عباس نادری/ قبلا که کتاب فرستاده زلمی خلیلزاد را مطالعه میکردم، به چگونگی تاثیر و تغییر ایدئولوژی پی بردم؛ "چگونه میشود شخصی در افغانستان به دنیا بیاید، ولی کشورش را فدای منافع یک کشور امپریالیست کند؟!".
این روزها در حال مطالعه روایتی از درون از آقای اسپنتا هستم؛ کتابی که تا حدی حقیقتهایی خلاف نوشتههای خلیلزاد در فرستاده، از رژیم آمریکا دارد؛ از کارشکنیهای آمریکا در جهت دولتسازی یا در سطح پایینتر آن، حکومت سازی، تا چه رسد به ملتسازی. در کنار آن، مبهم گذاشتن اپدیمی تروریستها؛ من جمله اینکه چگونه با اینکه میبیند پاکستان کشوری دورو میباشد، اما در برابر آن چشم پوشی میکنند. اینکه چگونه آمریکا میفهمد منبع تروریسم در آن سوی مرز است، اما آن را نادیده میگیرد و بر سر افغانها بمب میریزد! اینکه چگونه سیستم اداری را به سبک نظام سرمایهداری اداره میکند که هر روز فساد در آن رو به افزایش باشد! اینکه چگونه شریکان غرب و عرباش مافیای مواد مخدر و عامل اصلی گسترش این مواد کشنده میشوند و فقط نگاه میکنند، چون سود اقتصادی دارد!. اینکه چگونه یک دیپلمات میتواند بر سر رئیسجمهور یک کشور با عصبانیت جیغ بزند و بگوید که پاکستان 50 برابر شما برای ما مهم است!.
همه این مثالها اتفاق افتاده و ادامه دارد. حال قضیه را دمی برعکس ببینید؛ یک دیپلمات ما شاید در رویای دیدار با رئیسجمهور آمریکا مو سفید کند. حتی طالبان که خود را مخالف درجه یک کفار میداند، صحبت با ترامپ را جز افتخارات خود میداند. یعنی حقیقتا تا چه حد توانستهاند ما را به دست خودمان بکشند و بازیچه قرار دهند.
تا دیروز وابستگی شاه شجاع به انگلیس و امثال ببرک کارمل به شوروی؛ ننگی بر دامن همگان بود، ولی امروز مشاور امنیت ملی ما از افتخاراتش این است که از راه دور توانسته از خود و ترامپ "سلفی" بگیرد.
فرستادهای از آن سوی قاره می آید و برای کشور ما تعیین تکلیف میکند و خط و مشی میکشد؛ هرچند خط جدید داکتر عبدالله تا حدی پشت به این ماجرای بردگی است، اما این اتفاقات نتیجه سرخم کردن به دولت بیرحم آمریکا است.
تجزیه کشور
از آرزوهای دیرین امپریالیسم تجزیه کشورهایی همانند پاکستان، افغانستان، ایران، عراق، سوریه و غیره میباشد تا هر کدام به کشورهای کوچک و کوچکتر تبدیل شود و در کنار آن، نسبت به همدیگر متخاصم باشند. تئوری این فرضیهها را افرادی چون "ریچارد هاس" و "فرانسس فوکویاما" بر عهده دارند که شاکله ساختمان جغرافیای دولت داعش را ترسیم کرده بودند.
۱۹ سال حضور آمریکاییها در افغانستان مهمترین مانع جامعهسازی در افغانستان بوده است و افغانستان هیچ وقت به ملت شدن با این روند دمکراسی غربی نخواهد رسید. نه اینکه یک ملت نخواهیم شد، بلکه دولتی هم نخواهیم داشت و همچنان حکومت متزلزل و موازی به وجود خواهد آمد که دیروز شاهد سوگند دو حکومت در به ظاهر یک دولت بودیم.
تشکیل لویه جرگه در افغانستان، نشان از این دارد که افغانستان هنوز در مرحله ماقبل ملتسازی قرار دارد. نمیشود گفت جرگه ملی از ابداعات آمریکاست، اما توجه آنها بر این جرگه نشان از اهمیت آن دارد که بر اساس آن، هنوز بزرگان اقوام و قبایل باید در مجلسی گردهم بیایند و نظر بدهند. چنین جامعهای در مرحله ماقبل ملتسازی قرار دارد و بر اساس تئوریهای علوم استراتژیک، این جامعه نمیتواند یک #دولت_قوی داشته باشد.
آمریکا نوع دیگری از همین مدل را در عراق پیادهسازی کرد. مناصب حکومتی را همچون کیک، میان قبایل و طوایف و گروهها تقسیم کرد. بر این اساس، صد سال هم اگر بگذرد، عراق توانایی دولتسازی را نخواهد داشت، و همین مساله، ریشه بسیاری از مشکلات کنونی عراق و افغانستان نیز است.
تنها راه چاره این ملت، ملتسازی و ایجاد دولت پر اقتدار، جواب کردن قطعی خارجی و پرداختن همگانی به مشکلات داخلی است، زیرا اگر این کشور تجزیه هم شود، روی خوش نخواهد دید.
این روزها در حال مطالعه روایتی از درون از آقای اسپنتا هستم؛ کتابی که تا حدی حقیقتهایی خلاف نوشتههای خلیلزاد در فرستاده، از رژیم آمریکا دارد؛ از کارشکنیهای آمریکا در جهت دولتسازی یا در سطح پایینتر آن، حکومت سازی، تا چه رسد به ملتسازی. در کنار آن، مبهم گذاشتن اپدیمی تروریستها؛ من جمله اینکه چگونه با اینکه میبیند پاکستان کشوری دورو میباشد، اما در برابر آن چشم پوشی میکنند. اینکه چگونه آمریکا میفهمد منبع تروریسم در آن سوی مرز است، اما آن را نادیده میگیرد و بر سر افغانها بمب میریزد! اینکه چگونه سیستم اداری را به سبک نظام سرمایهداری اداره میکند که هر روز فساد در آن رو به افزایش باشد! اینکه چگونه شریکان غرب و عرباش مافیای مواد مخدر و عامل اصلی گسترش این مواد کشنده میشوند و فقط نگاه میکنند، چون سود اقتصادی دارد!. اینکه چگونه یک دیپلمات میتواند بر سر رئیسجمهور یک کشور با عصبانیت جیغ بزند و بگوید که پاکستان 50 برابر شما برای ما مهم است!.
همه این مثالها اتفاق افتاده و ادامه دارد. حال قضیه را دمی برعکس ببینید؛ یک دیپلمات ما شاید در رویای دیدار با رئیسجمهور آمریکا مو سفید کند. حتی طالبان که خود را مخالف درجه یک کفار میداند، صحبت با ترامپ را جز افتخارات خود میداند. یعنی حقیقتا تا چه حد توانستهاند ما را به دست خودمان بکشند و بازیچه قرار دهند.
تا دیروز وابستگی شاه شجاع به انگلیس و امثال ببرک کارمل به شوروی؛ ننگی بر دامن همگان بود، ولی امروز مشاور امنیت ملی ما از افتخاراتش این است که از راه دور توانسته از خود و ترامپ "سلفی" بگیرد.
فرستادهای از آن سوی قاره می آید و برای کشور ما تعیین تکلیف میکند و خط و مشی میکشد؛ هرچند خط جدید داکتر عبدالله تا حدی پشت به این ماجرای بردگی است، اما این اتفاقات نتیجه سرخم کردن به دولت بیرحم آمریکا است.
تجزیه کشور
از آرزوهای دیرین امپریالیسم تجزیه کشورهایی همانند پاکستان، افغانستان، ایران، عراق، سوریه و غیره میباشد تا هر کدام به کشورهای کوچک و کوچکتر تبدیل شود و در کنار آن، نسبت به همدیگر متخاصم باشند. تئوری این فرضیهها را افرادی چون "ریچارد هاس" و "فرانسس فوکویاما" بر عهده دارند که شاکله ساختمان جغرافیای دولت داعش را ترسیم کرده بودند.
۱۹ سال حضور آمریکاییها در افغانستان مهمترین مانع جامعهسازی در افغانستان بوده است و افغانستان هیچ وقت به ملت شدن با این روند دمکراسی غربی نخواهد رسید. نه اینکه یک ملت نخواهیم شد، بلکه دولتی هم نخواهیم داشت و همچنان حکومت متزلزل و موازی به وجود خواهد آمد که دیروز شاهد سوگند دو حکومت در به ظاهر یک دولت بودیم.
تشکیل لویه جرگه در افغانستان، نشان از این دارد که افغانستان هنوز در مرحله ماقبل ملتسازی قرار دارد. نمیشود گفت جرگه ملی از ابداعات آمریکاست، اما توجه آنها بر این جرگه نشان از اهمیت آن دارد که بر اساس آن، هنوز بزرگان اقوام و قبایل باید در مجلسی گردهم بیایند و نظر بدهند. چنین جامعهای در مرحله ماقبل ملتسازی قرار دارد و بر اساس تئوریهای علوم استراتژیک، این جامعه نمیتواند یک #دولت_قوی داشته باشد.
آمریکا نوع دیگری از همین مدل را در عراق پیادهسازی کرد. مناصب حکومتی را همچون کیک، میان قبایل و طوایف و گروهها تقسیم کرد. بر این اساس، صد سال هم اگر بگذرد، عراق توانایی دولتسازی را نخواهد داشت، و همین مساله، ریشه بسیاری از مشکلات کنونی عراق و افغانستان نیز است.
تنها راه چاره این ملت، ملتسازی و ایجاد دولت پر اقتدار، جواب کردن قطعی خارجی و پرداختن همگانی به مشکلات داخلی است، زیرا اگر این کشور تجزیه هم شود، روی خوش نخواهد دید.