تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۲ جوزا ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۴
کد مطلب : 144604
شش سال دست‌فروشی یک معلول؛ صاحب خانه‌ شده‌ام و مادرم حج رفته

چند باری که از جلو مرکز فرماندهی نیروهای ناتو (کمپ آر اس) و سفارت امریکا در ساحه‌ی شش‌درک کابل می‌گذشتم، پسر نوجوان معلولی با چند دستمال‌گردن به‌دست را در آن‌جا نشسته می‌دیدم. بار آخر اما، فرصتی شد که اندکی با او صحبت کنم.

پس از کمی گفت‌وگو، متوجه شدم که او حرف‌های جالبی برای گفتن دارد. ازش خواستم که گفت‌وگوی‌مان را طولانی‌تر و رسمی‌تر کنیم. حاضر شد، به این شرط که هیچ عکسی ازش نگیرم. نخست از گفتن نامش هم ابا داشت، نگران بود. نگران این‌که مبادا ذکر نام و پخش تصویرش در رسانه‌‌ها، برایش مشکلی خلق کند.


نصیر احمد، شش سال پیش، زمانی که ۱۰ سال سن داشت، مکتب را ترک گفته و دست‎فروشی را با فروختن برف‌پاک موتر آغاز کرده بود. کاروبارش در برف‌پاک‌فروشی نمی‌گیرد و با پیشنهاد یکی از آشنایان، فروش دست‌بند دست‌باف و دستمال‌گردن را آغاز می‌کند. اکنون او ۱۶ سال سن دارد، خوش‌برخورد است و اغلب لبخند به لب دارد.

بیشتر مشتری‌های او خارجی‌ها اند. هر باری که کسی از کمپ و یا سفارت امریکا خارج می‌شود، نصیر طرفش می‌دود و ازش می‌خواهد چیزی از او بخرد. نصیر احمد هر دست‌بند را به قیمت ۵۰ افغانی و دستمال‌گردن را دانه‌یی ۳۰ افغانی می‌خرد. در فروش اما، وضعیت کمی متفاوت است: گاهی ممکن است یک دست‌بند از پنج یا ده دالر تا ۱۰۰ دالر به فروش برسد. فروش دست‌بند و یا دستمال‌گردن به قیمت بیش از ۱۰۰ دالر را نیز نصیر تجربه کرده است. گاهی شده که یکی از خارجی‌ها هنگامی که افغانستان را ترک می‌کند، برای نصیر تا ۱۰۰۰ دالر هدیه بدهد و یا اجناسش را به همین قیمت ازش بخرد. گاهی هم او سفارش‌هایی در حد ۱۰۰ یا ۲۰۰ دست‌بند در بدل قیمت مناسبی داشته است.

نصیر احمد از کاروبارش راضی است. او از فروش دست‌بند و دستمال‌گردن توانسته خانه‌یی به‌ارزش حدود دوونیم میلیون افغانی در یکی از نقاط کابل بخرد، مادرش را به حج ببرد و نیز برای او دست‌بندهای طلا بخرد. اکنون او در حدود ۱۵ هزار دالر در حساب بانکی‌اش ذخیره دارد و با اندکی لب‌خند، می‌گوید کاروبارش در این مدت «چَوک» بوده است.

خروج نیروهای بین‌المللی در سال ۲۰۱۴ از افغانستان بر اقتصاد و اشتغال در کشور تأثیر منفی گذاشت. بسیاری‌ها که به‌طور مستقیم با آن‌ها کار می‌کردند بیکار شدند و با کاهش سرمایه‌گذاری، اقتصاد کشور سیر نزولی را در پیش گرفت.

تأثیر منفی این امر بر اشتغال و درآمد نصیر، شاید بیشتر از دیگران بوده است. او وقتی که از کاروبار و درآمدش در دوره‌ی حکومت قبلی و زمانی که نیروهای بیشتر بین‌المللی در افغانستان حضور داشتند حرف می‌زند، راضی است. اما هنگامی که پای حرف از درآمدش در زمان حکومت فعلی به‌میان می‌آید، با آه سردی، می‌گوید: «بعضی روزها هیچ درآمدی ندارم».

نصیر می‌گوید: «مه برت چی می‌گُم؛ در حکومت کرزی ایقه کار ما جور بود نی که یک دقیقه بیکار نمی‌شیشتم. از صبح که امیطو گله-گله خارجی‌ها می‌رفتن طرف وزارت خارجه تا دیگر ره. حالی روز دو- سه گله هم نمی‌رود. وضعیت بسیار خراب شده».

نصیر که در این مدت توانسته زبان انگلیسی را نیز به‌صورت خرده-شکسته یاد بگیرد، می‌گوید به درس و مکتب خیلی علاقه داشتم. وقتی از او در مورد بهترین خاطره‌اش از این شش سال می‌پرسم، از علاقه‌اش به درس در گذشته می‌گوید و اما می‌افزاید که اکنون دلش از درس سیاه شده است. با شوخی می‌گویم اکنون کاروبارت خوب است و پول داری؛ شاید از همین خاطر باشد. باخنده جواب می‌دهد: «آره».

از بصیر در مورد بدترین خاطره‌اش و این‌که آیا گاهی اوقات مورد آزار و اذیت قرار گرفته یا نه، می‌پرسم. در کمال ناباوری، می‌گوید از سوی ارتش افغانستان زمانی که آن‌ها در این ساحه بوده‌، مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفته است.

او می‌گوید: «حالی که الحمدالله اردو تبدیل شده؛ دو سال می‌شه. اینا (خارجی‌ها) بسیار خوب مردم‌ان و همرایم بسیار مهربانی می‌کنن؛ بس دگه وقتی اخلاقت خوب باشه، همگی همرایت خوب‌ان و مهربانی می‌کنن».

بار دیگر از بصیر می‌پرسم تاکنون اتفاق افتاده که افغان‌ها نیز از او دست‌بند و دستمال‌گردن خریده باشند؟ می‌گوید: «دَ سفارت امریکا یک نفر بود که بسیار خوب آدم بود. هر ماه که می‌آمد ازم چهار تا پنج دست‌بند می‌گرفت. او هر ماه که معاش می‌گرفت برم ۵۰ یا ۱۰۰ دالر می‌داد».

به‌عنوان آخرین پرسش، از بصیر می‌پرسم که آیا معلولیت‌اش باعث خلق مشکل در کاروبارش شده و یا هم پیش آمده که از این ناحیه مورد آزار و اذیت قرار گرفته باشد؟ می‌گوید نه. اما می‌افزاید: «زمانی که نیروهای ارتش افغانستان در این ساحه حضور داشته‌اند، آزارم می‌دادند و اکنون که الحمدالله اردو هم تبدیل شده، از زندگی خود راضی هستم».

نصیر عضو یک خانواده‌ی ۱۱ نفری و چهارمین پسر این خانواده است. او از این‌که کار می‌کند، درآمد دارد و در زندگی‌اش محتاج کسی نیست، بسیار راضی و خوشحال است و از این بابت احساس غرور می‌کند. او در جریان گفت‌گوی پانزده‌دقیقه‌یی‌اش با من، بارها از این موضوع یاد کرد.

منبع: روزنامه اطلاعات روز

https://avapress.net/vdcgzt9qtak9t34.rpra.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما