آنچه مي خوانيد شمهاي از زندگي نياکان حضرت محمد(ص)، تولد پيامبر و دوران نوجواني، جواني و ازدواج تا دوره بعثت، که در دايره المعارف فرهنگ و تمدن اسلام و ايران به قلم دکتر علي اکبر ولايتي مشاور امور بین الملل آیت الله العظمی خامنه ای، به رشته تحرير درآمده است.
شبه جزيره عربستان در قرن ششم ميلادي سراسر جهل و جاهليت بود. کردارهاي زشت و ناروا، کارزارهاي خونين، يغماگري و فرزندکشي همه فضايل اخلاقي را از بين برده و از دين حضرت ابراهيم(ع) چيزي برجاي نمانده بود. خداوند بر اين سرزمين بار ديگر منت گذاشت و ستارهاي درخشان را در اين سرزمين فروزان کرد تا بلکه چراغ راه هدايت و سعادت اين ملت عقب افتاده شود. حضرت محمد(ص) در سال 570 ميلادي در اين سرزمين متولد شد. طولي نکشيد که اين ستاره سعادت با نور خود نه تنها عربستان، بلکه سراسر جهان را روشن ساخت و اساس تمدني انساني را در سراسر جهان پيريزي کرد.
مورخان نوشتهاند که نسب حضرت محمد(ص) به حضرت اسماعيل و حضرت ابراهيم(ع) ميرسد، البته خود حضرت وقتي از نياکانش نام ميبرد فقط تا عدنان ميشمرد و از نقل نياکان قبل از عدنان خودداري ميفرمود. نياکان پيامبر به ترتيب عبارتند از: عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبد مناف، قصّي، کلاب، مرّه، کعب، لُوي، غالب، فهر، مالک، نصر، کنانه، خزيمه، مدرکّه، الياس، مُضر، نزار، معد و عدنان. همه نياکان حضرت محمد(ص) بر دين حضرت ابراهيم(ع) بودند و خداي يگانه را ميپرستيدند و هيچ اعتنايي به خدايان دستساز مردم مکه نداشتند. (حکيم، ص64؛ آيتي، ص2).
** شمهاي از زندگي برخي نياکان پيامبر
1. قصّي بن کلاب، جدّ چهارم پيامبر است. پدر وي کلاب و مادرش فاطمه است. قصّي در گهواره بود که پدرش را از دست داد. مدتي نزد مادر و شوهرمادرش در شام به سر برد، ولي در دوران جواني به مکه برگشت. در مکه به سبب شايستگياش، حکومت مکه و کليدداري کعبه برعهده او نهاده شد. وي کارهاي بسياري براي رونق شهر مکه انجام داد؛ از جمله ساختن خانهها در کنار کعبه و تشکيل شوراي حل اختلافي به نام دارالندوه. قصّي اولين کسي بود که پذيرايي از حاميان و ميهمانان خانه خدا را بر قريش واجب گرداند. از وي دو فرزند به نامهاي عبدالدار و عبدا مناف باقي ماند (سبحاني، ص112؛ آيتي، ص36).
2. عبد مناف بن قصّي، نياي سوم پيامبر است. او بسيار پرهيزکار و خوشرفتار بود. صله ارحام بهجا ميآورد و به مردم کمک ميکرد. حکومت و رياست مکه طبق وصيت پدر با برادر بزرگترش عبدالدار بود. پس از فوت دو برادر در شوراي دارالندوه قرار بر اين شد که رياست و توليت کعبه با فرزندان عبدالدار و سقايت (تهيه آب براي زائران) و ميهمانداري حجاج با فرزندان عبد مناف باشد (سبحاني، ص113؛ آيتي، ص41).
3. هاشم بن عبد مناف، نياي دوم پيامبر است. نامش عمرو، ملقب به "اعلاء" و معروف به "هاشم" است. او و عبد شمس دوقلو بودند. مورخان نوشتهاند که در هنگام تولد، انگشت هاشم به پيشاني برادرش، عبد شمس چسبيده بود. موقع جدا کردن آن دو خون فراواني جاري شد و مردم اين پيشامد را به فال بد گرفتند. بعدها اين فال بد تعبير شد و هميشه بين فرزندان هاشم (بنيعباس) و فرزندان عبدشمس (بنياميه) جنگ و خونريزي بود.
هاشم زمامداري لايق بود و براي بهبود وضع زندگي مردم تلاش بسياري ميکرد از جمله با بلاد يمن و ايران پيمانهايي بست تا وضعيت مردم مکه را سامان بخشد و بازارها را گسترش دهد. مسافرتهاي تجاري به شام و يمن از زمان هاشم در بين مکيان رواج پيدا کرد. هاشم با زني به نام سلمي، دختر عمرو خزرجي، ازدواج کرد و نتيجه اين ازدواج پسري بود به نام شبيه. وقتي هاشم در حال مرگ بود نگهداري از فرزندش را به برادر خود، مطلب سپرد و فرزند خود را غلام مطلب خواند؛ از اين رو شيبه به عبدالمطلب مشهور شد (سبحاني، ص114-115؛ آيتي، همانجا).
4. عبدالمطلب بن هاشم، نخستين جد پيامبر اسلام است. وي زمامدار قريش و کليددار کعبه بود و حدود 80 سال زندگي کرد. در سراسر عمر خود لب به شراب نزد و مردم را از آدمکشي و ميگساري و بدکاري بازميداشت. او در شمار مردان موحد و معتقد به معاد بود. يکي از کارهاي مهم عبدالمطلب حفر چاه زمزم و بهرهبرداري رايگان عموم از آن بود. در آن هنگام عبدالمطلب فرزندي به نام حارث داشت که با کمک او چاه را حفر کرد. عبدالمطلب چون يک فرزند داشت احساس ميکرد که در ميان قريش ضعيف و ناتوان است؛ پس در پيشگاه خداوند نذر کرد که اگر صاحب 10 پسر شود يکي را در پيشگاه کعبه قرباني کند. وقتي شمار پسران عبدالمطلب به 10 رسيد عبدالمطلب خود را براي اداي نذرش آماده کرد. در مراسم قرعهکشي براي انتخاب قرباني قرعه به نام کوچکترين فرزند عبدالمطلب، عبدالله پدر گرامي حضرت محمد(ص) افتاد (سبحاني، ص118-119؛ آيتي، ص45-50).
5. عبدالله بن عبدالمطلب، پدر بزرگوار حضرت محمد است که ظاهرا در 546 ميلادي به دنيا آمد. عبدالله وقتي به 24 سالگي رسيد، پدرش عبدالمطلب در صدد اجراي نذرش برآمد و همانطور که گفته شد قرعه به اسم عبدالله درآمد. عبدالمطلب، عبدالله را به سوي قربانگاه برد، اما با تدبير مرد دانايي از اهالي يثرب قرباني کردن عبدالله به قرباني کردن صد شتر بدل شد و عبدالله از مرگ نجات پيدا کرد. بعد از مراجعت از قربانگاه، عبدالمطلب به خانه وهب بن عبد مناف بن زهره رفت و دختر پاکدامن او، آمنه را به عقد عبدالله درآورد و دخترعموي آمنه، دلاله را نيز به عقد خود درآورد و حمزه بن عبدالمطلب، عموي پيامبر در همان سال تولد پيامبر، از دلاله متولد شد (سبحاني، ص139؛ آيتي، ص51-52).
در سال 570 ميلادي که پيامبر و عمويش به دنيا آمدند، واقعه اصحاب فيل به وقوع پيوست. ابرهه حبشي از طرف پادشاه حبشه مامور شد تا يمن و بعد عربستان را به تصرف درآورد و کعبه را ويران سازد تا مردم بهجاي زيارت کعبه، به زيارت کليسايي که پادشاه حبشه در صنعا ساخته بود، بروند. وي براي تحقق اين هدف شوم با سپاهي عظيم همراه فيلهاي جنگي به سوي مکه رهسپار شد. در نزديکي مکه، ابرهه ماموري فرستاد و به وي گفت که پيش بزرگ قريش برو و بگو که هدف من نابودي کعبه است و اگر قريش مقاومت نکند هيچ خوني ريخته نخواهد شد. عبدالمطلب در پاسخ گفت: «کعبه خانه خداست، خدا هرچه صلاح بداند همان را انجام خواهد داد.»
(سبحاني، ص128).
عبدالمطلب به مردم مکه گفت که به کوههاي اطراف پناه ببرد تا در امان باشند. سپس خود را به کعبه رساند و با دلي سوزان به پروردگار چنين گفت: «بارالهي براي مصون بودن از شر و گزند آنان، اميدي به غير از تو نيست. آنان را از حريم خود بازدار. از خانه خود دفاع کن. روزي را نرسان که صليب آنان پيروز گردد و خدعه آنان غالب و فاتح شود». سپس خود نيز همراه مردم به کوههاي مکه پناه برد و در انتظار ماند. بامدادان که لشکر ابرهه آماده حرکت به سوي کعبه شد ناگهان دستههايي از پرندگان در آسمان ظاهر شدند که در منقار و پاهاي خود سنگهايي حمل ميکردند. اين مرغان لشکر ابرهه را سنگباران کردند. بهگونهاي که بيشتر لشکريان هلاک شدند. ابرهه دستور عقبنشيني داد و خود بر اثر زخمهايي که از پرتاب سنگ بر بدن داشت در صنعا جان سپرد. خداوند در سوره «فيل» به اين واقعه اشاره فرموده است. آن سال به سبب اين واقعه به عامالفيل مشهور شد و مبدأ تاريخي پيدا کرد (همان، ص130).
عبدالله و آمنه در اين سال منتظر به دنيا آمدن فرزندشان بودند، مورخان گفتهاند که احتمالا آمنه در ايام تشريق باردار شده است (سبحاني، ص153؛ آيتي، ص54). (ايام تشريق به روزهاي 11 و 12 و 13 از ماه حج گفته ميشود. اعراب قبل از اسلام در دو زمان حج ميکردند، يکي ذيالحجه و ديگري ماه رجب که احتمالا آمنه در ماه رجب حامل نور رسول خدا(ص) شده است). بعد از مدتي عبدالله براي تجارت همراه کاروان قريش به سوي شام رهسپار شد؛ در حالي که همسرش آمنه باردار بود. بعد از مدتي کاروان به مکه بازگشت، اما عبدالله همراه آنان نبود. از کاروانيان شنيدند که عبدالله در يثرب بيمار شده و براي استراحت در نزد خويشان خود توقف کرده است. عبدالمطلب حارث را براي جويا شدن از حال برادر به يثرب فرستاد. حارث وقتي وارد يثرب شد دريافت که عبدالله با همان بيماري چشم از جهان فرو بسته است. وي اين خبر را به پدرش و آمنه رساند. سوگ عبدالله براي آمنه و عبدالمطلب بسيار سنگين و گران بود. از عبدالله پنج شتر و يک گله گوسفند و يک کنيز باقي ماند. برخي منابع ذکر کردهاند که حضرت محمد(ص) چند ماهه بود که پدرش فوت کرد و قول مشهور آن است که حضرت محمد(ص) هنوز به دنيا نيامده بود که پدرش رخت از اين جهان بربست (سبحاني، ص146؛ آيتي، ص52).
تولد حضرت محمد(ص)
حضرت محمد(ص) در سال 570 ميلادي، عامالفيل، در شعب ابيطالب تولد يافت. در هنگام تولد وي اتفاقات شگرفي روي داد، از جمله ايوان کسري لرزيد و سيزده کنگره آن فرو ريخت، درياچه ساوه فرونشست، آتشکده پارس خاموش شد و بتها همگي به رو افتادند (حکيم، ص67). روز تولد پيامبر گرامي به قول اهل تشيع، روز جمعه 17 ربيعالاول و به قول اهل تسنن روز دوشنبه 12 همين ماه است (حکيم، ص67؛ سبحاني، ص151). عبدالمطلب براي سپاسگزاري به درگاه خداوند براي تولد اين نوزاد گوسفندي کشت و مردم را دعوت کرد و در آن جشن که بزرگان قريش هم دعوت داشتند، نام محمد را بر نوزاد گذاشت و علت اين نامگذاري را چنين بيان کرد «خواستم که در آسمان و زمين ستوده باشد». مادرش، آمنه، نيز او را احمد ناميد (حکيم، ص68؛ سبحاني، ص156). خداوند در قرآن مجيد رسولش را هم به نام احمد و هم به نام محمد خطاب کرده است. در سوره «آلعمران» آيه 144، در سوره «محمد» آيه 2، در سوره «فتح» آيه 29، در سوره «احزاب» آيه 40 به نام محمد؛ و در سوره «صف» آيه 6 به نام احمد خوانده شده است (همانجا).
محمد تازه متولد شده فقط سه روز از مادر خود شير خورد. پس از آمنه، دو زن به حضرت محمد(ص) شير دادند؛ يکي ثوبيه، کنيز ابوالهب بود که چهار ماه به حضرت محمد(ص) شير داد و قبل از او به حمزه، عموي آن حضرت هم شير داده بود و ديگري حليمه، زني از قبيله سعدبن بکر بن هوازن بود (سبحاني، ص159؛ آيتي، ص56). ظاهرا رسم اشراف عرب چنان بود که فرزندان خود را به دايههايي در باديه ميسپردند تا کودکان در محيط طبيعت و هواي صحرا رشد کنند و از بيماريهاي شهر در امان بمانند. دايگان قبيله بنيسعد مشهور بودند. مورخان آوردهاند که نوزاد عبدالله از هيچيک از زنان شيرده شير نگرفت تا اينکه زني به نام حليمه وارد شد. حليمه اين نوزاد را ديد و قبول کرد که به او شير بدهد و نوزاد هم از وي شير خورد. عبدالمطلب رو به حليمه کرد و گفت: از کدام قبيلهاي و اسمت چيست؟ جواب داد: از قبيله بنيسعد و نامم حليمه است. عبدالمطلب گفت: آفرين، دو نام پسنديده داري؛ سعادت (خوشبختي) و حلم (بردباري) (حکيم، ص69؛ سبحاني، ص160).
روايت شده است که سينه حليمه تهي از شير بود، ولي با شير دادن به حضرت محمد(ص) سينهاش پر از شير شد، بهطوري که شير هم به آن حضرت ميرسيد و هم به فرزند خود حليمه. حضرت محمد(ص) يک خواهر و يک برادر رضاعي داشت که بعدها هميشه از آنان حمايت ميکرد. حليمه دو سال کامل به حضرت محمد(ص) شير داد. بعد از آن، سه سال ديگر هم حضرت محمد(ص) در دامان حليمه و شوهرش و قبيله بنيسعد زندگي کرد. اين کودک براي حليمه مايه خير و برکت شد. حليمه گفته است: از روزي که محمد(ص) را به خانه خود بردم روز به روز خير و برکت در خانهام بيشتر و دارايي و گلهام فزونتر شد (همو، ص165؛ آيتي، ص58).
در طي پنج سالي که حضرت با حليمه بود حليمه سه بار او را نزد مادرش برد و بار آخر وي را به مادرش تحويل داد. حليمه به حضرت محمد(ص) زبان عربي فصيح را آموخت و در تربيت و پرورش او بسيار کوشيد (حکيم، ص73) و بعد از آن حضرت محمد(ص) با مادر گرامياش زندگي کرد. بعد از يک سال آمنه تصميم گرفت براي زيارت قبر همسرش به مدينه برود. او همراه فرزندش و امايمن، کنيزشان به يثرب رفت و يک ماه نيز در آنجا ماند. هنگام بازگشت، آمنه بيمار شد و در محلي به نام «ابواء» درگذشت (حکيم، همانجا؛ سبحاني، ص169). بعد از اين واقعه محمد(ص) براي عبدالمطلب عزيزتر شد؛ زيرا اين فرزند نه مادر داشت و نه پدر. گويي مقرر شده بود که اين فرزند نوپا از همان کودکي با سختي و مرارت بزرگ شود تا در راه هدفي که در آينده خواهد داشت بردبار و شکيبا باشد و مانند کوهي در برابر مشکلات عظيم بايستد. خداوند خواست او از نخستين روزهاي زندگي آزاد بار آيد و چنان خودساخته شود که موجبات پيشرفت و ترقي و تعالي خود را دست خويش فراهم سازد. در قرآن مجيد دوره يتيمي پيامبر در سوره «الضحي» آيه 6 ذکر شده است: «مگر تو را يتيم نيافت و پناه نداد» (حکيم، ص74؛ سبحاني، ص170).
حضرت محمد(ص) دو سال تحت سرپرستي عبدالمطلب قرار گرفت. نقل شده است که روزي سران قريش گرد عبدالمطلب در صحن خانه کعبه نشسته بودند که ناگهان چشم عبدالمطلب به نوهاش محمد(ص) افتاد و گفت که راه را باز کنيد؛ سپس محمد(ص) را در کنار خود و روي فرش مخصوص خود نشاند (همو، ص169). اما اين اوضاع خوب دوامي نداشت. حضرت محمد(ص) در هشت سالگي پدربزرگ مهربان خويش را نيز از دست داد. عبدالمطلب قبل از مرگش سرپرستي حشرت محمد(ص) را به فرزندش، ابوطالب سپرد. ابوطالب مال و ثروت فراواني نداشت، اما از همه شايستهتر بود و در ميان قريش جايگاه والايي داشت و گذشته از آن ابوطالب با عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) از يک مادر بودند و همين امر علاقه ابوطالب و همسرش، فاطمه بنت اسد را به حضرت محمد(ص) دوچندان کرده بود. اين دو بزرگوار در تامين زندگي حضرت محمد(ص) بسيار کوشا بودند و وي را بر فرزندان خود مقدم ميداشتند، به طوري که پيامبر اکرم(ص) فاطمه بنت اسد را مادر خود ميدانست و در هنگام وفات وي فرمود " امروز مادرم را از دست دادم (حکيم، ص 77 ، سبحاني، ص 171 ،آيتي، ص 61 )
حضرت محمد (ص) با سرپرستي ابوطالب دوره نوجواني و جواني خود را طي کرد: تاريخ نويسان گفته اند که وقتي حضرت محمد(ص) دوازده ساله شد همراه ابوطالب به اولين سفر خود رفت(حکيم ص 78 ) مقصد اين سفر که جنبه تجاري داشت مرکز بازرگاني آن زمان يعني شام بود. ابتدا ابوطالب نمي خواست برادرزاده عزيزش را همراه ببرد ولي اصرار حضرت محمد (ص) براي همراهي با عمو سبب شد که ابوطالب تصميم خود را عوض کند و حضرت را به اين سفرببرد اين سفر براي حضرت محمد (ص) سفر بسيار شيريني بود که از سرزمين هاي گوناگون ا زجمله مداين و وادي القري وديار ثمود عبورکرد. دراين سفر بود که راهبي مسيحي به نام بحيرا حضرت را ديد و از آينده درخشان اين نوجوان خبرداد و گفت: "اين همان پيامبر موعود است" ( همان جا، سبحاني ص 173)
يکي از وقايعي که درزمان نوجواني حضرت محمد (ص) روي داد جنگ هاي فجار بود. فجار مجموعه جنگ هايي بود که در ماه هاي حرام رخ داد . درطول تاريخ عربستان چهاربار اين جنگ ها به وقوع پيوست که در چهارمين آن، حضرت محمد (ص) همراه ابوطالب و ديگر عموهايش در جنگ شرکت داشت . اين جنگ چهارده سال طول کشيد و بين قريش و قبيله هوازن روي داد. سن حضرت را هنگام جنگ از پانزده تا بيست سال گفته اند ( همان جا، سبحاني ص 181 آيتي، ص 63 )
ازديگر وقايع دوران جواني حضرت محمد (ص) شرکت ايشان در پيمان جوانمردان (حلف الفضول)است .اساس اين پيمان دفاع از حقوق افتادگان و مظلومان بود. حضرت بعدها درمورد اين پيمان گفت که حاضر نيست اين پيمان را با شتران سرخ مو عوض کند ( حکيم، ص 82 ، سبحاني ص 184، آيتي، ص 66 ) درمنابع موجود ذکر شده است که حضرت محمد (ص) مدتي را هم به شباني گذراند (سبحاني ص 188 ) وقتي حضرت به سن 25 سالگي رسيد، ابوطالب پيشنهاد کاري خديجه (س) بنت خويلد را به حضرت محمد (ص) اطلاع داد و گفت که خديجه (س) به دنبال مرد اميني مي گردد تا تجارت اموال خود را به او بسپارد با قرار دادي که ميان حضرت محمد (ص) و خديجه (س) بسته شد حضرت محمد (ص) با اموال خديجه (س) همراه کاروان قريش به سوي شام رهسپار شد و با سود بسيار به مکه برگشت. اين
سفر نيز براي خديجه (س) پرسود بود و هم براي حضرت محمد (ص) زيرا بعد از اين سفر وضع مالي و اقتصادي حضرت محمد(ص) تا حدي تثبيت شد. ابوطالب از اين موقعيت برادر زاده خويش بسيار خوشحال شد و به فکر همسري براي حضرت محمد (ص) افتاد ( حکيم ص 84 ، سبحاني ص 190 - 191 ، آيتي ص 68 - 69 )
ازدواج تا بعثت
حضرت خديجه (س) بنت خويلد زني پاکدامن و عفيف و سرآمد زنان قريش بود. وي درخانواده اي اصيل و خوش نام، که پيرو دين ابراهيم (ع) بودند، پرورش يافته بود ( سبحاني ص 194) پدر وي در جنگ فجار کشته شده بود حضرت خديجه(س) قبلا دوبار ازدواج کرده بود که هر دو همسرش وفات کرده بودند. حضرت خديجه (س) با توجه به توصيفات غلامش از حضرت محمد (ص) مايل بود که با حضرت محمد (ص) ازدواج کند( حکيم ص 86، سبحاني ص 197) درحالي که خديجه (س) تمکن مالي فراواني داشت و پيامبر از ثروت محروم بود و همچنين خديجه (س) بين 5 تا 15 سال از حضرت محمد (ص) بزرگتر بود(حکيم ، همان جا) غلام خديجه(س) اين خواسته را به حضرت محمد(ص) رساند. او نيز با عموي خود، ابوطالب، اين پيشنهاد را درميان گذاشت و با رضايت عمو مجلسي ترتيب دادند که درآن حضرت خديجه (س) به عقد حضرت محمد (ص) درآمد. مهريه حضرت خديجه (س) به روايتي 400 دينار وبه روايتي 20 شتر بود ( سبحاني ص 198)
اين زوج خوشبخت همان طور که قبل از ازدواج روحيه نيکوکاري داشتند پس از ازدواج هم خانه آنها اميد نااميدان و بينوايان شد.
درطول سال هاي زندگي مشترک، حضرت خديجه(س) براي پيامبر(ص) شش فرزند آورد، دو پسر که اولي قاسم بود و کنيه پيامبر،ابوالقاسم ،از آن اين پسراست و دومي عبدالله که هر دو پيش از بعثت فوت کردند.
دهخدا از سه پسر به نام هاي قاسم، طاهر و طيب نام برده است و چهار دختر به نام هاي رقيه، زينب، ام کلثوم، فاطمه (س) (لغت نامه ،ذيل مدخل). سه دختر بزرگ تر در زمان حيات پيامبر (ص) فوت کردند و فقط فاطمه باقي ماند (سبحاني ،ص 201) و سلاله پاک حضرت محمد (ص) از دختر گرامي اش، فاطمه (س)، ادامه پيدا کرد.
بعدها پيامبر از يکي از همسران خود به نام ماريه نيز صاحب پسري به نام ابراهيم شد که اين پسرهم در18 ماهگي يا 2 سالگي ،چند ماه قبل از رحلت پيامبر(ص) ،فوت کرد(آيتي،ص77)
دريکي از سال هاي قبل از بعثت، خانه کعبه را تعمير کردند. نوبت به نصب حجر الاسود رسيد و درباره اينکه چه کسي آن را نصب کند اختلاف افتاد. قريش به اين نتيجه رسيدند که منتظر بمانند تا نخستين کسي که وارد مجلس آنان شد داور آنان باشد که ناگهان حضرت محمد(ص) واردشد.
وي پيشنهاد کرد حجرالاسود را در پارچه اي بگذارند و سران هر قبيله گوشه اي از پارچه را بگيرند.همه پارچه را بالا آوردند و خود حضرت محمد(ص) حجرالاسود را برداشت و در جاي مناسب خود قرارداد. به اين ترتيب بناي کعبه به پايان رسيد (حکيم،همان جا،سبحاني ،ص206 ،آيتي ،ص79)
دو رويداد شايان ذکر قبل از بعثت براي حضرت محمد(ص) به وقوع پيوست. يکي، وارد شدن زيد بن حارثه به جمع خانواده حضرت محمد(ص) و ديگري، پذيرش سرپرستي حضرت علي (ع). زيد را راهزنان از قبيله او در نزديکي مرز شام دزديده بودند. در مکه يکي از خويشان خديجه او را خريد و هنگام ازدواج خديجه با حضرت محمد(ص) او را به خديجه بخشيد. خديجه (س) هم او را به حضرت محمد (ص) داد و حضرت محمد (ص) هم او را آزاد کرد و درکنار خانه خدا زيد بن حارثه را پسر خود خواند (سبحاني،ص202،آيتي،77).
حضرت محمد(ص) 30 ساله بود که حضرت علي (ع) در خانه کعبه و درسال 30 عام الفيل به دنيا آمد.حضرت محمد(ص) که مرتبا به خانه عمويش، رفت و آمد مي کرد،علي (ع) را بسيار دوست مي داشت. او را ازآغوش مادر مي گرفت و با او بازي مي کرد و از وي مراقبت مي فرمود. در همان سال ها بحران اقتصادي و کم آبي مکه را فرا گرفت و ابوطالب در تنگناي شديد مالي افتاد. حضرت محمد(ص) که وضعيت عمو را ديد با عموهاي ديگر مشورت کرد و قرار بر اين شد که هر کدام سرپرستي يکي از فرزندان ابوطالب را بر عهده بگيرند. حضرت محمد(ص) سرپرستي علي،عباس سرپرستي طالب،و حمزه (ع)سرپرستي جعفر را به عهده گرفتند.رسول خدا(ص) دراين باره فرمود:((من همان را برگزيدم که خدا او را براي من برگزيده است ))(حکيم،ص91،سبحاني،241،آيتي،ص81).
درظاهر هدف اين انتخاب کمک به ابوطالب بود،اما درباطن هدف آن بود که حضرت علي (ع)در دامان حضرت محمد(ص) تربيت و پرورش يابد و از اخلاق کريمه او پيروي کند.
حضرت محمد (ص)گاه گاهي از مردم کناره مي گرفت و به غاري در کوه معروف حرا،واقع در جبل النور امروزي ،مي رفت و به عبادت و تفکر در نشانه هاي خداوند و اسرار آفرينش مي پرداخت و در همين خلوت ها بود که شبي وحي الهي بر او نازل شد و به پيغمبري مبعوث شد.
خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا)
منبع : خبرگزاری صدای افغان(آوا)- سرویس بین الملل