تاریخ انتشار :جمعه ۲۹ عقرب ۱۳۹۴ ساعت ۲۱:۳۹
کد مطلب : 119324
جنبش اجتماعی و جایگاه متزلزل رهبران قومی/بخش دوم
در بخش نخست این مقال به ویژگی های حرکت خودجوش و میلیونی مردم و به پیام های مهمی که این جنبش اجتماعی به همراه داشت اشارت رفت. یکی از ویژگی های عمده ای که قابل توجه و برجسته بود، حضور همه اقوام و پیروان همه مذاهب کشور بود. افغانستان یکی از معدود کشورهای کثیرالقومی است که اقوام زیست موزائیکی خود را حفظ کرده و فرهنگ ملی به کندی و آهستگی رشد داشته است.

در هیچ کشور نمی توان یافت که باشندگان آن سرزمین را ملیت واحدی تشکیل داده باشد. تمام کشورها به نحوی از ملیتها و اقوام گوناگون و زبان ها و گویش های متنوع تشکیل شده است. اما تنوع قومی به عنوان یک پتانسیل مثبت و موثر برای توسعه کشورها به کا رفته و حکومت ها توانسته اند از این توانایی ها در جهت مثبت استفاده کنند. در حالی که در افغانستان هیچ گاه این ترکیب موزائیکی بهم نخورده و هم چنان دست نخورده و بدون تغییر باقی مانده و مانع توسعه، تسامح و همزیستی مسالمت آمیز در کشور شده است.

گذشته از عوامل جامعه شناختی این پدیده، آنچه از منظر سیاسی می توان بدان اشاره داشت، وجود حکومت های مستبد در تاریخ سیاسی کشور بوده که این ترکیب را به حالت اولیه و طبیعی خود باقی گذاشته، فرهنگ ملی رشد نکرده و در نتیجه کتله های قومی هر کدام برای خود هویت مستقل از سایرین تعریف می کنند. ناهنجاری های سیاسی و اجتماعی که در سالهای جهاد و بعد از آن به وجود آمد از علت های دیگر ایجاد و تعمیق شکاف های قومی در کشور بود که خوی خشونت ورزی و درنده خویی و ناشکیبایی را افزایش داد.

حکومتی که بعد از شکست طالبان در افغانستان به وجود آمد با این هدف شکل گرفت که بتواند رضایت عمده سران اقوام را جلب کند. شعار "حکومتی با قاعده وسیع" در نشست بن مطرح شد و به معنای آن نبود که حکومت قومی مطلوب ترین حکومت است و نه هم اراده بر آن بود که هم چنان ادامه یابد. بلکه در کنار ایجاد حکومت قومی، حکومت موقت را موظف می ساخت که روند ملت سازی را جدی بگیرد تا به تدریج عمر حکومت قومی کوتاه تر شود.

ایجاد حکومت قومی یک گزینه مطلوب نبود، بلکه ناگزیری های سیاسی و امنیتی و ساختار و بافت توسعه نایافته اجتماعی و واقعیت های نامعقول و نامقبولی که بوجود آمده بود حکومتی با حضور تمام اقوام را تنها گزینه بیرون رفت از ناامنی فراگیر به حساب می آورد. این زخم تنها با مرحم و مسکن حکومت قومی التیام بخش به نظر می رسید. کنفرانس بن جز با این مکانیزم نمی توانست آرامش و امنیت عمومی و سرتاسری را در افغانستان تامین کند. اما حکومت قومی با هیچ فلسفه سیاسی سازگار نیست. حکومت قومی غیر عادلانه ترین و نامطلوب ترین حکومتی است که می توان تصور کرد و هیچ گاه هیچ قومی را به حقوق اساسی و انسانی خود در چهار چوب این حکومت نایل نمی سازد. و غرض نیز آن بود که حکوت موقت و انتقالی زمینه گذار از این وضعیت را فراهم آورد و حکومت داری از حالت بدوی و غیر مدنی به حالت مدنی و دموکراتیک تغییر یابد.

حکومت مدنی به جای حکومت قومی بنشیند و مردم افغانستان به جای "حقوق گله ای" به حقوق فردی خود برسند و طالب آن حقوق شوند که در فلسفه های سیاسی مدرن تعریف شده است و ساختاری را بنا نهند که دموکراسی ها بر اساس آن بنایافته است. تئوری حکومت های مردمی مبتنی بر انتخابات آزاد یکی از رهیافت ها و اکتشافات فکری مهم و بنیادی اندیشمندان و تئوری پردازان سیاسی در جهانست. گفته می شود که تئوری حکومت دموکراتیک که بربنیاد انتخابات آزاد و تقسیم قدرت بنایافته است کمتر از کشف بسیاری از قوانین علمی در عرصه علوم تجربی نبوده است. اما و هزاراما. حکومت اضطراری ای که در نشست بن طرح ریزی و پایه گذاری شد، ساختار قومی حکومت را نهادینه کرد و بازی های سیاسی بر اساس قومیت شکل جدی تری به خود گرفت. ساختارحکومت قومی، بر گسست های قومی افزود و شکاف های عمده ای را میان اقوام بوجود آورد.

اشتباهاتی که در گذشته اتفاق افتاده بود و به عنوان نقاط تاریک شمرده می شد با حکومت قومی و سران اقوام پررنگ تر و بر جسته تر شد و در رویارویایی های سیاسی و مبارزات انتخاباتی به حربه ای برای برزمین افگندن رقیب استفاده شد. به گونه مثال: واقعه افشار که از اشتباهات مهم مجاهدان بعد از دوران جهاد بود با رنگ و لعاب بیشتری مطرح شد.

رهبران جهادی برای باقی ماندن در قدرت از آن اشتباهات سود بردند و به بهره کشی از مردم پرداختند. تبلیغات قوم گرایانه و فاشیستی را وسعت و دامنه گسترده تری دادند. تبلیغات قوم گرایی بر التهاب اجتماعی بیش از پیش افزود و قدرتمندان قوم گرا با این گونه تبلیغات حاشیه امنی برای تداوم قدرت خود بوجود آوردند. در نتیجه مشروعیت رهبران نالایق و نادان و کم خرد، با چالش جدی و پرسش هایی جدی تری مواجه نشد. این فرایند، ناهنجاری اجتماعی را فراختر و فراگیرتر نیز کرد. این تبلیغات به گونه ای بود که حتا قشر تحصیل کرده و با سواد کشور را مشغول خود ساخت و رسانه های گروهی گوناگون و صفحه های اجتماعی مجازی مملو از اختلاف افگنی قومی و فرقه ای است.

نتیجه ای که حاصل شد آن بود که یک حکومت قوی مرکزی شکل نگرفت، فساد هر روز بیش از گذشته دامنگیر مردم شد، هیچ کس و هیچ قومی به حقوق خود دست پیدا نکردند. برعکس ناامنی، فساد، رشوه ستانی، باند بازی و قاچاق و کشت مواد مخدر و احساس بدبینی نسبت به یک دیگر روز به روز افزایش پیدا کرد. نهادهای مدنی ضعیف، بی بنیه و فاقد وجاهت ملی باقی ماند. آنچه که در این قسمت قابل یاد آوری و تذکر است این که یکی از عوامل موثر و پایدار این گسست ها، وجود رهبران قومی در افغانستان بود و این گروه توانستند در چهارده سال گذشته با سرنوشت مردم بازی کنند و هم چنان بر گرده مردم سوار باشند.

اما با آنکه تبلیغات پردامنه و پر حجم قوم گرایی وجود داشت، در سایه ایجاد مراکز علمی و دانشگاهی و حضور پررنگ رسانه های داخلی و خارجی دید و بینش جدیدی در میان خیل کثیری از جوانان بوجود آمده است. این پرسش فخیم و فاخر را بوجود آورده است که تداوم رهبری قومی آیا می تواند خواسته های واقعی و مشروع و مدنی مردم را بر آورده کند یا خیر؟

تجربه علمی و عملی نشان داده است که نه قدرت یافتن یک پشتون به استیفای حقوق تمام پشتونها می انجامد و نه وجود یک رهبر هزاره در راس هرم قدرت، هزاره ها را به حقوق مسلم و مسجل و مدنی شان نایل می سازد. رهبران جهادی با آنکه نام رهبران قومی را بر خود نهاده اند، اما هیچ گاه تمامیت یک اقوام را به یک چشم ندیده اند. رهبران اقوام دید عادلانه به تمام افراد یک قوم نداشته اند. کسی و یا کسانی را مورد محبت و زیر چتر حمایت خود قرار داده و می دهند که تملق بورزند و سر ارادت و تسلیم بی چون و چرا به پیشگاه رهبران خم کنند و یا اوامر و نواهی رهبران را بدون هیچ پرسش و چالشی پذیرا باشند.

تجربه ثابت کرده که بسیاری از نسل تحصیل کرده، باسواد و با انگیزه اقوام از دایره نفوذ این رهبران بیرون رفتند و زندگی عزلت را برگزیدند اما تسلیم اتوریته این رهبران نشده اند؛ سواد و دانش این طیف تحصیل یافته نمی پذیرفت و نمی پذیرد که به پیشگاه کسی سرخم کنند، که نه علم آموخته اند و نه به عالمان احترام می گذارند و نه هم در صدد استیفای حق سیاسی مردم هستند. یک تحصیل یافته چگونه می تواند از فردی متابعت و پیروی نماید که نه سوادی دارد و نه سودای خدمتی برای مردم در سر می پرورد.

از این جهت است که گرد رهبران قومی از افراد با سواد، تحصیل یافته و با درک و درایت خالی است. این درک همگانی این درد مشترک را بوجود آورده که تداوم وضعیت کنونی آنها را به مقصد نمی رساند. حضور پرشور و میلیونی مردم بویژه جوانان، نتیجه همین درک و آگاهی است. مصاحبه هایی که در روز راهپیمایی میلیونی صورت گرفت، برخی از میان جوانان با درک پشتون با صراحت اعلام داشتند که آنچه آنان را به صحنه آورده آنست که سخن گفتن از قومیت جز تداوم وضعیت ناهنجار کنونی نیست. آنها اظهار داشتند که آنچه که ما را بهم پیوند داده آنست که فاصله میان ما فقط دیوار قدرت است.

کسانی که آن طرف دیوار قدرت قرار دارند و از هر قوم و طایفه ای باشند دارای مواضع و دیدگاه و منافع مشترک هستند و بر منافع سیاسی و اقتصادی خاص خود تکیه دارند. آنهایی که این طرف دیوار و خارج از دایره قدرت و سیاست هستند دارای محرومیت هایی هستند که جز با پیوستگی و پیوند نمی توانند بدان دست پیدا کنند. این آگاهی از نوع آگاهی ملی و مدنی است و نباید آن را دست کم گرفت. رسیدن به این آگاهی بر خلاف انتظار و تبلیغات پر حجم رهبران فاسد قومی است که در چهارده سال گذشته صورت گرفته و کوشش کردند شکاف میان قومی را افزایش دهند تا هم چنان بر مرکب مراد سوار باشند و به نام رهبر و پیشوا شناخته شوند.

اگر تاکنون این درک بوجود آمده بود و این اندیشه فراگیر می شد که رسیدن فلان رهبر قومی به حکومت و قدرت، لزوما سبب رسیدن افراد صاحب حق به حقوق سیاسی و مدنی خود نمی شود، این سدها بیش از پیش شکسته می شد، همگرایی ملی زودتر از این شکل می گرفت و این جنبش زودتر از این بوجود می آمد.
ادامه دارد...
مولف : سید مظفر دره صوفی
https://avapress.net/vdchiwnzk23nzxd.tft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما