سید محمد علی جاوید*/ گلبدین حکمتیار در طول حیات خود همواره با دروغ های خود تنش آفریده است و این بار در برابر گفته های سرور دانش، باز به شیوه دروغ متوسل شده است. لازم است یکی از دروغ های شاخدار حکمتیار را ذکر کنیم: باری یکسال پیش او در باره ایران ظاهراً در برنامه کاکتوس گفته بود: سخت ترین تجربه زندگی من این است که در سال ۱۳۷۷ همراه استاد ربانی به تاجکستان رفتم و دولت تاجکستان به من دستور داد که هرچه زودتر تاجکستان را ترک کنم و ایرانی ها مرا اغوا کردند تا به آن کشور بروم و من به ایران رفتم اما حکم یک زندانی را داشتم. این بزرگترین اشتباه و تلخ ترین مقطع از مقاطع زندگی من بود.
با اینکه رابطه نگارنده با حکومت ایران، مطلوب نیست اما در این مطلب، حکمتیار دروغ بزرگ و آشکاری گفته است که لا اقل برای کسانی که بالای ۳۰ سال عمر دارد، بسیار واضح و آشکار است. حقیقت این است که در ۵ میزان/مهر سال ۱۳۷۵ در روز سقوط کابل به دست طالبان که حکمتیار همراه با شهید استاد ربانی به جبل السراج آمد و نگارنده نیز همراه آنان بودم، حکمتیار، از ترس شهید احمدشاه مسعود، رنگ از رخش پریده و به شدت ترسیده بود. راستی اگر حکمتیار، مسعود را در چنین شرایطی به دست می آورد از صد جان مسعود، یکی هم نجات پیدا نمی کرد اما مسعود بزرگی به خرچ داد که نه تنها مزاحم حکمتیار نگردید بل او را احترام نموده همراه سایر رهبران به تخار فرستاد و حکمتیار از تخار به قندوز رفت و نخست در قندوز و سپس در کارخانه قند بغلان مرکز گرفت. در زمستان همان سال در ماه دلو که مصادف به ماه رمضان بود که دولت جمهوری اسلامی ایران استاد ربانی را با عدّه ای دعوت نمود که حکمتیار، بنده و سید منصور نادری نیز عضو هیئت بودیم، چون جلسات با مسئولین ایرانی ختم گردید، حکمتیار خود تقاضای سکونت در ایران را نمود و دولت ایران هم او را پناه داد و بهترین قصر را در شمال تهران در اختیار او قرار داد و محافظ و بادیگارد در اختیار او گذاشت. حکمتیار با فرا خواندن عائله خود به مدت دو سال در شمال تهران زندگی شاهانه داشت.
استاد ربانی پایتخت حکومت خود را در تابستان ۱۳۷۶ به طور موقت در شهر مزار شریف ایجاد کرد. تا اینکه حکمتیار از طرف آقای محقق در زمستان ۱۳۷۶ به افغانستان دعوت شد و حکمتیار آمدن خود را مشروط به پرداخت ۴۰۰۰ قبضه اسلحه سبک و سنگین از طرف ایران نمود. حکمتیار می گفت: چنانچه این سلاح در اختیار من قرار گیرد، کمتر از یک ماه ولایات بغلان و قندوز را از دست طالبان خارج خواهم ساخت و ایرانیان شرط او را قبول کردند و حکمتیار در اواخر زمستان ۱۳۷۶ با طمطراق وارد مزار شد و چند روز بعد در ولسوالی بلخ مقر گرفت. ایرانی ها طی پرواز های پی هم، چهار هزار قبضه سلاح را به مزار منتقل نموده و در اختیار حکمتیار قرار داد که موجب نا راحتی جنرال دوستم و عطا محمد نور و احزاب شیعه گردید. در آن زمان، نگارنده نیز در شهر مزار بودم. اما حکمتیار نه تنها به قول خود عمل نکرد و ولایات بغلان و قندوز را آزاد نکرد بل سلاح های مذکور را به اعضای حزب اسلامی در داخل شهر مزار، ولسوالی های بلخ، چهار بولک، چمتال و دولت آباد که همگی همکار طالبان بودند توزیع نمود. زمانی که در تابستان سال ۱۳۷۷ طالبان حرکت خود را از ولایت بادغیس شروع کردند و به سرعت خود را به ولایت بلخ رسانیدند، تمام اعضای حزب اسلامی که سلاح های ایرانی را گرفته بودند، با طالبان همراه شده بالای شهر مزار شریف حمله کردند و اعضای حزب اسلامی در داخل شهر نیز قیام نموده شهر مزار را متصرف شدند.
حکمتیار دو سه روز پیش از سقوط شهر مزار، نزد استاد ربانی به مزار آمد و باز احمد شاه مسعود بزرگی به خرچ داده هلیکوپتر فرستاد و استاد ربانی و حکمتیار را به بدخشان منتقل نمود و پس از چند روزی استاد ربانی و حکمتیار به تاجکستان رفتند و حکمتیار از آنجا به خانه و عائله خود که در ایران زندگی شاهانه داشتند، رهسپار کردند و تا سنبله ۱۳۸۰ در همان قصر خود در شمال تهران زندگی می کرد و بعد از حمله القاعده به برج های تجارت جهانی در نیویورک و حمله آمریکا بر افغانستان، حکمتیار از ایران ناپدید شد و به احتمال نود در صد که به پاکستان نقل مکان نمود.
همانگونه که ذکر کردیم، حکمتیار در زمستان ۱۳۷۵ مهمان عزیز ایرانی ها شد و در سال ۱۳۷۷ به تاجکستان و سپس به منزل خود در ایران رفت. با این همه محبت و مهمان نوازی ایرانی ها از حکمتیار، باز هم او بد ترین مقطع زندگی خود را در ایران بازگو می کند و می گوید در آنجا اسیر بودم. کسی که چنین آشکارا دروغ بگوید، می تواند سخنان دانش را تکذیب کند. اگر کسی از حکمتیار بپرسد: تو که خود را مجاهد راه اسلام و مدعی تأسیس حکومت اسلامی می دانی، آیا حکومت سدوزایی ها چون: تیمور شاه فرزند احمدشاه ابدالی، زمان شاه فرزند تیمور شاه و شاه شجاع درانی که نیم افغانستان را به «رنجیت سنگهه» پادشاه پنجاب هند داد قبول داری؟
آیا حاکمیت آنها را افتخار تاریخ این کشور می دانی یا ننگ تاریخ؟. و همچنین حکومت سیاه و آدمکش عبدالرحمن خان را افتخار می دانی یا ننگ؟.
حکمتیار در شعار خود همه حکومت های ظالم گذشته را خائن می دانست پس حالا چه شده است که آنان را افتخار تاریخ کشور می داند؟. علاوه بر آن باید از گلبدین پرسیده شود که اگر حکومت های سدوزایی و محمدزایی افتخار تاریخ افغانستان است، چرا با کم آزار ترین پادشاه محمد زایی؛ یعنی: محمد ظاهرشاه مخالف بودی و همچنین در برابر حاکمیت سردار داودخان که وطن دوست ترین حاکم افغانستان از قوم احمد زایی بود به مبارزه برخاستی؟ مگر نه این است که جناب شما یک چیز را به رسمیت می شناسید و آن رسیدن شما به قدرت است که تا کنون نرسیده ای و هیچگاه نخواهی نرسید.
سرور دانش تابعیت ایران را ندارد اول اینکه: احتمالاً خودش تقاضای تابعیت نکرده و ثانیاً: اخذ تابعیت ایران سخت تر از گذشتن از هفت خوان رستم و اسفندیار است مخصوصاً اخذ تابعیت برای افغانی ها هرچند ممکن ولی نزدیک به محال است.
غلط دیگری که حکمتیار مرتکب شده درباره ۱۲ امام شیعه و موروثی دانستن حکومت توسط آنها و انکار امام مهدی امام دوازدهم شیعیان است، که بحث در این مورد ادله بسیار می طلبد که در این وجیزه مجال ذکر آن نیست و اگر حکمتیار حاضر باشد، اینجانب با ایشان در یکی از رسانه ها رو در رو بحث خواهم کرد. مسئله دیگری که جهل مطلق حکمتیار را نشان می دهد، همانا موروثی دانستن اجتهاد در بین فقهای اهل تشیع است. بطلان این مطلب چنان آشکار است که نیاز به بحث ندارد، حکمتیار لطف کند و نشان دهد از کدام مجتهد شیعه، اجتهاد به فرزندش منتقل شده و مقلدان پدرش از وی تقلید کرده اند. دروغ بسیار بد است.
*نویسنده: سید محمد علی جاوید، صدراعظم دولت مجاهدین افغانستان
با اینکه رابطه نگارنده با حکومت ایران، مطلوب نیست اما در این مطلب، حکمتیار دروغ بزرگ و آشکاری گفته است که لا اقل برای کسانی که بالای ۳۰ سال عمر دارد، بسیار واضح و آشکار است. حقیقت این است که در ۵ میزان/مهر سال ۱۳۷۵ در روز سقوط کابل به دست طالبان که حکمتیار همراه با شهید استاد ربانی به جبل السراج آمد و نگارنده نیز همراه آنان بودم، حکمتیار، از ترس شهید احمدشاه مسعود، رنگ از رخش پریده و به شدت ترسیده بود. راستی اگر حکمتیار، مسعود را در چنین شرایطی به دست می آورد از صد جان مسعود، یکی هم نجات پیدا نمی کرد اما مسعود بزرگی به خرچ داد که نه تنها مزاحم حکمتیار نگردید بل او را احترام نموده همراه سایر رهبران به تخار فرستاد و حکمتیار از تخار به قندوز رفت و نخست در قندوز و سپس در کارخانه قند بغلان مرکز گرفت. در زمستان همان سال در ماه دلو که مصادف به ماه رمضان بود که دولت جمهوری اسلامی ایران استاد ربانی را با عدّه ای دعوت نمود که حکمتیار، بنده و سید منصور نادری نیز عضو هیئت بودیم، چون جلسات با مسئولین ایرانی ختم گردید، حکمتیار خود تقاضای سکونت در ایران را نمود و دولت ایران هم او را پناه داد و بهترین قصر را در شمال تهران در اختیار او قرار داد و محافظ و بادیگارد در اختیار او گذاشت. حکمتیار با فرا خواندن عائله خود به مدت دو سال در شمال تهران زندگی شاهانه داشت.
استاد ربانی پایتخت حکومت خود را در تابستان ۱۳۷۶ به طور موقت در شهر مزار شریف ایجاد کرد. تا اینکه حکمتیار از طرف آقای محقق در زمستان ۱۳۷۶ به افغانستان دعوت شد و حکمتیار آمدن خود را مشروط به پرداخت ۴۰۰۰ قبضه اسلحه سبک و سنگین از طرف ایران نمود. حکمتیار می گفت: چنانچه این سلاح در اختیار من قرار گیرد، کمتر از یک ماه ولایات بغلان و قندوز را از دست طالبان خارج خواهم ساخت و ایرانیان شرط او را قبول کردند و حکمتیار در اواخر زمستان ۱۳۷۶ با طمطراق وارد مزار شد و چند روز بعد در ولسوالی بلخ مقر گرفت. ایرانی ها طی پرواز های پی هم، چهار هزار قبضه سلاح را به مزار منتقل نموده و در اختیار حکمتیار قرار داد که موجب نا راحتی جنرال دوستم و عطا محمد نور و احزاب شیعه گردید. در آن زمان، نگارنده نیز در شهر مزار بودم. اما حکمتیار نه تنها به قول خود عمل نکرد و ولایات بغلان و قندوز را آزاد نکرد بل سلاح های مذکور را به اعضای حزب اسلامی در داخل شهر مزار، ولسوالی های بلخ، چهار بولک، چمتال و دولت آباد که همگی همکار طالبان بودند توزیع نمود. زمانی که در تابستان سال ۱۳۷۷ طالبان حرکت خود را از ولایت بادغیس شروع کردند و به سرعت خود را به ولایت بلخ رسانیدند، تمام اعضای حزب اسلامی که سلاح های ایرانی را گرفته بودند، با طالبان همراه شده بالای شهر مزار شریف حمله کردند و اعضای حزب اسلامی در داخل شهر نیز قیام نموده شهر مزار را متصرف شدند.
حکمتیار دو سه روز پیش از سقوط شهر مزار، نزد استاد ربانی به مزار آمد و باز احمد شاه مسعود بزرگی به خرچ داده هلیکوپتر فرستاد و استاد ربانی و حکمتیار را به بدخشان منتقل نمود و پس از چند روزی استاد ربانی و حکمتیار به تاجکستان رفتند و حکمتیار از آنجا به خانه و عائله خود که در ایران زندگی شاهانه داشتند، رهسپار کردند و تا سنبله ۱۳۸۰ در همان قصر خود در شمال تهران زندگی می کرد و بعد از حمله القاعده به برج های تجارت جهانی در نیویورک و حمله آمریکا بر افغانستان، حکمتیار از ایران ناپدید شد و به احتمال نود در صد که به پاکستان نقل مکان نمود.
همانگونه که ذکر کردیم، حکمتیار در زمستان ۱۳۷۵ مهمان عزیز ایرانی ها شد و در سال ۱۳۷۷ به تاجکستان و سپس به منزل خود در ایران رفت. با این همه محبت و مهمان نوازی ایرانی ها از حکمتیار، باز هم او بد ترین مقطع زندگی خود را در ایران بازگو می کند و می گوید در آنجا اسیر بودم. کسی که چنین آشکارا دروغ بگوید، می تواند سخنان دانش را تکذیب کند. اگر کسی از حکمتیار بپرسد: تو که خود را مجاهد راه اسلام و مدعی تأسیس حکومت اسلامی می دانی، آیا حکومت سدوزایی ها چون: تیمور شاه فرزند احمدشاه ابدالی، زمان شاه فرزند تیمور شاه و شاه شجاع درانی که نیم افغانستان را به «رنجیت سنگهه» پادشاه پنجاب هند داد قبول داری؟
آیا حاکمیت آنها را افتخار تاریخ این کشور می دانی یا ننگ تاریخ؟. و همچنین حکومت سیاه و آدمکش عبدالرحمن خان را افتخار می دانی یا ننگ؟.
حکمتیار در شعار خود همه حکومت های ظالم گذشته را خائن می دانست پس حالا چه شده است که آنان را افتخار تاریخ کشور می داند؟. علاوه بر آن باید از گلبدین پرسیده شود که اگر حکومت های سدوزایی و محمدزایی افتخار تاریخ افغانستان است، چرا با کم آزار ترین پادشاه محمد زایی؛ یعنی: محمد ظاهرشاه مخالف بودی و همچنین در برابر حاکمیت سردار داودخان که وطن دوست ترین حاکم افغانستان از قوم احمد زایی بود به مبارزه برخاستی؟ مگر نه این است که جناب شما یک چیز را به رسمیت می شناسید و آن رسیدن شما به قدرت است که تا کنون نرسیده ای و هیچگاه نخواهی نرسید.
سرور دانش تابعیت ایران را ندارد اول اینکه: احتمالاً خودش تقاضای تابعیت نکرده و ثانیاً: اخذ تابعیت ایران سخت تر از گذشتن از هفت خوان رستم و اسفندیار است مخصوصاً اخذ تابعیت برای افغانی ها هرچند ممکن ولی نزدیک به محال است.
غلط دیگری که حکمتیار مرتکب شده درباره ۱۲ امام شیعه و موروثی دانستن حکومت توسط آنها و انکار امام مهدی امام دوازدهم شیعیان است، که بحث در این مورد ادله بسیار می طلبد که در این وجیزه مجال ذکر آن نیست و اگر حکمتیار حاضر باشد، اینجانب با ایشان در یکی از رسانه ها رو در رو بحث خواهم کرد. مسئله دیگری که جهل مطلق حکمتیار را نشان می دهد، همانا موروثی دانستن اجتهاد در بین فقهای اهل تشیع است. بطلان این مطلب چنان آشکار است که نیاز به بحث ندارد، حکمتیار لطف کند و نشان دهد از کدام مجتهد شیعه، اجتهاد به فرزندش منتقل شده و مقلدان پدرش از وی تقلید کرده اند. دروغ بسیار بد است.
*نویسنده: سید محمد علی جاوید، صدراعظم دولت مجاهدین افغانستان