دو سه سال اخیر در افغانستان همهمه هایی وجود داشته مبنی بر ارتباط نزدیک سران روسیه با رهبری طالبان در این کشور؛ اما این شایعات گویا لباس واقعیت بر تن کرده و اینک یکی از تحلیل ها در قضیه افغانستان همین است که روسها سکوت چندین ساله را شکسته و وارد معامله سیاسی با طالبان شده اند؛ تا به این وسیله و به قول برخی از تحلیل گران، امریکایی ها و متحدان آنها را در جنگ افغانستان زمینگیر کنند و به تعبیری آنها را در این کشور گروگان بگیرند.
این دید امروزه در منطقه برای خودش باورمندانی پیدا کرده و نشانه هایی نیز آن را تائید می کند. بنابراین دیدگاه، از بعد استراتژیک، روسها می خواهند به وسیله طالبان، آمریکا را در منطقه به نوعی به گروگان بگیرند. روس ها می خواهند در مبارزه علیه داعش از طالبان در مناطق شمالی افغانستان استفاده کنند و در این زمینه مذاکرات روس ها با طالبان به گونه مخفی و غیررسمی در قطر و امارات ادامه خواهد داشت".
از دید آگاهان، واقعیت های موجود در لابلای مسایل افغانستان نیز به تائید دیدگاه مذکور رای می دهد؛ اما در برابر این واقعیت، واقعیت عریان دیگری نیز وجود دارد که به هیچ عنوان نمی توان از آن چشم پوشی کرد و آن را به حساب نیاورد و آن واقعیت، دید امریکایی ها و متحدان اروپایی آنها در باره افغانستان و موقعیت حساس و راهبردی آن است.
به نظر می رسد آن دکترین دخالتی که روسها نسبت به افغانستان از آن نام می برند، اینک غربی ها و در راس آنان، سران واشنگتن را نیز تشویق و ترغیب کرده تا در ازا و برابر آن، دکترینی را در نظر بگیرند و ایجاد کنند؛ دکترینی از دهها سال قبل به این سو و در دوره های جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب، طرح و قالب و پلان آن ریخته شده بود و اینک پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و در غلطیدن افغانستان در چنگ غرب، جنبه های تئوری آن عملی می شود.
پافشاری امریکایی ها در طول ۱۷ سال مبنی بر حضور همیشگی آنها در افغانستان و به تبعه آن در منطقه، معنی ای جز نواختن استارت همان اسراتژی ندارد و آنان و متحدان شان چنانکه خود می گویند، ادامه این حضور راهبردی با علاقه مندی و توانمندی پی خواهند گرفت و در این مسیر به نظر نمی رسد هیچ گونه نیازی به تلاش روسها در جهت گروگان گیری و غیر آن وجود داشته باشد؛ چرا که دکترین مذکور، دقیقاً در برابر "دکترین تزار" قرار دارد و در واقع با هدف فروپاشی آن است که پا به میدان مبارزه گذاشته است.
در هر حال، چه آن باشد و چه این؛ و چه آن دکترین بچربد و چه این، بنا بر تجربه و کارنامه هر دو دکترین در افغانستان، هیچ کدام منافع ملی دولت و ملت افغانستان را تامین نمی کند و هر دو تا در جهت تامین و تضمین منافع تعریف شده ی شرق و غرب و امریکا و روسیه و متحدان استراتژیک آنان، در حرکت اند و تنها مضرات و آفات ویران کننده آنها نصیب افغانستان و مردم آن می شود؛ چنانکه نزدیک به چهار دهه بحران و نابسامانی و زندگی سخت و طاقت فرسا برای مردم افغانستان، تنها گوشه ای از پیامد شوم و نکبت بار هر دو دکترین روسی و امریکایی برای این کشور و مردم آن است.
از اینها که بگذریم مردم افغانستان چندان تفاوتی میان قدرتهای استعماری غربی با شرقی نمی بینند و این مردم همانطور که زخم خورده بلوک غرب و سازمان نظامی ناتو به سرکردگی امریکایی می باشند، زمین خورده بلوک شرق و سازمان نظامی شرقی ورشو به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سابق نیز هستند و در واقع آنچه امروزه از ادامه جنگ و دوام بحران های همه جانبه در افغانستان شاهد آن می باشیم، یکی از علل عمده آن همان تجاوز و لشکر کشی سران کرملین در سی و چند سال پیش به این سرزمین و علیه خاک و اعتقادات مردم افغانستان بود.
آگاهان، اصل و اساس بحرانهای موجود در افغانستان را خبط و خطای آشکار رهبران پیشین روسیه در تجاوز آنها به افغانستان و عملکرد عجولانه و غیر مسئولانه مستشاران روس پس از اشغال این کشور و علیه باورها و اعتقادات مردم آن می دانند؛ عملکردی که در تبانی و هماهنگی با اندیشه های خام و کال تعدادی از جوانان بی دین و بدون تجربه دو حزب وابسته و مزدور خلق و پرچم، شکل می گرفت و چهره غیر مردمی و ضد دینی رژیم وقت را بیش تر از پیش برای مردم آشکار می ساخت.
بنابراین، تنها دکترینی که می تواند راهگشا باشد و افغانستان و دولت و ملت آن را به صلح و رفاه و ارامش برساند، همان دکترین بومی و ملی و افغانستانی است که ریشه در اعماق روح و روان آحاد افغانها دارد و نه در کشورها و سرزمین های دور و نزدیک.