توليد ملي چه معنايي دارد؟ حتما بايد فردي با شناسنامه ايراني توليدکننده باشد تا به محصولش بگويند توليد ملي؟!
 
نويسنده: پيمان حقيقت طلب
منبع: روزنامه شرق/ 20 ثور
https://avapress.net/vdcbzfb8frhb0ap.uiur.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما