شرح این وقایع به ترتیب زیر است:
آمدن شمر ملعون به کربلا
شمر ملعون نزد ابن زیاد (لعنه الله علیه) که برای جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) در نخیله اردو زده بود؛ رفت و پس از متهم نمودن عمر بن سعد ملعون به تعلل در جنگ با گرفتن دستور جنگ یا برکناری عمر بن سعد(لعنه الله علیه) از فرماندهی لشکر و با دستور کشتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) در روز نهم محرم سال 61 وارد کربلا شد.
در منتهی الامال نیز آمده است:
«جاء شمر الى کربلاء فی یوم الخمیس الموافق للتاسع من محرم الحرام.» (1)
شمر ملعون روز پنج شنبه نهم محرّم الحرام به کربلا وارد شد.
زمان ورود شمر (لعنه الله علیه) به کربلا در مقاتل هم قبل از ظهر و هم عصر ذکر شده است. در کتاب الامام الحسین و اصحابه در این باره چنین آمده است:
خرج من النخیلة و نزل کربلا فی یوم الخمیس قبل الظهر تاسع شهر محرم الحرام.(2)
شمر از نخیله خارج شد و قبل از ظهر روز پنج شنبه نهم محرم به کربلا رسید.
در طبقات الکبری زمان ورود عصر روز نهم محرم نقل شده است: «و قدم شمر بن ذی الجوشن الضبابی على عمر بن سعد بما أمره به عبید الله عشیة الخمیس لتسع خلون من المحرم سنة إحدى و ستین بعد العصر.» (2)
«شمر بن ذى الجوشن ضبابى بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجری پس از نماز عصر با فرمانى که عبید الله به او داده بود پیش عمر بن سعد رسید.»(3)
طبق نقل مقاتل شمر (لعنه الله علیه) جزء اولین فرماندهانی بود که با چهار هزار لشکر پس از فرمان ابن زیاد ملعون مبنی بر اینکه همه مردم کوفه به جنگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) بروند به کربلا رفت. در این باره در اخبار الطوال آمده است:
«فخرج بجمیع اصحابه الى النخیله ثم وجه الحصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن لیعاونوا عمر بن سعد على امره فاما شمر فنفذ لما وجهه له و اما شبث فاعتل بمرض.»(5)
«ابن زیاد با یاران خود به نخیله رفت و اردو زد. آنگاه حصین بن نمیر و حجار بن أبجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را فرمان داد به لشکر ابن سعد بپیوندند و او را بر آن کار یارى دهند شمر همان دم فرمان او را اجرا کرد ولى شبث بن ربعى تظاهر به بیمارى کرد و ناخوشى را بهانه آورد.»(6)
الفتوح نیز چنین گزارشی را نقل کرده است:
«فأول من خرج إلى عمر بن سعد الشمر بن ذی الجوشن السلولی (لعنه اللّه) فی أربعة آلاف فارس، فصار عمر بن سعد فی تسعة آلاف ثم أتبعه زید بن رکاب الکلبی فی ألفین و الحصین بن نمیر السکونی فی أربعة آلاف و المصاب الماری فی ثلاثة آلاف و نصر بن حربة فی ألفین فتم له عشرون ألفا.»(7)
«اولین شخص سرشناسی که آماده جنگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) شد شمر ذى الجوشن سلولی (لعنه الله علیه) بود. با چهار هزار مرد برفت و به عمر بن سعد پیوست و لشکر عمر بن سعد نه هزار شد. پس یزید بن رکاب الکلبى با دو هزار مرد بدو پیوست. به دنبال او حصین بن نمیر السّکونىّ با چهار هزار مرد روان شد. پس مصار بن مزینة المازنى با سه هزار نفر و دیگرى با دو هزار مرد بدو پیوست. بر اثر او امیرى دیگر بر عقب یکدیگر فوج فوج به عمر بن سعد پیوستند تا لشکر او بیست هزار شد.» (8)
اما منظور از ورود شمر (لعنه الله علیه) به کربلا این بار از نخیله با فرمان ابن زیاد (لعنه الله) مبنی بر شروع فوری جنگ و به شهادت رساندن حضرت امام حسین(علیه السّلام) و یاران ایشان (رضوان الله علیهم) است.
نپذیرفتن امان نامه ابن زیاد ملعون توسط حضرت عباس و برادران بزرگوار ایشان(علیهم السّلام)
مقاتل و کتب تاریخی به اتفاق از فرستادن امان نامه ای برای فرزندان حضرت ام البنین (علیهم السّلام) سخن گفته اند. در نقلی از تاریخ طبری آمده است که فردی که از ابن زیاد (لعنه الله علیه) درخواست امان نمود «عبد الله بن ابى محل» بود که عمه او ام البنین دختر حزام بوده است. در کتاب الفتوح شخص درخواست کننده امان نامه «عبید اللّه بن محلّ العامرىّ» ذکر شده است و در تذکره الخواص این فرد «جریر بن عبد اللّه بن مخلد الکلابی» نامبرده شده است.
بنا بر نام کامل شخص درخواست کننده امان در تاریخ طبری که «عبد الله بن ابى المحل بن حزام بن خالد بن ربیعه بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب» ذکر شده است در تاریخ طبری و الفتوح نام و نشان یک شخص واحد ذکر شده است.
از متن برخی مقاتل بر می آید که شمر بن ذی الجوشن ملعون دایی فرزندان حضرت ام البنین (علیها السّلام) بوده است که این نسبت در برخی مقاتل رد شده است و ذکر نموده اند در مکالمات رد و بدل شده منظور از دایی فقط نسبت قومی بوده است. البته قابل تصور است که این امان نامه اگر توسط شمر ملعون گرفته شده باشد غرض اصلی جدا نمودن دلاور مردانی چون حضرت عباس و برادرانش (علیهم السّلام) از حضرت امام حسین (علیه السّلام) می باشد تا بر اثر جنگاوری این دلیر مردان، سپاه عمر بن سعد (لعنه الله علیه) بر هم نریزد و مقصود پلیدشان حاصل شود.
در برخی منابع ذکر شده است که امان نامه در روز هشتم محرم سال 61 هجری گرفته شد و در روز نهم به حضرات ابلاغ شد اما محتمل است شمر ملعون دستور جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) و امان نامه را در صبح روز نهم محرم از ابن زیاد(لعنه الله علیه) گرفته باشد و تا عصر خود را به کربلا رسانیده باشد.
در تاریخ طبری درباره امان نامه ابن زیاد (لعنه الله) آمده است:
«قال ابو مخنف عن الحارث بن حصیره عن عبد الله بن شریک العامری قال: لما قبض شمر بن ذی الجوشن الکتاب قام هو و عبد الله بن ابى المحل- و کانت عمته أم البنین ابنه حزام عند على بن ابى طالب (ع) فولدت له العباس و عبد الله و جعفرا و عثمان- فقال عبد الله بن ابى المحل بن حزام بن خالد بن ربیعه بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب: اصلح الله الأمیر، ان بنى أختنا مع الحسین فان رایت ان تکتب لهم أمانا فعلت، قال: نعم و نعمه عین فامر کاتبه فکتب لهم أمانا فبعث به عبد الله بن ابى المحل مع مولى له یقال له: کزمان فلما قدم علیهم دعاهم فقال: هذا أمان بعث به خالکم فقال له الفتیه: أقرئ خالنا السلام و قل له: ان لا حاجه لنا فی أمانکم أمان الله خیر من أمان ابن سمیه. قال: فاقبل شمر بن ذی الجوشن بکتاب عبید الله بن زیاد الى عمر بن سعد فلما قدم به علیه فقراه قال له عمر: ما لک ویلک، لا قرب الله دارک و قبح الله ما قدمت به على و الله انى لأظنک أنت ثنیته ان یقبل ما کتبت به الیه افسدت علینا امرا کنا رجونا ان یصلح لایستسلم و الله حسین، ان نفسا ابیه لبین جنبیه فقال له شمر: أخبرنی ما أنت صانع؟ ا تمضى لامر امیرک و تقتل عدوه و الا فخل بینی و بین الجند و العسکر، قال: لا و لا کرامة لک و انا اتولى ذلک قال: فدونک و کن أنت على الرجال قال: فنهض الیه عشیه الخمیس لتسع مضین من المحرم، قال: و جاء شمر حتى وقف على اصحاب الحسین فقال: این بنو أختنا؟
فخرج الیه العباس و جعفر و عثمان بنو على فقالوا له: مالک و ما ترید؟ قال:أنتم یا بنى أختی آمنون، قال له الفتیه: لعنک الله و لعن امانک. لئن کنت خالنا ا تؤمننا و ابن رسول الله لا أمان له.(9)
«ابومخنف از عبید الله بن شریک عامرى نقل می کند: وقتى شمر بن ذى الجوشن نامه را گرفت او و عبد الله بن ابى محل که عمه اش ام البنین دختر حزام همسر على بن ابى طالب مادر عباس و عبد الله و جعفر و عثمان بود؛ به پا خاستند. عبد الله بن ابى محل گفت: «خداى امیر را قرین صلاح بدارد، فرزندان خواهر ما همراه حسین (علیه السّلام) هستند اگر مایلى امانى براى آنها بنویسى بنویس.» گفت: «بله، به خاطر شما.»
و دبیر خویش را گفت که امانى براى آنها نوشت که عبد الله آن را با غلام خویش به نام کزمان فرستاد و چون پیش آنها رسید امان نامه را بخواند و گفت: «این امان را دایى شما فرستاده است.» جوانان گفتند: «دایى ما را سلام گوى و بگوى ما را به امان شما حاجت نیست امان خدا از امان پسر سمیه بهتر است.» گوید: شمر بن ذى الجوشن با نامه عبید الله بن زیاد پیش عمر بن سعد آمد و چون نامه را بدو داد که بخواند عمر بن سعد بدو گفت: «چه کردى؟ واى بر تو، خدا خانه ات را از مردم دور گرداند و چیزى را که به سبب آن پیش من آمده اى زشت بدارد. به خدا دانم که تو نگذاشتى که آنچه را به او نوشته بودم بپذیرد و کارى را که امید داشتم به صلاح آید؛ تباه کردى، به خدا حسین (علیه السّلام) تسلیم نمى شود که جانى والامنش میان دو پهلوى اوست.»
شمر بدو گفت: «به من بگو چه خواهى کرد؟ فرمان امیرت را اجرا مى کنى و دشمن او را مى کشى؟ اگر نه، سپاه و اردو را به من واگذار.» گفت: «نه خودم این کار را بر عهده مى گیرم.» گفت: «پس سالار تو باش.» گوید: شامگاه پنجشنبه نهم محرم به سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله برد.
گوید: شمر بیامد و نزدیک یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) ایستاد و گفت: «پسران خواهر ما بیایند.» گوید: عباس و جعفر و عثمان پسران على پیش وى آمدند و گفتند: «چکار دارى و چه مى خواهى؟» گفت: «اى پسران خواهر ما، شما در امانید.» گوید جوانان بدو گفتند: «خدای تو را لعنت کند، امان تو را نیز لعنت کند. اگر دایى ما بودى در این حال که پسر پیمبر خدا امان ندارد به ما امان نمى دادى.»(10)
در نقل ذکر شده از تاریخ طبری ابلاغ امان نامه مجددا بدون ذکر حضور غلام عبد الله بن ابى محل ذکر می شود و شمر(لعنه الله علیه) امان نامه را به اطلاع حضرت عباس و برادران ایشان (علیهم السّلام) می رساند و از شمر ملعون به عنوان دایی ایشان یاد می شود.
موضوع آوردن امان نامه برای فرزندان حضرت ام البنین(علیها السّلام) در منتهی الامال، الکامل، الفتوح، تذکرة الخواص، لهوف، مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم و مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی ذکر شده است.(11)
در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم علاوه بر حوادث ذکر شده به این گفتگوی بین زهیر بن قین (رضوان الله علیه) و حضرت عباس (علیه السّلام) نیز اشاره شده است:
«و لما رجع العباس قام إلیه زهیر بن القین و قال احدثک بحدیث وعیته قال: بلى فقال: لما أراد أبوک أن یتزوج طلب من أخیه عقیل و کان عارفا بأنساب العرب أن یختار له امرأة ولدتها الفحولة من العرب لیتزوجه فتلد غلاما شجاعا ینصر الحسین بکربلا و قد ادخرک أبوک لمثل هذا الیوم فلا تقصر عن نصرة أخیک و حمایة أخواتک.
فقال العباس: أتشجعنی یا زهیر فی مثل هذا الیوم و اللّه لأرینک شیئا ما رأیته فجدل أبطالا و نکس رایات فی حالة لم یکن من همه القتال و لا مجالدة الأبطال بل همه إیصال الماء إلى عیال أخیه مقتل الحسین(ع).»(12)
هنگامى که حضرت عباس (علیه السّلام) بازگشت زهیر بن قین برخاست و فرمود: آیا حدیثى برایت بگویم؟ فرمود: بلى. زهیر گفت: هنگامى که پدرت اراده ازدواج کرد از برادرش عقیل که نسب عرب را مى دانست، درخواست کرد که همسری براى او اختیار کند که از شیران عرب متولّد شده باشد تا پسرى به دنیا آورد که یاور حضرت امام حسین (علیه السّلام) در کربلا باشد. براى چنین روزى پدرت تو را ذخیره کرده است. از یارى برادرت و حمایت خواهرانت دست بر مدار.
حضرت عباس (علیه السّلام) فرمود: اى زهیر، آیا مرا در چنین روزى به شجاعت مى خوانى؟ به خدا قسم چنان شجاعتی نشان خواهم داد که پیش از این ندیده اى. پس با دلاورى جنگید و پرچمهایى را سرنگون کرد در حالى که هدف او قتال و جنگ نبود بلکه همّ او رساندن آب به خانواده برادرش بود.(13)
در تذکره الخواص فردی را که علاوه بر شمر (لعنه الله) از ابن زیاد (لعنه الله) برای فرزندان حضرت ام البنین(علیه السّلام) درخواست امان کرد «جریر بن عبد اللّه بن مخلد الکلابی» نام می برد:
«و ذکر ابن جریر أیضا أن جریر بن عبد اللّه بن مخلد الکلابی کانت أم البنین عمته فأخذ لهم أمانا هو و شمر بن ذی الجوشن«.(14)
«و نیز ابن جریر نقل کرده است که جریر بن عبد اللّه بن مخلّد کلابى که ام البنین عمه وى بود، براى پسران حضرت ام البنین هم او و هم شمر بن ذى الجوشن خط امان گرفته بودند.»(15)
در الفتوح شخص درخواست کننده امان نامه برای فرزندان حضرت ام البنین (علیه السّلام) نزد ابن زیاد (لعنه الله) «عبید اللّه بن محلّ العامرىّ» ذکر شده است:
«و طوى الکتاب و أراد أن یسلمه إلى رجل یقال له عبد اللّه بن [أبی المحل بن] حزام العامری، فقال: أصلح اللّه الأمیر، إن علی بن أبی طالب قد کان عندنا ههنا بالکوفة فخطب إلینا فزوّجناه بنتا یقال لها أم البنین بنت حزام فولدت له عبد اللّه و جعفرا و العباس فهم بنو أختنا و هم مع الحسین أخیهم فإن رسمت لنا أن نکتب إلیهم کتابا بأمان منک علیهم متفضلا فقال عبید اللّه بن زیاد: نعم و کرامة لکم اکتبوا إلیهم بما أحببتم و لهم عندی الأمان.»(16)
«چون عبید اللّه نامه را طىّ کرد و خواست که بفرستد، مردى از میان قوم برخاست که به او عبیداللّه بن محلّ العامرىّ می گفتند؛ گفت: أصلح اللّه الأمیر، علىّ بن ابى طالب (علیه السّلام) چون به کوفه آمد دختر عمّ ما را که او را امّ البنین دختر حزام نام بود از ما خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد. على (علیه السّلام) را از امّ البنین سه پسر در وجود آمد؛ عبّاس، جعفر و عبد اللّه. این سه پسران خواهر ما امروز با حسین بن على (علیه السّلام) هستند اگر دستورى دهى برای هر سه ایشان امان نامه اى نویسیم احسان عظیم نموده اید. ابن زیاد گفت: این هر سه را امان دادم.»(17)
در ادامه الفتوح می نویسید عبید اللّه بن محلّ العامرىّ طی نامه ای که به دست غلام خویش آن را به حضرت عباس و برادارنش (علیهم السّلام) می رساند. ایشان پس از اطلاع از مضمون نامه امان نامه را نمی پذیرند و پس از او شمر (لعنه الله علیه) این امان را به محضر حضرت عباس و برادرانش (علیهم السّلام) بیان می دارد.
«قال: فکتب عبد اللّه بن [أبی] المحل بن حزام إلى عبد اللّه و العباس و جعفر بنی علی (رضوان الله علیهم) عنهم بالأمان من عبید اللّه بن زیاد و دفع الکتاب إلى غلام له یقال له عرفان فقال: سر بهذا الکتاب إلى بنی أختی بنی علی بن أبی طالب (رحمة اللّه علیهم) فإنهم فی عسکر الحسین (علیه السّلام) عنه فادفع إلیهم هذا الکتاب و انظر ما ذا یردون علیک.
قال: فلما ورد کتاب عبد اللّه بن أبی المحل على بنی علی و نظروا فیه أقبلوا به إلى الحسین فقرأه و قال له: لا حاجة لنا فی أمانک فإن أمان اللّه خیر من أمان ابن مرجانة. قال: فرجع الغلام إلى الکوفة فخبر عبد اللّه بن [أبی] المحل بما کان من جواب القوم.
قال: فعلم عبد اللّه بن [أبی] المحل أن القوم مقتولون.
قال: و أقبل شمر بن ذی الجوشن حتى وقف على معسکر الحسین (علیه السّلام) عنه فنادى بأعلى صوته: أین بنو أختنا عبد اللّه و جعفر و العباس بنو علی بن أبی طالب؟
فقال الحسین لإخوته: أجیبوه و إن کان فاسقا فإنه من أخوالکم فنادوه فقالوا: ما شأنک و ما ترید؟ فقال: یا بنی أختی أنتم آمنون فلا تقتلوا أنفسکم مع أخیکم الحسین و الزموا طاعة أمیرالمؤمنین یزید بن معاویة فقال له العباس بن علی (علیه السّلام): تبا لک یا شمر و لعنک اللّه و لعن ما جئت به من أمانک هذا یا عدو اللّه أ تأمرنا أن ندخل فی طاعة العناد و نترک نصرة أخینا الحسین (علیه السّلام) عنه. قال: فرجع الشمر إلى معسکره مغتاظا.(18)
پس عبید اللّه بن محلّ نامه اى به عبّاس و جعفر و عبد اللّه نوشت و ایشان را از صورت احوال خبر داد. غلامى داشت نام او عرفان. نامه را به دست او بدیشان فرستاد و عرفان را حجّت گرفت که نامه را به دست خویش بدیشان رساند و جواب گرفته به زودى باز گردد. چون عرفان این نامه را به عبّاس و اخوان رسانید، ایشان مطالعه کردند غلام را گفتند. بازگرد و دایی ما را سلام برسان و بگوى ما را به امان شما حاجت نیست؛ چه امان خداى تعالى بهتر از امان پسر مرجانه است. غلام بازگشت و به نزد عبید اللّه بن محلّ آمد و جوابى که از ایشان شنیده بود؛ تقریر کرد.
راوی گوید: عبدالله بن ابی محل دانست که این خویشاوندان او کشته می شوند.
راوی گوید: شمر بن ذی الجوشن تا نزدیکی خیمگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) جلو آمد؛ ایستاد با صدای بلند فریاد زد: فرزندان خواهر ما عبدالله، جعفر، عباس پسران علی بن ابی طالب کجا هستند؟
حضرت امام حسین (علیه السّلام) به برادرانش گفت: جواب او را بدهید اگر چه او فاسق است اما یکی از دایی های شما است. او را مورد خطاب قرار دادند و گفتند: چه کار داری و چه می خواهی؟
گفت: ای پسران خواهرم شما در امان هستید. خودتان را به همراه برادرتان حسین (علیه السّلام) به کشتن ندهید و بر شما اطاعت از یزید بن معاویه لازم است.
حضرت عباس (علیه السّلام) فرمودند: لعنت ما بر تو ای شمر و لعنت خدا بر تو و لعنت بر این امانی که برای ما آوردی ای دشمن خدا. آیا ما را به عناد و لجاجت و ترک یاری برادرمان حضرت امام حسین (علیه السّلام) امر می کنی؟
راوی گوید: شمر خشمگین نزد لشکریان خویش برگشت.(19)
برخلاف تاریخ طبری و مقتل ابو مخنف که از غلامی که امان نامه را برای حضرت عباس و برادرانش (علیهم السّلام) برده است «کزمان» نامبرده اند الفتوح و در بعضی منابع نام این غلام «عرفان» ذکر شده است که طبق نظر برخی مقتل نویسان«کزمان» موثقتر است.
در نفس المهموم درباره پاسخی که حضرت عباس (علیه السّلام) در جواب این امان نامه به شمر ملعون فرموده چنین آمده است:
«و جاء شمر حتى وقف على أصحاب الحسین (علیه السّلام) فقال: أین بنو أختنا؟ فخرج إلیه العباس و جعفر و عبد اللّه و عثمان بنو علی بن أبی طالب (علیه السّلام) فقالوا: ما ترید. فقال: أنتم یا بنی أختی آمنون. فقالت له الفتیة: لعنک اللّه و لعن أمانک، أ تؤمننا و ابن رسول اللّه لا أمان له.
و فی روایة: فناداه العباس (علیه السلام): تبت یداک و بئس ما جئتنا به من أمانک یا عدو اللّه، أتأمرنا أن نترک أخانا و سیدنا الحسین بن فاطمة (علیهما السلام) و ندخل فی طاعة اللعناء و أولاد اللعناء.»(20)
«شمر آمد و برابر اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) ایستاد و فریاد زد: خواهرزادگان ما کجایند؟ عباس و جعفر و عبد الله و عثمان پسران على بن ابى طالب(علیه السّلام) پیش او رفتند و گفتند: چه مى خواهى؟ گفت: شما خواهرزادگان من در امان هستید، آن جوانان به او گفتند: لعنت بر تو و بر امان تو، ما را امان مى دهى و زاده رسول اللَّه در امان نیست؟ در روایتى حضرت عباس (علیه السّلام) او را مورد خطاب قرار داد: دستانت بریده باد، اى دشمن خدا بد امانى براى ما آوردى، به ما دستور مى دهى که برادر و آقاى خود، حسین پسر فاطمه (علیهما السّلام) را ترک کنیم و از لعینان و لعین زادگان اطاعت کنیم؟» (21)
برخی از مقتل نگاران یکی از دلایل امان دادن به حضرت ابوالفضل (علیه السّلام) را ترس از شجاعت و شهامت حضرت عباس(علیه السّلام) در کنار حضرت امام حسین (علیه السّلام) می دانند:
«شهامت و شجاعت حضرت أبو الفضل العباس(علیه السّلام) پشت دشمن را می لرزاند و با همه آمادگى و قشون فراوانى که در میدان کربلا گرد آمده بود باز هم شجاعت او پشت دشمن را مى لرزانید و براى رفع این خطر از کوفه در نظر گرفته بودند به هر نحوی که شده حضرت ابا الفضل العباس(علیه السّلام) را از حضرت امام حسین(علیه السّلام) جدا کنند و به مناسبت نسبتى که شمر با مادر او داشت این مأموریت را بر عهده گرفت و نومید و خشمناک برگشت.»(22)
حمله به خیام حضرت اباعبدالله(علیه السّلام) در بعد از ظهر روز تاسوعا
به اتفاق نظر مقاتل در بعد از ظهر پنج شنبه نهم محرم طبق دستور موکد ابن زیاد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد ملعون که توسط شمر (لعنه الله علیه) رسیده بود؛ هجومی به سمت خیمه های حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) صورت گرفت.
در کتاب طبقات الکبری درباره حمله به خیام حضرت امام حسین (علیه السّلام) در عصر تاسوعا آمده است:
«و قدم شمر بن ذی الجوشن الضبابی على عمر بن سعد بما أمره به عبید الله عشیة الخمیس لتسع خلون من المحرم سنة إحدى و ستین بعد العصر. فنودی فی العسکر فرکبوا.» (23)
«شمر بن ذى الجوشن ضبابى بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال شصت و یکم هجرت پس از نماز عصر با فرمانى که عبید الله به او داده بود پیش عمر بن سعد رسید و همان هنگام فرمان داده شد که لشکر سوار شوند و همگان سوار شدند.»(24)
ابومخنف در این باره می نویسد:
«قال: ثم انّ عمر بن سعد نادى بعد صلاة العصر: یا خیل اللّه ارکبی و ابشری! فرکب الناس ثم زحف نحو [الحسین و اصحابه علیهم السّلام]
و [کان] حسین (علیه السّلام) جالسا أمام بیته محتبیا بسیفه، اذ خفق برأسه على رکبته.
و سمعت اخته زینب الصیحة فدنت من أخیها فقالت: یا أخی أ ما تسمع الاصوات قد اقتربت.
فرفع الحسین (علیه السّلام) رأسه فقال: انی رأیت رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فی المنام فقال لی: انک تروح إلینا فلطمت اخته وجهها و قالت: یا ویلتا فقال: لیس لک الویل یا اخیّة، اسکتی رحمک الرّحمن.
و قال العبّاس بن علی [علیه السّلام]: یا اخی: أتاک القوم، فنهض [الحسین علیه السّلام] ثم قال: یا عبّاس: ارکب بنفسی أنت- یا أخی- حتى تلقاهم فتقول لهم: ما لکم؟ و ما بدا لکم؟ و تسألهم عمّا جاء بهم؟
فاستقبلهم العبّاس فی نحو من عشرین فارسا فیهم زهیر بن القین و حبیب بن مظاهر فقال لهم العبّاس: ما بدا لکم؟ و ما ذا تریدون؟ قالوا: جاء أمر الأمیر بأن نعرض علیکم ان تنزلوا على حکمه أو ننازلکم. قال: فلا تعجلوا حتى ارجع الى أبی عبد اللّه فأعرض علیه ما ذکرتم. فوقفوا [و] قالوا: القه فاعلمه ذلک ثم القنا بما یقول.
فانصرف العبّاس راجعا یرکض الى الحسین یخبره بالخبر و وقف أصحابه یخاطبون القوم ... فقال حبیب بن مظاهر لزهیر بن القین: کلّم القوم ان شئت و ان شئت کلّمتهم فقال له زهیر: أنت بدأت بهذا فکن أنت تکلّمهم.
فقال له حبیب بن مظاهر: أما و اللّه لبئس القوم عند اللّه غدا قوم یقدمون علیه قد قتلوا ذریة نبیّه علیه السّلام و عترته و أهل بیته صلّى اللّه علیه [و آله] و سلّم و عبّاد أهل هذا المصر المجتهدین بالأسحار و الذاکرین اللّه کثیرا.[قال هذا لزهیر بن القین بحیث یسمعه القوم فسمعه منهم عزرة بن قیس.]
فقال له عزرة بن القیس: انک لتزکّی نفسک ما استطعت فقال له زهیر: یا عزرة: ان اللّه قد زکّاها و هداها، فاتق اللّه- یا عزرة- فانی لک من الناصحین، انشدک اللّه یا عزرة- أن تکون ممن یعین الضّلال على قتل النفوس الزکیة.
قال [عزرة بن قیس]: یا زهیر، ما کنت- عندنا- من شیعة أهل هذا البیت، إنّما کنت عثمانیا. قال: افلست تستدلّ بموقفی هذا أنّی منهم أما و اللّه ما کتبت إلیه کتابا قط و لا أرسلت إلیه رسولا قط، و لا وعدته نصرتی قط و لکنّ الطریق جمع بینی و بینه فلما رأیته ذکرت به رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) و مکانه منه و عرفت ما یقدم علیه من عدوّه و حزبکم فرأیت أن انصره و أن اکون فی حزبه و ان أجعل نفسی دون نفسه، حفظا لما ضیّعتم من حقّ اللّه و حقّ رسوله علیه السّلام.»(25)
«حارث بن حصیره از عبد الله بن شریک عامرى از حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) نقل مى کند که فرمودند: عمر بن سعد (لعنه الله) بعد از نماز عصر صدا زد: اى سواران خدا سوار شوید شما را به بهشت مژده باد! مردم سوار شدند و به طرف حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش حمله بردند.
در آن هنگام حضرت امام حسین (علیه السّلام) جلوى خیمه خویش زانوها را به بغل گرفته بودند و به شمشیر خود تکیه داده به خواب رفته بودند. خواهرش زینب فریاد سپاه ابن سعد را شنید لذا به برادر خویش نزدیک شد و گفت: برادر آیا نمى شنوى که صداها نزدیک مى شود؟
حضرت امام حسین (علیه السّلام) سر خویش را بلند کردند و فرمودند: رسول الله (صلّى اللّه علیه و آله) را در خواب دیدم به من فرمودند: شما به سوى ما مى آیى. در این حین خواهرش به صورت خویش سیلى زد و گفت: اى واى بر من، حضرت فرمودند: خواهرم به مصیبت گرفتار نشوی خدا رحمتت کند آرام باش در این بین حضرت عباس بن على (علیه السّلام) آمدند و فرمودند: برادرم لشکر به طرف شما آمده است.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) از جایش بلند شدند و فرمودند: عبّاس، جانم به فدایت برادرم سوار شو با آنها ملاقات کن بگو: چه شده است؟ چه اتفاقی افتاده است؟ و بپرس براى چه به اینجا آمده اند؟ حضرت عباس (علیه السّلام) تقریبا با بیست اسب سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میانشان بودند، روبروی آنان ایستادند. گفتند: چه اتفاقی افتاده است؟ و چه مى خواهید؟
گفتند: فرمان أمیر عبید الله رسیده که به شما حمله کنیم تا تحت فرمان او درآیید یا شما را تحت فرمان او درآوریم.
حضرت عباس (علیه السّلام) فرمودند: عجله نکنید تا نزد حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) برگردم و آنچه را گفتید به ایشان گزارش دهم. آنها باز ایستادند و گفتند: نزد او برو، جریان را به او گزارش بده بعد با پاسخش نزد ما بیا.
حضرت عباس (علیه السّلام) به سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) برگشت تا خبر را به او اطلاع دهد. [در این زمان] همراهان حضرت عباس (علیه السّلام) ایستادند و براى سپاه عمر بن سعد خطبه خواندند ... حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: اگر مایلى با سپاه عمر بن سعد سخن بگو و اگر مى خواهى من با آنها سخن بگویم؛ زهیر گفت: چون شما ابتدا این پیشنهاد را داده اى شما با آنان سخن بگو. حبیب بن مظاهر گفت: فرداى قیامت بدترین قوم در نزد خدا آن قومى هستند که در حالى نزد خدا مى روند که فرزندان پیامبر خود و خاندان و اهل بیت ایشان (علیهم السّلام) و بندگان عابد این شهر را که در سحرگاهان به شب زنده دارى مى پردازند و بسیار خدا را یاد مى کنند؛ کشته اند.
حبیب این را به زهیر بن قین گفت به طورى که سپاه عمر بن سعد آن را مى شنیدند، لذا عزرة بن قیس از سپاه عمر بن سعد این سخن را شنید. عزرة بن قیس به حبیب گفت: هر چه مى توانى از خودت تعریف کن.
زهیر گفت: خدا نفس او را پاکیزه گردانیده و او را هدایت کرده است، آى عزرة از خدا بترس، من خیرخواه شما هستم، آى عزرة تو را به خدا، مبادا از کسانى باشى که گمراهان را در کشتن نفوس پاک یارى مى کنند. عزرة بن قیس گفت: آى زهیر تو در نزد ما جزو پیروان أهل این بیت نبوده اى، تو عثمانى بودى.[حال چه شد که از حسین حمایت مى کنى.]
زهیر گفت: مگر نه این است که شما با موضعگیرى فعلى من فهمیدى من از آنان هستم. و الله من هرگز براى حسین (علیه السّلام) نامه ننوشته ام و هیچگاه فرستاده اى را به سویش نفرستاده ام و به او وعده یارى نداده ام ولى شما نامه نوشتید امّا مسیر راه، من و او را به هم رسانیده است. وقتى حسین را دیدم به یاد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) و منزلت حضرت امام حسین (علیه السّلام) نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) افتادم و فهمیدم او به طرف دشمنانش یعنى شماها مى آید لذا عاقلانه تصمیم گرفتم که او را یارى کنم و در حزب او باشم و جانم را پاى جان او قرار دهم تا بدین وسیله حق خدا و رسولش (صلّى اللّه علیه و آله) را که شما ضایع کرده اید؛ ادا کرده باشم.»
تاریخ طبری درباره وقایع پس از این می نویسد:
«قال: و کان العباس بن على حین اتى حسینا بما عرض علیه عمر بن سعد قال: ارجع الیهم، فان استطعت ان تؤخرهم الى غدوه و تدفعهم عند العشیة لعلنا نصلى لربنا اللیلة و ندعوه و نستغفره فهو یعلم انى قد کنت أحب الصلاة له و تلاوة کتابه و کثره الدعاء و الاستغفار.
و اقبل العباس بن على یرکض حتى انتهى الیهم فقال: یا هؤلاء، ان أبا عبد الله یسألکم ان تنصرفوا هذه العشیة حتى ینظر فی هذا الأمر فان هذا امر لم یجر بینکم و بینه فیه منطق فإذا أصبحنا التقینا ان شاء الله فاما رضیناه فأتینا بالأمر الذى تسالونه و تسومونه او کرهنا فرددناه و انما اراد بذلک ان یردهم عنه تلک العشیة حتى یأمر بامره و یوصى اهله فلما أتاهم العباس بن على بذلک قال عمر بن سعد: ما ترى یا شمر؟ قال: ما ترى أنت، أنت الأمیر و الرأی رأیک، قال: قد اردت الا أکون، ثم اقبل على الناس فقال: ما ذا ترون؟ فقال عمرو بن الحجاج بن سلمه الزبیدى: سبحان الله و الله لو کانوا من الدیلم ثم سالوک هذه المنزله لکان ینبغى لک ان تجیبهم إلیها و قال قیس بن الاشعث: اجبهم الى ما سالوک فلعمرى لیصبحنک بالقتال غدوه فقال: و الله لو اعلم ان یفعلوا ما اخرجتهم العشیة.
قال ابومخنف: حدثنى الحارث بن حصیره عن عبد الله بن شریک العامری عن على بن الحسین قال: أتانا رسول من قبل عمر بن سعد فقام مثل حیث یسمع الصوت فقال: انا قد أجلناکم الى غد فان استسلمتم سرحنا بکم الى أمیرنا عبید الله بن زیاد و ان ابیتم فلسنا تارکیکم.(26)
«وقتى عباس بن على (علیه السّلام) با پیشنهادى که عمر بن سعد کرده بود پیش حضرت امام حسین(علیه السّلام) آمد و بدو گفت: «پیش آنها بازگرد و اگر توانستى تا صبح دم جنگ را عقب بینداز و امشب آنان را از ما دور کن، باشد که بتوانیم امشب به درگاه پروردگار خویش نماز بخوانیم و دعا و استغفار کنیم. خدا مى داند که من نماز خواندن به درگاه او و قرآن خواندن و دعا و استغفار بسیار را دوست دارم.
حضرت عباس بن على (علیه السّلام) بتاخت بیامد و به آنها رسید و گفت: اى حاضران ابوعبدالله (علیه السّلام) از شما مى خواهد که امشب بروید تا در این کار بنگریم که میان شما و او در این باب سخن نرفته بود و چون صبح شود ان شاء الله همدیگر را ببینیم یا رضایت می دهیم و کارى را که مى خواهید و تحمیل مى کنید انجام مى دهیم و اگر نخواستم آن را رد مى کنیم.
گوید: حضرت امام حسین (علیه السّلام) مى خواست آن شب آنها را به عقب برگرداند تا دستورات خویش را بیان فرماید و به خاندان خویش وصیت کند. و چون حضرت عباس بن على(علیه السّلام) این پیام را آورد، عمر بن سعد گفت: اى شمر رأى تو چیست؟ گفت: رأى تو چیست؟ سالار تویى و رأى تو است. گفت: مى خواهم نباشم. گوید: آنگاه رو به افراد کرد و گفت: چه رأى دارید؟ عمرو بن حجاج زبیدى گفت: سبحان الله، به خدا اگر از دیلمان بودند و این را از تو مى خواستند، مى باید بپذیرى. قیس بن اشعث گفت: آنچه را خواسته اند بپذیر. به دینم قسم که صبحگاه با تو مى جنگند. گفت: به خدا اگر بدانم مى جنگند، امشب را مهلتشان نمى دهم.
ابو مخنف از قول الحارث بن حصیره او از عبد الله بن شریک العامری نقل می کند که حضرت امام على بن حسین(علیه السّلام) فرمودند: فرستاده اى از جانب عمر بن سعد پیش ما آمد و جایى ایستاد که صدا رس بود و گفت: «به شما تا فردا مهلت دادیم اگر تسلیم شدید، شما را پیش امیر خود عبید الله بن زیاد مى فرستیم و اگر نپذیرفتید رهایتان نمی کنیم.»(27)
در الکامل برخلاف تاریخ طبری ذکر شده است که قیس بن اشعث بن قیس شخصی بود که به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گفت که پیشنهاد حضرت امام حسین (علیه السّلام) را برای تأخیر جنگ بپذیرد.(28)
طبق شواهد تاریخی در همین فرصت کوتاهی که برای شروع جنگ از عمر بن سعد (لعنه الله) گرفته شد گروهی از سپاه دشمن به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) پیوستند و سبب هدایت برخی از افراد اگرچه به تعداد انگشت شمار گردید. کما اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) طبق فرمایش مبارک خود دوست داشتند آخرین شب زندگیشان را با دعا و نماز در درگاه الهی سپری نمایند.
از سوی دیگر «حضرت کوشیدند تا آن رویدادهاى فاجعه آمیز در روز روشن و نه در تاریکى شب جریان یابد تا گواهان بیشترى بر آن وقایع شاهد باشند و دشمن نتواند بر این وقایع دردناک پرده بیندازد و سرپوش بنهد.
بنابراین ناگزیر باید وقوع این حادثه بزرگ در روز مى بود که مردم در نیمروز گرد آیند تا بر جزئیات این جنایت گواه باشند و همه پیامها، فریادها و استدلالهاى الهى را از زبان امام (علیه السّلام) و یاران بزرگوارش بشنوند سپس بنگرند که چگونه فریادهاى امام به جایى نمى رسد و در روز روشن ببینند که چگونه چنگالهاى پستى و رذیلت بر پیکر پاک فضیلت فرو رفته است و چگونه گنجینه اسرار الهى در زیر سم اسبان در هم مى شکند و چگونه جمعیت نیکان کشته مى شوند و سرها بریده مى شود و کودکان کشته مى شوند و چگونه تیرهاى کینه جوى گمراهى حتى بر گلوى کودک شیرخوار مى نشیند و چگونه خیمه ها آتش زده مى شود و زنان غارت مى شوند و بار و بنه به تاراج مى رود و جزئیات جنایتکارانه و فاجعه آمیزى دیگری که مردم در نیمروز دیدند و گواهان ثبت نمودند و در تاریخ ماندگار شد.»(29)
پانوشتها:
1ـ منتهى الآمال (عربی)، جلد 1، صفحه 623
2ـ الامام الحسین و اصحابه، صفحه 249
3ـ الطبقات الکبرى، جلد 10، صفحه 466
4ـ ترجمه الطبقات الکبرى، جلد 5، صفحه 98
5ـ الأخبارالطوال، صفحه 254
6ـ ترجمه اخبارالطوال، صفحه 301 – 300
7ـ الفتوح، جلد 5، صفحه 89
8ـ ترجمه الفتوح، صفحه 891
9ـ تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 416 – 415
10ـ ترجمه تاریخ الطبری، جلد 7، صفحه 3011
11ـ تذکرة الخواص، صفحه 224 – 223 - الکامل، جلد4، صفحه 57 – 56 - الفتوح، جلد 5، صفحه 94 - مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه216 - مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد1، صفحه 348 - نفس المهموم، صفحه201 - اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 89 – 88
12ـ المقرم، صفحه 217 – 216
13ـ ترجمه مقتل مقرم، صفحه 127 – 126
14ـ تذکرة الخواص، صفحه 224 – 223
15ـ شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 334
16ـ الفتوح، جلد 5، صفحه 94 – 93
17ـ ترجمه الفتوح، صفحه 896 – 895
18ـ الفتوح، جلد5، صفحه 94
19ـ ترجمه الفتوح، صفحه 896
20ـ نفس المهموم، صفحه 202
21ـ در کربلا چه گذشت، صفحه 276
22ـ در کربلا چه گذشت، صفحه 277
23ـ الطبقات الکبرى، جلد10، صفحه 466 - الأخبارالطوال، صفحه 256
24ـ ترجمه الطبقات الکبرى، جلد5، صفحه 98
25ـ وقعة الطف، صفحه 195 – 194 - تاریخالطبری، جلد5، صفحه 417 - الکامل، جلد4، صفحه 57 – 56 - نفس المهموم، صفحه 203
26ـ تاریخ الطبری، جلد5، صفحه 418 – 417 - الکامل، جلد4، صفحه 57 – 56 - اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 89 - نفس المهموم، صفحه 204
27ـ ترجمه تاریخ طبری، جلد7، صفحه 3014 – 3013 - ترجمه الکامل، جلد11، صفحه 163- 162
28ـ الکامل، صفحه 4، صفحه 57 - ترجمه الکامل، جلد11، صفحه 163
29ـ با کاروان حسینى، جلد4، صفحه 126
منابع
- اخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود دینورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1371ش.
- الأخبار الطوال، ابوحنیفه احمد بن داود الدینورى، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
- الامام الحسین علیه السلام و اصحابه: عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، فضل علی قزوینی، قم، محمود شریعت المهدوی، 1415ق.
- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدایت، 1386ش.
- تاریخ الطبرى (تاریخ الأمم و الملوک)، محمد بن جریر طبرى، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387/1967
- تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375
- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف بن قزاوغلی ابنجوزی، محقق: حسین تقی زاده، قم، المجمع العالمی لاهل البیت علیهم السلام، مرکز الطباعة و النشر، ۱۴۲۶ ق.
- در کربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شیخ عباس قمى، مترجم محمد باقر کمره اى، قم، مسجد جمکران، 1381 ش.
- شرح حال و فضائل خاندان نبوت، سبط بن جوزى، مترجم محمدرضا عطائى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1379 ش.
- طبقات الکبری، محمد ابن سعد، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰
- طبقات کبرى، ابن سعد کاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران، 1374
- الفتوح، ابن اعثم کوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372 ش.
- الفتوح، محمد بن علی ابناعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.
- کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، عز الدین على بن اثیر، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371
- الکامل فی التاریخ، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر، بیروت، دار صادر، 1385/1965
- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران، جهان، 1348 ش.
- مقتل الحسین (علیه السلام) مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزیز الهى کرمانى، قم، نوید اسلام، 1381ش.
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.
- منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام (عربی)، حاج شیخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسین (موسسه النشر الاسلامى)، 1422ق.
- منتهى الآمال فى تواریخ النبى و الآل علیهم السلام (فارسى)، حاج شیخ عباس قمى، قم، دلیل، 1379ش.
- نفس المهموم، حاج شیخ عباس قمى، نجف، المکتبه الحیدریه، 1421 ق./ 1379ش.
- وقعة الطفّ، لوط بن یحیى ابو مخنف کوفى، قم، جامعه مدرسین، 1417ق.
منبع: برنا