نظام دموکراسی غرب که مدعی ایجاد مساوات و برابری مردان با زنان است، به دلیل نیاز چرخهای اقتصادِ سرمایهداری به نیروی کار زنان و ضرورت ایجاد انگیزه برای آنان در ترک خانه و ورود به صحنهی فعالیتهای اقتصادی، تا حدودی برابریِ حقوق کمّیِ زنان با مردان را پذیرفته و به اجرا گذارده است. از آن جا که هدف این کشورها رشد و توسعهی اقتصادی و بالا بردن سود سرمایه است، علیرغم آزادیهای ظاهری افراد در این کشورها به نظر میرسد نوع دیگری از سلطه، جایگزین جبر و استبداد عینی و ظاهری سلاطین و امپراطوری قرون گذشته شده است که این امر پیامد احتیاجات روزافزون مادی انسان مصرفی میباشد که جبر از عمل و ذهن عبور کرده و قهر بر انگیزهها و امور روحی قرار گرفتهاست. به عبارت دیگر، جبر یا قهر ظاهری حاکمانی چون فراعنه، چنگیز یا هیتلر بر نسلهای گذشته به شکلی دیگر; خواه ناخواه در جامعهی متمدن امروزی رخ مینماید; یعنی مدیران سیاسی حکومتهای جوامعِ به اصطلاح «توسعه یافته » با در دست داشتن ابزار رفع نیازهای مادیِ انسانهای مصرفزده این نوع از جبر و انگیزهها را موجب شدهاند که در نتیجهی آن هویت انسانی انسانها از جمله زنان، مظلومانه همچون کالا مورد خرید و فروش قرار میگیرد. (البته یک خرید و فروش اجتماعی)
بهره برداری از جنسیت زن:
جنسیت زنان نیز در بازار سود سرمایه و توسعهی اقتصادی مورد استفادهی نامشروع قرار گرفته و علیرغم ظاهر فریبندهی حضور بی قید و بند زنان، هنوز هم مناصب و مشاغل حساس و تصمیمگیریهای اساسی در حیطهی کار مردان است و اکثریت مدیران سیاسی و اقتصادی آن جوامع را مردان تشکیل می دهند.
خانواده و نظام سرمایه داری:
در روابط خانوادگی نیز به دلیل مشغولیت بیش از حد زنان در بیرون از خانه و مصرفزدگی آنان، هویت عشق و ابتهاج جای خود را به عشق مصنوعی داده و تنوع کثرت و هرج و مرج جنسی در این جوامع، جایی برای تحقق کرامت انسانی باقی نگذاردهاست. سیستم توسعهی اقتصادی حاکم بر جوامع پیشرفته، وجدان حقوق بشری را متزلزل ساخته و نظام ارزشی را متاثر از نظام کالایی نموده است. لذا در چنین سیستمی رشد همهجانبه که هدف اصلی هر نظام است، برای انسان محقق نخواهد شد و تنها سرمایه است که با شتابی روزافزون رشد کرده و بنیان روابط انسانی و کانون خانواده را میفرساید.
منشا اضطراب زنان در تمدن امروز غربی:
در جوامع مترقی، زن علاوه بر مشارکت در فعالیتهای اقتصادی، همچنان عهدهدار وظایف مادری و پرورش فرزند نیز هست و در این میان به خاطر خستگی کار بیرون از خانه و فقدان عاطفه و محبت درون خانواده، روز به روز از عواطف مادریِ وی کاسته میشود. این معضل نه تنها ناشی از جدا شدن فرزند از مادر از سنین ابتدای طفولیت و سپرده شدن وی به مراکز پرورشی اجتماعی است، بلکه از لحاظ روانی نیز مادر، فرزند خود را دست و پاگیر دانسته و با چنین نگرشی، طبیعتا وابستگیهای حقیقی و رحمیت را جزوِ اخلاق قرون گذشته و مربوط به نظامهای قومی اولیه میداند. به عبارت دیگر، در این گونه جوامع، شرایط اجتماعی، جداییِ فرزند از مادر را ایجاب میکند و حاصلِ این جدایی، اضطرابی است که انسانها برای فرار از آن، به مصرف بیشتر کالاهای مادی و روی آوردن به تنوع و یا اعتیاد متوسل میشوند که این امر خود موجب تزاید اضطراب است .
ادامه دارد...
منبع: پایگاه اطلاعرسانی حوزه