نوآم چامسکی؛ متفکر و زبانشناس مطرح امریکایی باری گفت:«پیدایش داعش و گسترش عمومی رادیکالیزم نتیجه دستاندازی واشنگتن در جامعه شکننده عراق است؛ جامعهای که به سختی و بعد از یک دهه تحریمهای شدید امریکا و انگلیس در کنار هم مانده بود.»
چامسکی ظهور داعش و دیگر گروههای تروریستی مشابه را نتیجه طبیعی تهاجم سال ۲۰۰۳ به عراق خواند.
این منتقد سرشناس نظام سرمایهداری با اشاره به ناآرامیها و تنشهای ناشی از اقدامات تروریستی در منطقه و دست داشتن امریکا و انگلیس در آن افزود:«...یکی از نتایج شوم تهاجم امریکا و انگلیس شعلهور کردن درگیریهای طایفهای و فرقهگرایانه بوده که اکنون عراق را چند پاره کرده و این درگیریها به دیگر نقاط منطقه سرایت کرده است.»
چامسکی با اشاره به نقش ریاض در تامین مالی و ایجاد گروههای تروریستی در منطقه گفت:«عربستان سعودی، متحد امریکا یکی از افراطیترین کشورهای اسلامی در جهان است؛ کشوری که با استفاده از منابع غنی نفتی خود و با تاسیس مدارس مذهبی و مساجد خود به دنبال ترویج دکترین و آموزههای وهابی سلفی خود است.»
این در حالی است که خروج اشغالگران امریکایی و انگلیسی، برای مردم عراق آمیزه ای از حس بیم و امید داشت.
بسیاری از مردم عراق، در آن زمان از خروج امریکایی ها و پایان اشغال سرزمین شان شادمان و خوشحال بودند و آن را نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی عراق طی یک دهه اخیر می دانستند؛ اما در همان زمان، شماری دیگر که از بروز برخی تنش ها و ناآرامی ها نگران بودند و می پنداشتند که امریکا ممکن است با عبور از پل و برگذشتن از آن، پل را تخریب کند.
چرا چنین حسی در میان عراقی ها شکل گرفت؟
شمار زیادی از تحلیلگران باور دارند که امریکا در عراق به آنچه می خواست برسد دست نیافت. البته شاید روشن باشد که منظور این تحلیلگران، وجود سلاح های کشتار جمعی نیست -چیزی که به دروغ، هدف اولیه اشغال عراق اعلام شد و بعدا مشخص شد که اساسا چنین چیزی از همان ابتدای امر، منتفی بوده است- بلکه هدف این ناظران این است که امریکا می خواست با تسلط بر عراق، هم از طرفی بر شاهرگ های نفتی عراق مسلط شود و هم دشمنان دیرینه و سنتی اش نظیر ایران را زیر نظر داشته باشد.
عراق از این جهات، نقطه پراهمیتی در راهبرد اقتصادی- نظامی ایالات متحده بود؛ اما به نظر می رسد شرنگ هایی که مردم عراق و نیز شماری از رقبای قدرتمند و پرنفوذ آن کشور به کام نیروهای اشغالگر ریختند شراب سلطه دایمی آن سرزمین را به کام امریکا و هم پیمانانش تلخ کرد.
با این حال و با وجود اینکه اشغال، بنا به هر دلیلی پایان یافت؛ اما آنچه با پایان اشغال، آغاز شد موجی از خشونت ها و حملات انتحاری و به دنبال آن تنش های سیاسی و ظهور گروه های تروریستی مانند داعش بود که بسیاری از نگرانی های پیشگفته را عینیت و واقعیت بخشید.
چند روز بعد که به آرامش قبل از توفان خروج سربازان امریکایی میماند، انفجاری در پارلمان عراق رخ داد. این انفجار اولین رشته از بمبهای ساعتی در فضای سیاسی و ائتلافی عراق بود که از آن پس، یکی پس از دیگری منفجر شدند. مالکی که از سوی اسامه النجیفی؛ رییس وقت پارلمان وابسته به ائتلاف العراقیه، متهم به راهاندازی انفجار پارلمان با هدف کشتن رییس مجلس شده بود، هدف از انفجار را ترور خود دانست و قول ردیابی انفجار را داد. چیزی نگذشت که سرنخهای این انفجار به دفتر معاون رییس جمهوری؛ طارق الهاشمی - متحد درجه یک امریکا، عربستان و از هوادارن العراقیه- رسید.
الهاشمی در شبی که حکم دستگیری و بازداشتش صادر شد، بغداد را ترک گفت و پناهنده اقلیم خودمختار کردستان و مهمان مسعود بارزانی شد.
بررسیهای اولیه نشان داد که معاون رییس جمهوری حتی در سالهای خونین عراق -۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷- هم ارتباط سری با شبکه القاعده داشته و شماره تلفن وی در گوشی ابومصعب الزرقاوی؛ رهبر پیشین القاعده عراق نیز وجود داشته است. با این حساب، الهاشمی فرد فعال و دیپلماتیکی بوده که هم با امریکاییها میانه خوبی داشت، هم با انقره و ریاض و هم با القاعده که البته توانست در این مدت این هماهنگی را حفظ کند، یا این ارتباط مثلثی، بخشی از ماموریت مورد توافق وی با کشورهای غربی و عربی بود.
پس از این اتفاقات، پنجشنبه خونین بغداد روی داد. ۱۸ انفجار سلسلسه ای که در ۹ سال پیش از آن، در عراق کم سابقه بود.
ده ها نفر در اثر این رشته بمب گذاری ها و انفجارهای زنجیره ای در مناطق اغلب شیعه نشین بغداد کشته شدند و یک گروه وابسته به القاعده در عراق مسؤولیت این انفجارها را بر عهده گرفت.
این گروه که خود را "دولت اسلامی عراق" خواند، با انتشار بیانیهای هدف از انجام حملات عراق را حمایت از مسلمانان سنی این کشور در برابر "طرحی ایرانی" خواند.
این انفجارها تنها چند روز بعد از پایان ماموریت رزمی امریکا در عراق و همزمان با اوج گرفتن تنش سیاسی در آن کشور به دلیل صدور حکم جلب طارق هاشمی؛ معاون وقت رئیس جمهور عراق و بالاترین مقام عرب سنی در آن کشور رخ داد.
ناظران باور دارند که این حملات نمی توانست بی ارتباط با خروج امریکا از عراق بدون دست یافتن به اهداف خود باشد.
این رویدادها که مستقیما با اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس و سپس خروج بی دستاورد آنها نسبت داشت، سرآغاز شکل گیری داعش و تولد این گروه تروریستی بود.
با این حساب، از دید آگاهان، حق کاملا با چامسکی است؛ زیرا یکی از اصلی ترین دلایل ظهور داعش و طرح مجدد ضرورت حضور نیروهای خارجی به رهبری امریکا در عراق، عدم امضای پیمان امنیتی میان بغداد و واشنگتن و در نتیجه آن، خروج کامل امریکا از عراق بود.
امریکا عراق را ترک کرد؛ اما هرگز آن کشور و منابع سرشار از طلای سیاه آن را از فهرست اولویت های استراتژیک خود در خاور میانه حذف نکرد. از سوی دیگر، امریکا نمی توانست نظاره گر این حقیقت تلخ و آزاردهنده باشد که در یک بازی دو سر باخت، صدام را سرنگون کرد؛ اما عملا قدرت را به یک اکثریت شیعی واگذاشت. افزون بر آنکه امریکا نیاز به راضی کردن دیگر متحدان منطقه ای تحت سلطه خود به ویژه حکومت سلطنتی آل سعود در ریاض، شیخنشین قطر و ترکیه به رهبری اردوغان داشت. به همین دلایل، مسیری برای بازگشت مجدد ایالات متحده و متحدانش به عراق باید پیدا می شد و این مسیر بدون بهانه ای به بزرگی داعش، نمی توانست تحقق پیدا کند.
در چنین تنگنایی، داعش همان نقشی را بازی کرد که طالبان و القاعده در سال ۲۰۰۱ برای حضور امریکا در افغانستان بازی کردند.
داعش ممکن است به مثابه شمشیر داموکلس، همچنان به عنوان یک تهدید بالقوه برای دولت بغداد، باقی بماند تا مانند طالبان در افغانستان، بخش هایی از آن کشور را در سلطه خود داشته باشد و به این ترتیب، با استفاده از این بهانه، واشنگتن به راحتی اداره بغداد را تحت سلطه و مهار و کنترل خود درآورد.
در این میان، نقش عربستان سعودی و البته ترکیه و دیگر هم پیمانان شان در تولد و توسعه داعش، کاملا محسوس است.
عربستان سعودی به لحاظ تعریف خط و مشی سیاسی در عرصه مناسبات کلان جهانی، در ظل و ذیل سیاست جهانی ایالات متحده تعریف می شود و از این حیث، هرجا نشان و جای پایی از امریکا وجود داشته باشد به ویژه اگر آنجا نسبتی نیز با اسلام و شریعت اسلامی داشته باشد بی درنگ نام عربستان سعودی نیز در پی آن می آید.
ایالات متحده صرف نظر از سلطه بلامنازع اش بر منابع سرشار از طلای سیاه شبه جزیره، در ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک نیز برای پیشبرد سیاست های کلان خود در سرزمین های اسلامی به اعجاز و افسون عربستان سعودی و شاهزادگان بنی عبدالعزیز، نیازی مبرم و اساسی دارد. این امر از جایگاه خادم الحرمین بودن سلطان عربستان به آسانی به دست می آید؛ زیرا او از این منصب و جایگاه به آسانی می تواند افکار عمومی ملت هایی را که منتهی الآمال اعتقاد دینی شان به زیارت خانه خدا و پابوسی خادم الحرمین ختم می شود، مهندسی و مدیریت کند و مشخص است که مدیریت افکار عمومی ملت ها در ابعاد جهانی، تنها به سود کسانی انجام می شود که مدعی ابرقدرت بودن هستند و در زمان ما، این ایالات متحده است که حایز این جایگاه است.
به همین دلایل، در افغانستان نیز وقتی پای نظامیان امریکایی باز شد در کنار حضور سیاسی و نظامی امریکا، نفوذ ایدئولوژیک عربستان سعودی نیز توسعه و تعمیق یافت تا آنجا که دولت قبلی افغانستان با «مرکز جهان اسلام» خواندن عربستان سعودی بارها سعی کرد روند راکد «صلح» با تروریست ها را جان و جهشی تازه ببخشد؛ اما در این میان نباید فراموش کرد که عربستان سعودی، جدای از ظاهر معقول و موجه مذهبی رهبران آن، یکی از اصلی ترین حامیان تروریزم بین المللی و از پایه گذاران اصلی و اولیه گروه تروریستی طالبان است؛ چیزی که نوآم چامسکی؛ نظریه پرداز معروف امریکایی هم آن را مورد تایید قرار داده است.
چامسکی ظهور داعش و دیگر گروههای تروریستی مشابه را نتیجه طبیعی تهاجم سال ۲۰۰۳ به عراق خواند.
این منتقد سرشناس نظام سرمایهداری با اشاره به ناآرامیها و تنشهای ناشی از اقدامات تروریستی در منطقه و دست داشتن امریکا و انگلیس در آن افزود:«...یکی از نتایج شوم تهاجم امریکا و انگلیس شعلهور کردن درگیریهای طایفهای و فرقهگرایانه بوده که اکنون عراق را چند پاره کرده و این درگیریها به دیگر نقاط منطقه سرایت کرده است.»
چامسکی با اشاره به نقش ریاض در تامین مالی و ایجاد گروههای تروریستی در منطقه گفت:«عربستان سعودی، متحد امریکا یکی از افراطیترین کشورهای اسلامی در جهان است؛ کشوری که با استفاده از منابع غنی نفتی خود و با تاسیس مدارس مذهبی و مساجد خود به دنبال ترویج دکترین و آموزههای وهابی سلفی خود است.»
این در حالی است که خروج اشغالگران امریکایی و انگلیسی، برای مردم عراق آمیزه ای از حس بیم و امید داشت.
بسیاری از مردم عراق، در آن زمان از خروج امریکایی ها و پایان اشغال سرزمین شان شادمان و خوشحال بودند و آن را نقطه عطفی در تاریخ تحولات سیاسی عراق طی یک دهه اخیر می دانستند؛ اما در همان زمان، شماری دیگر که از بروز برخی تنش ها و ناآرامی ها نگران بودند و می پنداشتند که امریکا ممکن است با عبور از پل و برگذشتن از آن، پل را تخریب کند.
چرا چنین حسی در میان عراقی ها شکل گرفت؟
شمار زیادی از تحلیلگران باور دارند که امریکا در عراق به آنچه می خواست برسد دست نیافت. البته شاید روشن باشد که منظور این تحلیلگران، وجود سلاح های کشتار جمعی نیست -چیزی که به دروغ، هدف اولیه اشغال عراق اعلام شد و بعدا مشخص شد که اساسا چنین چیزی از همان ابتدای امر، منتفی بوده است- بلکه هدف این ناظران این است که امریکا می خواست با تسلط بر عراق، هم از طرفی بر شاهرگ های نفتی عراق مسلط شود و هم دشمنان دیرینه و سنتی اش نظیر ایران را زیر نظر داشته باشد.
عراق از این جهات، نقطه پراهمیتی در راهبرد اقتصادی- نظامی ایالات متحده بود؛ اما به نظر می رسد شرنگ هایی که مردم عراق و نیز شماری از رقبای قدرتمند و پرنفوذ آن کشور به کام نیروهای اشغالگر ریختند شراب سلطه دایمی آن سرزمین را به کام امریکا و هم پیمانانش تلخ کرد.
با این حال و با وجود اینکه اشغال، بنا به هر دلیلی پایان یافت؛ اما آنچه با پایان اشغال، آغاز شد موجی از خشونت ها و حملات انتحاری و به دنبال آن تنش های سیاسی و ظهور گروه های تروریستی مانند داعش بود که بسیاری از نگرانی های پیشگفته را عینیت و واقعیت بخشید.
چند روز بعد که به آرامش قبل از توفان خروج سربازان امریکایی میماند، انفجاری در پارلمان عراق رخ داد. این انفجار اولین رشته از بمبهای ساعتی در فضای سیاسی و ائتلافی عراق بود که از آن پس، یکی پس از دیگری منفجر شدند. مالکی که از سوی اسامه النجیفی؛ رییس وقت پارلمان وابسته به ائتلاف العراقیه، متهم به راهاندازی انفجار پارلمان با هدف کشتن رییس مجلس شده بود، هدف از انفجار را ترور خود دانست و قول ردیابی انفجار را داد. چیزی نگذشت که سرنخهای این انفجار به دفتر معاون رییس جمهوری؛ طارق الهاشمی - متحد درجه یک امریکا، عربستان و از هوادارن العراقیه- رسید.
الهاشمی در شبی که حکم دستگیری و بازداشتش صادر شد، بغداد را ترک گفت و پناهنده اقلیم خودمختار کردستان و مهمان مسعود بارزانی شد.
بررسیهای اولیه نشان داد که معاون رییس جمهوری حتی در سالهای خونین عراق -۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷- هم ارتباط سری با شبکه القاعده داشته و شماره تلفن وی در گوشی ابومصعب الزرقاوی؛ رهبر پیشین القاعده عراق نیز وجود داشته است. با این حساب، الهاشمی فرد فعال و دیپلماتیکی بوده که هم با امریکاییها میانه خوبی داشت، هم با انقره و ریاض و هم با القاعده که البته توانست در این مدت این هماهنگی را حفظ کند، یا این ارتباط مثلثی، بخشی از ماموریت مورد توافق وی با کشورهای غربی و عربی بود.
پس از این اتفاقات، پنجشنبه خونین بغداد روی داد. ۱۸ انفجار سلسلسه ای که در ۹ سال پیش از آن، در عراق کم سابقه بود.
ده ها نفر در اثر این رشته بمب گذاری ها و انفجارهای زنجیره ای در مناطق اغلب شیعه نشین بغداد کشته شدند و یک گروه وابسته به القاعده در عراق مسؤولیت این انفجارها را بر عهده گرفت.
این گروه که خود را "دولت اسلامی عراق" خواند، با انتشار بیانیهای هدف از انجام حملات عراق را حمایت از مسلمانان سنی این کشور در برابر "طرحی ایرانی" خواند.
این انفجارها تنها چند روز بعد از پایان ماموریت رزمی امریکا در عراق و همزمان با اوج گرفتن تنش سیاسی در آن کشور به دلیل صدور حکم جلب طارق هاشمی؛ معاون وقت رئیس جمهور عراق و بالاترین مقام عرب سنی در آن کشور رخ داد.
ناظران باور دارند که این حملات نمی توانست بی ارتباط با خروج امریکا از عراق بدون دست یافتن به اهداف خود باشد.
این رویدادها که مستقیما با اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس و سپس خروج بی دستاورد آنها نسبت داشت، سرآغاز شکل گیری داعش و تولد این گروه تروریستی بود.
با این حساب، از دید آگاهان، حق کاملا با چامسکی است؛ زیرا یکی از اصلی ترین دلایل ظهور داعش و طرح مجدد ضرورت حضور نیروهای خارجی به رهبری امریکا در عراق، عدم امضای پیمان امنیتی میان بغداد و واشنگتن و در نتیجه آن، خروج کامل امریکا از عراق بود.
امریکا عراق را ترک کرد؛ اما هرگز آن کشور و منابع سرشار از طلای سیاه آن را از فهرست اولویت های استراتژیک خود در خاور میانه حذف نکرد. از سوی دیگر، امریکا نمی توانست نظاره گر این حقیقت تلخ و آزاردهنده باشد که در یک بازی دو سر باخت، صدام را سرنگون کرد؛ اما عملا قدرت را به یک اکثریت شیعی واگذاشت. افزون بر آنکه امریکا نیاز به راضی کردن دیگر متحدان منطقه ای تحت سلطه خود به ویژه حکومت سلطنتی آل سعود در ریاض، شیخنشین قطر و ترکیه به رهبری اردوغان داشت. به همین دلایل، مسیری برای بازگشت مجدد ایالات متحده و متحدانش به عراق باید پیدا می شد و این مسیر بدون بهانه ای به بزرگی داعش، نمی توانست تحقق پیدا کند.
در چنین تنگنایی، داعش همان نقشی را بازی کرد که طالبان و القاعده در سال ۲۰۰۱ برای حضور امریکا در افغانستان بازی کردند.
داعش ممکن است به مثابه شمشیر داموکلس، همچنان به عنوان یک تهدید بالقوه برای دولت بغداد، باقی بماند تا مانند طالبان در افغانستان، بخش هایی از آن کشور را در سلطه خود داشته باشد و به این ترتیب، با استفاده از این بهانه، واشنگتن به راحتی اداره بغداد را تحت سلطه و مهار و کنترل خود درآورد.
در این میان، نقش عربستان سعودی و البته ترکیه و دیگر هم پیمانان شان در تولد و توسعه داعش، کاملا محسوس است.
عربستان سعودی به لحاظ تعریف خط و مشی سیاسی در عرصه مناسبات کلان جهانی، در ظل و ذیل سیاست جهانی ایالات متحده تعریف می شود و از این حیث، هرجا نشان و جای پایی از امریکا وجود داشته باشد به ویژه اگر آنجا نسبتی نیز با اسلام و شریعت اسلامی داشته باشد بی درنگ نام عربستان سعودی نیز در پی آن می آید.
ایالات متحده صرف نظر از سلطه بلامنازع اش بر منابع سرشار از طلای سیاه شبه جزیره، در ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک نیز برای پیشبرد سیاست های کلان خود در سرزمین های اسلامی به اعجاز و افسون عربستان سعودی و شاهزادگان بنی عبدالعزیز، نیازی مبرم و اساسی دارد. این امر از جایگاه خادم الحرمین بودن سلطان عربستان به آسانی به دست می آید؛ زیرا او از این منصب و جایگاه به آسانی می تواند افکار عمومی ملت هایی را که منتهی الآمال اعتقاد دینی شان به زیارت خانه خدا و پابوسی خادم الحرمین ختم می شود، مهندسی و مدیریت کند و مشخص است که مدیریت افکار عمومی ملت ها در ابعاد جهانی، تنها به سود کسانی انجام می شود که مدعی ابرقدرت بودن هستند و در زمان ما، این ایالات متحده است که حایز این جایگاه است.
به همین دلایل، در افغانستان نیز وقتی پای نظامیان امریکایی باز شد در کنار حضور سیاسی و نظامی امریکا، نفوذ ایدئولوژیک عربستان سعودی نیز توسعه و تعمیق یافت تا آنجا که دولت قبلی افغانستان با «مرکز جهان اسلام» خواندن عربستان سعودی بارها سعی کرد روند راکد «صلح» با تروریست ها را جان و جهشی تازه ببخشد؛ اما در این میان نباید فراموش کرد که عربستان سعودی، جدای از ظاهر معقول و موجه مذهبی رهبران آن، یکی از اصلی ترین حامیان تروریزم بین المللی و از پایه گذاران اصلی و اولیه گروه تروریستی طالبان است؛ چیزی که نوآم چامسکی؛ نظریه پرداز معروف امریکایی هم آن را مورد تایید قرار داده است.