هر اجتماع انسانی بدون وجود امیر یا حاکم، نمی تواند قوام و دوام داشته باشد.
اساسا آنچه «جامعه» را معنا می کند و به آن حیثیت و هویت اجتماعی می بخشد، وجود حاکمیتی در رأس همه امور است.
نیاز به حاکم و حاکمیت یکی از مهم ترین فلسفه های وجود یک قدرت متمرکز و مسلط در یک جامعه انسانی است.
حاکمیت سبب ایجاد نظم در جامعه می شود. تفاوتی نمی کند که این نظم، عادلانه باشد یا غیر عادلانه، تبعیض آمیز باشد یا غیر تبعیض آمیز، یکجانبه باشد یا همه جانبه. وجود نظم به یک جامعه، ثبات، دوام و استحکام می بخشد.
اینکه در کشوری یک پرچم حاکمیت داشته باشد، بهتر از آن است که چند پرچم و در نتیجه چند حکومت وجود داشته باشد. چندحکومتی، مقتضای ذاتی و ضروری شکل گیری اجتماع واحد انسانی را نقض می کند و به قانون شکنی، هرج و مرج، فساد و بی عدالتی مهارناپذیر و گسترده ای منجر می شود.
یکی از مهم ترین دلایل شکست برخی انقلاب ها در قرن بیستم، از جمله انقلاب اسلامی مردم افغانستان در برابر دشمن اشغالگر روس نیز وجود پرچم ها و حاکمیت های مختلف و چندگانه در کشور بود.
مجاهدین سرانجام نتوانستند زیر پرچمی واحد گردهم آیند و حاکمیت یگانه ای را ایجاد کنند. به همین دلیل، تنها در کابل؛ پایتخت چند حکومت مجزا و مستقل وجود داشت که در دایره حاکمیت و سیطره هرکدام از آنها قوانین خاصی به اجرا گذاشته می شد.
امام علی علیه السلام در بیان ضرورت وجود حکومت، احقاق حقوق مظلومان، تأمين امنيت، مبارزه با متجاوزان و مديريت امور مالى را منشأهاى ضرورت حكومت خوانده است.
با این حساب از دید مولای موحدان، ابتدا باید حکومتی وجود داشته باشد تا بتواند این نیازها را تامین نماید.
این نکته مهمی است که کسی که خود در سراسر تاریخ زندگی جمعی انسان در روی زمین، در اعمال عدالت و رعایت حق و انصاف و مراعات حدود و ثغور حقوق دیگران، وسواسی ستودنی و بی مانند داشت، وجود یک حکومت را پیش شرط تحقق این اهداف می داند.
این نشانگر عمق خردگرایی علوی است که در حکمت و حکومت او متجلی شده است.
با این بیان مشخص می شود که چندحکومتی منجر به هرج و مرج می شود و آنارشیزم برخلاف ضرورت و مقتضای ضروری جامعه انسانی است و در نهایت، عدالت را مورد سؤال قرار می دهد و منجر به تضییع حقوق مظلومان، بی ثباتی و ناامنی، تجاوزگری به حقوق دیگری، بی نظمی در امور مدیریت مالی و اقتصادی جامعه و در نتیجه، بروز گسست های عمیق اجتماعی می شود.
از میان اندیشمندان و متفکران مسلمان نیز ابن خلدون، وجود اصل حکومت، صرف نظر از ظالم یا عادل بودن آن را ضروری خوانده است. او می گوید: «به ناگزير بايد در ميان اجتماع بشرى، حاكمى باشد كه از تجاوز دسته اى به دسته ديگر جلو گيرد.»
با این حساب، اگر حکومتی فاسد و ظالم بر سر کار باشد، بهتر از آن است که چند مرجع تصمیم گیری و اعمال حاکمیت وجود داشته باشد؛ زیرا در آن صورت، عقل انسانی نتیجه می گیرد که بی عدالتی، ستمگری و فساد، بیشتر از آنچه یک حکومت واحد متمرکز انجام می دهد، شیوع پیدا خواهد کرد.
با مراجعه به تاریخ نیز چنین نتیجه ای به دست می آید.
نزدیک ترین تجربه تاریخی به ذهن و حافظه جمعی ما، تحولات مربوط به دهه های ۶۰ و ۷۰ خورشیدی است که طی آن، رژیم های بیدادگر کمونیستی برافتادند؛ اما به جای آن، گروه های کوچک مسلحی بر سر کار آمدند که نه تجربه ای در حکومت داری داشتند، نه برنامه ای برای اعمال حاکمیت تعریف کرده بودند و نه قانع به تشکیل یک حکومت واحد و متمرکز با شرکت همه گروه ها برای جلوگیری از گسست و فروپاشی و شکست انقلاب می شدند.
در نتیجه، آنچه واقع شد، به اندازه ای هولناک و رعب انگیز بود که سرانجام مردمی که خود در برابر مظالم رژيم های خودکامه و مزدور کمونیستی به پا خاسته و قیام کرده بودند، بازگشت دوباره حکام کمونیست را بر فرمانروایی سران گروه های فاتح جهادی ترجیح می دادند.
البته این به معنای آن نیست که حکام کمونیست، بهتر از رهبران جریان های فاتح جهادی عمل می کردند؛ بلکه این آرزوی مردم، ریشه در نتیجه دیگری داشت و آن، بازگشت قوام، نظام و ثبات به جامعه بود.
امام علی عليه السلام در بيان ديگرى، فرمانروايى سلطان ستم پيشه را بهتر و قابل تحمل تر از فتنه هاى پياپى دانسته است: وال ظلوم غشوم خير من فتنة تدوم.
محقق خوانسارى در شرح اين جمله مىنويسد: مراد اين است كه حاكم در هر ولايت هرچند بسيار ظالم باشد، بهتر است از اينكه فرمانفرما نباشد؛ زيرا كه ظلم يك كس هرچند بسيار باشد، سهل باشد نسبت به اينكه فرمانفرما و حاكم نباشد كه آن سبب هرج و مرج مىشود و هر كه را قدرتى بر فتنه و شرى باشد آن را پيش گيرد و فتنه دائمى گردد.
امام على عليه السلام به نرسا كه ماجراى قتل كسرا را براى حضرت نقل كرد، فرمود:«هيچ سرزمينى بدون تدبير پابرجا نمى ماند و ناگزير از زمامدارى است.»
با این حساب، در زمان ما نیز با استفاده ای که از حکمت و حکومت علوی می شود و با تکیه بر تجربه نزدیک به ذهن تاریخی، حمایت از حکومت کنونی با وجود همه نارسایی ها و کاستی ها و بی عدالتی ها و بی تدبیری های منسوب به آن، یک امر دینی و عقلانی و مبتنی بر منافع ملی است؛ اما در کنار آن، انتقاد سازنده برای اصلاح امور نیز باید استمرار داشته باشد.
اساسا آنچه «جامعه» را معنا می کند و به آن حیثیت و هویت اجتماعی می بخشد، وجود حاکمیتی در رأس همه امور است.
نیاز به حاکم و حاکمیت یکی از مهم ترین فلسفه های وجود یک قدرت متمرکز و مسلط در یک جامعه انسانی است.
حاکمیت سبب ایجاد نظم در جامعه می شود. تفاوتی نمی کند که این نظم، عادلانه باشد یا غیر عادلانه، تبعیض آمیز باشد یا غیر تبعیض آمیز، یکجانبه باشد یا همه جانبه. وجود نظم به یک جامعه، ثبات، دوام و استحکام می بخشد.
اینکه در کشوری یک پرچم حاکمیت داشته باشد، بهتر از آن است که چند پرچم و در نتیجه چند حکومت وجود داشته باشد. چندحکومتی، مقتضای ذاتی و ضروری شکل گیری اجتماع واحد انسانی را نقض می کند و به قانون شکنی، هرج و مرج، فساد و بی عدالتی مهارناپذیر و گسترده ای منجر می شود.
یکی از مهم ترین دلایل شکست برخی انقلاب ها در قرن بیستم، از جمله انقلاب اسلامی مردم افغانستان در برابر دشمن اشغالگر روس نیز وجود پرچم ها و حاکمیت های مختلف و چندگانه در کشور بود.
مجاهدین سرانجام نتوانستند زیر پرچمی واحد گردهم آیند و حاکمیت یگانه ای را ایجاد کنند. به همین دلیل، تنها در کابل؛ پایتخت چند حکومت مجزا و مستقل وجود داشت که در دایره حاکمیت و سیطره هرکدام از آنها قوانین خاصی به اجرا گذاشته می شد.
امام علی علیه السلام در بیان ضرورت وجود حکومت، احقاق حقوق مظلومان، تأمين امنيت، مبارزه با متجاوزان و مديريت امور مالى را منشأهاى ضرورت حكومت خوانده است.
با این حساب از دید مولای موحدان، ابتدا باید حکومتی وجود داشته باشد تا بتواند این نیازها را تامین نماید.
این نکته مهمی است که کسی که خود در سراسر تاریخ زندگی جمعی انسان در روی زمین، در اعمال عدالت و رعایت حق و انصاف و مراعات حدود و ثغور حقوق دیگران، وسواسی ستودنی و بی مانند داشت، وجود یک حکومت را پیش شرط تحقق این اهداف می داند.
این نشانگر عمق خردگرایی علوی است که در حکمت و حکومت او متجلی شده است.
با این بیان مشخص می شود که چندحکومتی منجر به هرج و مرج می شود و آنارشیزم برخلاف ضرورت و مقتضای ضروری جامعه انسانی است و در نهایت، عدالت را مورد سؤال قرار می دهد و منجر به تضییع حقوق مظلومان، بی ثباتی و ناامنی، تجاوزگری به حقوق دیگری، بی نظمی در امور مدیریت مالی و اقتصادی جامعه و در نتیجه، بروز گسست های عمیق اجتماعی می شود.
از میان اندیشمندان و متفکران مسلمان نیز ابن خلدون، وجود اصل حکومت، صرف نظر از ظالم یا عادل بودن آن را ضروری خوانده است. او می گوید: «به ناگزير بايد در ميان اجتماع بشرى، حاكمى باشد كه از تجاوز دسته اى به دسته ديگر جلو گيرد.»
با این حساب، اگر حکومتی فاسد و ظالم بر سر کار باشد، بهتر از آن است که چند مرجع تصمیم گیری و اعمال حاکمیت وجود داشته باشد؛ زیرا در آن صورت، عقل انسانی نتیجه می گیرد که بی عدالتی، ستمگری و فساد، بیشتر از آنچه یک حکومت واحد متمرکز انجام می دهد، شیوع پیدا خواهد کرد.
با مراجعه به تاریخ نیز چنین نتیجه ای به دست می آید.
نزدیک ترین تجربه تاریخی به ذهن و حافظه جمعی ما، تحولات مربوط به دهه های ۶۰ و ۷۰ خورشیدی است که طی آن، رژیم های بیدادگر کمونیستی برافتادند؛ اما به جای آن، گروه های کوچک مسلحی بر سر کار آمدند که نه تجربه ای در حکومت داری داشتند، نه برنامه ای برای اعمال حاکمیت تعریف کرده بودند و نه قانع به تشکیل یک حکومت واحد و متمرکز با شرکت همه گروه ها برای جلوگیری از گسست و فروپاشی و شکست انقلاب می شدند.
در نتیجه، آنچه واقع شد، به اندازه ای هولناک و رعب انگیز بود که سرانجام مردمی که خود در برابر مظالم رژيم های خودکامه و مزدور کمونیستی به پا خاسته و قیام کرده بودند، بازگشت دوباره حکام کمونیست را بر فرمانروایی سران گروه های فاتح جهادی ترجیح می دادند.
البته این به معنای آن نیست که حکام کمونیست، بهتر از رهبران جریان های فاتح جهادی عمل می کردند؛ بلکه این آرزوی مردم، ریشه در نتیجه دیگری داشت و آن، بازگشت قوام، نظام و ثبات به جامعه بود.
امام علی عليه السلام در بيان ديگرى، فرمانروايى سلطان ستم پيشه را بهتر و قابل تحمل تر از فتنه هاى پياپى دانسته است: وال ظلوم غشوم خير من فتنة تدوم.
محقق خوانسارى در شرح اين جمله مىنويسد: مراد اين است كه حاكم در هر ولايت هرچند بسيار ظالم باشد، بهتر است از اينكه فرمانفرما نباشد؛ زيرا كه ظلم يك كس هرچند بسيار باشد، سهل باشد نسبت به اينكه فرمانفرما و حاكم نباشد كه آن سبب هرج و مرج مىشود و هر كه را قدرتى بر فتنه و شرى باشد آن را پيش گيرد و فتنه دائمى گردد.
امام على عليه السلام به نرسا كه ماجراى قتل كسرا را براى حضرت نقل كرد، فرمود:«هيچ سرزمينى بدون تدبير پابرجا نمى ماند و ناگزير از زمامدارى است.»
با این حساب، در زمان ما نیز با استفاده ای که از حکمت و حکومت علوی می شود و با تکیه بر تجربه نزدیک به ذهن تاریخی، حمایت از حکومت کنونی با وجود همه نارسایی ها و کاستی ها و بی عدالتی ها و بی تدبیری های منسوب به آن، یک امر دینی و عقلانی و مبتنی بر منافع ملی است؛ اما در کنار آن، انتقاد سازنده برای اصلاح امور نیز باید استمرار داشته باشد.