عالیه لطفی/ فقر را میتوان حالتی دانست که در آن انسان قدرت خرید خویش را از دست داده و در برابر خواستههای بی انتهای خویش کوتاه میآید. فقر یکی از معضلات جدی برای تمامی جوامع انسانی پنداشته میشود. این پدیده در بسیاری از مواقع، اصلیترین عامل، و دستکم یکی از عوامل اصلی منازعه و جنگهای درون کشور و برون کشوری شناخته شده، و اکثرا تلاش میشود تا برای رفع منازعه/جنگ، در قدم نخست این معضل بزرگ اجتماعی حل گردد.
افغانستان را میتوان از جملهی فقیرترین کشورهای جهان به شمار آورد. ناهمگونیهای هویتی، ضعف و یا نبود دستگاه پاسخگوی حکومتی، و نیز جنگهای ویرانگر با اشغالگران و در پی آن آغاز جنگهای داخلی در کشور، از عواملی هستند که بحران فقر را دامن زده و میلیونها شهروند را گرفتار خویش نموده است. به تعبیر یکی از نویسندگان افریقایی که میگوید: «جنگ را میشود با حرفها متوقف کرد، اما فقر با حرف از بین نمیرود». سالهای زیادی است که تمامی حاکمان افغانستان داد از اصلاحات اقتصادی میزنند و شرکای این حکومتها از شرق تا غرب نیز همواره از توجه به چنین مسالهای سخن گفتهاند، اما هنوز که هنوز است، آمار فقر در کشور رو به کاهش نبوده و هرروز تعداد زیادی از شهروندان افغانستانی را تهدید مینماید.
با روی کار آمدن حکومت انتقالی و بعد حکومت آقای کرزی، گمانهزنیهایی وجود داشت که این حکومت با یاری شرکای بینالمللی خویش برای معضل فقر در افغانستان چارهسنجی نماید، اما دیده شد که سیاستهای ضعیف حکومت و نیز نبود هماهنگی میان سیاستهای حکومت و شرکای آن، سبب افزایش فقر گردیده و شهروندان کشور را بیش از پیش با فقر روبرو نمود. همچنین با روی کار آمدن حکومت وحدت ملی نیز گمان بر این بود که افغانستان بتواند با پدیدهی فقر مبارزهی جدید نماید، اما گذشت زمان نشان از از ضعف و ناکارایی آن دارد.
در این یادداشت به طرح چند پرسش میپردازیم:
1ـ چرا افغانستان از جمله کشورهای فقیر جهان میباشد؟
2ـ مشکل در کجاست که نمیتوان با فقر مبارزه نمود؟
3ـ آیا دولت افغانستان واقعا برنامهای برای ریشهکن کردن فقر دارد؟
4ـ و در فرجام، راهکارهای برون رفت از معضل فقر کدام است؟
با پرداختن به این پرسشها میتوانیم به ابعاد مشکلات موجود در عرصهی ریشهکن کردن فقر در جامعه پی برده و بدانیم که این پدیده قابل حل است یا خیر؟!
1ـ چرا افغانستان از جملهی فقیرترین کشورهای جهان است؟
افغانستان، کشوری است که در یک موقعیت خاص ژئوپلیتیکی منطقهای قرار گرفته، که چهار زیرسیستم منطقهای را از هم جدا مینماید. این کشور از بابت این چنین موقعیت همواره در کانون توجه قدرتهای منطقهای و جهانی بوده، که این خود میتواند عاملی برای ناتوانی این کشور در امر رشد اقتصادی باشد. چهار دهه جنگ، و گسست تمامی بافتهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افغانستان، و نیز افزایش بروز اختلافات هویتی، بیثباتی دورن کشوری، و نیز مافیایی شدن اقتصاد کشور، از جمله عواملی است که فقر را در کشور دامن زده، و یک نوع بیبند و باری را در جامعه ترویج نموده است. بعد از شکلگیری حکومت ملی در افغانستان به رهبری ایالات متحده امریکا، تصور میشد که افغانستان از معضل فقر رهایی مییابد، اما نبود نخبگان اقتصادی، دنبالهروی حکومت، و افزایش قدرت مافیایی از جمله مواردی است که به فقر دامن زده و رشد اقتصادی افغانستان را به یک امر محال مبدل نموده است.
ـ نبود نخبگان اقتصادی:
بعد از پایان حضور نظام طالبانی، و شکلگیری حکومت ملی در افغانستان، یکی از عمدهترین چالشهای فرا راه این حکومت، نبود استراتژیستها/نخبگان اقتصادی در کشور بود. این امر موجب شد تا کمکهای خارجی به شکل مطلوب و در زیربناهای حیاتی افغانستان سرمایهگذاری نگردد. کوتاهبینی در چنین فرصت عظیمی باعث شد تمامی پولهایی که به افغانستان کمک میشد، حیف و میل گردیده و با دست به دست شدن چندین بار و نیز افزایش اشیای تجملی، این پولها دوباره به کشورهای کمککننده و نیز کشورهای منطقه سرازیر شود.
شاید این حرف بجا باشد که: بیشترین میزان استفاده از فرصتهای به وجود آمده در دوره پسا طالبانی که برای افغانستان خلق شده بود را کشورهای منطقه دریافت نموده، اغراق نشود. نبود نخبگان اقتصادی زمینه را برای حضور صدها مشاور خارجی با معاشات میلیون دالری در سال سبب شد و این خود از جمله عوامل افزایش فقر در کشور میباشد، چون آنها با محیط کشور آشنایی نداشته و نتوانسته بودند اولویتهای آنرا درک کنند.
ـ دنبالهروی حکومت:
نبود نخبگان اقتصادی، سبب گردید حکومت جدید و نوتجربهی افغانستان، سیاست دنبالهروی اقتصادی را با ایجاد و افزایش اقتصاد مصرفی دنبال نماید. این موضوع سبب گردید، تا کارخانههای تولیدی در کشور شکل نگرفته و یا نتواند با اجناس وارداتی کشورهای دیگر در بازار رقابت نماید. همین مساله نیز باعث شد که عدی زیادی از شهروندان کشور به بخش خدماتی روی آورده و در کمپهای خارجی به وظیفه پبردازند. این وضوع سبب گردید که اقتصاد مصرفی افزایش و تکیه افغانستان به کشورهای منطقه نیز به بالاترین میزان آن برسد، که ما نمونههای روشن آنرا میتوانیم در مورد پاکستان نشان دهیم که با بستن مرز تورخم، قیمت اجناس در افغانستان به دو یا سه برابر افزایش مییابد.
ـ افزایش قدرت مافیایی:
افغانستان، از جمله بزرگترین کشورهای تولیدکننده مواد مخدر جهان میباشد. از آنجایی که این مواد عاید هنگفتی دارد، تمامی بازیگران دولتی و غیر آن در این پروسهی پرخم و پیچ دخیل هستند. این موضوع قدرت مافیا را در کشور بالا برده و اقتصاد افغانستان را به یک اقتصاد مافیایی مبدل نموده است. این تجمع ثروت و سرمایه در نزد یک طبقهی محدود جامعه سبب قطبی شدن جامعه گردیده و شکل نابرابر قدرت خرید را به بار آورده است.
2ـ مشکل در کجاست؟
با آنکه امریکا و دولت افغانستان تلاشهای زیادی را در جهت کاهش فقر در افغانستان انجام دادهاند، اما با آنهم، کشور نتوانسته از میزان فقیران خویش بکاهد، بلکه برعکس، افزایش روزافزون در آمار فقرا را شاهد هستیم. این به آن معنا است که تمامی سیاستهای اقتصادی حکومت در زمان هر دو ریسجمهور با نواقص گستردهای همراه بوده و برای جامعهی افغانستان مفید نمیباشد. این برنامه کوتاهمدت بوده، بیشتر بر مرکز تمرکز صورت گرفته و به جای پرداختن به زیربناها، فقد به چند کار نمایشی اکتفا شده است.
3ـ آیا دولت افغانستان واقعا برنامهای برای ریشهکن کردن فقر دارد؟
نمیتوان هیچ یک از تشکیلات سیاسی را بیبرنامه خواند، اما اینکه محتوای برنامهها چگونه است، برمیگردد به ایده و فکر نخبگان حاکم در آن تشکل سیاسی. حکومت افغانستان نیز برنامههایی را برای مبارزه با فقر در دست داشته/ دارد، اما نبود یک مکانیزم تطبیقی، فساد در نهادها، کمکاری نهادها و نیز بروکراسی زاید اداری سبب شده تا برنامههایی که بتواند به صورت بلندمدت شهروندان کشور را از فقر نجات دهد، روی دست نبوده و فقد با پروژههای مقطعی، کارهای نمادین و شعارهای کاذب همراه بوده است. اگر دولت میخواست فقر را از بین ببرد، به جای سرمایهگذاری روی پروژههای خیالی، روی زیربناها کار میکرد و این امر سبب میگردید تا کشور در ده یا بیست سال آینده به یک ثبات نسبی در بخش اقتصاد دست یابد.
4ـ راهکارها برای حل فقر؟
فقر، پدیدهی مادامالعمر نیست که قابل حل نباشد. این یک پدیده عارضی میباشد که میتوان با روی دست گرفتن راهکارهای مناسب، آنرا حل نمود. ما نمونههایی از این دست را در کشورهای مختلف جهان از جمله کشورهای قدرتمند اقتصادی داریم.
برای حل معضل بیکاری در افغانستان چند نکته حائز اهمیت بسیار جدی است:
ـ ایجاد ساز و کارهای دولتی جهت خلق ایدههای ابتکاری در بخشهای مختلف اقتصادی در ساختار حکومت.
ـ برنامهریزی دقیق و بلندمدت روی برنامههای زیربنایی در کشور از سوی حکومت.
ـ مدغم نمودن ادارات موازی، و نیز ایجاد رابطهی مستقیم بین سیاست خارجی و سیاستهای اقتصادی کشور.
ـ جهتدهی آموزش کشور برای تربیت کادرهای متخصص در زمینههای مشخص.
ـ ایجاد سهولتها برای جذب سرمایهگذاریهای داخلی و خارجی.
ـ ایجاد بسترهای بزرگ ارتباطی و نیز سرمایهگذاری روی پروژههای وصل افغانستان به زیرسیستمهای منطقهای.
ـ ایجاد یک نظام مختلط اقتصادی در کشور و بسترهای بزرگ برای رشد و توسعه/ انکشاف ایدههای ابتکاری در کشور.
اینها و دهها مورد دیگر از جمله اولویتهای جهتداری است که میتواند افغانستان را از فقر رهانیده و به یک کشور دارای ثبات اقتصادی مبدل نماید.
خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت
با آن ملت سر و کاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت
(علامه اقبال لاهوری)
افغانستان را میتوان از جملهی فقیرترین کشورهای جهان به شمار آورد. ناهمگونیهای هویتی، ضعف و یا نبود دستگاه پاسخگوی حکومتی، و نیز جنگهای ویرانگر با اشغالگران و در پی آن آغاز جنگهای داخلی در کشور، از عواملی هستند که بحران فقر را دامن زده و میلیونها شهروند را گرفتار خویش نموده است. به تعبیر یکی از نویسندگان افریقایی که میگوید: «جنگ را میشود با حرفها متوقف کرد، اما فقر با حرف از بین نمیرود». سالهای زیادی است که تمامی حاکمان افغانستان داد از اصلاحات اقتصادی میزنند و شرکای این حکومتها از شرق تا غرب نیز همواره از توجه به چنین مسالهای سخن گفتهاند، اما هنوز که هنوز است، آمار فقر در کشور رو به کاهش نبوده و هرروز تعداد زیادی از شهروندان افغانستانی را تهدید مینماید.
با روی کار آمدن حکومت انتقالی و بعد حکومت آقای کرزی، گمانهزنیهایی وجود داشت که این حکومت با یاری شرکای بینالمللی خویش برای معضل فقر در افغانستان چارهسنجی نماید، اما دیده شد که سیاستهای ضعیف حکومت و نیز نبود هماهنگی میان سیاستهای حکومت و شرکای آن، سبب افزایش فقر گردیده و شهروندان کشور را بیش از پیش با فقر روبرو نمود. همچنین با روی کار آمدن حکومت وحدت ملی نیز گمان بر این بود که افغانستان بتواند با پدیدهی فقر مبارزهی جدید نماید، اما گذشت زمان نشان از از ضعف و ناکارایی آن دارد.
در این یادداشت به طرح چند پرسش میپردازیم:
1ـ چرا افغانستان از جمله کشورهای فقیر جهان میباشد؟
2ـ مشکل در کجاست که نمیتوان با فقر مبارزه نمود؟
3ـ آیا دولت افغانستان واقعا برنامهای برای ریشهکن کردن فقر دارد؟
4ـ و در فرجام، راهکارهای برون رفت از معضل فقر کدام است؟
با پرداختن به این پرسشها میتوانیم به ابعاد مشکلات موجود در عرصهی ریشهکن کردن فقر در جامعه پی برده و بدانیم که این پدیده قابل حل است یا خیر؟!
1ـ چرا افغانستان از جملهی فقیرترین کشورهای جهان است؟
افغانستان، کشوری است که در یک موقعیت خاص ژئوپلیتیکی منطقهای قرار گرفته، که چهار زیرسیستم منطقهای را از هم جدا مینماید. این کشور از بابت این چنین موقعیت همواره در کانون توجه قدرتهای منطقهای و جهانی بوده، که این خود میتواند عاملی برای ناتوانی این کشور در امر رشد اقتصادی باشد. چهار دهه جنگ، و گسست تمامی بافتهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی افغانستان، و نیز افزایش بروز اختلافات هویتی، بیثباتی دورن کشوری، و نیز مافیایی شدن اقتصاد کشور، از جمله عواملی است که فقر را در کشور دامن زده، و یک نوع بیبند و باری را در جامعه ترویج نموده است. بعد از شکلگیری حکومت ملی در افغانستان به رهبری ایالات متحده امریکا، تصور میشد که افغانستان از معضل فقر رهایی مییابد، اما نبود نخبگان اقتصادی، دنبالهروی حکومت، و افزایش قدرت مافیایی از جمله مواردی است که به فقر دامن زده و رشد اقتصادی افغانستان را به یک امر محال مبدل نموده است.
ـ نبود نخبگان اقتصادی:
بعد از پایان حضور نظام طالبانی، و شکلگیری حکومت ملی در افغانستان، یکی از عمدهترین چالشهای فرا راه این حکومت، نبود استراتژیستها/نخبگان اقتصادی در کشور بود. این امر موجب شد تا کمکهای خارجی به شکل مطلوب و در زیربناهای حیاتی افغانستان سرمایهگذاری نگردد. کوتاهبینی در چنین فرصت عظیمی باعث شد تمامی پولهایی که به افغانستان کمک میشد، حیف و میل گردیده و با دست به دست شدن چندین بار و نیز افزایش اشیای تجملی، این پولها دوباره به کشورهای کمککننده و نیز کشورهای منطقه سرازیر شود.
شاید این حرف بجا باشد که: بیشترین میزان استفاده از فرصتهای به وجود آمده در دوره پسا طالبانی که برای افغانستان خلق شده بود را کشورهای منطقه دریافت نموده، اغراق نشود. نبود نخبگان اقتصادی زمینه را برای حضور صدها مشاور خارجی با معاشات میلیون دالری در سال سبب شد و این خود از جمله عوامل افزایش فقر در کشور میباشد، چون آنها با محیط کشور آشنایی نداشته و نتوانسته بودند اولویتهای آنرا درک کنند.
ـ دنبالهروی حکومت:
نبود نخبگان اقتصادی، سبب گردید حکومت جدید و نوتجربهی افغانستان، سیاست دنبالهروی اقتصادی را با ایجاد و افزایش اقتصاد مصرفی دنبال نماید. این موضوع سبب گردید، تا کارخانههای تولیدی در کشور شکل نگرفته و یا نتواند با اجناس وارداتی کشورهای دیگر در بازار رقابت نماید. همین مساله نیز باعث شد که عدی زیادی از شهروندان کشور به بخش خدماتی روی آورده و در کمپهای خارجی به وظیفه پبردازند. این وضوع سبب گردید که اقتصاد مصرفی افزایش و تکیه افغانستان به کشورهای منطقه نیز به بالاترین میزان آن برسد، که ما نمونههای روشن آنرا میتوانیم در مورد پاکستان نشان دهیم که با بستن مرز تورخم، قیمت اجناس در افغانستان به دو یا سه برابر افزایش مییابد.
ـ افزایش قدرت مافیایی:
افغانستان، از جمله بزرگترین کشورهای تولیدکننده مواد مخدر جهان میباشد. از آنجایی که این مواد عاید هنگفتی دارد، تمامی بازیگران دولتی و غیر آن در این پروسهی پرخم و پیچ دخیل هستند. این موضوع قدرت مافیا را در کشور بالا برده و اقتصاد افغانستان را به یک اقتصاد مافیایی مبدل نموده است. این تجمع ثروت و سرمایه در نزد یک طبقهی محدود جامعه سبب قطبی شدن جامعه گردیده و شکل نابرابر قدرت خرید را به بار آورده است.
2ـ مشکل در کجاست؟
با آنکه امریکا و دولت افغانستان تلاشهای زیادی را در جهت کاهش فقر در افغانستان انجام دادهاند، اما با آنهم، کشور نتوانسته از میزان فقیران خویش بکاهد، بلکه برعکس، افزایش روزافزون در آمار فقرا را شاهد هستیم. این به آن معنا است که تمامی سیاستهای اقتصادی حکومت در زمان هر دو ریسجمهور با نواقص گستردهای همراه بوده و برای جامعهی افغانستان مفید نمیباشد. این برنامه کوتاهمدت بوده، بیشتر بر مرکز تمرکز صورت گرفته و به جای پرداختن به زیربناها، فقد به چند کار نمایشی اکتفا شده است.
3ـ آیا دولت افغانستان واقعا برنامهای برای ریشهکن کردن فقر دارد؟
نمیتوان هیچ یک از تشکیلات سیاسی را بیبرنامه خواند، اما اینکه محتوای برنامهها چگونه است، برمیگردد به ایده و فکر نخبگان حاکم در آن تشکل سیاسی. حکومت افغانستان نیز برنامههایی را برای مبارزه با فقر در دست داشته/ دارد، اما نبود یک مکانیزم تطبیقی، فساد در نهادها، کمکاری نهادها و نیز بروکراسی زاید اداری سبب شده تا برنامههایی که بتواند به صورت بلندمدت شهروندان کشور را از فقر نجات دهد، روی دست نبوده و فقد با پروژههای مقطعی، کارهای نمادین و شعارهای کاذب همراه بوده است. اگر دولت میخواست فقر را از بین ببرد، به جای سرمایهگذاری روی پروژههای خیالی، روی زیربناها کار میکرد و این امر سبب میگردید تا کشور در ده یا بیست سال آینده به یک ثبات نسبی در بخش اقتصاد دست یابد.
4ـ راهکارها برای حل فقر؟
فقر، پدیدهی مادامالعمر نیست که قابل حل نباشد. این یک پدیده عارضی میباشد که میتوان با روی دست گرفتن راهکارهای مناسب، آنرا حل نمود. ما نمونههایی از این دست را در کشورهای مختلف جهان از جمله کشورهای قدرتمند اقتصادی داریم.
برای حل معضل بیکاری در افغانستان چند نکته حائز اهمیت بسیار جدی است:
ـ ایجاد ساز و کارهای دولتی جهت خلق ایدههای ابتکاری در بخشهای مختلف اقتصادی در ساختار حکومت.
ـ برنامهریزی دقیق و بلندمدت روی برنامههای زیربنایی در کشور از سوی حکومت.
ـ مدغم نمودن ادارات موازی، و نیز ایجاد رابطهی مستقیم بین سیاست خارجی و سیاستهای اقتصادی کشور.
ـ جهتدهی آموزش کشور برای تربیت کادرهای متخصص در زمینههای مشخص.
ـ ایجاد سهولتها برای جذب سرمایهگذاریهای داخلی و خارجی.
ـ ایجاد بسترهای بزرگ ارتباطی و نیز سرمایهگذاری روی پروژههای وصل افغانستان به زیرسیستمهای منطقهای.
ـ ایجاد یک نظام مختلط اقتصادی در کشور و بسترهای بزرگ برای رشد و توسعه/ انکشاف ایدههای ابتکاری در کشور.
اینها و دهها مورد دیگر از جمله اولویتهای جهتداری است که میتواند افغانستان را از فقر رهانیده و به یک کشور دارای ثبات اقتصادی مبدل نماید.
خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت
با آن ملت سر و کاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت
(علامه اقبال لاهوری)