اخلاق، دستمایه سترگ هدایت است. زندگی کوتاه دنیا در پرتو آموزههای اخلاقی، خود بهشتی برین میشود. انسان برای رسیدن به رشد، کمال و بالندگیِ اخلاقی به شناخت نیاز دارد. شناخت، گاه از راه تحصیل معارف اخلاقی و گاهی از راه شناخت نمونههای عملی و به تعبیر دیگر، الگوهای اخلاقی ایجاد می شود. پیشوایان پاک دین علیهم السلام به دلیل بهره مندی از ویژگی عصمت و دوری از عصیان و اشتباه، برترین مربیان اخلاق برای انسان، بویژه برای دوستداران و پیروان خود به شمار می روند. در نوشتار حاضر برخی از ویژگی های اخلاقی امام حسن مجتبی علیهالسلام مورد بررسی قرار گرفته است.
عبادت
امام صادق(ع) در بیان حال معنوی امام حسن(ع) میفرمود: امام مجتبی(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پای برهنه بجای میآورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر میدیدند و هر گاه آیه یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا را میشنید، پاسخ میگفت: لَبَّیک اللَّهُمَّ لَبَّیک (خداوند! گوش به فرمان توام.)
آن امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا میکرد و خدا را اینگونه میخواند: بارخدایا! تو خود میدانی که من از تلاش خود فروگذار نکردهام تا هنگامی که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروی کردم و صبر کردم تا جلوی این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم تا اینکه حفظ کردم آنچه را اولیای من حفظ کردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهی رفتم که میخواستند و هیچ نگفتم تا یاری تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستی؛ گرچه این یاری تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکی به درازا کشد.
ترس از خدا
هرگاه امام مجتبی(ع) وضو میگرفت، تمام بدنش از ترس خدا میلرزید و رنگ چهرهاش زرد میشد. وقتی از او در اینباره میپرسیدند، میفرمود: بنده، خدا باید وقتی برای بندگی به درگاه او، آماده میشود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد.»
هرگاه برای نماز به مسجد میرفت، کنار در میایستاد و اینگونه زمزمه میکرد: إِلَهِی ضَیفُک بِبَابِک یا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاک الْمُسِی ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَک یا کرِیم؛ خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. ای نیکوکردار! بدکار به نزد تو آمده است. پس از زشتی و گناهی که نزد من است به زیبایی آنچه نزد توست، درگذر؛ ای بخشاینده!»
امام صادق ع فرمود: وقتی امام حسن ع به یاد مرگ میافتاد میگریست. هرگاه به یاد قبر میافتاد، گریه میکرد. وقتی به یاد قیامت میافتاد، ناله میکرد، هرگاه به یاد گذشتن از صراط میافتاد، میگریست. هرگاه به یاد عرضه اعمال بر خداوند میافتاد، نالهای میکرد و از هوش میرفت. وقتی به نماز میایستاد، بدنش در مقابل پروردگارش میلرزید. هرگاه بهشت و دوزخ را به یاد میآورد، مانند مارگزیده، مضطرب میشد و از خدا بهشت را میخواست و از آتش جهنم به او پناه میبرد. هنگامی که آثار مرگ در چهرهاش آشکار شد، او را دیدند که میگرید. پرسیدند: چرا میگریید؛ در پاسخ میفرمود: إِنَّمَا أَبْکی لِخَصْلَتَینِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّهْ به دو دلیل میگریم: از ترس روز قیامت و از دوری دوستانم.»
همنشینی با قرآن
آن بزرگوار، صوتی زیبا در قرائت قرآن داشت و علوم قرآن را از کودکی به نیکی میدانست. همواره پیش از خوابیدن، سوره کهف را تلاوت میکرد و سپس میخوابید. گفتهاند در دوران زندگانی پیامبر اکرم(ص) شخصی وارد مسجد شد و از کسی درباره تفسیر شاهد و مشهود، پرسید؛ آن مرد پاسخ داد: شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه. از مرد دیگری پرسید؛ ولی او گفت: شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است.
سپس نزد کودکی رفت که گوشه مسجد نشسته بود. او پاسخ داد: شاهد محمد (ص) رسول خدا و مشهود روز قیامت است؛ مگر نخواندهای که خداوند [درباره رسولش] میفرماید: ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم. و نیز درباره قیامت میفرماید: ذلِک یوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِک یوْمٌ مَشْهُود»؛ آن روز، روزی است که مردم را برای آن گرد میآورند و روزی است که (جملگی در آن) حاضر میشوند.»
راوی داستان میگوید که پرسیدم: فردی که اول پاسخ داد که بود؟» گفتند: ابن عباس. پرسیدم: دومی که بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم: آن کودک که از همه بهتر و درستتر پاسخ داد که بود؟ گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب بود.
مهربانی
مهربانی با بندگان خدا از ویژگیهای بارز ایشان بود. اَنس میگوید که روزی در محضر امام بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانی فرمود: برو تو آزادی! من که از این رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: ای فرزند رسول خدا! این کنیز، تنها یک شاخه گل به شما هدیه کرد، آنگاه شما او را آزاد میکنید؟ امام در پاسخم فرمود: خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: وَ إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها؛ هر کس به شما مهربانی کرد، دو برابر او را پاسخ گوئید. سپس امام فرمود: پاداش در برابر مهربانی او نیز آزادیاش بود.
گذشت
امام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی میکرد. بارها پیش میآمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار میشد.
در همسایگی ایشان، خانوادهای یهودی میزیستند. دیوار خانه یهودی، شکافی پیدا کرده و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. فرد یهودی نیز از این جریان آگاهی نداشت تا اینکه روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت آمد و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بیدرنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهلانگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.
امام برای اینکه او بیشتر شرمنده نشود، فرمود: از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که به همسایه مهربانی کنید. یهودی با دیدن گذشت، چشمپوشی و برخورد پسندیده ایشان به خانهاش برگشت، دست زن و بچهاش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.
فروتنی
امام مانند جدش رسول الله(ص) بدون هیچ تکبری روی زمین مینشست و با تهیدستان، هم سفره میشد. روزی سواره از محلی میگذشت که دید گروهی از بینوایان روی زمین نشستهاند و مقداری نان را پیش خود گذاردهاند و میخورند. وقتی امام را دیدند، به ایشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خویش خواندند. امام از مرکب خویش پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: إِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُسْتَکبِرین»؛ خداوند خود بزرگبینان را دوست نمیدارد (نحل/23).» سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتی همگی سیر شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذیرایی فرمود و به آنان پوشاک هدیه کرد.
آن حضرت همواره دیگران را نیز بر خود مقدم میداشت و پیوسته با احترام و فروتنی با مردم برخورد می کرد.
میهمان نوازی
آن گرامی، همواره از میهمانان پذیرایی میکرد. گاه از اشخاصی پذیرایی میکرد که حتی آنان را نمیشناخت؛ بویژه، امام به پذیرایی از بینوایان علاقه زیادی داشت، آنان را به خانه خود میبرد و به گرمی پذیرایی میکرد و به آنها لباس و مال میبخشید.
بردباری
از سختترین دوران زندگانی با برکت امام مجتبی(ع)، دوران پس از صلح با معاویه بود. ایشان، سختی این سالهای ستم را با بردباری وصف ناشدنیاش سپری میکرد. در این سالها، از غریبه و آشنا سخنان زشت و گزنده میشنید و از خدنگ بیوفایی، زخم میخورد. بسیاری از دوستان به ایشان پشت کرده بودند. روزگار، بر ایشان به سختی می گذشت. ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) شیوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را میدیدند میگفتند: السَّلَامُ عَلَیک یا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین؛ سلام بر تو ای خوار کننده مؤمنان. در حضور ایشان، به هتک و دشنام امیرالمؤمنین(ع) زبان میگشودند و امام با بردباری و مظلومیت بسیار، هتاکیها و دشنامها را تحمل میکرد.
روزی ایشان، وارد مجلس معاویه شد. مجلسی شلوغ و پر ازدحام بود. امام، جای خالی نیافت و ناگزیر، نزدیک پای معاویه نشست که بالای منبر بود. معاویه با دشنام به حضرت علی(ع) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر میکند که این جایگاه، حق من نیست. سپس با حالتی تمسخرآمیز گفت: زن را به این سخنان چه کار؟ خدا از گناهش بگذرد. آری! پدر این مرد [با اشاره به امام مجتبی(ع)] در کار خلافت با من سر ستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت.
امام فرمود: ای معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب میکنی؟ معاویه گفت: بله به خدا! امام فرمود: میخواهی عجیبتر از آن را برایت بگویم؟ گفت: بگو. آن حضرت پاسخ داد: عجیبتر از اینکه عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پای منبر تو و نزد پای تو بنشینم.
بخشندگی و برآوردن نیازهای دیگران
میتوان گفت که بارزترین ویژگی امام مجتبی (ع) که بهترین سرمشق برای دوستداران او است، بخشندگی بسیار و دستگیری از دیگران است. ایشان به بهانههای مختلف، همه را از خوان کرم خویش بهرهمند میساخت و آنقدر بخشش میکرد تا شخص نیازمند بینیاز میشد؛ زیرا طبق تعالیم اسلام، بخشش باید بگونهای باشد که فرهنگ گدایی را ریشهکن سازد و در صورت امکان، شخص را از جرگه نیازمندان بیرون کند.
روزی حضرت مشغول عبادت بود. دید فردی در کنار او نشسته است و به درگاه خدا میگوید: خدایا! هزار درهم به من ارزانی دار. حضرت به خانه آمد و برای او ده هزار درهم فرستاد.
منبع: پایگاه حوزه
عبادت
امام صادق(ع) در بیان حال معنوی امام حسن(ع) میفرمود: امام مجتبی(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پای برهنه بجای میآورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر میدیدند و هر گاه آیه یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا را میشنید، پاسخ میگفت: لَبَّیک اللَّهُمَّ لَبَّیک (خداوند! گوش به فرمان توام.)
آن امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا میکرد و خدا را اینگونه میخواند: بارخدایا! تو خود میدانی که من از تلاش خود فروگذار نکردهام تا هنگامی که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروی کردم و صبر کردم تا جلوی این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم تا اینکه حفظ کردم آنچه را اولیای من حفظ کردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهی رفتم که میخواستند و هیچ نگفتم تا یاری تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستی؛ گرچه این یاری تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکی به درازا کشد.
ترس از خدا
هرگاه امام مجتبی(ع) وضو میگرفت، تمام بدنش از ترس خدا میلرزید و رنگ چهرهاش زرد میشد. وقتی از او در اینباره میپرسیدند، میفرمود: بنده، خدا باید وقتی برای بندگی به درگاه او، آماده میشود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد.»
هرگاه برای نماز به مسجد میرفت، کنار در میایستاد و اینگونه زمزمه میکرد: إِلَهِی ضَیفُک بِبَابِک یا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاک الْمُسِی ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَک یا کرِیم؛ خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. ای نیکوکردار! بدکار به نزد تو آمده است. پس از زشتی و گناهی که نزد من است به زیبایی آنچه نزد توست، درگذر؛ ای بخشاینده!»
امام صادق ع فرمود: وقتی امام حسن ع به یاد مرگ میافتاد میگریست. هرگاه به یاد قبر میافتاد، گریه میکرد. وقتی به یاد قیامت میافتاد، ناله میکرد، هرگاه به یاد گذشتن از صراط میافتاد، میگریست. هرگاه به یاد عرضه اعمال بر خداوند میافتاد، نالهای میکرد و از هوش میرفت. وقتی به نماز میایستاد، بدنش در مقابل پروردگارش میلرزید. هرگاه بهشت و دوزخ را به یاد میآورد، مانند مارگزیده، مضطرب میشد و از خدا بهشت را میخواست و از آتش جهنم به او پناه میبرد. هنگامی که آثار مرگ در چهرهاش آشکار شد، او را دیدند که میگرید. پرسیدند: چرا میگریید؛ در پاسخ میفرمود: إِنَّمَا أَبْکی لِخَصْلَتَینِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّهْ به دو دلیل میگریم: از ترس روز قیامت و از دوری دوستانم.»
همنشینی با قرآن
آن بزرگوار، صوتی زیبا در قرائت قرآن داشت و علوم قرآن را از کودکی به نیکی میدانست. همواره پیش از خوابیدن، سوره کهف را تلاوت میکرد و سپس میخوابید. گفتهاند در دوران زندگانی پیامبر اکرم(ص) شخصی وارد مسجد شد و از کسی درباره تفسیر شاهد و مشهود، پرسید؛ آن مرد پاسخ داد: شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه. از مرد دیگری پرسید؛ ولی او گفت: شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است.
سپس نزد کودکی رفت که گوشه مسجد نشسته بود. او پاسخ داد: شاهد محمد (ص) رسول خدا و مشهود روز قیامت است؛ مگر نخواندهای که خداوند [درباره رسولش] میفرماید: ای پیامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم. و نیز درباره قیامت میفرماید: ذلِک یوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِک یوْمٌ مَشْهُود»؛ آن روز، روزی است که مردم را برای آن گرد میآورند و روزی است که (جملگی در آن) حاضر میشوند.»
راوی داستان میگوید که پرسیدم: فردی که اول پاسخ داد که بود؟» گفتند: ابن عباس. پرسیدم: دومی که بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم: آن کودک که از همه بهتر و درستتر پاسخ داد که بود؟ گفتند: او حسن بن علی بن ابی طالب بود.
مهربانی
مهربانی با بندگان خدا از ویژگیهای بارز ایشان بود. اَنس میگوید که روزی در محضر امام بودم. یکی از کنیزان ایشان با شاخه گلی در دست وارد شد و آن را به امام تقدیم کرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهربانی فرمود: برو تو آزادی! من که از این رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: ای فرزند رسول خدا! این کنیز، تنها یک شاخه گل به شما هدیه کرد، آنگاه شما او را آزاد میکنید؟ امام در پاسخم فرمود: خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: وَ إِذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنَ مِنْها؛ هر کس به شما مهربانی کرد، دو برابر او را پاسخ گوئید. سپس امام فرمود: پاداش در برابر مهربانی او نیز آزادیاش بود.
گذشت
امام بسیار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم دیگران چشم پوشی میکرد. بارها پیش میآمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار میشد.
در همسایگی ایشان، خانوادهای یهودی میزیستند. دیوار خانه یهودی، شکافی پیدا کرده و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. فرد یهودی نیز از این جریان آگاهی نداشت تا اینکه روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه آن حضرت آمد و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. بیدرنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی نزد حضرت آمد و از سهلانگاری خود پوزش خواست و از اینکه امام، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود، شرمنده شد.
امام برای اینکه او بیشتر شرمنده نشود، فرمود: از جدم رسول خدا(ص) شنیدم که به همسایه مهربانی کنید. یهودی با دیدن گذشت، چشمپوشی و برخورد پسندیده ایشان به خانهاش برگشت، دست زن و بچهاش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد.
فروتنی
امام مانند جدش رسول الله(ص) بدون هیچ تکبری روی زمین مینشست و با تهیدستان، هم سفره میشد. روزی سواره از محلی میگذشت که دید گروهی از بینوایان روی زمین نشستهاند و مقداری نان را پیش خود گذاردهاند و میخورند. وقتی امام را دیدند، به ایشان تعارف کردند و حضرت را سر سفره خویش خواندند. امام از مرکب خویش پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: إِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُسْتَکبِرین»؛ خداوند خود بزرگبینان را دوست نمیدارد (نحل/23).» سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتی همگی سیر شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذیرایی فرمود و به آنان پوشاک هدیه کرد.
آن حضرت همواره دیگران را نیز بر خود مقدم میداشت و پیوسته با احترام و فروتنی با مردم برخورد می کرد.
میهمان نوازی
آن گرامی، همواره از میهمانان پذیرایی میکرد. گاه از اشخاصی پذیرایی میکرد که حتی آنان را نمیشناخت؛ بویژه، امام به پذیرایی از بینوایان علاقه زیادی داشت، آنان را به خانه خود میبرد و به گرمی پذیرایی میکرد و به آنها لباس و مال میبخشید.
بردباری
از سختترین دوران زندگانی با برکت امام مجتبی(ع)، دوران پس از صلح با معاویه بود. ایشان، سختی این سالهای ستم را با بردباری وصف ناشدنیاش سپری میکرد. در این سالها، از غریبه و آشنا سخنان زشت و گزنده میشنید و از خدنگ بیوفایی، زخم میخورد. بسیاری از دوستان به ایشان پشت کرده بودند. روزگار، بر ایشان به سختی می گذشت. ناسزا گفتن به حضرت علی(ع) شیوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را میدیدند میگفتند: السَّلَامُ عَلَیک یا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین؛ سلام بر تو ای خوار کننده مؤمنان. در حضور ایشان، به هتک و دشنام امیرالمؤمنین(ع) زبان میگشودند و امام با بردباری و مظلومیت بسیار، هتاکیها و دشنامها را تحمل میکرد.
روزی ایشان، وارد مجلس معاویه شد. مجلسی شلوغ و پر ازدحام بود. امام، جای خالی نیافت و ناگزیر، نزدیک پای معاویه نشست که بالای منبر بود. معاویه با دشنام به حضرت علی(ع) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر میکند که این جایگاه، حق من نیست. سپس با حالتی تمسخرآمیز گفت: زن را به این سخنان چه کار؟ خدا از گناهش بگذرد. آری! پدر این مرد [با اشاره به امام مجتبی(ع)] در کار خلافت با من سر ستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت.
امام فرمود: ای معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب میکنی؟ معاویه گفت: بله به خدا! امام فرمود: میخواهی عجیبتر از آن را برایت بگویم؟ گفت: بگو. آن حضرت پاسخ داد: عجیبتر از اینکه عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پای منبر تو و نزد پای تو بنشینم.
بخشندگی و برآوردن نیازهای دیگران
میتوان گفت که بارزترین ویژگی امام مجتبی (ع) که بهترین سرمشق برای دوستداران او است، بخشندگی بسیار و دستگیری از دیگران است. ایشان به بهانههای مختلف، همه را از خوان کرم خویش بهرهمند میساخت و آنقدر بخشش میکرد تا شخص نیازمند بینیاز میشد؛ زیرا طبق تعالیم اسلام، بخشش باید بگونهای باشد که فرهنگ گدایی را ریشهکن سازد و در صورت امکان، شخص را از جرگه نیازمندان بیرون کند.
روزی حضرت مشغول عبادت بود. دید فردی در کنار او نشسته است و به درگاه خدا میگوید: خدایا! هزار درهم به من ارزانی دار. حضرت به خانه آمد و برای او ده هزار درهم فرستاد.
منبع: پایگاه حوزه
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا) قم