در واکنش به اشغال قندوز توسط طالبان، چندین نشست میان جمع های گوناگون تشکیل شده است. نشست فرماندهان جمعیت اسلامی در پروان تشکیل شد که رئیس آن حزب در آن حضور یافت، تحولات مناطق شمال کشور از جمله اشغال قندوزتوسط طالبان مورد توجه و تحلیل قرار گرفت.
نشست دیگری با ریاست رسول سیاف در پغمان کابل تشکیل شد، برخی سران جهادی در آن شرکت کردند و باز هم محور توجه ها، اشغال سه روزه قندوز توسط طالبان بود. فراهم آمدگان پغمان، گویا، بیانیه ای نیزمنتشر کردند. در آن بیانیه گفته شده که حکومت باید سهمی برای مجاهدان در آزادسازی مناطق اشغال شده در نظر گیرد.
هم چنان گفته می شود که لحن بیانیه نسبت به عملکرد حکومت منتقدانه بوده، اما این لحن انتقادی در بیانیه بازتاب نیافته است. در مجموع این گونه نشست ها برای مقابله با طالبان، نه تنها صفوف نیروهای ضد طالبان را فشرده تر و منسجم تر نکرده است که به نظر می رسد شکافها بیش از گذشته شده است. همه طرف ها خواهان مبارزه با طالبان هستند ولیکن همه می خواهند این محوریت از آن آنها باشد.
در هنگامه اشغال قندوز توسط طالبان، برخی خبرها حاکی بود که یکی از فرماندهان نزدیک به جناح ریاست اجرایی حکومت، قصد ورود به صحنه نبرد قندوز را داشته که از سوی نیروهای حکومتی وابسته به جناح اشرف غنی جلوگیری شده است.
اشرف غنی دستور داده بود که نیروهای مسلح غیر مسؤول نباید وارد کارزار با طالبان شود. در مجموع روندی که در افغانستان جریان دارد بر خلاف قاعده ای است که در کشورهای جهان وجود دارد. معمول و متعارف آنست که دشمن مشترک می تواند صف های مشترک و نیرومندی را بوجود آورد تا دشمن از پای درآید. اما در افغانستان وضعیت بر عکس است. حضور و نفوذ دشمن، نه تنها صفوف را متراکم تر و متحد تر نساخته است که بر عمق و دامنه شکاف ها میان نیروهای ضد طالبان افزوده است.
پرسشی که به ناگزیر ایجاد می شود آنست که چرا قاعده سیاست ورزی در افغانستان بر خلاف دنیا، بر محور و کانون دیگر می چرخد. آیا سیاست درافغانستان از باند و پهنای دیگری برخوردار است که نمی توان با سیاست ورزی در جهان مقایسه کرد، یا آنکه عوامل دیگری در تشتت نیروهای مخالف طالبان وجود دارد؟
در هر کشور، و هر نهاد سیاسی، سیاست ورزی بر محور و مدار منافع فردی یا گروه های سیاسی می چرخد، برای درک و شناخت درست سیاست ورزی توجه به آن نقطه های کانونی امر لازم و حتمی است .
اگر چنانچه کسی بدون توجه به آن نقطه کانونی به تحلیل یا توجیه سیاسی بپردازد، بی گمان راه اشتباه رفته است. در افغانستان نیز تحولات سیاسی روی یک محورعمده و اساسی دور می زد و در تحلیل ها، داد و ستدها و یا موضع گیری ها باید آن نقطه کانونی را مد نظر قرار گیرد. اما آن نقطه کانونی با محرک های سیاسی دنیا متفاوت است. در افغانستان این کانون ها، قومیت یا بهتر است گفته شود که نگاه ابزاری به قومیت در سیاست است. بنابراین، تحلیل هر رخداد سیاسی در افغانستان بویژه در قندوز بدون درک این عنصر مهم نمی تواند صایب باشد. در قندوز نیز این مشکل وجود دارد. در تحولات آن منطقه و حتا اشغال آن جایگاه این عنصر کانونی را نمی توان مورد تحلیل و مداقه قرار نداد.
در قندوز گروه های گوناگون قومی وجود دارند. هر کدام نیز خواستاراحراز موقف و جایگاه هستند. با وابستگی هایی که در مرکز حکومت دارند می کوشند که نقش مهم تری در تحولات آنجا داشته باشند. حتا می توان این گونه گفت که در اشغال قندوز توسط طالبان نیز گرایش های قومی و نژادی نقش عمده داشته است. سخنانی را که به مشاور امنیت ملی رئیس جمهور نسبت داده می شود، اگر بخشی از آن تنها اتهام دانسته شود، نمی توان آن را بکلی نادیده انگاشت و در تحولات آن منطقه مد نظر قرار نداد.
لذا می توان این گونه گفت که سقوط قندوز ارتباط نزدیک با گرایش های قومی در آن منطقه دارد. حتا می توان گفت که انتقال جنگ از جنوب به شمال نیز یک حرکت حساب شده بوده و بر اساس معیار قومی محاسبه شده است. سخنانی منسوب به سرپرست وزارت دفاع بیان گر واقعیت های کانونی در تحولات قندوزاست. او حضور طالبان را در قندوز نشانه ای از ساختار غیر عادلانه اداری گفت که خود می تواند نگاه قومی او را نسبت به تحولات سیاسی و نظامی افغانستان در مجموع و در قندوز بویژه نشان دهد.
رخداد قندوز نشان داد که مشکل افغانستان تنها استخبارات منطقه یا پاکستان نیست. گرچه تا هنوز همه خشونت ها به تجاوز پاکستانی ها نسبت داده می شود. تمرکز بر تجاوز استخبارات پاکستان سبب شده است که مشکل درونی حکومت نادیده گرفته شود و یا تحت تاثیر نگاه بیرونی قرار گیرد.
بنابراین تا رویکردهای سیاسی حکومت نسبت به مسئله اقوام مورد توجه جدی قرار نگیرد به معنای دیگر تا حکومت دید و نگاه خود را تغییر ندهد و رویکرد حکومت بی طرفی کامل نسبت به وجود اقوام نباشد و کار ویژه حکومت بر اساس قانون اساسی کشور که ایجاد امنیت و رفتن به سوی رفاه اجتماعی است تعریف نشود؛ خشونت و درنده خویی از کشور رخت بر نخواهد بست.
آنچه که مایه تاسف و تاثر و ناامیدی است، این که بازیگران قومی، نا آگاهانه و غیر شعوری در این دام نیفتاده اند، بلکه آگاهانه و تعمدی در داخل حکومت دست به تحریک قومی می زنند و می کوشند اختلافات قومی هر چه بیشتر پررنگ تر شود و شکاف ها تعمیق پیدا کرده و تضادها گسترده تر گردد.
لذا ایجاد امنیت وابسته به تغییر نگاه حکومت است. توقع نباید کرد که در یک جامعه توده ای که رهبران قبیله بر ذهن مردم حکومت می کنند، حرکت های فراروی از قبیله از میان مردم و به صورت خودجوش بوجود آید. هنوز متاسفانه کسی در کشور ظهور نکرده که از نفوذ کلام برخوردار باشد اما تعلقات قومی نداشته باشند یا کمتر داشته باشد. بنابراین تا ایجاد تغییر در ساختار ذهنی حکومت ایجاد نشود نمی توان انتظار داشت که تحولات عمده در سیاست ورزی ایجاد گردد یا امیدوار بود که می توان با شکست طالبان در یک یا چند جبهه، خشونت فروکش کند.
نگارنده بدین باور است که اگر استخبارات منطقه نیز دست از دخالت بردارد، باز هم کانون های اختلافی زیادی وجود دارد که می تواند سالها آتش اختلافات را دامن بزند و آتش خشونت را بر افروخته نگهدارد.
نشست دیگری با ریاست رسول سیاف در پغمان کابل تشکیل شد، برخی سران جهادی در آن شرکت کردند و باز هم محور توجه ها، اشغال سه روزه قندوز توسط طالبان بود. فراهم آمدگان پغمان، گویا، بیانیه ای نیزمنتشر کردند. در آن بیانیه گفته شده که حکومت باید سهمی برای مجاهدان در آزادسازی مناطق اشغال شده در نظر گیرد.
هم چنان گفته می شود که لحن بیانیه نسبت به عملکرد حکومت منتقدانه بوده، اما این لحن انتقادی در بیانیه بازتاب نیافته است. در مجموع این گونه نشست ها برای مقابله با طالبان، نه تنها صفوف نیروهای ضد طالبان را فشرده تر و منسجم تر نکرده است که به نظر می رسد شکافها بیش از گذشته شده است. همه طرف ها خواهان مبارزه با طالبان هستند ولیکن همه می خواهند این محوریت از آن آنها باشد.
در هنگامه اشغال قندوز توسط طالبان، برخی خبرها حاکی بود که یکی از فرماندهان نزدیک به جناح ریاست اجرایی حکومت، قصد ورود به صحنه نبرد قندوز را داشته که از سوی نیروهای حکومتی وابسته به جناح اشرف غنی جلوگیری شده است.
اشرف غنی دستور داده بود که نیروهای مسلح غیر مسؤول نباید وارد کارزار با طالبان شود. در مجموع روندی که در افغانستان جریان دارد بر خلاف قاعده ای است که در کشورهای جهان وجود دارد. معمول و متعارف آنست که دشمن مشترک می تواند صف های مشترک و نیرومندی را بوجود آورد تا دشمن از پای درآید. اما در افغانستان وضعیت بر عکس است. حضور و نفوذ دشمن، نه تنها صفوف را متراکم تر و متحد تر نساخته است که بر عمق و دامنه شکاف ها میان نیروهای ضد طالبان افزوده است.
پرسشی که به ناگزیر ایجاد می شود آنست که چرا قاعده سیاست ورزی در افغانستان بر خلاف دنیا، بر محور و کانون دیگر می چرخد. آیا سیاست درافغانستان از باند و پهنای دیگری برخوردار است که نمی توان با سیاست ورزی در جهان مقایسه کرد، یا آنکه عوامل دیگری در تشتت نیروهای مخالف طالبان وجود دارد؟
در هر کشور، و هر نهاد سیاسی، سیاست ورزی بر محور و مدار منافع فردی یا گروه های سیاسی می چرخد، برای درک و شناخت درست سیاست ورزی توجه به آن نقطه های کانونی امر لازم و حتمی است .
اگر چنانچه کسی بدون توجه به آن نقطه کانونی به تحلیل یا توجیه سیاسی بپردازد، بی گمان راه اشتباه رفته است. در افغانستان نیز تحولات سیاسی روی یک محورعمده و اساسی دور می زد و در تحلیل ها، داد و ستدها و یا موضع گیری ها باید آن نقطه کانونی را مد نظر قرار گیرد. اما آن نقطه کانونی با محرک های سیاسی دنیا متفاوت است. در افغانستان این کانون ها، قومیت یا بهتر است گفته شود که نگاه ابزاری به قومیت در سیاست است. بنابراین، تحلیل هر رخداد سیاسی در افغانستان بویژه در قندوز بدون درک این عنصر مهم نمی تواند صایب باشد. در قندوز نیز این مشکل وجود دارد. در تحولات آن منطقه و حتا اشغال آن جایگاه این عنصر کانونی را نمی توان مورد تحلیل و مداقه قرار نداد.
در قندوز گروه های گوناگون قومی وجود دارند. هر کدام نیز خواستاراحراز موقف و جایگاه هستند. با وابستگی هایی که در مرکز حکومت دارند می کوشند که نقش مهم تری در تحولات آنجا داشته باشند. حتا می توان این گونه گفت که در اشغال قندوز توسط طالبان نیز گرایش های قومی و نژادی نقش عمده داشته است. سخنانی را که به مشاور امنیت ملی رئیس جمهور نسبت داده می شود، اگر بخشی از آن تنها اتهام دانسته شود، نمی توان آن را بکلی نادیده انگاشت و در تحولات آن منطقه مد نظر قرار نداد.
لذا می توان این گونه گفت که سقوط قندوز ارتباط نزدیک با گرایش های قومی در آن منطقه دارد. حتا می توان گفت که انتقال جنگ از جنوب به شمال نیز یک حرکت حساب شده بوده و بر اساس معیار قومی محاسبه شده است. سخنانی منسوب به سرپرست وزارت دفاع بیان گر واقعیت های کانونی در تحولات قندوزاست. او حضور طالبان را در قندوز نشانه ای از ساختار غیر عادلانه اداری گفت که خود می تواند نگاه قومی او را نسبت به تحولات سیاسی و نظامی افغانستان در مجموع و در قندوز بویژه نشان دهد.
رخداد قندوز نشان داد که مشکل افغانستان تنها استخبارات منطقه یا پاکستان نیست. گرچه تا هنوز همه خشونت ها به تجاوز پاکستانی ها نسبت داده می شود. تمرکز بر تجاوز استخبارات پاکستان سبب شده است که مشکل درونی حکومت نادیده گرفته شود و یا تحت تاثیر نگاه بیرونی قرار گیرد.
بنابراین تا رویکردهای سیاسی حکومت نسبت به مسئله اقوام مورد توجه جدی قرار نگیرد به معنای دیگر تا حکومت دید و نگاه خود را تغییر ندهد و رویکرد حکومت بی طرفی کامل نسبت به وجود اقوام نباشد و کار ویژه حکومت بر اساس قانون اساسی کشور که ایجاد امنیت و رفتن به سوی رفاه اجتماعی است تعریف نشود؛ خشونت و درنده خویی از کشور رخت بر نخواهد بست.
آنچه که مایه تاسف و تاثر و ناامیدی است، این که بازیگران قومی، نا آگاهانه و غیر شعوری در این دام نیفتاده اند، بلکه آگاهانه و تعمدی در داخل حکومت دست به تحریک قومی می زنند و می کوشند اختلافات قومی هر چه بیشتر پررنگ تر شود و شکاف ها تعمیق پیدا کرده و تضادها گسترده تر گردد.
لذا ایجاد امنیت وابسته به تغییر نگاه حکومت است. توقع نباید کرد که در یک جامعه توده ای که رهبران قبیله بر ذهن مردم حکومت می کنند، حرکت های فراروی از قبیله از میان مردم و به صورت خودجوش بوجود آید. هنوز متاسفانه کسی در کشور ظهور نکرده که از نفوذ کلام برخوردار باشد اما تعلقات قومی نداشته باشند یا کمتر داشته باشد. بنابراین تا ایجاد تغییر در ساختار ذهنی حکومت ایجاد نشود نمی توان انتظار داشت که تحولات عمده در سیاست ورزی ایجاد گردد یا امیدوار بود که می توان با شکست طالبان در یک یا چند جبهه، خشونت فروکش کند.
نگارنده بدین باور است که اگر استخبارات منطقه نیز دست از دخالت بردارد، باز هم کانون های اختلافی زیادی وجود دارد که می تواند سالها آتش اختلافات را دامن بزند و آتش خشونت را بر افروخته نگهدارد.
مولف : سید مظفر دره صوفی