بعد از جنگهای داخلی و سقوط طالبان، همه اقوام موجود در افغانستان و به خصوص اقوام شیعی برای آموزش و پرورش همت مضاعف گذاشتتند و در این زمینه پیشرفتهای چشمگیری هم حاصل گردید. باتوجه به نتایج نسبتا مطلوبی که از فراگیری علم و دانش عاید اقوام گردید، انتظار بر این بود که یک پیشرفت همهجانبه و به معنای واقعی کلمه به ارمغان آید؛ نه فقط در یک موضوع خاص. اما برخلاف انتظارات معمول، متاسفانه عملا چنین رخدادی در جامعه اتفاق نیفتاد.
اگر علل این ناهمگونی و ناخوشایندی را جویا شویم، کاملا مشخص است؛ بعد از اینکه قومگرایی به اوج خود رسید و دامنهاش تا دانشگاهها و مراکز آموزشی گسترش پیدا کرد، به جرأت میتوان گفت؛ پدیده قومگرایی از مهمترین علل این ماجرا است.
گرچه بعد از جنگهای خانمانسوز داخلی و ظلمهای طالبان، مردم ما معنا و مفهوم آموزش و پرورش را خوب درک کردند، ولی بازم هم ما تکبعدی عمل کردیم و به نتیجه نرسیدیم! بدین معنی که از آموزش و پرورش فقط به آموزش روی آوردیم، ولی از پرورش عملا فاصله گرفتیم! همه با این منطق که قومشان از تکثر نفوذی برخوردار است، خیال میکردند که در فرآیند مدیریتی، سیاستهای متمرکز و استراتژیهای قومی که از بزرگانشان به ارث رسیده بود، بهترین گزینه برای رسیدن به اهداف خواهد بود! ولی واقعیت این است که هم تعالیم اسلامی و هم تئوریسینهای علمی توجه به تربیت و تعاملات سازنده را چه بسا بیشتر از جنبه آموزشی آن مورد تاکید قرار داده است.
اینکه ما امروز علیرغم دانشمندان و علمای طراز اولی که داریم، اما باز هم از جایگاه اجتماعی مفید و موثری برخوردار نیستیم و حتی در احقاق حقوق خویش هم نمیتوانیم ایفای نقش کنیم!، همه و همه به خاطر همان تفکرات منفی و مخربی است که متاسفانه امروز دامنگیر همه اقوام موجود در افغانستان گردیده است.
به نظر میرسد که ما در شرایط بحرانی و پیچیده امروز شدیدا نیازمند تغییرات اساسی هستیم و لازم است که با یک نگرش سیستمی و پویا، فرآیند مدیریتی خود را تغییر دهیم؛ باید یک سیستم غیرمتمرکز و شایستهمحور که یک برنامه هدفمند، سازمانی، همگانی(شایسته سالاری)، و دارای خط و مشی شفاف باشد را در عملکردهای فردی و گروهی خود اعمال نمائیم، تا به اهداف عالیه و پیشرفتهای همهجانبه برسیم.
البته برای ایجاد یک تغییرات اساسی و رسیدن به آن اهداف؛ قدم اول این است که باید ساختارهای ذهنی را بشکنیم تا موفق شویم. پر واضح است که یکی از مشکلات و پیشفرضهای ذهنی در همه اقوام این است که فکر میکنند در مبارزه مورچهها میتوانند فیل را از پا در بیاورند! لذا فقط در فکر تقویت قوم خود هستند، اما غافل اند که فیلها توانایی رقصیدن را هم دارند و اگر فیلی در خانه مورچه شروع به رقصیدن نماید، مورچهها با تمام خدم و حشم و تعدد فراوانی که دارند، خانه خود را ترک خواهند کرد. نقش هر قوم نسبت به حکومت همان نقش مورچه و فیل است، و این مثال در جامعه ما صادق است؛ دولت مردان و حکومت به مثابه همان فیلهای قدرتمند میمانند که به اذای جیرهخواری خود، اهداف شوم و اختلافافکنانه دشمنان اصلی را دنبال نموده و بر گرده ما میرقصند؛ لذا واقعیت این است که پیشرفتهای همه جانبه ما در گرو تعاملات سازنده با همه اقوام موجود در افغانستان است.
به نظر میرسد که ذکر یک مثال فهم مطلب را راحتتر نماید؛ بارها و بارها دیدهایم که خانمها یا آقایان فقط به فکر پیشرفت فرزندان خودشان هستند و نسبت به فرزندان دیگری کاملا بیتفاوت! در حالی که این ایده و فکر کاملا اشتباه است و در واقع پیشرفت واقعی برای فرزندان ما زمانی به وجود خواهد آمد که تمام بچههای منطقه درست تربیت شده و به پیشرفتهای لازم رسیده باشند. این مهم هم اتفاق نمیافتد، مگر اینکه همه اولیا و بزرگان با فکر باز و دلسوزیهای همگانی، نه تنها به فکر فرزندان خود، بلکه به فکر فرزندان دیگران هم باشند و زمینه یک رشد همگانی را فراهم نمایند.
در بحث قومیت هم دقیقا همین قاعده صدق میکند و تا زمانی که ما نسبت به همه اقوام دلسوز نباشیم و به فکر رشد همه اقوام نباشیم، هیج وقت با انحصارطلبی قومیتی، قوم خود ما هم رشدی نخواهد کرد، زیرا که رشد واقعی هر قوم در گرو رشد همگانی و رشد همه اقوام است.
اگر علل این ناهمگونی و ناخوشایندی را جویا شویم، کاملا مشخص است؛ بعد از اینکه قومگرایی به اوج خود رسید و دامنهاش تا دانشگاهها و مراکز آموزشی گسترش پیدا کرد، به جرأت میتوان گفت؛ پدیده قومگرایی از مهمترین علل این ماجرا است.
گرچه بعد از جنگهای خانمانسوز داخلی و ظلمهای طالبان، مردم ما معنا و مفهوم آموزش و پرورش را خوب درک کردند، ولی بازم هم ما تکبعدی عمل کردیم و به نتیجه نرسیدیم! بدین معنی که از آموزش و پرورش فقط به آموزش روی آوردیم، ولی از پرورش عملا فاصله گرفتیم! همه با این منطق که قومشان از تکثر نفوذی برخوردار است، خیال میکردند که در فرآیند مدیریتی، سیاستهای متمرکز و استراتژیهای قومی که از بزرگانشان به ارث رسیده بود، بهترین گزینه برای رسیدن به اهداف خواهد بود! ولی واقعیت این است که هم تعالیم اسلامی و هم تئوریسینهای علمی توجه به تربیت و تعاملات سازنده را چه بسا بیشتر از جنبه آموزشی آن مورد تاکید قرار داده است.
اینکه ما امروز علیرغم دانشمندان و علمای طراز اولی که داریم، اما باز هم از جایگاه اجتماعی مفید و موثری برخوردار نیستیم و حتی در احقاق حقوق خویش هم نمیتوانیم ایفای نقش کنیم!، همه و همه به خاطر همان تفکرات منفی و مخربی است که متاسفانه امروز دامنگیر همه اقوام موجود در افغانستان گردیده است.
به نظر میرسد که ما در شرایط بحرانی و پیچیده امروز شدیدا نیازمند تغییرات اساسی هستیم و لازم است که با یک نگرش سیستمی و پویا، فرآیند مدیریتی خود را تغییر دهیم؛ باید یک سیستم غیرمتمرکز و شایستهمحور که یک برنامه هدفمند، سازمانی، همگانی(شایسته سالاری)، و دارای خط و مشی شفاف باشد را در عملکردهای فردی و گروهی خود اعمال نمائیم، تا به اهداف عالیه و پیشرفتهای همهجانبه برسیم.
البته برای ایجاد یک تغییرات اساسی و رسیدن به آن اهداف؛ قدم اول این است که باید ساختارهای ذهنی را بشکنیم تا موفق شویم. پر واضح است که یکی از مشکلات و پیشفرضهای ذهنی در همه اقوام این است که فکر میکنند در مبارزه مورچهها میتوانند فیل را از پا در بیاورند! لذا فقط در فکر تقویت قوم خود هستند، اما غافل اند که فیلها توانایی رقصیدن را هم دارند و اگر فیلی در خانه مورچه شروع به رقصیدن نماید، مورچهها با تمام خدم و حشم و تعدد فراوانی که دارند، خانه خود را ترک خواهند کرد. نقش هر قوم نسبت به حکومت همان نقش مورچه و فیل است، و این مثال در جامعه ما صادق است؛ دولت مردان و حکومت به مثابه همان فیلهای قدرتمند میمانند که به اذای جیرهخواری خود، اهداف شوم و اختلافافکنانه دشمنان اصلی را دنبال نموده و بر گرده ما میرقصند؛ لذا واقعیت این است که پیشرفتهای همه جانبه ما در گرو تعاملات سازنده با همه اقوام موجود در افغانستان است.
به نظر میرسد که ذکر یک مثال فهم مطلب را راحتتر نماید؛ بارها و بارها دیدهایم که خانمها یا آقایان فقط به فکر پیشرفت فرزندان خودشان هستند و نسبت به فرزندان دیگری کاملا بیتفاوت! در حالی که این ایده و فکر کاملا اشتباه است و در واقع پیشرفت واقعی برای فرزندان ما زمانی به وجود خواهد آمد که تمام بچههای منطقه درست تربیت شده و به پیشرفتهای لازم رسیده باشند. این مهم هم اتفاق نمیافتد، مگر اینکه همه اولیا و بزرگان با فکر باز و دلسوزیهای همگانی، نه تنها به فکر فرزندان خود، بلکه به فکر فرزندان دیگران هم باشند و زمینه یک رشد همگانی را فراهم نمایند.
در بحث قومیت هم دقیقا همین قاعده صدق میکند و تا زمانی که ما نسبت به همه اقوام دلسوز نباشیم و به فکر رشد همه اقوام نباشیم، هیج وقت با انحصارطلبی قومیتی، قوم خود ما هم رشدی نخواهد کرد، زیرا که رشد واقعی هر قوم در گرو رشد همگانی و رشد همه اقوام است.