خانم نظری/ سلام آقای من، سلام مولا جان، سلام مقتدای من و سلام امامم. آقاجان نمیدانم، باور کن دیگر نمیدانم که صدای پر از سوز سلامهایم به شما میرسد یا نه؟!
آقاجان به جانت قسم خودم میدانم حالم را، میدانم که اینها که میگویم از سر واژهای که به خوبان عالم نسبتش میدهند نیست، آری تواضع نیست! بلکه حال زارِ من حکایت از حقیقتی دارد که مرا چنان بر زمین نگهداشته که نای بلند شدن را از جسم و جانم گرفته، سرافکنده باز به سراغت آمدهام همچون اسیر، اما اسیری که در غل و زنجیر گناهانش گرفتار است و در انتظار نیمنگاهی گرم از سوی شما، نگاهی که به رسم بزرگی و رحمت و پدری نیک جلوه کند.
آقاجان میدانم! میدانم که لایق نگاههایت نیستم، میدانم که هم اشک چشمانت هستم و هم داغ دلت؛ آقاجان این گناهکاری که خیال میکند سربازِ پا در رکاب شماست، اما جز سرباز زدن از وظایفش کار دیگری نکرده را میبخشی؟!
میشود اینبار هم دستم را بگیری و بلندم کنی؟!
مولا جانم به خدا بد زمینگیر شدهام، نه در شأن خود میبینم که در خِیل یاران شیطان باشم! و نه توانِ آسمانی شدن دارم! اما امیدم یک چیز هست و یک نفر، امیدم نگاه پدرانهی پدریست که نامش مهدیست، نشانش امامت، رسمش مهربانی و کارش روشن کردن راه انسانهاست تا رهایی یابند از بند هر چه گناه هست و جهالت...
آقاجانم پدر واژهی مقدسی است که خداوند بر وجود مقدس و پاکی چون شما نهاده تا بیشتر به ارزش داشتنات پی ببریم؛ اما من با شرم میخوانمَت پدر!
شرم میکنم از نگاه آسمان نشینهای درگاه حق! همانهایی که خوب درکت میکنند و دیدند ایامی را که من با گناهانم قلبت را سوزاندم! دیدند که مرهم قلبتان که بماند شدم خودِ درد!
آقاجان شرمندهام!
شرمندهام از گناهانم، گناهانی که اگر سیلی عظیم از اشکهایم را در مسیرش گُسیل کنم باز هم توان شستنش را ندارند؛
کاش اینک جان میدادم اگر قرار است باز هم همانی باشم که بودم، همان روسیاهی که خود را در میان روسفیدانی آسمانی جا داده، همان که عادت کرده به نگاه مهربانانه و دستِ نوازش پدرانهات؛
آقاجان این وجود درماندهام زمانی یاد توبه افتاده که نور میلادت آسمان و زمین را امید و جانی دوباره بخشیده، آری اینک جوشش رحمت همه جا را فرا گرفته، جوششی که شاید مرا هم در خود شستشو داده و زلالم گرداند!!
آقاجان، خوبان عالم در چنین شب و روزی دیدگانشان مانده در تضاد دو حال، چنان که یک چشمشان بارش اشک شوق دارد در ایام زمینیشدنِ مردی آسمانی و دیگری بارش اشک است از دلِ خونشان که چرا جهان باید شاهد جشن میلاد کسی باشد که خودش سخت مانده در میان غربت، غربتی که حاصل اعمال منتظرانش است و چه سختتر که از میان کسانی باشد که ادعای منتظِر بودن دارند؛
اما در میان همهی گناهانم، در میان همهی رو سیاهیهایم، در میان ناامیدیهایم، در میان بد کردنها و در میان سوزشهایی که بر قلب مولایم از سر جهل نهادم، خوشم؛
آری خوشم که رسم این خاندان راندن نیست، رسمشان دور کردن نیست، حتی، حتی اگر آن عاصیِ بیچاره شمشیر بدست بر روی سینه نشسته باشد که سر از تن بهترین خلق خدا جدا کند، باز هم میخواهند شده یک نفر، یک نفر را از غرق شدن نجات داده و بر سرای سفینة النجاه فرا خوانده و نجاتش دهند...
یا اباصالح آقاجان!
بشنو که من باری دیگر به امید نجاتم، راه وصالت را در پیش گرفتهام. باز هم آمدهام که عهد ببندم، هر چند چهرهام با آمدن نامِ عهد دگرگون گشته و بر دیدگانم حلقههای اشکِ ندامت مهمان است تا که رخصت یابد و بریزد و بریزد به امید آنکه چشمانم روشن شود به جمالت، و روزی ظهورت را گامی و مسیرت را همراهی باشم؛
آری باید دوباره عهد ببندم!
اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي
پروردگارا من در صبح همين روزم و تمام ايامى كه در آن زندگانى كنم با او تجديد مىكنم عهد خود و عقد بيعت او را كه بر گردن من است.
عهدی میبندم:
لاَ أَحُولُ عَنْهَا وَ لاَ أَزُولُ أَبَداً
كه هرگز از اين عهد و بيعت برنگردم و تا ابد بر آن ثابت قدم باشم.
پرودگارا یاریام کن که بر عهدم استوار بمان. بارالها چشمانم را بر جلوهی جمال نورانیاش روشن بنما و مرا نیز جزو یارانش قرار ده؛
پروردگارا از تو میخواهم:
اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ...
اى خدا به ما آن طلعت زيباى رشيد را بنما و از پردهی غيب پديدار كن و سرمهی نور و روشنى ابد به يک نظر بر آن جمال مبارک به چشم من دركش و فرج آن حضرت را نزديک و خروجش را آسان ساز و توسعه در طريق وى عطا فرما و مرا به طريقه با حجت و بيان او سلوک ده و فرمان آن حضرت را نافذ گردان و پشت او را قوى ساز...
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
سالروز میلاد حضرت مهدی صاحب زمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" مبارک باد!
آقاجان به جانت قسم خودم میدانم حالم را، میدانم که اینها که میگویم از سر واژهای که به خوبان عالم نسبتش میدهند نیست، آری تواضع نیست! بلکه حال زارِ من حکایت از حقیقتی دارد که مرا چنان بر زمین نگهداشته که نای بلند شدن را از جسم و جانم گرفته، سرافکنده باز به سراغت آمدهام همچون اسیر، اما اسیری که در غل و زنجیر گناهانش گرفتار است و در انتظار نیمنگاهی گرم از سوی شما، نگاهی که به رسم بزرگی و رحمت و پدری نیک جلوه کند.
آقاجان میدانم! میدانم که لایق نگاههایت نیستم، میدانم که هم اشک چشمانت هستم و هم داغ دلت؛ آقاجان این گناهکاری که خیال میکند سربازِ پا در رکاب شماست، اما جز سرباز زدن از وظایفش کار دیگری نکرده را میبخشی؟!
میشود اینبار هم دستم را بگیری و بلندم کنی؟!
مولا جانم به خدا بد زمینگیر شدهام، نه در شأن خود میبینم که در خِیل یاران شیطان باشم! و نه توانِ آسمانی شدن دارم! اما امیدم یک چیز هست و یک نفر، امیدم نگاه پدرانهی پدریست که نامش مهدیست، نشانش امامت، رسمش مهربانی و کارش روشن کردن راه انسانهاست تا رهایی یابند از بند هر چه گناه هست و جهالت...
آقاجانم پدر واژهی مقدسی است که خداوند بر وجود مقدس و پاکی چون شما نهاده تا بیشتر به ارزش داشتنات پی ببریم؛ اما من با شرم میخوانمَت پدر!
شرم میکنم از نگاه آسمان نشینهای درگاه حق! همانهایی که خوب درکت میکنند و دیدند ایامی را که من با گناهانم قلبت را سوزاندم! دیدند که مرهم قلبتان که بماند شدم خودِ درد!
آقاجان شرمندهام!
شرمندهام از گناهانم، گناهانی که اگر سیلی عظیم از اشکهایم را در مسیرش گُسیل کنم باز هم توان شستنش را ندارند؛
کاش اینک جان میدادم اگر قرار است باز هم همانی باشم که بودم، همان روسیاهی که خود را در میان روسفیدانی آسمانی جا داده، همان که عادت کرده به نگاه مهربانانه و دستِ نوازش پدرانهات؛
آقاجان این وجود درماندهام زمانی یاد توبه افتاده که نور میلادت آسمان و زمین را امید و جانی دوباره بخشیده، آری اینک جوشش رحمت همه جا را فرا گرفته، جوششی که شاید مرا هم در خود شستشو داده و زلالم گرداند!!
آقاجان، خوبان عالم در چنین شب و روزی دیدگانشان مانده در تضاد دو حال، چنان که یک چشمشان بارش اشک شوق دارد در ایام زمینیشدنِ مردی آسمانی و دیگری بارش اشک است از دلِ خونشان که چرا جهان باید شاهد جشن میلاد کسی باشد که خودش سخت مانده در میان غربت، غربتی که حاصل اعمال منتظرانش است و چه سختتر که از میان کسانی باشد که ادعای منتظِر بودن دارند؛
اما در میان همهی گناهانم، در میان همهی رو سیاهیهایم، در میان ناامیدیهایم، در میان بد کردنها و در میان سوزشهایی که بر قلب مولایم از سر جهل نهادم، خوشم؛
آری خوشم که رسم این خاندان راندن نیست، رسمشان دور کردن نیست، حتی، حتی اگر آن عاصیِ بیچاره شمشیر بدست بر روی سینه نشسته باشد که سر از تن بهترین خلق خدا جدا کند، باز هم میخواهند شده یک نفر، یک نفر را از غرق شدن نجات داده و بر سرای سفینة النجاه فرا خوانده و نجاتش دهند...
یا اباصالح آقاجان!
بشنو که من باری دیگر به امید نجاتم، راه وصالت را در پیش گرفتهام. باز هم آمدهام که عهد ببندم، هر چند چهرهام با آمدن نامِ عهد دگرگون گشته و بر دیدگانم حلقههای اشکِ ندامت مهمان است تا که رخصت یابد و بریزد و بریزد به امید آنکه چشمانم روشن شود به جمالت، و روزی ظهورت را گامی و مسیرت را همراهی باشم؛
آری باید دوباره عهد ببندم!
اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي
پروردگارا من در صبح همين روزم و تمام ايامى كه در آن زندگانى كنم با او تجديد مىكنم عهد خود و عقد بيعت او را كه بر گردن من است.
عهدی میبندم:
لاَ أَحُولُ عَنْهَا وَ لاَ أَزُولُ أَبَداً
كه هرگز از اين عهد و بيعت برنگردم و تا ابد بر آن ثابت قدم باشم.
پرودگارا یاریام کن که بر عهدم استوار بمان. بارالها چشمانم را بر جلوهی جمال نورانیاش روشن بنما و مرا نیز جزو یارانش قرار ده؛
پروردگارا از تو میخواهم:
اللَّهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ وَ اكْحُلْ نَاظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ...
اى خدا به ما آن طلعت زيباى رشيد را بنما و از پردهی غيب پديدار كن و سرمهی نور و روشنى ابد به يک نظر بر آن جمال مبارک به چشم من دركش و فرج آن حضرت را نزديک و خروجش را آسان ساز و توسعه در طريق وى عطا فرما و مرا به طريقه با حجت و بيان او سلوک ده و فرمان آن حضرت را نافذ گردان و پشت او را قوى ساز...
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
سالروز میلاد حضرت مهدی صاحب زمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" مبارک باد!