سید محمد مهدی افضلی/1. جنگ جز تباهی ملتها و فنای منابع، هیچ ثمری ندارد. از اینکه به جای "پیروزی در جنگ"، به "پیروزی بر جنگ"، گام برداشته شود، جز کسانیکه نانشان در جنگ است، همه خرسند میباشند. به همین دلیل، حتی اگر روند جاری برای صلح، عقیم نیز باشد، بازهم رخداد فرخنده و روزنهای امیدی، برای پایان یافتن بدبختیهای بیشمار ملت است.
2. از اینکه در دیار ما ساختارها شکل نگرفته و نخبگان فکری و مجریان سیاسی، غالبا گرفتار روزمرگی بودهاند و به جای فرصتسازی، فرصتسوزی و بلکه چه بسا در مواری، فرصتستیزی صورت پذیرفته است، دود خسارتش نه تنها به دیدگان این نسل، بلکه نسلهای پسین نیز خواهد رفت. از احزاب قبیله بنیاد و رهبران موجی و نخبگان تصادفی سیاسی، اجتماعی، انتظاری نبود و نیست؛ لیک از دانشگاهها و مراکز تحصیلاتعالی و شخصیتهای علمی، انتظاری جز این میرفت. این مجموعهها، در مقام منطقسازی برای تحکیم اخلاق اجتماعی، بالابردن آستانهی معرفتی جامعه، حساسیت و نظارت اجتماعی تودهی مردم، ناتوان و کمرمق ظاهر شدند. هرچند در مواردی نیز باید به نخبگان فکری حق داد که با توجه به عدم حضور عقل و اخلاق در فرهنگ و رفتار اجتماعی، افراد فرهیخته، از ترس ترور شخصیت، به اعتزال سیاسی-اجتماعی ناخواسته تن دادند.
3. طرفهای اصلی این معامله، امریکا و طالبان است؛ ملت افغانستان البته در این میان دیده نشده است؛ مشکل اصلی این است که سیاست غربی به طور عام و امریکایی به طور خاص، بر مدار داروینیسم اجتماعی چرخیده و میچرخد و هرگاه تهدید و تطمیع کارگر نیافتد، مدام میل به نرمش در برابر قدرت و اقتدار برای حفظ و بقای خود دارد و دستش برسد، نه عهد و پیمان برایش مهم است، نه اخلاق و ارزشهای اخلاقی و نه جان انسانها. طالبان نیز با وجود داعیهی غلیظ دینداری، چنین مینماید که بیشتر سلطهی قومی و قبیلهای را دنبال میکند. به همین دلیل، نمیتوان التزام آنها را به ارزشهای اخلاقی و دینی تضمین کرد.
4. حکومت افغانستان، با وجود آنکه اقتدار سیاسی نیمهجانی دارد، لیک این اقتدار سیاسی، با وجود تلاشهای صورت پذیرفته، چندان از اقتدار اجتماعی بهرهور نیست؛ زیرا سرمایهی اجتماعی و اعتماد عمومی، خواسته و ناخواسته به شدت آسیب دیده است. از سوی دیگر فرصتطلبان لندغر نیز با گلآلود دیدن آب، در پی صید مطلوب خوداند. بدی ماجرا این است که اقتدار نیمبند حکومت، همزمان، در چندین میدان باید وارد تعامل و تقابل شود:
اعتماد آسیبدیدهی بدنهی اجتماعی با انتخاباتهای مبتذل و شیوهی حکومتداری؛
گروههای رقیب پایبند به منافع ملی اما مخالف حکومت و شیوهی حکومتداری؛
لندغرهای فرصتطلب و بیتوجه به منافع ملی؛
طالبان با نمایندگی یا حمایت از عمق استراتیژیک کشورهای مختلف؛
قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، به ویژه امریکا و ناتو.
طبیعی است، بازتولید سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی، تابع عملکرد حکومت است. حکومت اگر هنرمندانه و خیرخواهانه وارد بازیگردانی شود، میتواند در ابعاد مختلف توفیقات نسبی حاصل کند. در چنین حالتی، اقتدار اجتماعی، به کمک اقتدار نیمبند سیاسی خواهد آمد و حکومت و شهروندان، هردو میتوانند در این پیچ تاریخی، مسیر مناسب را برگزینند. مجال دادن به نخبگان فکری برای شناخت درست صورت مسأله و ارائهی راهحل برای مدیریت اوضاع، استفاده از نخبگان متخصص، ماهر، کارآزموده و برخوردار از ضریب هوشی و ثبات هیجانی بالا برای مذاکرات، حکومت را در موقف برتر قرار میدهد.
ورود نخبگان و خروج از اعتزال سیاسی ناخواسته و ایفای نقش در این موقعیت حساس تاریخی و تمدنی، شوکت و عزت جامعه و سرزمین را حفظ خواهد کرد.
قدرتهای مبتنی بر داروینیسم اجتماعی غربی نیز در برابر ارادهی واقعی ملتها، میل به نرمش مییابند. گروههای رقیب وفادار به منافع ملی و سیاستهای متعالی، قانع میشوند و عملا مقصود خویش را محقق مییابند. یاوهسرایان لندغر و باجگیران دورهگرد نیز عملا به حاشیه رانده میشوند. امیدوارم کسی متهم به سادهسازی مسائل نکند، کمتر کسی تردید دارد که بازتولید سرمایهی اجتماعی و اعتماد عمومی، کار زمانبر است، لیک مشارکت دادن واقعی نخبگان از سوی حکومت و سخاوتمندی نخبگان در مقام تصمیمسازی و تصمیم گیری، در کوتاه مدت نیز ظرفیت برون رفت از وضعیت کنونی را به وجود میآورد.
نباید به دیگران، آنهم کشوری چون امریکا امید بست تا فضا را برای زیستن مساعد سازد. راهبرد امریکا در عرصهی بینالملل، خلق بحران و مدیریت آن و تاراج و غارت منابع دیگران است. تعامل نیک حکومت و نخبگان فکری، هم دست تطاول زورگویان را کوتاه میسازد و هم مجال مانور قروتکهای سیاسی و زیادهخواهی گروههای هراس افکن و واپسگرا را تنگ میسازد.
2. از اینکه در دیار ما ساختارها شکل نگرفته و نخبگان فکری و مجریان سیاسی، غالبا گرفتار روزمرگی بودهاند و به جای فرصتسازی، فرصتسوزی و بلکه چه بسا در مواری، فرصتستیزی صورت پذیرفته است، دود خسارتش نه تنها به دیدگان این نسل، بلکه نسلهای پسین نیز خواهد رفت. از احزاب قبیله بنیاد و رهبران موجی و نخبگان تصادفی سیاسی، اجتماعی، انتظاری نبود و نیست؛ لیک از دانشگاهها و مراکز تحصیلاتعالی و شخصیتهای علمی، انتظاری جز این میرفت. این مجموعهها، در مقام منطقسازی برای تحکیم اخلاق اجتماعی، بالابردن آستانهی معرفتی جامعه، حساسیت و نظارت اجتماعی تودهی مردم، ناتوان و کمرمق ظاهر شدند. هرچند در مواردی نیز باید به نخبگان فکری حق داد که با توجه به عدم حضور عقل و اخلاق در فرهنگ و رفتار اجتماعی، افراد فرهیخته، از ترس ترور شخصیت، به اعتزال سیاسی-اجتماعی ناخواسته تن دادند.
3. طرفهای اصلی این معامله، امریکا و طالبان است؛ ملت افغانستان البته در این میان دیده نشده است؛ مشکل اصلی این است که سیاست غربی به طور عام و امریکایی به طور خاص، بر مدار داروینیسم اجتماعی چرخیده و میچرخد و هرگاه تهدید و تطمیع کارگر نیافتد، مدام میل به نرمش در برابر قدرت و اقتدار برای حفظ و بقای خود دارد و دستش برسد، نه عهد و پیمان برایش مهم است، نه اخلاق و ارزشهای اخلاقی و نه جان انسانها. طالبان نیز با وجود داعیهی غلیظ دینداری، چنین مینماید که بیشتر سلطهی قومی و قبیلهای را دنبال میکند. به همین دلیل، نمیتوان التزام آنها را به ارزشهای اخلاقی و دینی تضمین کرد.
4. حکومت افغانستان، با وجود آنکه اقتدار سیاسی نیمهجانی دارد، لیک این اقتدار سیاسی، با وجود تلاشهای صورت پذیرفته، چندان از اقتدار اجتماعی بهرهور نیست؛ زیرا سرمایهی اجتماعی و اعتماد عمومی، خواسته و ناخواسته به شدت آسیب دیده است. از سوی دیگر فرصتطلبان لندغر نیز با گلآلود دیدن آب، در پی صید مطلوب خوداند. بدی ماجرا این است که اقتدار نیمبند حکومت، همزمان، در چندین میدان باید وارد تعامل و تقابل شود:
اعتماد آسیبدیدهی بدنهی اجتماعی با انتخاباتهای مبتذل و شیوهی حکومتداری؛
گروههای رقیب پایبند به منافع ملی اما مخالف حکومت و شیوهی حکومتداری؛
لندغرهای فرصتطلب و بیتوجه به منافع ملی؛
طالبان با نمایندگی یا حمایت از عمق استراتیژیک کشورهای مختلف؛
قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، به ویژه امریکا و ناتو.
طبیعی است، بازتولید سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی، تابع عملکرد حکومت است. حکومت اگر هنرمندانه و خیرخواهانه وارد بازیگردانی شود، میتواند در ابعاد مختلف توفیقات نسبی حاصل کند. در چنین حالتی، اقتدار اجتماعی، به کمک اقتدار نیمبند سیاسی خواهد آمد و حکومت و شهروندان، هردو میتوانند در این پیچ تاریخی، مسیر مناسب را برگزینند. مجال دادن به نخبگان فکری برای شناخت درست صورت مسأله و ارائهی راهحل برای مدیریت اوضاع، استفاده از نخبگان متخصص، ماهر، کارآزموده و برخوردار از ضریب هوشی و ثبات هیجانی بالا برای مذاکرات، حکومت را در موقف برتر قرار میدهد.
ورود نخبگان و خروج از اعتزال سیاسی ناخواسته و ایفای نقش در این موقعیت حساس تاریخی و تمدنی، شوکت و عزت جامعه و سرزمین را حفظ خواهد کرد.
قدرتهای مبتنی بر داروینیسم اجتماعی غربی نیز در برابر ارادهی واقعی ملتها، میل به نرمش مییابند. گروههای رقیب وفادار به منافع ملی و سیاستهای متعالی، قانع میشوند و عملا مقصود خویش را محقق مییابند. یاوهسرایان لندغر و باجگیران دورهگرد نیز عملا به حاشیه رانده میشوند. امیدوارم کسی متهم به سادهسازی مسائل نکند، کمتر کسی تردید دارد که بازتولید سرمایهی اجتماعی و اعتماد عمومی، کار زمانبر است، لیک مشارکت دادن واقعی نخبگان از سوی حکومت و سخاوتمندی نخبگان در مقام تصمیمسازی و تصمیم گیری، در کوتاه مدت نیز ظرفیت برون رفت از وضعیت کنونی را به وجود میآورد.
نباید به دیگران، آنهم کشوری چون امریکا امید بست تا فضا را برای زیستن مساعد سازد. راهبرد امریکا در عرصهی بینالملل، خلق بحران و مدیریت آن و تاراج و غارت منابع دیگران است. تعامل نیک حکومت و نخبگان فکری، هم دست تطاول زورگویان را کوتاه میسازد و هم مجال مانور قروتکهای سیاسی و زیادهخواهی گروههای هراس افکن و واپسگرا را تنگ میسازد.