گاهان، نخستین دفتر به چاپ رسیدهی سرودههای تهماسبی خراسانی است که در ۸۸ روی با نگارگری وحید عباسی و ویراستاری سید زکریا راحل از نشانی انجمن ادبی هشتبهشت به نشر رسیده است.
به گزارش آوا، نخستین رونمایی و نقد این اثر با سخنرانی غلامرضا طریقی، یوسفعلی میرشکاک و داکتر شوکتعلی محمدی شاری _شاعران و پژوهشگران نامی ایران و خراسان بزرگ_ با حضور دهها شاعر و نویسندهی مطرح ایرانی و مهاجر در انجمن ادبی مشکات برگزار شد.
برنامه با تلاوت آیات نور و پخش سرود پارسی شهید قهار عاصی _که توسط آقایان شباب و ... آهنگسازی شده اند_ آغاز شد
سید بشیر موسوی که گردانندهی برنامه بود، پس از شنیدن چندین شعر و آماده شدن فضا از غلامرضا طریقی شاعر جوان ایرانی دعوت به سخنرانی کرد.
آقای طریقی ضمن شادباش گفتن، چاپ گاهان را اتفاق مهمی در ادبیات معاصر پارسی دانسته و ابراز خرسندی کرد.
طریقی گفت: «در غزلی که پس از نیما شکل گرفت حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، عبدالجبار کاکایی، یوسفعلی میرشکاک و چند تن دیگر از چهرههای برجستهای بودند که به غزل روح و روان تازهای بخشیدند؛ ولی پس از انقلاب اسلامی در ایران گسستی در آن ایجاد شد که رفتهرفته غزل مدرن به زیادکردن فاصلهی میان شاعر و مخاطب غزل انجامید. ازین میان محمدسعید میرزایی با سودبردن از سبک هندی در غزل مدرن به گیرایی سرودههایش افزوده و با آفرینش منحصربهفردش آن فاصلهی میان خود و مخاطبش را به تدریج برداشت. در حالیکه بازار انبوه مجموعههاییست که پر از غلطهای دستوری و اشتباهات فاحش زبانی است، که نمیدانم چگونه به چاپ چندم هم میرسند.
آری! غزل ما فانتزی شده است، درست است که در این میان کارهای خوبی هم میشود؛ ولی کلیت جریان این است که عرض کردم: پرداخت سطحی، روزمرگی و فانتزیبازی در غزل ایران.
این نکتهها را برای این گفتم که برسم به اینجا که تا جایی که من با دوستان افغانستانی رابطه داشتهام و آثار شان را خواندهام، اینان دچار لغزشهایی که ما شدهایم نشده اند.
زبان شاعران افغانستان زبانیست فخیم و استخواندار؛ درست برعکس زبان لوس و فانتزی غزل ما که هی به سمت روزمرگی رفته و از مخاطبش فاصله میگیرد.
نمونهی بارز شان همین سید رضا محمدی، سید ضیا قاسمی و تهماسبی خراسانی و از پیشکسوتان هم محمدکاظم کاظمی، سید ابوطالب مظفری و دیگران.
خوشبختانه وقتی با گاهان روبرو شدم متوجه شدم که این ویژگی را دارد و اولین دلیلی که به خواندنش علاقه پیدا کردم همین بود که آنچه پاشنهی آشیل غزل امروز مان شده است که سبب فاصلهگرفتن از مخاطب و به حاشیه راندهشدن غزل جوان شده؛ برعکس در کارهای ایشان همان زبان فخیم و استخواندار دیده میشود که باعث رشد، مانایی و ایجاد گیرایی برای مخاطب است.
تهماسبی از شاعران زبانآگاه است. این تعریف از شعر را که همه میپذیریم که «شعر هنریست که در زبان اتفاق میافتد»؛ پس ایشان بهترین فاکتور را برای موفقیت دارند. تنندادن ایشان به این جریانهای معمول شعر که بیش از همه انترنت در آن دخیل است، تنندادن ایشان به شعری که فیسبوک از ما میخواهد و ویژگی دیگری که مرا بیشتر جذب کرده نداشتن همین فانتزیبازیهاییست که ما در شعر مان داریم، جریانی که متاسفانه ۹۰% غزل ما را فرا گرفته، تهماسبی به آن تن نداده و همچنان با نگاهی به گذشته به پیش میرود.
یکی دیگر از ویژگیهایش که من خیلی دوست دارم و پیش ازین در کار دگر بچههای افغانستان نیز دیدهام این است که غزلهای شان عمودی اند که میشود گفت انکار و دوبارهپرداختن موضوع _که این را من در کار بچه های خود مان کمتر دیدهام_ که به نظر من بهترین راه است برای عمودیبودن غزل که ما سعی میکنیم به آن برسیم.
نکتهی دیگر که برای من جالب بود حضور شخصیتها و اسطورههای ایرانی (آریایی) در کارهای شان است. اینکه اینقدر از گذشته آگاهی دارد از فاکتورهای موفقیت شعرش است. ارجاعدادنهای به جمشید، هوشنگ، زرتشت و ... و گاهگاهی هم ارجاعدادنهای ساختارشکنانهی شان واقعا جالب است.
بنابراین دلایل این مجموعه، مجموعهی محکم و قابل دفاعیست».
اما با این حال غزل کلوخ چشمدار فانتزیست که ان را نمیپسندم و مثنوی روضهخوان را که زبان خود خراسانی نیست و فکر میکنم زیر تاثیر علی معلم است.
یوسفعلی میرشکاک شاعر نامدار ایران دومین سخنرانی بود که به جایگاه خواسته شد.
ایشان با تاکید به حرفهای آقای طریقی و برشمردن نقاط قوت شعر افغانستان به ویژه خراسانی افزود: « عبارت و لهجه بیش از آنچه ما فکر میکردیم در کار دخیل است، نه تنها در خواندن که در سرودن نیز. اینها مایهی تفاوت چشمانداز شاعران افغانستان، تاجیکستان و ایران است. مثلا، اگر بخوانیم: «سبد توت بِه سر، قُودهی گندم بِه بغل» این سخت آزاردهنده خواهد بود یعنی در سیستم موسیقی گویش ما تلخ میشود؛ اما اگر بخوانیم: «سبد توت بَه سر، قَودهی گندم بَه بغل» این فضا شکل میگیرد.
وی ادامه داد: تهماسبی خراسانی مرا یاد جوانیهای خودم میاندازد یعنی آرمانگرای به غلط. در مجموعهی ایشان ایران باستان رانده شده به آنطرف و اینطرف شده بلاد فارس و میدیا. و این کاریست که جز در ساحت زبان اتفاق نمیافتد، یعنی اگر این زبان با لهجههای مختلفش نباشد این مرزها به هیچ دردی نمیخورند.
آقای میرشکاک چون با باستانگرایی و کشانیدن خاستگاه زبان و تمدن آریایی به شرق کویر نمک در کارهای خراسانی موافق نبود، بیشتر به این جمله تاکید میکرد که تو سیدی و آریاییگرایی به تو نامربوط.
در حالیکه خود در لابلای گفتههایش چنین بیان میکرد که «رهایی شرق از استبداد و رسیدن شان به رفاه، تمدن و روشناندیشی جز با برگشتن به هویت فرهنگی نیاکان مان (آریاییان) میسر نیست».
آقای موسوی سومین کارشناس که داکتر شوکتعلی محمدی شاری _شاعر و باستانپژوه_ باشد را به جایگاه طلبید.
داکتر محمدی چنین آغاز سخن کرد: «تبریک عرض میکنم تولد گاهان را که یکبار دیگر ذهن ما را گاهانی کرد، به دلیل ذیقی وقت من از خیلی صحبتها صرف نظر میکنم و به بعضی از اهم دغدغههای زبانی میپردازم که با تولد گاهان اتفاق خوشی در زبان افتاده است. با توجه به پیشینهی ادبی خراسانی گاهان نوید روشنی برای آیندهی ایشان و زبان است.»
آقای شاری ادامه داده و به پاسخدادن در مورد تفاوتهای آوایی در گویش شرق و غرب کویر نمک که جناب طریقی به آن اشاره کرده و آقای میرشکاک کوتاه به آن پاسخ داده بودند و همچنان تعریض جناب میرشکاک بر خراسانی با این جمله که «تو سیدی و آریاییگرایی به تو نامربوط» پرداخت. ایشان فرمود: «ما اگر از تفاوتها حرف میزنیم این تفاوتها هرکدام رنگی از کمان رستم است _ما به رنگینکمان میگوییم کمان رستم_ آنچه خواهم گفت به دلیل تعصب و یا گرایش نیست؛ بل زبان زبان علمیست.
ما وقتی به کمان رستمی که تشخیص شده نگاه میکنیم آن رنگها را باید ببینیم و تبیین کنیم برای اینکه کوررنگی نگیریم.
یکی از مسائل خیلی پررنگ که میرشکاک نیز مطرح کردند نگاه آرکائیک یا باستانگرایی در شعرهای آقای خراسانی است، که با تعریض چندبارهی سید آریایی نیز مواجه شدیم.
جناب آقای میرشکاک! هویت، هویت اکتسابی است نه هویت خونی؛ اگر قرار باشد هویت را خونی بگیریم در ایران امروز هم طوایف مختلفی زندگی میکنند و باید تکلیف خیلیها را روشن کرد.
این هویت، هویت فرهنگمحور است که توجه آقای خراسانی به این نکته اتفاق خیلی ارزشمند برای ما خواهد بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه ما در مرکز ایران باستان هستیم و نیستیم، در یک حالت انکارشدگی قرار داریم. در افغانستان میگویند «فارسی بیگانه است». منِ شاعر پارسیزبان غزنوی، منِ شاعر بلخی، منِ شاعر بدخشانی، منِ شاعر هروی چه در برابر حمایت از این زبان دارم؟ در حالیکه ما در کشوری که امروز برایش ایران گفته میشود نیز انکار میشویم. برای شما راحت است که کشور تان ایران است، ما حتی کشور مان خراسان هم نیست. خیلی از استادان دانشگاه شما میگویند: «بلخ شهری بود که نابود شد» در حالیکه نوشآذر، نوبهار، دیوارهای تاریخیای که از دورهی پیشدادیان ماندهاند، برجها، کویهای قدیمی، نهرهای قدیمی و سنگنبشتههای بلخ را در بلخ پیدا میکنید.
همانگونه که میرشکاک گفتند که داعیهداران فراوانی امروز وجود دارد، برای ما راه نجات خراسان بزرگ درک روح فرهنگی و تمدنی است. ما اگر بخواهیم ازین بُحران ۲۶۸ساله نجات پیدا کنیم، باید برگردیم به هویت فرهنگی و تمدنی مان.
در افغانستان هویت قومی، هویت ژنی از طریق حاکمیت تولید میشود. چون از ناحیهی قومیت، ناحیهی خون و ژن یکعدهای تحدید میشوند، اینان نیز در درون خود این گرایش را بازتولید میکنند. این چرخه تا کی باید ادامه داشته باشد؟
افغانهای حاکم اگر فراست غزنویان را میداشتند ما روزگاران عروسالبلاد غزنه را دوباره تجربه میکردیم. خیلی این دو سلسلهی حاکمیت مشابه هماند؛ اما غزنویان از زبان و فرهنگ پارسی پایگاه سیاسی شان را تقویت کردهاند؛ اما این جماعت ایستادهاند که الّا و لابُد همهی مظاهر فرهنگی و تمدنی ما باید قومی و خونی تعریف شوند. نام کشور باید افغانستان باشد، زبان کشور باید افغانی (پشتو) باشد. پشتو اسم جدید است، افغان نام قوم حاکم است که به غلط به ما افغان میگویند و ما واقعا ازین ناحیه خیلی اذیت میشویم و آزار میبینیم. مکدر میشویم که به ما افغان میگویند. ما افغان نیستیم.
سرود ملی ما باید افغانی باشد، واحد پول ما باید افغانی باشد. این باید تا کی ادامه پیدا کند؟ در دنیای تکثر امروز این تا هنوز درک نشده؛ بنابراین جناب آقای استاد میرشکاک! آقای خراسانی نور چشم ماست. ایشان که به زبان پارسی حرف میزنند، بلخی هستند، با هویت فرهنگی و تمدنی شناخته میشوند، نه با هویت خونی که به نژاد هاشمی برگردد. نه ایشان خود را در فضای عربستان احساس میکنند، نه به زبان عربی حرف میزنند، نه هم چلتار و قبا بر تن دارند و نه عربی فکر میکنند.
ما اگر این تفاوتها را نبینیم دچار مشکل میشویم، ما اگر انصاف در تفکر، رویه و رفتار مان وجود نداشته باشد واکنشهایی برانگیخته میشود. وقتی تاریخ ادبیات ما نادیده انگاشته میشود باور کنید که ما مکدر میشویم. وقتی نصف کلیله و دمنه را قیچی میکنند و اسم کلیله و دمنهی بهرامشاهی را مینویسند کلیله و دمنه یا دورهی اسطورهای را با تبعیت و تقلید از نویسندگان اروپایی افسانه معنا میکنند ما مکدر میشویم.
اسطوره افسانه نیست، بخشی از سرگذشت بشر در هر حوزهی تمدنیست، حالا چه یونان باشد، چه ایران باستان یا هر جای دگر.
در کتابهای درسی دورهی دبیرستان مینویسند که ادبیات حماسی پرداختن به گذشتهی تخیلی یک ملت است، اینجاست که ادبیات حماسی را عقیم میکنند. به همین دلیل است که خیلی از اتفاقات بزرگی که در حوزهی زبان پارسی افتاد ناسروده ماند. مثل حماسهی سیاهجامگان، حماسهی آذرک شاری که در برابر عباسیها ۴۳سال جنگید و هارونالرشید برای سرکوبیاش آمد و دقمرگ شد و ... ناسروده مانده است و امروزه ما از ادبیات جنگ استفاده میکنیم، ادبیات دفاع، ادبیات پایداری و مقاومت_ چرا؟ چرا ما باید ریشهها را قطع کنیم؟ حماسه در هر زمان با شرایط خودش باید بازتولید شود.
اسطوره بخشی از سرگذشت تمدنی ماست که ریشههای زبانی ما را روشن میکند. شعر آقای خراسانی ریشه در یک شاخهای از زبان ما دارد که قدیمیترین شاخهی پارسی در خراسان بزرگ میشود.
نجیب مایل هروی که همهی دوستان با دیدگاهها و نوشتههای شان آشنایند، پارسی در خراسان بزرگ را به سه حوزه تقسیم میکند: ۱. هرات ۲. کابل ۳. لهجهی هزارگی. اما ایشان تاکید میکنند که اصیلترین شاخهی زبان پارسی لهجهی هزارگیست، به دلیل اینکه در کوهپایهها همینگونه که زبان مادری شان پارسی بوده این اصالتها حفظ شده است. حضور مهاجران در ایران یک فرصت استثنایی برای جامعهی اکادمیک ایران بود که میتوانستند ماهیت سبک خراسانی را کشف کنند. میبینیم که خیلی از بزرگان ما چون کدکنی، بهار، صفا و ... نمیتوانند خیلی ازین واژگان را بفهمند؛ بنابراین از سیاق معنی میکنند.
آقای داکتر مهیار در رونمایی از کتابهای «غزنی؛ بستر تمدن شرق اسلامی» فرمودند که من تفاوت آوایی «و» و «ی»ی معلوم و مجهول را نمیدانستم تا در یک کانال افغانستانی از صحبت یک پیرهمرد متوجه شدم. من برایش گفتم که آقای مهیار! شما نیاز نیست دنبال کانالها بگردید؛ کافیست که از همسایهی بغلدست تان سری بزنید و پای درد دلش بنشینید، فرقی ندارد اگر لباسش گرد غربت و کار دارد، زبانش زبان سنایی و مولانا است.
کار نیکان را قیاس از خود نگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
شما هردو را یکسان میخوانید در حالیکه شیر (جانور) با «ی» نوشته میشود و بدون «ی» خوانده میشود یعنی «ی»ی مجهول.
در اوستا یکی از ویژگیهایی که آقای خراسانی نیز در سرودههایش توجه کرده آوای ایران باستان و خراسان بزرگ است که متاسفانه با این تبدیل خط و تسلط وزن عربی بسیاری از قابلیتهای زبان پارسی رها شده است.
شما مصوتهای زبان پارسی را میگویید ۶تاست؛ ولی در زبان ما حد اقل ۱۲تاست که اگر این مصوتهای ترکیبی را نیز بالایش اضافه کنیم همان ۱۶ مصوت اوستا در زبان ما پیدا میشود؛ اما تدوینناشده است. خیلی از ناهماهنگیهایی که اکنون در وزن وجود دارد به دلیل این است که ما ازین تفاوتها ناآگاهیم.
متاسفانه با تسلط افغانها در خراسان بزرگ ما ۲۶۸سال از کارهای زبانی عقب افتادیم، خوشبختانه در ایران کار میشود؛ اما اینجا با توجه به لهجهی پهلوی کار میشود. میخواهند برای سبک قدیمی خراسانی با لهجهی تهرانی دستور بتراشند و آوانگاری کنند و مصوت در بیارند که امکان ندارد.
دو واج که در زبان اوستا هست و در زبان پارسی امروز نیست «تط» و «دط» که در اکثر زبانهای شرقی است، در لهجهی ما هنوز زنده اند؛ ولی در دگر لهجهها «تط» و «ت» یکی شده اند و «دط» گم شده است. خیلی از «د»هاییکه ما امروز تلفظ میکنیم سابقهی «ذ»ی دارند. خیلی ازین واجها گم شده اند.
اینها را اگر ما منطقهی ممنوعه بنامیم _ببخشید اگر این عبارت را میگویم_ چون در بعضی محافل شنیدهام که میگویند یلخ نگویید بد است، غزنی نگویید بد است، که الحمدلله از برکت تکنالوژی امروز همه یک خانواده شدهایم و همدلیها وجود دارد. این همدلی را ما یک پله برگردیم و از همزبانی شروع کنیم.
در این اواخر خیلی از پژوهشهایی که انجام شده است و لهجهی غربی را محور قرار میدهند شاید گناهی نداشته باشند به خاطری که ما نیستیم، ما دستور نمینویسیم، ما آوانگاری نمیکنیم، ما نیستیم؛ این نیستی ما را تحمل کنید، یک گوشه بگذارید که باشیم، آسمان به زمین نخواهد خورد. به خاطر این میگویم که من دلم به اندازهی شما به زبان پارسی میسوزد، اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. برای آنکه به همدلی برسیم باید همزبانی را تجربه کنیم. وطن ما زبان ماست نه آن خاک و کوه و دره و دریا؛ بنابراین رویکرد هویتی در افغانستان یک دارو هست و این را باید احیا کنیم؛ اگر احیا نکنیم حذف میشویم، گم میشویم. بنابراین بخش عظیمی ازین رویکرد در گاهان مصرف داخلی دارد؛ جای نگرانی نیست، شما که الحمدلله تخت و بخت تان برقراره و کشور تان ایران است، بگذارید ماهم ایرانی (آریایی) باشیم.
توجه بلیغ آقای خراسانی به زبان بومی این فرصت را به وجود آورده که واژگان ناب پارسی را زنده کند. خلاقیت تنها این نیست که هی ما قالب بشکنیم، نوآوری کنیم و مدرن شویم؛ احیا هم بخشی از آن توسعه و خلاقیت ادبیهنری است، ما نمیتوانیم این ریشهها را رها کنیم.
در لهجهای که آقای خراسانی سخن میراند و زیست میکند (لهجهی هزارگی) و در فضای بلخ نفس میکشد، غنیمتی شده است که ایشان دیدگاه هویتی را با کارهای زبانی تلفیق کنند، که نسل جوان ما به این کار ضرورت جدی دارد.
دقیقترین واژگان عربی که در اینجا معادلش نیست و یا ماهها باید دنبالش بگردی در لهجهی ما هست. مثلا: واژهی «توکل» که اینطرفها معادلی برایش ندارند ما داریم، اگر فیلم چند متر مکعب عشق را نگاه کنید فرصت تقریبا یک دقیقهای که در اختیار یک پارسیزبانی _که با لهجهی اصیل هزارگی حرف میزند_ گذاشته شده به سادگی این معادل را دست تان میدهد. از وی دربارهی کاری سوال میشود و ایشان به جای توکل میگویند «سِپُرد به خدا»، یا معادل واژهی «تقاص» را شما ندارید ولی ما داریم که به آن «بَرمَتَه» میگوییم که اوستایی هم هست.
پشتوانهی فکری و این گرایش ایشان (خراسانی) جدیدترین و معتبرترین پژوهشهاییست که در مورد ایران باستان انجام یافته است. در تاریخ و تمدن ایران باستان هرچه حرف زدند مستشرقان حرف زدند، ما هم اگر حرفی میزنیم اکثرا تقلید است. ما مجتهد در ادبیات کم داریم و مجتهد در تاریخ و اوستا هم کم داریم، اینها را که تاکید میکنم به خاطر گرایش نیست برای کشف حقایق است.
«راگا» را که نام یکی از غزلهای خراسانی نیز هست، عدهای «ری» معنا کردهاند جایی که اکنون ما نشستهایم، نه! راگا، ری نیست؛ راگا، راگا است. پس از مسلطشدن زبان عربی در سرزمینهای پارسیزبان «گ»ها یا تبدیل به «غ» شدند و یا هم به «ج»؛ «راگا» هم شد «راغا» که هنوز هم با همین نام در بدخشان باقیست که برایش راغ هم میگویند. و این تاملها تاملهای قشنگیست.
مستشرقین میخواهند با افسانه معناکردن اسطورهها و قیچیکردن شان از سرگذشت ما برای سر خود شان کلاه بدوزند. «ریچارد فرای» تا آنجا پیش میرود که میگوید زرتشت شخص خاصی نیست؛ در حالیکه اوستا هنوز موجود است و اینهمه نشانههای بیرونی. ما اگر به اینها توجه نکنیم و میداندار نباشیم ریچارد فرای، دمورگان و ... دار و ندار ما را خواهند برد.
ما به گسترهی زبان پارسی ایمان داریم و دل بستهایم. هرجا زبان پارسی باشد ما خود را بیگانه احساس نمیکنیم هرچند به ما میگویند اتباع بیگانه؛ امید که همدلیهای ما دست همزبانی مان را نیز بگیرد.
پس از سخنرانی داکتر محمدی شاری دوستان شاعر هریک اصغر معاذی غزلسرای نامآشنای ایران، سیده تکتم حسینی بانوی غزلهای ناب خراسان بزرگ، سجاد رشیدیپور، مهدی ابولقاسمی غزلسرای توانمند مهاجر، داود جهانوند، محمدحسین عباسی، آرمان صورتگر، سید علیرضا جعفری، زهرا بوستانی، نوید کلانکی، حسین فلاحتکار و کبیر حسینی به خوانش سرودههای زیبا و گیرای شان پرداختند و فضای برنامه را جذاب و شعرآگین کردند.
در لابلای این شعر خوانیها از مرتضی نوروزی شاعر و جامعهشناس موفق ایران دعوت به عمل آمد، آقای نوروزی در ضمن دکلمهکردن اشعار خویش به سخنانی چند نیز پرداخت. ایشان گفت: «چنانکه آقای داکتر شاری اشاره کردند که اقلیت افغانها بر ما حاکم اند؛ فرقی نمیکند سلطه همهجا هست و هرجا شکل خودش را دارد.
چیزی که برایم خیلی جالب بود اینکه آقای موسوی یوسفعلی را از شاگردان فردید معرفی کردند، چه عجب!!! نمیدانستم؛ ولی نمیدانم چرا آقای میرشکاک یاد شان میرود که «زبان؛ خانهی هستی است»؟ پس اگر چنین باشد من واقعا در صحبتهای آقای محمدی این مهم را بیشتر پیدا میکنم و مطالعات اخیرم نیز نشان میدهد که _چه هایدگر باشد و چه نیچه_ بازگشتِ به خاستگاه، بازگشتِ به سرآغازها را برای رهایی از سردرگمی و بنبست در دنیای مدرن توصیه میکند. اینان یک جریان فکری اند که بنیاد قراردادن چیزی را و حول محور آن چرخیدن و روشنگری در آن زمینه را انحراف تاریخی دانسته و برای پیشگیری از این انحراف به بازگشتِ به سرآغازها میخواند، حالا چه این سرآغازها یونان باشد چه بلخ.
من گاهان را در همین برنامه که برداشتم و خواندم این را بیشتر میپسندم تا غزل ایران. اصلا من غزل ایران را به عنوان شعر قبول ندارم، بیش ازینکه به شعر بماند به کارهایی سنتیای میماند که مثلا در اصفهان تولید میشود، مثلا در موسیقی تولید میشود، چه میدانم غزلی که هضمشده در سلطه است نه در برابر سلطه؛ حالا چه سلطه زبان باشد، چه هم ایدیولوژیای که میخواهد هژمونی تولید کند که اکثریتی را در گرو تعدادی بکشاند.
برنامه با سخنان و شعرخوانی شاعر گاهان (تهماسبی خراسانی) به پایان رسید.
گفتنی است که انجمن ادبی مشکات یکی از حلقات ادبی فعال مهاجران کشور ما در ایران است که با مدیریت مهدی ابوالقاسمی غزل سرای موفق کشور و سید بشیر موسوی در این چند سال برنامههای بزرگ و تاثیرگذاری را در حوزهی هنر و ادبیات اجرا کرده اند.
به گزارش آوا، نخستین رونمایی و نقد این اثر با سخنرانی غلامرضا طریقی، یوسفعلی میرشکاک و داکتر شوکتعلی محمدی شاری _شاعران و پژوهشگران نامی ایران و خراسان بزرگ_ با حضور دهها شاعر و نویسندهی مطرح ایرانی و مهاجر در انجمن ادبی مشکات برگزار شد.
برنامه با تلاوت آیات نور و پخش سرود پارسی شهید قهار عاصی _که توسط آقایان شباب و ... آهنگسازی شده اند_ آغاز شد
سید بشیر موسوی که گردانندهی برنامه بود، پس از شنیدن چندین شعر و آماده شدن فضا از غلامرضا طریقی شاعر جوان ایرانی دعوت به سخنرانی کرد.
آقای طریقی ضمن شادباش گفتن، چاپ گاهان را اتفاق مهمی در ادبیات معاصر پارسی دانسته و ابراز خرسندی کرد.
طریقی گفت: «در غزلی که پس از نیما شکل گرفت حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، عبدالجبار کاکایی، یوسفعلی میرشکاک و چند تن دیگر از چهرههای برجستهای بودند که به غزل روح و روان تازهای بخشیدند؛ ولی پس از انقلاب اسلامی در ایران گسستی در آن ایجاد شد که رفتهرفته غزل مدرن به زیادکردن فاصلهی میان شاعر و مخاطب غزل انجامید. ازین میان محمدسعید میرزایی با سودبردن از سبک هندی در غزل مدرن به گیرایی سرودههایش افزوده و با آفرینش منحصربهفردش آن فاصلهی میان خود و مخاطبش را به تدریج برداشت. در حالیکه بازار انبوه مجموعههاییست که پر از غلطهای دستوری و اشتباهات فاحش زبانی است، که نمیدانم چگونه به چاپ چندم هم میرسند.
آری! غزل ما فانتزی شده است، درست است که در این میان کارهای خوبی هم میشود؛ ولی کلیت جریان این است که عرض کردم: پرداخت سطحی، روزمرگی و فانتزیبازی در غزل ایران.
این نکتهها را برای این گفتم که برسم به اینجا که تا جایی که من با دوستان افغانستانی رابطه داشتهام و آثار شان را خواندهام، اینان دچار لغزشهایی که ما شدهایم نشده اند.
زبان شاعران افغانستان زبانیست فخیم و استخواندار؛ درست برعکس زبان لوس و فانتزی غزل ما که هی به سمت روزمرگی رفته و از مخاطبش فاصله میگیرد.
نمونهی بارز شان همین سید رضا محمدی، سید ضیا قاسمی و تهماسبی خراسانی و از پیشکسوتان هم محمدکاظم کاظمی، سید ابوطالب مظفری و دیگران.
خوشبختانه وقتی با گاهان روبرو شدم متوجه شدم که این ویژگی را دارد و اولین دلیلی که به خواندنش علاقه پیدا کردم همین بود که آنچه پاشنهی آشیل غزل امروز مان شده است که سبب فاصلهگرفتن از مخاطب و به حاشیه راندهشدن غزل جوان شده؛ برعکس در کارهای ایشان همان زبان فخیم و استخواندار دیده میشود که باعث رشد، مانایی و ایجاد گیرایی برای مخاطب است.
تهماسبی از شاعران زبانآگاه است. این تعریف از شعر را که همه میپذیریم که «شعر هنریست که در زبان اتفاق میافتد»؛ پس ایشان بهترین فاکتور را برای موفقیت دارند. تنندادن ایشان به این جریانهای معمول شعر که بیش از همه انترنت در آن دخیل است، تنندادن ایشان به شعری که فیسبوک از ما میخواهد و ویژگی دیگری که مرا بیشتر جذب کرده نداشتن همین فانتزیبازیهاییست که ما در شعر مان داریم، جریانی که متاسفانه ۹۰% غزل ما را فرا گرفته، تهماسبی به آن تن نداده و همچنان با نگاهی به گذشته به پیش میرود.
یکی دیگر از ویژگیهایش که من خیلی دوست دارم و پیش ازین در کار دگر بچههای افغانستان نیز دیدهام این است که غزلهای شان عمودی اند که میشود گفت انکار و دوبارهپرداختن موضوع _که این را من در کار بچه های خود مان کمتر دیدهام_ که به نظر من بهترین راه است برای عمودیبودن غزل که ما سعی میکنیم به آن برسیم.
نکتهی دیگر که برای من جالب بود حضور شخصیتها و اسطورههای ایرانی (آریایی) در کارهای شان است. اینکه اینقدر از گذشته آگاهی دارد از فاکتورهای موفقیت شعرش است. ارجاعدادنهای به جمشید، هوشنگ، زرتشت و ... و گاهگاهی هم ارجاعدادنهای ساختارشکنانهی شان واقعا جالب است.
بنابراین دلایل این مجموعه، مجموعهی محکم و قابل دفاعیست».
اما با این حال غزل کلوخ چشمدار فانتزیست که ان را نمیپسندم و مثنوی روضهخوان را که زبان خود خراسانی نیست و فکر میکنم زیر تاثیر علی معلم است.
یوسفعلی میرشکاک شاعر نامدار ایران دومین سخنرانی بود که به جایگاه خواسته شد.
ایشان با تاکید به حرفهای آقای طریقی و برشمردن نقاط قوت شعر افغانستان به ویژه خراسانی افزود: « عبارت و لهجه بیش از آنچه ما فکر میکردیم در کار دخیل است، نه تنها در خواندن که در سرودن نیز. اینها مایهی تفاوت چشمانداز شاعران افغانستان، تاجیکستان و ایران است. مثلا، اگر بخوانیم: «سبد توت بِه سر، قُودهی گندم بِه بغل» این سخت آزاردهنده خواهد بود یعنی در سیستم موسیقی گویش ما تلخ میشود؛ اما اگر بخوانیم: «سبد توت بَه سر، قَودهی گندم بَه بغل» این فضا شکل میگیرد.
وی ادامه داد: تهماسبی خراسانی مرا یاد جوانیهای خودم میاندازد یعنی آرمانگرای به غلط. در مجموعهی ایشان ایران باستان رانده شده به آنطرف و اینطرف شده بلاد فارس و میدیا. و این کاریست که جز در ساحت زبان اتفاق نمیافتد، یعنی اگر این زبان با لهجههای مختلفش نباشد این مرزها به هیچ دردی نمیخورند.
آقای میرشکاک چون با باستانگرایی و کشانیدن خاستگاه زبان و تمدن آریایی به شرق کویر نمک در کارهای خراسانی موافق نبود، بیشتر به این جمله تاکید میکرد که تو سیدی و آریاییگرایی به تو نامربوط.
در حالیکه خود در لابلای گفتههایش چنین بیان میکرد که «رهایی شرق از استبداد و رسیدن شان به رفاه، تمدن و روشناندیشی جز با برگشتن به هویت فرهنگی نیاکان مان (آریاییان) میسر نیست».
آقای موسوی سومین کارشناس که داکتر شوکتعلی محمدی شاری _شاعر و باستانپژوه_ باشد را به جایگاه طلبید.
داکتر محمدی چنین آغاز سخن کرد: «تبریک عرض میکنم تولد گاهان را که یکبار دیگر ذهن ما را گاهانی کرد، به دلیل ذیقی وقت من از خیلی صحبتها صرف نظر میکنم و به بعضی از اهم دغدغههای زبانی میپردازم که با تولد گاهان اتفاق خوشی در زبان افتاده است. با توجه به پیشینهی ادبی خراسانی گاهان نوید روشنی برای آیندهی ایشان و زبان است.»
آقای شاری ادامه داده و به پاسخدادن در مورد تفاوتهای آوایی در گویش شرق و غرب کویر نمک که جناب طریقی به آن اشاره کرده و آقای میرشکاک کوتاه به آن پاسخ داده بودند و همچنان تعریض جناب میرشکاک بر خراسانی با این جمله که «تو سیدی و آریاییگرایی به تو نامربوط» پرداخت. ایشان فرمود: «ما اگر از تفاوتها حرف میزنیم این تفاوتها هرکدام رنگی از کمان رستم است _ما به رنگینکمان میگوییم کمان رستم_ آنچه خواهم گفت به دلیل تعصب و یا گرایش نیست؛ بل زبان زبان علمیست.
ما وقتی به کمان رستمی که تشخیص شده نگاه میکنیم آن رنگها را باید ببینیم و تبیین کنیم برای اینکه کوررنگی نگیریم.
یکی از مسائل خیلی پررنگ که میرشکاک نیز مطرح کردند نگاه آرکائیک یا باستانگرایی در شعرهای آقای خراسانی است، که با تعریض چندبارهی سید آریایی نیز مواجه شدیم.
جناب آقای میرشکاک! هویت، هویت اکتسابی است نه هویت خونی؛ اگر قرار باشد هویت را خونی بگیریم در ایران امروز هم طوایف مختلفی زندگی میکنند و باید تکلیف خیلیها را روشن کرد.
این هویت، هویت فرهنگمحور است که توجه آقای خراسانی به این نکته اتفاق خیلی ارزشمند برای ما خواهد بود؛ چرا؟ به دلیل اینکه ما در مرکز ایران باستان هستیم و نیستیم، در یک حالت انکارشدگی قرار داریم. در افغانستان میگویند «فارسی بیگانه است». منِ شاعر پارسیزبان غزنوی، منِ شاعر بلخی، منِ شاعر بدخشانی، منِ شاعر هروی چه در برابر حمایت از این زبان دارم؟ در حالیکه ما در کشوری که امروز برایش ایران گفته میشود نیز انکار میشویم. برای شما راحت است که کشور تان ایران است، ما حتی کشور مان خراسان هم نیست. خیلی از استادان دانشگاه شما میگویند: «بلخ شهری بود که نابود شد» در حالیکه نوشآذر، نوبهار، دیوارهای تاریخیای که از دورهی پیشدادیان ماندهاند، برجها، کویهای قدیمی، نهرهای قدیمی و سنگنبشتههای بلخ را در بلخ پیدا میکنید.
همانگونه که میرشکاک گفتند که داعیهداران فراوانی امروز وجود دارد، برای ما راه نجات خراسان بزرگ درک روح فرهنگی و تمدنی است. ما اگر بخواهیم ازین بُحران ۲۶۸ساله نجات پیدا کنیم، باید برگردیم به هویت فرهنگی و تمدنی مان.
در افغانستان هویت قومی، هویت ژنی از طریق حاکمیت تولید میشود. چون از ناحیهی قومیت، ناحیهی خون و ژن یکعدهای تحدید میشوند، اینان نیز در درون خود این گرایش را بازتولید میکنند. این چرخه تا کی باید ادامه داشته باشد؟
افغانهای حاکم اگر فراست غزنویان را میداشتند ما روزگاران عروسالبلاد غزنه را دوباره تجربه میکردیم. خیلی این دو سلسلهی حاکمیت مشابه هماند؛ اما غزنویان از زبان و فرهنگ پارسی پایگاه سیاسی شان را تقویت کردهاند؛ اما این جماعت ایستادهاند که الّا و لابُد همهی مظاهر فرهنگی و تمدنی ما باید قومی و خونی تعریف شوند. نام کشور باید افغانستان باشد، زبان کشور باید افغانی (پشتو) باشد. پشتو اسم جدید است، افغان نام قوم حاکم است که به غلط به ما افغان میگویند و ما واقعا ازین ناحیه خیلی اذیت میشویم و آزار میبینیم. مکدر میشویم که به ما افغان میگویند. ما افغان نیستیم.
سرود ملی ما باید افغانی باشد، واحد پول ما باید افغانی باشد. این باید تا کی ادامه پیدا کند؟ در دنیای تکثر امروز این تا هنوز درک نشده؛ بنابراین جناب آقای استاد میرشکاک! آقای خراسانی نور چشم ماست. ایشان که به زبان پارسی حرف میزنند، بلخی هستند، با هویت فرهنگی و تمدنی شناخته میشوند، نه با هویت خونی که به نژاد هاشمی برگردد. نه ایشان خود را در فضای عربستان احساس میکنند، نه به زبان عربی حرف میزنند، نه هم چلتار و قبا بر تن دارند و نه عربی فکر میکنند.
ما اگر این تفاوتها را نبینیم دچار مشکل میشویم، ما اگر انصاف در تفکر، رویه و رفتار مان وجود نداشته باشد واکنشهایی برانگیخته میشود. وقتی تاریخ ادبیات ما نادیده انگاشته میشود باور کنید که ما مکدر میشویم. وقتی نصف کلیله و دمنه را قیچی میکنند و اسم کلیله و دمنهی بهرامشاهی را مینویسند کلیله و دمنه یا دورهی اسطورهای را با تبعیت و تقلید از نویسندگان اروپایی افسانه معنا میکنند ما مکدر میشویم.
اسطوره افسانه نیست، بخشی از سرگذشت بشر در هر حوزهی تمدنیست، حالا چه یونان باشد، چه ایران باستان یا هر جای دگر.
در کتابهای درسی دورهی دبیرستان مینویسند که ادبیات حماسی پرداختن به گذشتهی تخیلی یک ملت است، اینجاست که ادبیات حماسی را عقیم میکنند. به همین دلیل است که خیلی از اتفاقات بزرگی که در حوزهی زبان پارسی افتاد ناسروده ماند. مثل حماسهی سیاهجامگان، حماسهی آذرک شاری که در برابر عباسیها ۴۳سال جنگید و هارونالرشید برای سرکوبیاش آمد و دقمرگ شد و ... ناسروده مانده است و امروزه ما از ادبیات جنگ استفاده میکنیم، ادبیات دفاع، ادبیات پایداری و مقاومت_ چرا؟ چرا ما باید ریشهها را قطع کنیم؟ حماسه در هر زمان با شرایط خودش باید بازتولید شود.
اسطوره بخشی از سرگذشت تمدنی ماست که ریشههای زبانی ما را روشن میکند. شعر آقای خراسانی ریشه در یک شاخهای از زبان ما دارد که قدیمیترین شاخهی پارسی در خراسان بزرگ میشود.
نجیب مایل هروی که همهی دوستان با دیدگاهها و نوشتههای شان آشنایند، پارسی در خراسان بزرگ را به سه حوزه تقسیم میکند: ۱. هرات ۲. کابل ۳. لهجهی هزارگی. اما ایشان تاکید میکنند که اصیلترین شاخهی زبان پارسی لهجهی هزارگیست، به دلیل اینکه در کوهپایهها همینگونه که زبان مادری شان پارسی بوده این اصالتها حفظ شده است. حضور مهاجران در ایران یک فرصت استثنایی برای جامعهی اکادمیک ایران بود که میتوانستند ماهیت سبک خراسانی را کشف کنند. میبینیم که خیلی از بزرگان ما چون کدکنی، بهار، صفا و ... نمیتوانند خیلی ازین واژگان را بفهمند؛ بنابراین از سیاق معنی میکنند.
آقای داکتر مهیار در رونمایی از کتابهای «غزنی؛ بستر تمدن شرق اسلامی» فرمودند که من تفاوت آوایی «و» و «ی»ی معلوم و مجهول را نمیدانستم تا در یک کانال افغانستانی از صحبت یک پیرهمرد متوجه شدم. من برایش گفتم که آقای مهیار! شما نیاز نیست دنبال کانالها بگردید؛ کافیست که از همسایهی بغلدست تان سری بزنید و پای درد دلش بنشینید، فرقی ندارد اگر لباسش گرد غربت و کار دارد، زبانش زبان سنایی و مولانا است.
کار نیکان را قیاس از خود نگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
شما هردو را یکسان میخوانید در حالیکه شیر (جانور) با «ی» نوشته میشود و بدون «ی» خوانده میشود یعنی «ی»ی مجهول.
در اوستا یکی از ویژگیهایی که آقای خراسانی نیز در سرودههایش توجه کرده آوای ایران باستان و خراسان بزرگ است که متاسفانه با این تبدیل خط و تسلط وزن عربی بسیاری از قابلیتهای زبان پارسی رها شده است.
شما مصوتهای زبان پارسی را میگویید ۶تاست؛ ولی در زبان ما حد اقل ۱۲تاست که اگر این مصوتهای ترکیبی را نیز بالایش اضافه کنیم همان ۱۶ مصوت اوستا در زبان ما پیدا میشود؛ اما تدوینناشده است. خیلی از ناهماهنگیهایی که اکنون در وزن وجود دارد به دلیل این است که ما ازین تفاوتها ناآگاهیم.
متاسفانه با تسلط افغانها در خراسان بزرگ ما ۲۶۸سال از کارهای زبانی عقب افتادیم، خوشبختانه در ایران کار میشود؛ اما اینجا با توجه به لهجهی پهلوی کار میشود. میخواهند برای سبک قدیمی خراسانی با لهجهی تهرانی دستور بتراشند و آوانگاری کنند و مصوت در بیارند که امکان ندارد.
دو واج که در زبان اوستا هست و در زبان پارسی امروز نیست «تط» و «دط» که در اکثر زبانهای شرقی است، در لهجهی ما هنوز زنده اند؛ ولی در دگر لهجهها «تط» و «ت» یکی شده اند و «دط» گم شده است. خیلی از «د»هاییکه ما امروز تلفظ میکنیم سابقهی «ذ»ی دارند. خیلی ازین واجها گم شده اند.
اینها را اگر ما منطقهی ممنوعه بنامیم _ببخشید اگر این عبارت را میگویم_ چون در بعضی محافل شنیدهام که میگویند یلخ نگویید بد است، غزنی نگویید بد است، که الحمدلله از برکت تکنالوژی امروز همه یک خانواده شدهایم و همدلیها وجود دارد. این همدلی را ما یک پله برگردیم و از همزبانی شروع کنیم.
در این اواخر خیلی از پژوهشهایی که انجام شده است و لهجهی غربی را محور قرار میدهند شاید گناهی نداشته باشند به خاطری که ما نیستیم، ما دستور نمینویسیم، ما آوانگاری نمیکنیم، ما نیستیم؛ این نیستی ما را تحمل کنید، یک گوشه بگذارید که باشیم، آسمان به زمین نخواهد خورد. به خاطر این میگویم که من دلم به اندازهی شما به زبان پارسی میسوزد، اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. برای آنکه به همدلی برسیم باید همزبانی را تجربه کنیم. وطن ما زبان ماست نه آن خاک و کوه و دره و دریا؛ بنابراین رویکرد هویتی در افغانستان یک دارو هست و این را باید احیا کنیم؛ اگر احیا نکنیم حذف میشویم، گم میشویم. بنابراین بخش عظیمی ازین رویکرد در گاهان مصرف داخلی دارد؛ جای نگرانی نیست، شما که الحمدلله تخت و بخت تان برقراره و کشور تان ایران است، بگذارید ماهم ایرانی (آریایی) باشیم.
توجه بلیغ آقای خراسانی به زبان بومی این فرصت را به وجود آورده که واژگان ناب پارسی را زنده کند. خلاقیت تنها این نیست که هی ما قالب بشکنیم، نوآوری کنیم و مدرن شویم؛ احیا هم بخشی از آن توسعه و خلاقیت ادبیهنری است، ما نمیتوانیم این ریشهها را رها کنیم.
در لهجهای که آقای خراسانی سخن میراند و زیست میکند (لهجهی هزارگی) و در فضای بلخ نفس میکشد، غنیمتی شده است که ایشان دیدگاه هویتی را با کارهای زبانی تلفیق کنند، که نسل جوان ما به این کار ضرورت جدی دارد.
دقیقترین واژگان عربی که در اینجا معادلش نیست و یا ماهها باید دنبالش بگردی در لهجهی ما هست. مثلا: واژهی «توکل» که اینطرفها معادلی برایش ندارند ما داریم، اگر فیلم چند متر مکعب عشق را نگاه کنید فرصت تقریبا یک دقیقهای که در اختیار یک پارسیزبانی _که با لهجهی اصیل هزارگی حرف میزند_ گذاشته شده به سادگی این معادل را دست تان میدهد. از وی دربارهی کاری سوال میشود و ایشان به جای توکل میگویند «سِپُرد به خدا»، یا معادل واژهی «تقاص» را شما ندارید ولی ما داریم که به آن «بَرمَتَه» میگوییم که اوستایی هم هست.
پشتوانهی فکری و این گرایش ایشان (خراسانی) جدیدترین و معتبرترین پژوهشهاییست که در مورد ایران باستان انجام یافته است. در تاریخ و تمدن ایران باستان هرچه حرف زدند مستشرقان حرف زدند، ما هم اگر حرفی میزنیم اکثرا تقلید است. ما مجتهد در ادبیات کم داریم و مجتهد در تاریخ و اوستا هم کم داریم، اینها را که تاکید میکنم به خاطر گرایش نیست برای کشف حقایق است.
«راگا» را که نام یکی از غزلهای خراسانی نیز هست، عدهای «ری» معنا کردهاند جایی که اکنون ما نشستهایم، نه! راگا، ری نیست؛ راگا، راگا است. پس از مسلطشدن زبان عربی در سرزمینهای پارسیزبان «گ»ها یا تبدیل به «غ» شدند و یا هم به «ج»؛ «راگا» هم شد «راغا» که هنوز هم با همین نام در بدخشان باقیست که برایش راغ هم میگویند. و این تاملها تاملهای قشنگیست.
مستشرقین میخواهند با افسانه معناکردن اسطورهها و قیچیکردن شان از سرگذشت ما برای سر خود شان کلاه بدوزند. «ریچارد فرای» تا آنجا پیش میرود که میگوید زرتشت شخص خاصی نیست؛ در حالیکه اوستا هنوز موجود است و اینهمه نشانههای بیرونی. ما اگر به اینها توجه نکنیم و میداندار نباشیم ریچارد فرای، دمورگان و ... دار و ندار ما را خواهند برد.
ما به گسترهی زبان پارسی ایمان داریم و دل بستهایم. هرجا زبان پارسی باشد ما خود را بیگانه احساس نمیکنیم هرچند به ما میگویند اتباع بیگانه؛ امید که همدلیهای ما دست همزبانی مان را نیز بگیرد.
پس از سخنرانی داکتر محمدی شاری دوستان شاعر هریک اصغر معاذی غزلسرای نامآشنای ایران، سیده تکتم حسینی بانوی غزلهای ناب خراسان بزرگ، سجاد رشیدیپور، مهدی ابولقاسمی غزلسرای توانمند مهاجر، داود جهانوند، محمدحسین عباسی، آرمان صورتگر، سید علیرضا جعفری، زهرا بوستانی، نوید کلانکی، حسین فلاحتکار و کبیر حسینی به خوانش سرودههای زیبا و گیرای شان پرداختند و فضای برنامه را جذاب و شعرآگین کردند.
در لابلای این شعر خوانیها از مرتضی نوروزی شاعر و جامعهشناس موفق ایران دعوت به عمل آمد، آقای نوروزی در ضمن دکلمهکردن اشعار خویش به سخنانی چند نیز پرداخت. ایشان گفت: «چنانکه آقای داکتر شاری اشاره کردند که اقلیت افغانها بر ما حاکم اند؛ فرقی نمیکند سلطه همهجا هست و هرجا شکل خودش را دارد.
چیزی که برایم خیلی جالب بود اینکه آقای موسوی یوسفعلی را از شاگردان فردید معرفی کردند، چه عجب!!! نمیدانستم؛ ولی نمیدانم چرا آقای میرشکاک یاد شان میرود که «زبان؛ خانهی هستی است»؟ پس اگر چنین باشد من واقعا در صحبتهای آقای محمدی این مهم را بیشتر پیدا میکنم و مطالعات اخیرم نیز نشان میدهد که _چه هایدگر باشد و چه نیچه_ بازگشتِ به خاستگاه، بازگشتِ به سرآغازها را برای رهایی از سردرگمی و بنبست در دنیای مدرن توصیه میکند. اینان یک جریان فکری اند که بنیاد قراردادن چیزی را و حول محور آن چرخیدن و روشنگری در آن زمینه را انحراف تاریخی دانسته و برای پیشگیری از این انحراف به بازگشتِ به سرآغازها میخواند، حالا چه این سرآغازها یونان باشد چه بلخ.
من گاهان را در همین برنامه که برداشتم و خواندم این را بیشتر میپسندم تا غزل ایران. اصلا من غزل ایران را به عنوان شعر قبول ندارم، بیش ازینکه به شعر بماند به کارهایی سنتیای میماند که مثلا در اصفهان تولید میشود، مثلا در موسیقی تولید میشود، چه میدانم غزلی که هضمشده در سلطه است نه در برابر سلطه؛ حالا چه سلطه زبان باشد، چه هم ایدیولوژیای که میخواهد هژمونی تولید کند که اکثریتی را در گرو تعدادی بکشاند.
برنامه با سخنان و شعرخوانی شاعر گاهان (تهماسبی خراسانی) به پایان رسید.
گفتنی است که انجمن ادبی مشکات یکی از حلقات ادبی فعال مهاجران کشور ما در ایران است که با مدیریت مهدی ابوالقاسمی غزل سرای موفق کشور و سید بشیر موسوی در این چند سال برنامههای بزرگ و تاثیرگذاری را در حوزهی هنر و ادبیات اجرا کرده اند.