تولد و تحصیل
شهیده شکیلا کریمی فرزند عوضعلی کریمی به تاریخ 1378 در قریه مرک از توابع ولسوالی مرکز بهسود ولایت میدان وردک در یک خانواده دینی و مذهبی دیده بهجهان گشود.
سنین کودکی وی در سایه پر مهر و عطوفت پدر و مادر سپری شد و در سن هفتسالگی، پدر شکیلا کریمی ایشان را در لیسه عالی مرک، شامل مکتب کرد. از آنجایی که شهیده، استعدادی سرشار و علاقه وافری به آموختن علم و دانش داشت، لحظهای از وقت خود را بدون اشتغال درسی، ضایع نمیکرد. حتی هم کلاسیهای او صحبت میکنند که وقتی مکتب زنگ تفریح بین درسی را مینواخت اکثر همصنفان به بازی و سرگرمی مشغول میشدند؛ ولی شکیلا کریمی را میدیدیم که در گوشهای نشسته و کتاب درسی خود را مطالعه میکند.
یکی از همصنفان شهیده کریمی میگوید: من به او گفتم: شکیلا شما علاقهمند به تفریح و سرگرمی نیستید؟ در جواب گفت: بهترین سرگرمی و تفریح من کتابخواندن است.
او دائم میگفت: من تلاش دارم در کانکور در انتخاب طب موفق شوم. خلاصه به همین منوال ایشان درسهای خود را ادامه داد و در سال 1396 فارغ صنف 12 لیسه مرک گردید و برای ادامه تحصیل به کابل آمد.
تصمیم داشت تا در امتحانات کانکور شرکت نموده و شامل دانشگاه شود.
پدرش میگوید: من به شکیلا گفتم که شما یک سال تعجیل بگیرید و سال بعد در کانکور شرکت کنید؛ اما او در جواب پدر میگوید که وقت را باید غنیمت شمرد تا سال آینده ممکن است کدام مانع پیدا شود.
ایشان در فصل زمستان، نصف روز در منبر یا مسجد درس عقاید میآموخت و لحظهای وقت خود را بدون یک کار دینی و فرهنگی ضایع نمیکرد .
فعالیتهای خانوادگی شکیلا کریمی
از آنجایی که پدر شکیلا کریمی، مردی عایلهمند بود و بهتنهای قادر به تامین مخارج خانواده نبود یا بهسختی روزگار میگذراند؛ چون فرزندان این خانواده همگی دختر بودند؛ لذا شکیلا کریمی همراه با خواهرانش نصف روز را قالینبافی میکردند تا پدر شان را در راه تامین معاش عائله دستگیری کرده باشند.
او همچنین در خانه با مادر مهربانش همیشه دستیار بود و کارهای روزمره داخل خانه را انجام میداد و باید گفت که سختکوشی با خون شهید شکیلا عجین شده بود.
او در عین اینکه دختری نوجوان بود؛ اما معنی زندگی را میدانست و لحظهای را بیهوده سپری نمیکرد.
بعد اخلاقی شخصیت شهیده
خانواده این شهیده میگویند که شکیلا دائم پیشانی باز داشت و با هیچکسی با تندی و ترشرویی برخورد نمیکرد. اگر گاهی بر او ناراحت میشدیم، او سکوت میکرد و به خواهرانش همیشه توصیه مینمود که قدر پدر و مادر خود را بدانید و هیچوقت سبب رنجش خاطر و ناراحتی شان نشوید.
یکی از خصوصیات برجسته شکیلا کریمی - چنانچه خواهرش نیز این ویژگی را داشت- اهمیتدادن به نماز اول وقت بود. بعد از نماز صبح، هیچگاهی استراحت نمیکرد.
بدون شک، تربیت خانوادگی در رشد روحی و معنویات انسان، اثر مستقیم دارد. پدر و مادر شکیلا او را بهگونهای تربیت کرده بودند که در اوج سختیهای روزگار نیز خدایش را فراموش نمیکرد و خلوت با حضرت دوست را مرهمی برای دردها و رنجهای خویش احساس میکرد.
شکیلا کریمی در تاریخ 25 قوس 1396بعد از پایان سال تحصیلی 96 که از لیسه عالی مرک نیز فارغ شده بود به کابل آمد تا برای امتحان کانکور آمادگی بخواند؛ از آنجایی که بسیار علاقهمند مراسم دینی و مذهبی بود، دو هفته پی هم در گفتمان پژوهشی دفتر مرکز تبیان شرکت کرد.
این شهیده با وصف اینکه دور از کابل زندگی می کرد اما وقتی گاهی به کابل حضور می یافت همراه با دو خواهر دیگرش همواره در برنامه های عمومی و خصوصی مرکز تبیان شرکت می کرد و علاقه زیاد داشت تا او چون سایر خواهرانش به عنوان اعضای تشکیلات در عرصه مبارزات فکری حضور فعال داشته باشد و ازین راه برای دین و میهنش خدمات شایانی ارائه کند.
سرانجام برای آخرینبار در تاریخ 7 جدی 96 در جلسه گفتمان علمی پژوهشی همراه با دوخواهر مبارزش با جمعی از نخبگان علم و تقوا شرکت کرده بود که در اثر انفجار عامل انتحاری توسط دشمنان اسلام و انسانیت از ناحیه سر زخمی شد و در شفاخانه جمهوریت تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت؛ اما به دلیل شدت جراحت در روز جمعه به تاریخ هشتم جدی ۱۳۹۶ شربت شهادت نوشیده و به لقاء پروردگارش شتافت و بههمراه خواهرش شهیده کامله کریمی در تپه شهدا دفن گردید.
روحش شاد و یادش جاویدان باد.
زاهدی و نقش آفرینی
شهیده شکیلا کریمی خواهر خانم برادر مبارز جناب حجت الاسلام والمسلمین محمدامین زاهدی بود. آقای زاهدی در روز حادثه شوم انتحاری 7 جدی در صف اول و درکنار شهید سیدعندلیب ضیایی نشسته بود. حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدباقر واعظی مسؤل وقت دفتر مرکزی مرکز فعالیتهای فرهنگی اجتماعی تبیان که خود نیز در صف اول نشسته و از جمله زخمیان حادثه بود، به آقای زاهدی هدایت می دهد که تشریف ببرد به دفتر و اوراق مسابقه هفته را تصحیح کند، اما آقای زاهدی با بی میلی برخورد کرده و پیشنهاد می کند کسی دیگری به این وظیفه گمارده شود، اما با توجه بر این که مسؤل این کار جوانی به نام سیدعلی اکبر طباطبایی بود و در آن روز ایشان غیبت داشت، آقای واعظی با تاکید از آقای زاهدی می خواهد تا این وظیفه را ایشان به عهده بگیرد. آقای زاهدی با اکراه از جای خود بلند می شود و در طبقه اول در اتاق خود مستقر می شود و دقایقی نگذشته بود که صدای انفجار مهیب همه چیز را به هم می کوبد و شرایط هولناکی پدید می آورد. لحظاتی آقای زاهدی از خود بی خود می شود، اما پس از به هوش آمدن بلافاصله به محل جلسه می شتابد و مشاهده می کند که سالن را دود و آتش فراگرفته است، اما مکث نمی کند و دل به آتش می زند و سریع و با قاطعیت اقدام به انتقال اجساد به بیرون از سالن می کند.
جالب است بدانید که در میان اجساد سه نفر از خواهران خانم آقای زاهدی هم بود. یکی شهید و دو نفر به شدت زخمی اما وی تنها خواهر خانمهای خود را همراهی نمی کند و هر سه جسد شهید و نیمه جان را سوار بر آمبولانس کرده راهی شفاخانه می نماید، اما خودش در کنار بقیه می ماند تا تکلیف سایر شهدا و زخمی ها مشخص شود.
حجت الاسلام والمسلمین زاهدی تا آخرین جسد و فرد زخمی مشغول انتقال می شود و وقتی همه تمام می شود، آن گاه رو به سید حسن حسینی، مسؤل دفتر مرکزی خبرگزاری صدای افغان(آوا) می کند و می گوید: خب آقای حسینی! دیگه تمام است؟ اجازه است که من بروم شفاخانه تا ببینم وضعیت خیاشنه هایم چطور است؟! جناب سیدحسن حسینی در جواب می گوید: نخیر. خدا خیرتان بدهد. تشریف ببرید.
اقای زاهدی می رود، اما از فردای آن روز یعنی 8 جدی یک فکرش در خانه است و مشغول کفن و دفن شهیده کامله کریمی و شفاخانه جهت سر زدن از شهیده شکیلا کریمی و براربخت کریمی که هر دو زخمی بودند، اما شکیلا در روز هشتم جدی به رحمت حق پیوست و براربخت کریمی پس از تداوی ممتد بهبود پیدا کرد و یک فکرش نیز به دفتر و فعالیت های بعد از 7 جدی.
آقای زاهدی در برگزاری محفل گرامی داشت شهدای 7 جدی در روز 15 جدی در مسجد محمدیه کابل نقش فعال داشت.
وی همچنان جهت انتقال زخمی ها به ایران تلاش فراوان به خرچ داد و زمانی هم که زخمی ها به ایران منتقل شد جناب آقای زاهدی نماینده تشکیلات در بیمارستان امام رضا(ع) بود و مرحله دوم کار سخت و دشوارش از آن زمان شروع شد.
این روحانی مبارز آن چنان به زخمی ها رسیدگی کرد و از ساعت 6 یا 7 صبح بلند می شد و گاهی تا 2 بامداد درگیر کارهای سازماندهی زخمی ها بود که شاید روزگار نظیرش را در خود ندیده باشد.
گذشته از هماهنگی کارهای زخمی ها در قسمت های مختلف اعم از دکتر و آزمایش و تهیه دارو و وسایل و جا و غذا وووو، تحمل زخم زبانهای مریض ها و همراهان زخمی ها طاقت فرسا بود.
البته زخمی ها در شرایطی نبودند که از آنها توقع برخورد خوب می رفت و کاملا حق با آنها و همراهانشان بود چون از یکسو درد و رنج ناشی از زخم های عمیق و کشنده و از سوی دیگر توقع انجام کار به صورت فوری و بدون وقفه، زخمی ها و همراهان شان را وامیداشت تا کم طاقت باشند و داد و فریاد راه بیندازند و از حرفها و جملات رکیک استفاده کنند و حتی دکترها و پرستارها نیز چه بسا گاهی با آقای زاهدی تند برخورد می کردند اما این مرد خدا جز خنده و اکثرا تبسم ابراز کلمه چشم و باشد و انشالله انجام می شود و درست می شود چیزی دیگری برزبان نمی راند. این روند برخورد آقای زاهدی هم دست اندرکاران بیمارستان و هم زخمی ها و همراهانشان را شیفته شخصیت ایشان کرده بود و بعد از عزیمت آقای زاهدی به افغانستان همگان به حق ایشان دعا می کردند.
آقای زاهدی نزدیک به دوماه، به طور شبانه روزی برای زخمی ها خدمت کرد آنهم چه خدمتی که کمتر سابقه ی چنین خدمتی وجود دارد.
سید حسن حسینی و میدانداری
صحبت در رابطه با خدمات و زحمات برادر مجاهد حجت الاسلام والمسلمین زاهدی یک از هزاران شد و به طور قطع با این سطور پایان نمی یابد و بایستی نویسنده های زبردست و داستان نویسان توانمند و پردازشگران واقعگرای قوی در کنار هم بنشینند و بنویسند و مستند زیبای تاریخی از خدمات آقای زاهدی تهیه کنند و نیز نقش آفرینی، میدانداری، هدایتگری، مدیریت و صبر و استقامت مجاهد دیگر روزگار جناب سیدحسن حسینی مسؤل دفترمرکزی خبرگزاری صدای افغان(آوا) و ده ها مرد و زن دیگر را به تصویر بکشند که همزمان با حادثه تروریستی 7 جدی و بعد از آن میدان داری کردند و چون کوه های استوار هندوکش و بابا در صحنه ماندند و به زخمی ها کمک کردند و راه شهدا را تداوم بخشیدند، چه آنانی که در کابل بودند و چه آنهایی که در دیگر ولایات در داخل و نیز مشهد و تهران و قم و اصفهان در ایران و در کشورهای اروپایی و... درخشیدند و برای مانایی تشکیلات مرکز تبیان زحمت کشیدند.
اجر همهشان با خدا.
شهیده شکیلا کریمی فرزند عوضعلی کریمی به تاریخ 1378 در قریه مرک از توابع ولسوالی مرکز بهسود ولایت میدان وردک در یک خانواده دینی و مذهبی دیده بهجهان گشود.
سنین کودکی وی در سایه پر مهر و عطوفت پدر و مادر سپری شد و در سن هفتسالگی، پدر شکیلا کریمی ایشان را در لیسه عالی مرک، شامل مکتب کرد. از آنجایی که شهیده، استعدادی سرشار و علاقه وافری به آموختن علم و دانش داشت، لحظهای از وقت خود را بدون اشتغال درسی، ضایع نمیکرد. حتی هم کلاسیهای او صحبت میکنند که وقتی مکتب زنگ تفریح بین درسی را مینواخت اکثر همصنفان به بازی و سرگرمی مشغول میشدند؛ ولی شکیلا کریمی را میدیدیم که در گوشهای نشسته و کتاب درسی خود را مطالعه میکند.
یکی از همصنفان شهیده کریمی میگوید: من به او گفتم: شکیلا شما علاقهمند به تفریح و سرگرمی نیستید؟ در جواب گفت: بهترین سرگرمی و تفریح من کتابخواندن است.
او دائم میگفت: من تلاش دارم در کانکور در انتخاب طب موفق شوم. خلاصه به همین منوال ایشان درسهای خود را ادامه داد و در سال 1396 فارغ صنف 12 لیسه مرک گردید و برای ادامه تحصیل به کابل آمد.
تصمیم داشت تا در امتحانات کانکور شرکت نموده و شامل دانشگاه شود.
پدرش میگوید: من به شکیلا گفتم که شما یک سال تعجیل بگیرید و سال بعد در کانکور شرکت کنید؛ اما او در جواب پدر میگوید که وقت را باید غنیمت شمرد تا سال آینده ممکن است کدام مانع پیدا شود.
ایشان در فصل زمستان، نصف روز در منبر یا مسجد درس عقاید میآموخت و لحظهای وقت خود را بدون یک کار دینی و فرهنگی ضایع نمیکرد .
فعالیتهای خانوادگی شکیلا کریمی
از آنجایی که پدر شکیلا کریمی، مردی عایلهمند بود و بهتنهای قادر به تامین مخارج خانواده نبود یا بهسختی روزگار میگذراند؛ چون فرزندان این خانواده همگی دختر بودند؛ لذا شکیلا کریمی همراه با خواهرانش نصف روز را قالینبافی میکردند تا پدر شان را در راه تامین معاش عائله دستگیری کرده باشند.
او همچنین در خانه با مادر مهربانش همیشه دستیار بود و کارهای روزمره داخل خانه را انجام میداد و باید گفت که سختکوشی با خون شهید شکیلا عجین شده بود.
او در عین اینکه دختری نوجوان بود؛ اما معنی زندگی را میدانست و لحظهای را بیهوده سپری نمیکرد.
بعد اخلاقی شخصیت شهیده
خانواده این شهیده میگویند که شکیلا دائم پیشانی باز داشت و با هیچکسی با تندی و ترشرویی برخورد نمیکرد. اگر گاهی بر او ناراحت میشدیم، او سکوت میکرد و به خواهرانش همیشه توصیه مینمود که قدر پدر و مادر خود را بدانید و هیچوقت سبب رنجش خاطر و ناراحتی شان نشوید.
یکی از خصوصیات برجسته شکیلا کریمی - چنانچه خواهرش نیز این ویژگی را داشت- اهمیتدادن به نماز اول وقت بود. بعد از نماز صبح، هیچگاهی استراحت نمیکرد.
بدون شک، تربیت خانوادگی در رشد روحی و معنویات انسان، اثر مستقیم دارد. پدر و مادر شکیلا او را بهگونهای تربیت کرده بودند که در اوج سختیهای روزگار نیز خدایش را فراموش نمیکرد و خلوت با حضرت دوست را مرهمی برای دردها و رنجهای خویش احساس میکرد.
شکیلا کریمی در تاریخ 25 قوس 1396بعد از پایان سال تحصیلی 96 که از لیسه عالی مرک نیز فارغ شده بود به کابل آمد تا برای امتحان کانکور آمادگی بخواند؛ از آنجایی که بسیار علاقهمند مراسم دینی و مذهبی بود، دو هفته پی هم در گفتمان پژوهشی دفتر مرکز تبیان شرکت کرد.
این شهیده با وصف اینکه دور از کابل زندگی می کرد اما وقتی گاهی به کابل حضور می یافت همراه با دو خواهر دیگرش همواره در برنامه های عمومی و خصوصی مرکز تبیان شرکت می کرد و علاقه زیاد داشت تا او چون سایر خواهرانش به عنوان اعضای تشکیلات در عرصه مبارزات فکری حضور فعال داشته باشد و ازین راه برای دین و میهنش خدمات شایانی ارائه کند.
سرانجام برای آخرینبار در تاریخ 7 جدی 96 در جلسه گفتمان علمی پژوهشی همراه با دوخواهر مبارزش با جمعی از نخبگان علم و تقوا شرکت کرده بود که در اثر انفجار عامل انتحاری توسط دشمنان اسلام و انسانیت از ناحیه سر زخمی شد و در شفاخانه جمهوریت تحت عمل جراحی مغز قرار گرفت؛ اما به دلیل شدت جراحت در روز جمعه به تاریخ هشتم جدی ۱۳۹۶ شربت شهادت نوشیده و به لقاء پروردگارش شتافت و بههمراه خواهرش شهیده کامله کریمی در تپه شهدا دفن گردید.
روحش شاد و یادش جاویدان باد.
زاهدی و نقش آفرینی
شهیده شکیلا کریمی خواهر خانم برادر مبارز جناب حجت الاسلام والمسلمین محمدامین زاهدی بود. آقای زاهدی در روز حادثه شوم انتحاری 7 جدی در صف اول و درکنار شهید سیدعندلیب ضیایی نشسته بود. حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمدباقر واعظی مسؤل وقت دفتر مرکزی مرکز فعالیتهای فرهنگی اجتماعی تبیان که خود نیز در صف اول نشسته و از جمله زخمیان حادثه بود، به آقای زاهدی هدایت می دهد که تشریف ببرد به دفتر و اوراق مسابقه هفته را تصحیح کند، اما آقای زاهدی با بی میلی برخورد کرده و پیشنهاد می کند کسی دیگری به این وظیفه گمارده شود، اما با توجه بر این که مسؤل این کار جوانی به نام سیدعلی اکبر طباطبایی بود و در آن روز ایشان غیبت داشت، آقای واعظی با تاکید از آقای زاهدی می خواهد تا این وظیفه را ایشان به عهده بگیرد. آقای زاهدی با اکراه از جای خود بلند می شود و در طبقه اول در اتاق خود مستقر می شود و دقایقی نگذشته بود که صدای انفجار مهیب همه چیز را به هم می کوبد و شرایط هولناکی پدید می آورد. لحظاتی آقای زاهدی از خود بی خود می شود، اما پس از به هوش آمدن بلافاصله به محل جلسه می شتابد و مشاهده می کند که سالن را دود و آتش فراگرفته است، اما مکث نمی کند و دل به آتش می زند و سریع و با قاطعیت اقدام به انتقال اجساد به بیرون از سالن می کند.
جالب است بدانید که در میان اجساد سه نفر از خواهران خانم آقای زاهدی هم بود. یکی شهید و دو نفر به شدت زخمی اما وی تنها خواهر خانمهای خود را همراهی نمی کند و هر سه جسد شهید و نیمه جان را سوار بر آمبولانس کرده راهی شفاخانه می نماید، اما خودش در کنار بقیه می ماند تا تکلیف سایر شهدا و زخمی ها مشخص شود.
حجت الاسلام والمسلمین زاهدی تا آخرین جسد و فرد زخمی مشغول انتقال می شود و وقتی همه تمام می شود، آن گاه رو به سید حسن حسینی، مسؤل دفتر مرکزی خبرگزاری صدای افغان(آوا) می کند و می گوید: خب آقای حسینی! دیگه تمام است؟ اجازه است که من بروم شفاخانه تا ببینم وضعیت خیاشنه هایم چطور است؟! جناب سیدحسن حسینی در جواب می گوید: نخیر. خدا خیرتان بدهد. تشریف ببرید.
اقای زاهدی می رود، اما از فردای آن روز یعنی 8 جدی یک فکرش در خانه است و مشغول کفن و دفن شهیده کامله کریمی و شفاخانه جهت سر زدن از شهیده شکیلا کریمی و براربخت کریمی که هر دو زخمی بودند، اما شکیلا در روز هشتم جدی به رحمت حق پیوست و براربخت کریمی پس از تداوی ممتد بهبود پیدا کرد و یک فکرش نیز به دفتر و فعالیت های بعد از 7 جدی.
آقای زاهدی در برگزاری محفل گرامی داشت شهدای 7 جدی در روز 15 جدی در مسجد محمدیه کابل نقش فعال داشت.
وی همچنان جهت انتقال زخمی ها به ایران تلاش فراوان به خرچ داد و زمانی هم که زخمی ها به ایران منتقل شد جناب آقای زاهدی نماینده تشکیلات در بیمارستان امام رضا(ع) بود و مرحله دوم کار سخت و دشوارش از آن زمان شروع شد.
این روحانی مبارز آن چنان به زخمی ها رسیدگی کرد و از ساعت 6 یا 7 صبح بلند می شد و گاهی تا 2 بامداد درگیر کارهای سازماندهی زخمی ها بود که شاید روزگار نظیرش را در خود ندیده باشد.
گذشته از هماهنگی کارهای زخمی ها در قسمت های مختلف اعم از دکتر و آزمایش و تهیه دارو و وسایل و جا و غذا وووو، تحمل زخم زبانهای مریض ها و همراهان زخمی ها طاقت فرسا بود.
البته زخمی ها در شرایطی نبودند که از آنها توقع برخورد خوب می رفت و کاملا حق با آنها و همراهانشان بود چون از یکسو درد و رنج ناشی از زخم های عمیق و کشنده و از سوی دیگر توقع انجام کار به صورت فوری و بدون وقفه، زخمی ها و همراهان شان را وامیداشت تا کم طاقت باشند و داد و فریاد راه بیندازند و از حرفها و جملات رکیک استفاده کنند و حتی دکترها و پرستارها نیز چه بسا گاهی با آقای زاهدی تند برخورد می کردند اما این مرد خدا جز خنده و اکثرا تبسم ابراز کلمه چشم و باشد و انشالله انجام می شود و درست می شود چیزی دیگری برزبان نمی راند. این روند برخورد آقای زاهدی هم دست اندرکاران بیمارستان و هم زخمی ها و همراهانشان را شیفته شخصیت ایشان کرده بود و بعد از عزیمت آقای زاهدی به افغانستان همگان به حق ایشان دعا می کردند.
آقای زاهدی نزدیک به دوماه، به طور شبانه روزی برای زخمی ها خدمت کرد آنهم چه خدمتی که کمتر سابقه ی چنین خدمتی وجود دارد.
سید حسن حسینی و میدانداری
صحبت در رابطه با خدمات و زحمات برادر مجاهد حجت الاسلام والمسلمین زاهدی یک از هزاران شد و به طور قطع با این سطور پایان نمی یابد و بایستی نویسنده های زبردست و داستان نویسان توانمند و پردازشگران واقعگرای قوی در کنار هم بنشینند و بنویسند و مستند زیبای تاریخی از خدمات آقای زاهدی تهیه کنند و نیز نقش آفرینی، میدانداری، هدایتگری، مدیریت و صبر و استقامت مجاهد دیگر روزگار جناب سیدحسن حسینی مسؤل دفترمرکزی خبرگزاری صدای افغان(آوا) و ده ها مرد و زن دیگر را به تصویر بکشند که همزمان با حادثه تروریستی 7 جدی و بعد از آن میدان داری کردند و چون کوه های استوار هندوکش و بابا در صحنه ماندند و به زخمی ها کمک کردند و راه شهدا را تداوم بخشیدند، چه آنانی که در کابل بودند و چه آنهایی که در دیگر ولایات در داخل و نیز مشهد و تهران و قم و اصفهان در ایران و در کشورهای اروپایی و... درخشیدند و برای مانایی تشکیلات مرکز تبیان زحمت کشیدند.
اجر همهشان با خدا.