4- خال گوشتی نیز در عداد داستانهای خوب کتاب است و اوج نگاه بدبینانه و مرد ستیز نویسنده. مردی که خال گوشتی بر گونه خودش دارد دچار این توهم است که زن دوستش دارد و خصوصاً عاشق آن خال گوشتی اوست. اما زن از او متنفر است. رفتارهای به ظاهر تناقض آمیزی در این داستان دیده میشود. مرد زن را دوست دارد ولی به او سلام نمیکند. و زن از مرد متنفر است اما دوست دارد که مرد بهش سلام کند. نکته دیگر اینکه در این داستان و اغلب داستانهای این کتاب نویسنده از عنصر مونتاژ خوب استفاده نمیکند و اغلب فاصلههایی که توسط چارخانهها در میان روایت یک داستان میاندازد ربطی به ساختار داستان ندارد و غیرلازم مینمایند. سکینه محمدی درکل و از جمله در این داستان ماجرایی را به صورت عینی و زنده و در زمان حال نقل نمیکند. شیوه روایت ایشان کلی، تلخیصی و اغلب به صورت نقل ماضی استمراری است. و این یعنی همان گریز از حال و به دست ندادن صحنه که دو عنصر هویت ساز داستانند. ایشان داستانها را معمولا از عناصر و سوژههای دور و برش نمیگیرد.
5- نویسنده حرفهای «مردان داستان زن را ملعبه رفتارهای خودشان قرار دادهاند. این داستان هرچند روابط علت و معلولیش چندان قدرتمند نیست ولی بهرحال در تبین یک چیز موفق است و آن درون ناشناخته آدمهاست. سردبیری که معلوم نیست عاشق زن است یا عاشق حرفهاش بهرحال سرنوشت زنی را تدبیرمیکند. و زنی که بیاختیار در پی بازیهای مردان روانند.
6- یک رابطه ساده «بیان یکی دیگر از دغدغههای زن مدرن است. زنی که از تن سپردن به زندگی زناشویی ابا دارد اما در عوض به روابط آزاد زن و مرد آنهم با همان مردی که همسرش بوده راضی است. این داستان هرچند به لحاظ ساخت موفق است و ساختار جمع و جور و یکدستی دارد اما از لحاظ موقعیت اجتماعی یکی از پا درهواترین داستانهای این مجموعه است. یعنی روشن نیست این زن و مرد در کدام اجتماع زندگی میکند. در جوامعی که ما میشناسیم زن ومردی که از هم جدا شده اند حاضر نیستند به قول معروف ریخت همدیگررا ببینند.
7- گاهی سوژههای به کار گرفته شده توسط نویسنده آن قدر عجیب و پرت است که آدم خیال میکند نویسنده از باب تفنن آن را از جایی شنیده و یا در جای خوانده وتبدیل به داستان کرده است. داستان مراسم تدفین از این گونه داستانهاست. شیوهای از زندگی که نمیدانم در کدام کشوری در حال جریان است. گروهی زن و مردی شیک و آراسته زنی آراسته را تشیع میکنند و به خاک میسپارند که هیچ نسبتی با او ندارند. روایت در این داستان نیز مانند اغلب داستانهای این کتاب پاکیزه و منظم است. ابهامی که شخص متوفی، مرد با کروات قرمز که مدیر تداراکات این برنامه است و نیز تشیع کننده گان جنازه وجود دارد با تم داستان جور است. در صفحه ۴۲ سطر سوم آمده است:» مردها بیشتر بودند و پشت سر زنها، آرام میآمدند و نه حرفی بود و نه اشکی و نه حتی مویهای. ساخت جمله و کلمه «حتی» نشان میدهد که نویسنده با مفاهیم و موضع کاربرد این کلمات چندان آشنا نیست.
ساخت طبیعی جمله باید چنین میبود: آرام میآمدند، نه مویهای، نه اشکی و نه حتی حرفی.
8- در داستان یک صبح معمولی احساسات ناخوشایند زن و شوهری که باهم زندگی میکنند ولی ازهم فاصله دارند روایت میشود. در این داستان هم فاصلهها و قطع و وصل شدن صحنهها چندان توجیه شده نیست. روایت این داستان که میتوانست بدون قطع شدن بیاید و یکدستتر باشد بیجهت به بخشهای تقسیم شده است. و یا حداقل در مواردی دیگری که باید فاصله آنجا میبود این کار صورت نگرفته است. در صحنه از همین داستان بخشی است که خواننده متوجه نمیشود زمان آن به کی بر میگردد: «او به یاد موهای زنش افتاده بود و فکر کرده بود که اگر زنش با او ازدواج میکرد حتماً عاشق هم میشدند و از زن بدش آمد. با آن موهای بور و فرهای ریز» این یکی از آشفتهترین جملاتی است که معلوم نیست نویسنده چند زمان دور از هم را درهم تنیده و ساختار این جمله را از دل آن بیرون کشیده است. یک خصوصیت دیگر داستانهای محمدی که در این داستان خودش را بهتر نشان میدهد این است که ایشان معمولا به دلایل و علتهای احساسات آدمها نسبت به یکدیگر بیتوجه است و نشان نمیدهد که زن و مرد این داستان به چه دلیل از هم خوششان نمیآیند و از هم متنفرند.
9- نیمرو صحبانه کامل داستان زن به اصطلاح روشنفکری است که خیلی فرمالیته کارهای نیمه رمانتیک و اشرافی انجام میدهد و سانتی مانتال است، او با اینکه میداند گرسنه سیگار کشیدن بد است، گرسنه سیگار میکشد، قهوه مینوشد و ضبط روشن میکند، صبحانه کامل میخورد، لبهایش را رژ میزند، به پارتی دوستش نمیرود و برای تفریح به پارک میرود و طبق معمول بیگمان از مردهم متنفر است. هرچند در این داستان مستقیم از مردی سخن به میان نیامده ولی سایه وحشت او گهگاه زن را میترساند: «صدایی در گوشش میپیچید: بوی سیگار را خیلی دوست داری؟» زن جا خورد سیگار از دستش روی میز افتاد و رومیزی آبی رنگی را که تازه خریده بود سوزاند.
10- درمیان داستانهای این کتاب داستان حالا میشود نروی از لحاظ موضوع یک داستان متفاوتی است. این تنها داستان این مجموعه است که درآن میان زن و مرد روابطی نسبتا عاطفی برقرار است و شاید به همین دلیل است که کارشان به داشتن سه تا بچه کشیده است. شاید دلیل این امر هم این باشد که مرد در این داستان باز مانند همه داستانهای این کتاب منفعل و خواهشگر و گوش به فرمان است و زن تصمیم گیرنده و فعال. در این داستان زنی که در تدارک رفتن به خانه خواهرش است و قراراست شب را نیز آنجا بماند به شوهر و فرزندانش آخرین دستورالعملها را میدهد و مرد بنا به دلیلی که گفته نمیشود اما فهم میشود خواهان این است که زن نرود و یا حد اقل شب نماند.
این داستان ظرافتی بیانی دارد که تمام بار داستان نیز بر دوش همان جمله نهاده شده است. و آن عبارت است از همان جمله اولیه داستان که مرد به زن گفته است: حالا میشود نروی؟ و سرانجام زن را از رفتن باز داشته است. جمله ایی که قابل تفسیر است و داستان را برای خواننده بعد از تمام شدن شیرین میکند.
نویسنده: سیدابوطالب مظفری
5- نویسنده حرفهای «مردان داستان زن را ملعبه رفتارهای خودشان قرار دادهاند. این داستان هرچند روابط علت و معلولیش چندان قدرتمند نیست ولی بهرحال در تبین یک چیز موفق است و آن درون ناشناخته آدمهاست. سردبیری که معلوم نیست عاشق زن است یا عاشق حرفهاش بهرحال سرنوشت زنی را تدبیرمیکند. و زنی که بیاختیار در پی بازیهای مردان روانند.
6- یک رابطه ساده «بیان یکی دیگر از دغدغههای زن مدرن است. زنی که از تن سپردن به زندگی زناشویی ابا دارد اما در عوض به روابط آزاد زن و مرد آنهم با همان مردی که همسرش بوده راضی است. این داستان هرچند به لحاظ ساخت موفق است و ساختار جمع و جور و یکدستی دارد اما از لحاظ موقعیت اجتماعی یکی از پا درهواترین داستانهای این مجموعه است. یعنی روشن نیست این زن و مرد در کدام اجتماع زندگی میکند. در جوامعی که ما میشناسیم زن ومردی که از هم جدا شده اند حاضر نیستند به قول معروف ریخت همدیگررا ببینند.
7- گاهی سوژههای به کار گرفته شده توسط نویسنده آن قدر عجیب و پرت است که آدم خیال میکند نویسنده از باب تفنن آن را از جایی شنیده و یا در جای خوانده وتبدیل به داستان کرده است. داستان مراسم تدفین از این گونه داستانهاست. شیوهای از زندگی که نمیدانم در کدام کشوری در حال جریان است. گروهی زن و مردی شیک و آراسته زنی آراسته را تشیع میکنند و به خاک میسپارند که هیچ نسبتی با او ندارند. روایت در این داستان نیز مانند اغلب داستانهای این کتاب پاکیزه و منظم است. ابهامی که شخص متوفی، مرد با کروات قرمز که مدیر تداراکات این برنامه است و نیز تشیع کننده گان جنازه وجود دارد با تم داستان جور است. در صفحه ۴۲ سطر سوم آمده است:» مردها بیشتر بودند و پشت سر زنها، آرام میآمدند و نه حرفی بود و نه اشکی و نه حتی مویهای. ساخت جمله و کلمه «حتی» نشان میدهد که نویسنده با مفاهیم و موضع کاربرد این کلمات چندان آشنا نیست.
ساخت طبیعی جمله باید چنین میبود: آرام میآمدند، نه مویهای، نه اشکی و نه حتی حرفی.
8- در داستان یک صبح معمولی احساسات ناخوشایند زن و شوهری که باهم زندگی میکنند ولی ازهم فاصله دارند روایت میشود. در این داستان هم فاصلهها و قطع و وصل شدن صحنهها چندان توجیه شده نیست. روایت این داستان که میتوانست بدون قطع شدن بیاید و یکدستتر باشد بیجهت به بخشهای تقسیم شده است. و یا حداقل در مواردی دیگری که باید فاصله آنجا میبود این کار صورت نگرفته است. در صحنه از همین داستان بخشی است که خواننده متوجه نمیشود زمان آن به کی بر میگردد: «او به یاد موهای زنش افتاده بود و فکر کرده بود که اگر زنش با او ازدواج میکرد حتماً عاشق هم میشدند و از زن بدش آمد. با آن موهای بور و فرهای ریز» این یکی از آشفتهترین جملاتی است که معلوم نیست نویسنده چند زمان دور از هم را درهم تنیده و ساختار این جمله را از دل آن بیرون کشیده است. یک خصوصیت دیگر داستانهای محمدی که در این داستان خودش را بهتر نشان میدهد این است که ایشان معمولا به دلایل و علتهای احساسات آدمها نسبت به یکدیگر بیتوجه است و نشان نمیدهد که زن و مرد این داستان به چه دلیل از هم خوششان نمیآیند و از هم متنفرند.
9- نیمرو صحبانه کامل داستان زن به اصطلاح روشنفکری است که خیلی فرمالیته کارهای نیمه رمانتیک و اشرافی انجام میدهد و سانتی مانتال است، او با اینکه میداند گرسنه سیگار کشیدن بد است، گرسنه سیگار میکشد، قهوه مینوشد و ضبط روشن میکند، صبحانه کامل میخورد، لبهایش را رژ میزند، به پارتی دوستش نمیرود و برای تفریح به پارک میرود و طبق معمول بیگمان از مردهم متنفر است. هرچند در این داستان مستقیم از مردی سخن به میان نیامده ولی سایه وحشت او گهگاه زن را میترساند: «صدایی در گوشش میپیچید: بوی سیگار را خیلی دوست داری؟» زن جا خورد سیگار از دستش روی میز افتاد و رومیزی آبی رنگی را که تازه خریده بود سوزاند.
10- درمیان داستانهای این کتاب داستان حالا میشود نروی از لحاظ موضوع یک داستان متفاوتی است. این تنها داستان این مجموعه است که درآن میان زن و مرد روابطی نسبتا عاطفی برقرار است و شاید به همین دلیل است که کارشان به داشتن سه تا بچه کشیده است. شاید دلیل این امر هم این باشد که مرد در این داستان باز مانند همه داستانهای این کتاب منفعل و خواهشگر و گوش به فرمان است و زن تصمیم گیرنده و فعال. در این داستان زنی که در تدارک رفتن به خانه خواهرش است و قراراست شب را نیز آنجا بماند به شوهر و فرزندانش آخرین دستورالعملها را میدهد و مرد بنا به دلیلی که گفته نمیشود اما فهم میشود خواهان این است که زن نرود و یا حد اقل شب نماند.
این داستان ظرافتی بیانی دارد که تمام بار داستان نیز بر دوش همان جمله نهاده شده است. و آن عبارت است از همان جمله اولیه داستان که مرد به زن گفته است: حالا میشود نروی؟ و سرانجام زن را از رفتن باز داشته است. جمله ایی که قابل تفسیر است و داستان را برای خواننده بعد از تمام شدن شیرین میکند.
نویسنده: سیدابوطالب مظفری