جهان اسلام و به خصوص افغانستان نسبت به هر کشوری فرو رفته در کام فقر است. از فقر اقتصادی و سیاسی تا فقر اخلاقی و فرهنگی، مردم افغانستان را به شدت تحت تأثیر قرار داده و میفشارد. فقر، تنها مردم افغانستان را در قبضه نگرفته که ملتها را در جهان با قدرت و قوت تمام به گرو گرفته است. بحران برخاسته از فقر، ممکن ناشی از فقر اقتصادی باشد و یا هم فقر اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و مدیریتی. ولی آنچه در افغانستان مشهود و مشهور است، فقر فرهنگی است که فقر اخلاقی، اقتصادی، سیاسی و مدیریتی را به وجود آورده است. به این دلیل که در جهان، وقتی ملتی به غنای اقتصادی، سیاسی و مدیریتی رسیده که به آگاهی دست یافته و از نظر فرهنگی غنی شده باشد. نمونه آشکار آن، تحول پسا بعثت پیامبر اسلام است که با آگاهیدهی توانست صفهای استحکامیافته شر و شوم حاکم بر مردم را درهم بکوبد و فضای تاریک بربریت جاهلی را به فضای روشن مدنیت عقلانی تبدیل نماید و قبایل جاهل را به فراگیری فرهنگی دعوت کند که از طریق آن، اخلاق، اقتصاد، سیاست و مدیریت مردم پویا و شکوفا گردد.
ترس از آگاهی بود که امیران امپراتوران پیشین، حق برحق و مسلم مردم که علمآموزی و فراگیری فرهنگ باشد را از مردم گرفتند و تعداد معدودی به اجازه حاکمان میتوانستند علم بیاموزند و این مسئله تا اروپا مطرح بود، تا سربسته هزار سال در خدمت کلیسا قرار بگیرد و بسوزد و سیاهترین دوره طولانی قرون وسطی را به وجود آورد و به عنوان صفحههای تاریک غرب، در تاریخ ثبت شود.
دستگاههای ستمگر و مستکبر همواره تلاش ورزیدند و میورزند که مردم با آگاهی مجهز نشوند، وگرنه پایههای حکومتشان لرزان و حاکمانشان سرگردان خواهد شد. این روند در طول تاریخ وجود داشته و اینک نیز به شدت جریان دارد که از طرح ننگین سهمیهبندی کانکور در افغانستان میتوان یاد کرد.
اگر امروز مردم افغانستان، در گرو شدیدترین فقر اقتصادی و اخلاقی و سیاسی گیر مانده و نمیتوانند راهی به رهایی بیابند، دلیل اصلی آن نبود آگاهی است. وقتی آگاهی نبود، برای مدیریت زندگی مردم طرحی ریخته نمیشود و اگر مطرح شود، ناقص برنامهریزی میشود. از این جهت است که نه تنها سطح آگاهی مردم عام پایین میباشد و نیاز است تا برای مردم آگاهیدهی صورت گیرد، بلکه اکثر حوزویان، دانشگاهیان، روشنفکران و نخبگان کشور نیز از آگاهی آنچنانی برخودار نمی شوند.
زیرا آگاهی تنها این نیست که طلبه حوزه سی چهل سال درس بخواند و با زبان عربی و نظریات دانشمندان آشنا شود و بتواند احکام را استنباط نماید؛
آگاهی تنها این نیست که دانشجوی دانشگاه تا صنف بیست مصروف تحصیل باشد و در فهم فرمولهای الجبر و فیزیک و کیمیا مهارت پیدا نماید، قوانین حقوقی را رساتر ارائه نماید و یا هم ادیب شود و شعر بسراید و همین طور در رشتههای دیگر متخصص گردد؛
آگاهی تنها این نیست که استادان دانشگاهها سالها زحمت بکشند و به کشف فرمول علوم تجربی دست یازند و یا به تدوین کتابهای تکراری تاریخی بپردازند و افتخار کنند که یک رتبه علمی گرفتهاند؛
آگاهی تنها این نیست که وزارت تحصیلات عالی فخر بفروشد که میزان راه یافتگان در دانشگاههای کشور نسبت به سالهای قبل بیشتر بوده و یا وزارت اطلاعات و فرهنگ اعلام نماید که رسانهها در کشور افزایش یافته است و...؛
بلکه وقتی یک طلبه حوزه آگاه است که توانسته با آموزههای دینی، گرهی از مشکلات مردم بگشاید؛
یک دانشجو زمانی آگاه است که درد مردماش را درک کند و بیاندیشد که چگونه میتوان جهت پایان دادن به رنج مردم کار کند؛
یک استاد دانشگاه وقتی آگاه است که در طول بیست سال آموزگاری، موفق به تربیت و تقدیم نسلی خدمتگزار و درمانگر برای مردم شده است، نه اینکه فقط سیستم درسی را عملی و درجه تحصیل تولید کرده باشد؛
وقتی یک وزارت آگاهانه کار کرده که حداقل با دستور و نظارت، استعدادها خفه نشده و نشود و ارزشهای انسانی که کوچکترین تهدیدی به مردم و کشور شمرده نمیشود، که رونق بروز ارزشها و استعدادهای خفته و در گریبان گرفته را سهمیهبندی و سرکوب نکرده و نکند، جبههگیری با منطق پیامبری ننموده و ننماید؛
و خلاصه یک رسانه زمانی آگاه است که با پخش و نشر اطلاعات، به مردم خود خدمت کند و خیانت نورزد، دادههای ناپسند را به خور مردم ندهد و فضای ذهنی مردم را آشفته نسازد؛ نه اینکه با تولید و توزیع اطلاعات مخرب اخلاق و وحدت و عزت، مردم را سرگردان و سردرگم بسازد؛
و بالاخره انسان آگاه و آزادی که نتواند درد مردمش را درک کند و برای درمانگریاش چاره بسنجد، آگاه نیست و بسته است.
اینجاست که میتوان گفت، سرنوشت مردم با آگاهی گره خورده است و تا آگاهی نباشد، آزادی نیست. وقتی انسان، آگاه و آزاد نباشد، نمیتواند سرنوشت خود و مردم خود را درک کند. اراده خفته و بسته، موقعیت خود را نمیشناسد و نمیفهمد که در چه فضایی روزگار میگذراند. انسان آگاه از زمان و بندها آزاد است، خود و زمان خود را میشناسد و به وضعیت مردم خود پی میبرد که در چه سردرگمی و سربلندی زندگی قرار گرفته است؟ اگر یک طلبه، دانشجو، استاد، خبرنگار، نویسنده، معلم و مدیر، آگاه و آزاد باشد و خود را بشناسد و بداند که در چه جامعهای زندگی میکند، آن وقت به طور حتمی و قطعی تصمیم میگیرد تا مردماش را از سرگردانی ناشی از فقر اقتصادی، بینظمی و بیسروسامانی نجات دهد و نمیگذارد سرنوشتی شوم بر مردم حاکم گردد.
نویسنده: عظیم فکور
ترس از آگاهی بود که امیران امپراتوران پیشین، حق برحق و مسلم مردم که علمآموزی و فراگیری فرهنگ باشد را از مردم گرفتند و تعداد معدودی به اجازه حاکمان میتوانستند علم بیاموزند و این مسئله تا اروپا مطرح بود، تا سربسته هزار سال در خدمت کلیسا قرار بگیرد و بسوزد و سیاهترین دوره طولانی قرون وسطی را به وجود آورد و به عنوان صفحههای تاریک غرب، در تاریخ ثبت شود.
دستگاههای ستمگر و مستکبر همواره تلاش ورزیدند و میورزند که مردم با آگاهی مجهز نشوند، وگرنه پایههای حکومتشان لرزان و حاکمانشان سرگردان خواهد شد. این روند در طول تاریخ وجود داشته و اینک نیز به شدت جریان دارد که از طرح ننگین سهمیهبندی کانکور در افغانستان میتوان یاد کرد.
اگر امروز مردم افغانستان، در گرو شدیدترین فقر اقتصادی و اخلاقی و سیاسی گیر مانده و نمیتوانند راهی به رهایی بیابند، دلیل اصلی آن نبود آگاهی است. وقتی آگاهی نبود، برای مدیریت زندگی مردم طرحی ریخته نمیشود و اگر مطرح شود، ناقص برنامهریزی میشود. از این جهت است که نه تنها سطح آگاهی مردم عام پایین میباشد و نیاز است تا برای مردم آگاهیدهی صورت گیرد، بلکه اکثر حوزویان، دانشگاهیان، روشنفکران و نخبگان کشور نیز از آگاهی آنچنانی برخودار نمی شوند.
زیرا آگاهی تنها این نیست که طلبه حوزه سی چهل سال درس بخواند و با زبان عربی و نظریات دانشمندان آشنا شود و بتواند احکام را استنباط نماید؛
آگاهی تنها این نیست که دانشجوی دانشگاه تا صنف بیست مصروف تحصیل باشد و در فهم فرمولهای الجبر و فیزیک و کیمیا مهارت پیدا نماید، قوانین حقوقی را رساتر ارائه نماید و یا هم ادیب شود و شعر بسراید و همین طور در رشتههای دیگر متخصص گردد؛
آگاهی تنها این نیست که استادان دانشگاهها سالها زحمت بکشند و به کشف فرمول علوم تجربی دست یازند و یا به تدوین کتابهای تکراری تاریخی بپردازند و افتخار کنند که یک رتبه علمی گرفتهاند؛
آگاهی تنها این نیست که وزارت تحصیلات عالی فخر بفروشد که میزان راه یافتگان در دانشگاههای کشور نسبت به سالهای قبل بیشتر بوده و یا وزارت اطلاعات و فرهنگ اعلام نماید که رسانهها در کشور افزایش یافته است و...؛
بلکه وقتی یک طلبه حوزه آگاه است که توانسته با آموزههای دینی، گرهی از مشکلات مردم بگشاید؛
یک دانشجو زمانی آگاه است که درد مردماش را درک کند و بیاندیشد که چگونه میتوان جهت پایان دادن به رنج مردم کار کند؛
یک استاد دانشگاه وقتی آگاه است که در طول بیست سال آموزگاری، موفق به تربیت و تقدیم نسلی خدمتگزار و درمانگر برای مردم شده است، نه اینکه فقط سیستم درسی را عملی و درجه تحصیل تولید کرده باشد؛
وقتی یک وزارت آگاهانه کار کرده که حداقل با دستور و نظارت، استعدادها خفه نشده و نشود و ارزشهای انسانی که کوچکترین تهدیدی به مردم و کشور شمرده نمیشود، که رونق بروز ارزشها و استعدادهای خفته و در گریبان گرفته را سهمیهبندی و سرکوب نکرده و نکند، جبههگیری با منطق پیامبری ننموده و ننماید؛
و خلاصه یک رسانه زمانی آگاه است که با پخش و نشر اطلاعات، به مردم خود خدمت کند و خیانت نورزد، دادههای ناپسند را به خور مردم ندهد و فضای ذهنی مردم را آشفته نسازد؛ نه اینکه با تولید و توزیع اطلاعات مخرب اخلاق و وحدت و عزت، مردم را سرگردان و سردرگم بسازد؛
و بالاخره انسان آگاه و آزادی که نتواند درد مردمش را درک کند و برای درمانگریاش چاره بسنجد، آگاه نیست و بسته است.
اینجاست که میتوان گفت، سرنوشت مردم با آگاهی گره خورده است و تا آگاهی نباشد، آزادی نیست. وقتی انسان، آگاه و آزاد نباشد، نمیتواند سرنوشت خود و مردم خود را درک کند. اراده خفته و بسته، موقعیت خود را نمیشناسد و نمیفهمد که در چه فضایی روزگار میگذراند. انسان آگاه از زمان و بندها آزاد است، خود و زمان خود را میشناسد و به وضعیت مردم خود پی میبرد که در چه سردرگمی و سربلندی زندگی قرار گرفته است؟ اگر یک طلبه، دانشجو، استاد، خبرنگار، نویسنده، معلم و مدیر، آگاه و آزاد باشد و خود را بشناسد و بداند که در چه جامعهای زندگی میکند، آن وقت به طور حتمی و قطعی تصمیم میگیرد تا مردماش را از سرگردانی ناشی از فقر اقتصادی، بینظمی و بیسروسامانی نجات دهد و نمیگذارد سرنوشتی شوم بر مردم حاکم گردد.
نویسنده: عظیم فکور