اپوزیسیون در افغانستان ده سال پسین، تجربه موفقی نبوده است. با وجود تعدد کمی گروه های سیاسی مخالف دولت در سال های اخیر، این امر هیچگاه به بهبود و تاثیرگذاری کیفی این گروه ها بر روند سیاسی در افغانستان، کمکی نکرده است.
تاثیرگذاری گروه های سیاسی مخالف دولت، نه تنها بر تصمیم گیری های کلان سیاسی از سوی حکومت افغانستان، کمرنگ و بی تاثیر بوده است؛ بلکه این نیروها حتا توان برقراری یک ارتباط هماهنگ، تاثیرگذار و قوام یافته با بافت اجتماعی و کتله های مردمی افغانستان را نیز نداشته اند.
با وجود افزایش روزافزون فاصله مردم و حکومت، این فرصت و فضا برای اپوزیسیون به خوبی فراهم بوده است که از خلا حضور دولت در میان مردم و بیگانگی و دورافتادگی و انفصال دولت-ملت در افغانستان، بهره برده و حضور موثر خود در میان مردم را تقویت کرده و پایگاه های نیرومند اجتماعی را به هدف پشتیبانی اهداف و آرمان های سیاسی خود، سامان می داد؛ اما از این امکان هرگز آن گونه که انتظار بُرده می شد، استفاده صورت نگرفت.
شاید یکی از دلایل عمده بیگانگی و فاصله اپوزیسیون با مردم، در اهداف و آرمان هایی نهفته باشد که این گروه ها به دنبال آن هستند.
از آنجایی که هدف اصلی رهبران اپوزیسیون ساز اغلب بر پایه دست یافتن به قدرت بدون نیاز به نیروهای پشتیبانی کننده مردمی، بنا شده است و هیچ تمهید و تدبیری برای ایجاد سازوکاری مردمی به عنوان یک منبع اساسی، مهم و مشروع قدرت برای دست یافتن به قدرت، از سوی آنان مدنظر قرار داده نشده است.
در جایی نیز که شاهد رجوع و استمداد رهبران اپوزیسیون از مردم بوده ایم این امر، تاریخ مصرف بسیار مقطعی و کوتاه مدتی داشته است. به عنوان نمونه، با فرارسیدن فصل انتخابات و گرم تر شدن بازار داد و ستد آرا حتی اگر به قیمت تحمیق و انحراف خرد جمعی باشد، شاهد رجوع گسترده این رهبران به مردم هستیم و مردم نیز به خوبی از این امر آگاهی دارند و می دانند چه چیزی موجب می شود که در این گونه فصول، مردم و اقشار فراموش شده در محور عنایات رهبران اپوزیسیون قرار گیرند و نیز می دانند که از این تاریخ به بعد، دیگر کسی به سراغ آنها نخواهد آمد. اکنون که نه فصل انتخابات است و نه فرصت و رخصت رجوع به آرای مردم و از طرفی نیز دست رهبران به اصطلاح اپوزیسیون از قدرت کوتاه است و قدرت نیز به سوی نوعی رییس جمهور-شاه شدن به پیش می رود، تلاش های تازه ای به راه افتاده تا راه های تازه تری برای دست یافتن به قدرت برای رهبران سیاسی در حاشیه واقع شده، فراهم گردد.
نشست شماری از رهبران یک اپوزیسیون تازه تشکیل به نام جبهه ملی افغانستان در برلین، که گفته می شود از سوی گروهی از اعضای کنگره امریکا برگزار شده، تلاشی است در این جهت؛ تا راهکاری برای دست یافتن به قدرت بدون نیاز به رای و اراده مردم و از رهگذر تغییر قانون اساسی، جستجو شود.
اینکه این امر تا چه میزان، قابلیت اعمال و اجرا داشته باشد امری است که نیاز به زمان بیشتری برای پاسخ دارد.
گفته می شود فدرالی شدن افغانستان با طرح تغییر قانون اساسی، راهکاری است که این دسته از رهبران سیاسی در نشست برلین بر آن تاکید کرده و این امر را راهکاری مناسب و مطمئن برای تمرکززدایی از قدرت و جلوگیری از شکل گیری نوعی قدرتی وابسته به اراده مطلق رییس جمهور-شاه عنوان کرده اند.
نظام فدرالی در افغانستانی که طیف های قومی در آن، نسبتا به لحاظ جغرافیایی نیز، هر کدام به مناطق خاصی تعلق دارند، گزینه مناسبی است؛ اما نباید از یاد برد که این امر، شاید به لحاظ امنیتی و ثبات نسبی سیاسی کمک کند؛ اما وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم را تغییر نخواهد داد.
در صورت فدرالی شدن افغانستان، مناطق محروم افغانستان، همچنان محروم خواهند ماند؛ زیرا این مناطق -مانند مناطق مرکزی- نه با کشوری خارجی مرز مشترک دارند و نه به دریا راه دارند؛ برخلاف مثلا سه ایالت قومی دیگر که از امتیاز نخست بهره دارند.
از سویی نیز فدرالی شدن و تقسیم قدرت از حاکمیت مرکزی به واحدهای محلی، در کشوری که هنوز هم تمرد و سرپیچی از اوامر و الزامات قدرت مرکزی یکی از چالش های اساسی حکومت داری است و مراکز محلی و غیرمشروع قدرت، مانع اصلی گسترش حوزه اقتدار حکومت مرکزی است، فدرالی شدن، تنها می تواند این وضعیت را بدتر کند.
براین اساس، در شرایط کنونی، تقویت سازوکارهای نظارتی و الزامات مسئولیت آور برای یک قدرت متمرکز مشروع، راهکاری مناسب و معقول به نظر می رسد.
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- کابل-سرویس تحلیل و پژوهش اخبار