کارل مارکس به یک جملۀ منسوب به هگل اشاره میکند که تا کنون بسیار نقل قول شده است و اما تکملهیی که خود او بر آن افزوده است، از لحاظ تاریخی بسیار آموزنده است:
«هگل در جایی میگوید که همۀ رویدادها و شخصیتها در تاریخ گویی دوبار رخ میدهند. وی فراموش میکند که اضافه کند: نخست به گونۀ تراژدی، بار دوم به گونۀ کمدی.»
اما زندهگی روزمرۀ سیاسی ما مردم افغانستان یک کمدی-تراژدی است که همه روزه بازنویسی میشود و تاریخ ما نیز چنین است. زمانی که طالبان در سال ۱۹۹۴ سربلند کردند چند نیروی داخلی و خارجی آفرینشگر و حامی آنها بودند. برخی از فرماندهان دوران جهاد که با اتحاد شوروی میجنگیدند، از آن جمله بودند. شماری از طلبههای مدرسههای پاکستانی نیز بر بنیاد باورها و قرائتهای ویژۀ شان از دین به آنها پیوستند و این هر دو با تشویق و سازماندهی دستگاه استخبارات پاکستان چنین کردند. برخی از امریکاییها، انگلیسیها، آلمانیهای دارای ریشۀ افغانی نیز به مثابۀ ایلچیها و مشاطهگران یک ایدیولوژی خونبار و زورمدار و یک کنش وحشیانه و تشکل مزدور به تبلیغ و دفاع از این جریان پرداختند. این دستۀ اخیر در واقعیت تیوریسنهای نژادی و مبلغان سلطۀ تباری بودند. نامآوران این دستۀ اخیر پسانها در پناه سربازان ایالات متحدۀ امریکا به مقامهای بالای دولتی رسیدند و به مجریان یک نظام التقاطی اسلامی-نولیبرالی تبدیل شدند.
صدراعظم پیشین پاکستان، بینظیر بوتو، در جایی گفته بود که ایدۀ ایجاد جنبش طالبان را انگلیسیها و امریکاییها داده بودند. پول مورد نیاز را سعودیها پرداختند و ما آنها را آموزش دادیم. … عربستان سعودی، امارات متحده و پاکستان سه کشوری بودند که امارت اسلامی طالبان را به رسمیت شناختند. با استفاده از اساطیر دینی میتوان گفت که این چهار کشور، طالبان و حامیان روشنفکر آنها بزهکاران نخستین اند. این یک صفحۀ شگفتیآور و واقعی از تاریخ تراژیک-کمیک سرزمین ما بود که برخی از افغانها در صحنۀ خونین تیاتر خفتبار سیاست بازیگران آن بودند. زمانی که با رویداد یازدهم سپتامبر و در پسآمد آن مداخلۀ نظامی ایالات متحدۀ امریکا به افغانستان روزگار دگرگون شد، باز هم همین سه کشور، به ظاهر از جمهوری اسلامی افغانستان حمایت کردند اما به کمکهای شان به طالبان و پاکستان نیز، همانطور که ریچارد هالبروک، نمایندۀ پیشین ایالات متحده برای افغانستان و پاکستان در حضور جمعی به من گفت، ادامه دادند.
دوشنبه، ۲۷ قوس سال جاری، نمایندهگان سه کشورِ یاد شده همراه با نمایندهگان ایالات متحده در ابوظبی گرد آمدند تا روی استقرار صلح در افغانستان گفتوگو کنند. نمایندهگان مردم و حکومت افغانستان در این گفتوگوها حضور نداشتند. طالبان یکبار دیگر یادآوری کردند که با نمایندهگان حکومت افغانستان گفتوگو نمیکنند. هیأت گسیل شده از کابل به امید مشارکت در مذاکرات صلح در پشت درهای بسته ماند. آنچه که در این بافتمان سیاسی و اجتماعی مایهیی حیرت و اندوه است، این است که گویی تاریخ واقعاً در سرزمین ما تکرار میشود. بدون شک مردمی که از تاریخ و گذشتۀ شان نیاموزند، ناگزیر به آزمایش مجدد زشتیهای آن میشوند.
در بین مردم افغانستان و حتا میان آنانی که از تحولهای سالهای پسین سود برده اند یک در جازدهگی، حیرانی و سردرگُمی بیمانندی ساری و جاری است. احزاب سیاسی و برخی از نمایندهگان گروههای سیاسی سرعت قضایا و آنچه را که بر ما آمدنی است، نمیتوانند و یا نمیخواهند در پالیسیها و سیاستهای شان بازتاب دهند.
طبیعی است که هممانندی و همسانی میان جهانبینی برخی از گروههای سیاسی مستقر در کابل همسویی آنها را با طالبان آسان میسازد. گسستهای اجتماعییی که در سالهای پسین ژرفتر شدند به این امر کمک میکنند. رهبری حکومت وحدت ملی در برداشتش از یک ملت و رابطۀ آن با دولت مبتلا به یک ایدیولوژی وحشتناکِ نژادی است.
باور به ملت تکهویتی، تکنژادی، تکزبانه، تکدینی، پروژهیی است که در درازا و پهنایش در سراسر دنیا، حتا دنیای پیش از گسترش و تعمیق رابطههای جهانی شده، به بنبست رسیده بود. در دنیای معاصر هیچ ملتی که دارای یک هویت قومی باشد وجود ندارد.
ایدههای ملت تکتبار و حتا موجودیت تبارها یک توهم ایدیولوژیک است که نژادگرایان میآفرینند. عصر ما، روزگار هویتهای متکثر و به رسمیت شناختن آنها است. ملتها عملاً و در بسیاری جایها از منظر حقوقی نیز، دارای هویتهای متکثر اند که اعضای آن بر بنیاد اصول و ارزشهای سیاسی و حقوقی و پذیرش این ارزشها بر پایۀ تنوع باهم پیوند مییابند.
تلاش برای انحلال این تنوع در درون یک جمع، یک کلکتیف نژادی و یا فرهنگی، بهجای اینکه پیوندها را تقویت کند، موجب گسستها و ژرفایش جداییها میشود. حتا پُرتحرکترین، پُردینامیکترین، جمع اجتماعی که پندار همسانی بیولوژیک و یا فرهنگی داشته باشد هم نمیتواند در دوران معاصر هویتها را با توسل به زور در خود مستحیل کند.
پنجابیها نتوانستند هویتهای سندی، پشتون و بلوچ را از بین ببرند، بیشتر از یک میلیارد چینی نتوانست هویت ترکهای شرقی را و ایرانیها، ترکها و عربها نتوانستند هویت کردی را نابود کنند، کاناداییها نتوانستند هویتهای دیگران را در درون هویت انگلوساکسونی خود مستحیل بسازند، این مثالها را میتوان گسترش داد و به راه حلها اشاره کرد. اما به دلیل این که موضوع بحث این مقاله نیست از آن میگذرم و به این تذکر اکتفا میکنم که با توهم آغازگران مدرنازیسیون (تجدد) افغانستان، از جمله شادروان محمود طرزی و برداشتهای او از مقولۀ ملت، نمیتوان ملت همبسته را ایجاد کرد.
تلاش رهبران حکومت وحدت ملی در این راستا به بدترین نوع جدایی و افتراق میان مردم افغانستان منجر شد. تا جایی که امروز بیشتر از هر زمان دیگر همزیستی و همگرایی در افغانستان در معرض تهدید قرار دارد.
این امر پدیده محلیگری و قشریگری گروههای سیاسی افغانستان و رجعت به توهم نژادی را نیز گستردهتر ساخت و آنچه را که در ساختارها و باورهای آنها ریشه داشت تقویت، تحریک و نظاممند ساخت. فریادهای برخی از احزاب و گروههای سیاسی که به جای دفاع از نمودها و نمادهای افغانستانشمول مانند، ارزشهای فرهنگی و تمدنی پیش از دوران تلاش برای ایجاد دولت ملی، خاطرههای جمعی، حتا خاطرههای پیکارهای مشترک علیه استیلاگران، جمهوری اسلامی افغانستان، قانون اساسی، اردو و نهادهای امنیتی ملی و سمبولهای دولت و غیره در مواجهه با طالبان به سمبولهای قشری و محلی روی میآورند تا حدودی واکنش آنها در برابر کنش انحصارطلبانۀ یک حکومت فاقد پایه مردمی را به نمایش میگذارد. این واکنش نیز در ذات خود از لحاظ پیامدهای اجتماعی احتمالی در یک دورنمای تاریخی به ندرت منجر به دموکراسی و عدالت خواهد شد.
تبارز پیروزمند هیأتهای طالبان در سالونهای کنفرانسها و در مواردی در میدانهای جنگ بیشتر از آن که محصول نیرومندی آنها باشد، بیان و تعبیر نبود همبستهگی و ارادۀ متحد ما و عدم حضور یک باور فراگیر میهنپرستانه و شجاعانه برای دفاع از هستی ما میباشد.
تکیه اشتباهآور و بیش از اندازۀ ما به ایالات متحدۀ امریکا که به تجربههای ناگوار چهلسال جنگ، بحران، مهاجرت و بیخانمانی افزود پیامدهای بسیار ویرانگر را به همراه داشت. به یاد دارم زمانی که تازه از غربت به میهن برگشته بودم بسیاری از نزدیکی شان به مقامهای ایالات متحده میگفتند و بسیار بیشرمانه میگفتند.
اخبار جعلی مشارکت رهبران سیاسی افغانستان در مراسم تحلیف روسای جمهور ایالات متحده از این جمله بود. من که در آن زمان وزیر خارجه بودم، دو مقاله در نقد این روان مزدورمآبانه و تبارز شرمآور آن، زیر عنوان «المپیای خفت»، انتشار دادم. این مقالهها پسان ها در کتاب «سالهای دشوار» انتشار یافتند.
امروز به صورت آشکار آنچه که زیر نام جریان صلح میگذرد، جریانی نیست که به ما تعلق داشته باشد. مبتکر و مجری احتمالی این صلح همانهایی اند که من از آنها بهنام بزهکاران نخستین یاد کردم. تبلیغ و ستایش از جریانی که ما نه مجری آن میباشیم و نه هم از محتوا و فرایند آن اطلاع داریم، در موردهای موجب شده است تا برخی بدون پندگیری از چهاردهه مسابقه در وابستهگی به نزدیکی شان به طالبان افتخار کنند. برخیها نمیدانند که رابطۀ منزوی و مجرد آنها با طالبان و دستگاه اطلاعات پاکستان نه تنها مایۀ مباهات نیست بلکه باید مایۀ شرمساری و سرافکندهگی باشد.
بایسته است تا مردم افغانستان تهدیدی را که هستی و موجودیت کشوری مثل افغانستان را و دست کم استقلال سیاسی آن را تهدید میکند، شناسایی کنند. با چنین شناسایی است که میتوان آماده شد، سیاستها و پالیسیهای متناسب را تدوین کرد و برای استقلال، آزادی و عدالت مبارزه کرد. تا ما خود به مجری و عامل صلح ارتقا نیابیم، صلح و ثباتی در کار نخواهد بود. با برنامههای محدود و همدست شدن با پاکستان و طالبان به منظور شکستن و تاراج کردن دولت و نهادهای دولت افغانستان نمیتوانیم بهجایی برسیم.
دکتر رنگین دادفر سپنتا-مشاور پیشین شورای امنیت ملی افغانستان/ سه شنبه 4 جدی 1397/
منبع: ماندگار
«هگل در جایی میگوید که همۀ رویدادها و شخصیتها در تاریخ گویی دوبار رخ میدهند. وی فراموش میکند که اضافه کند: نخست به گونۀ تراژدی، بار دوم به گونۀ کمدی.»
اما زندهگی روزمرۀ سیاسی ما مردم افغانستان یک کمدی-تراژدی است که همه روزه بازنویسی میشود و تاریخ ما نیز چنین است. زمانی که طالبان در سال ۱۹۹۴ سربلند کردند چند نیروی داخلی و خارجی آفرینشگر و حامی آنها بودند. برخی از فرماندهان دوران جهاد که با اتحاد شوروی میجنگیدند، از آن جمله بودند. شماری از طلبههای مدرسههای پاکستانی نیز بر بنیاد باورها و قرائتهای ویژۀ شان از دین به آنها پیوستند و این هر دو با تشویق و سازماندهی دستگاه استخبارات پاکستان چنین کردند. برخی از امریکاییها، انگلیسیها، آلمانیهای دارای ریشۀ افغانی نیز به مثابۀ ایلچیها و مشاطهگران یک ایدیولوژی خونبار و زورمدار و یک کنش وحشیانه و تشکل مزدور به تبلیغ و دفاع از این جریان پرداختند. این دستۀ اخیر در واقعیت تیوریسنهای نژادی و مبلغان سلطۀ تباری بودند. نامآوران این دستۀ اخیر پسانها در پناه سربازان ایالات متحدۀ امریکا به مقامهای بالای دولتی رسیدند و به مجریان یک نظام التقاطی اسلامی-نولیبرالی تبدیل شدند.
صدراعظم پیشین پاکستان، بینظیر بوتو، در جایی گفته بود که ایدۀ ایجاد جنبش طالبان را انگلیسیها و امریکاییها داده بودند. پول مورد نیاز را سعودیها پرداختند و ما آنها را آموزش دادیم. … عربستان سعودی، امارات متحده و پاکستان سه کشوری بودند که امارت اسلامی طالبان را به رسمیت شناختند. با استفاده از اساطیر دینی میتوان گفت که این چهار کشور، طالبان و حامیان روشنفکر آنها بزهکاران نخستین اند. این یک صفحۀ شگفتیآور و واقعی از تاریخ تراژیک-کمیک سرزمین ما بود که برخی از افغانها در صحنۀ خونین تیاتر خفتبار سیاست بازیگران آن بودند. زمانی که با رویداد یازدهم سپتامبر و در پسآمد آن مداخلۀ نظامی ایالات متحدۀ امریکا به افغانستان روزگار دگرگون شد، باز هم همین سه کشور، به ظاهر از جمهوری اسلامی افغانستان حمایت کردند اما به کمکهای شان به طالبان و پاکستان نیز، همانطور که ریچارد هالبروک، نمایندۀ پیشین ایالات متحده برای افغانستان و پاکستان در حضور جمعی به من گفت، ادامه دادند.
دوشنبه، ۲۷ قوس سال جاری، نمایندهگان سه کشورِ یاد شده همراه با نمایندهگان ایالات متحده در ابوظبی گرد آمدند تا روی استقرار صلح در افغانستان گفتوگو کنند. نمایندهگان مردم و حکومت افغانستان در این گفتوگوها حضور نداشتند. طالبان یکبار دیگر یادآوری کردند که با نمایندهگان حکومت افغانستان گفتوگو نمیکنند. هیأت گسیل شده از کابل به امید مشارکت در مذاکرات صلح در پشت درهای بسته ماند. آنچه که در این بافتمان سیاسی و اجتماعی مایهیی حیرت و اندوه است، این است که گویی تاریخ واقعاً در سرزمین ما تکرار میشود. بدون شک مردمی که از تاریخ و گذشتۀ شان نیاموزند، ناگزیر به آزمایش مجدد زشتیهای آن میشوند.
در بین مردم افغانستان و حتا میان آنانی که از تحولهای سالهای پسین سود برده اند یک در جازدهگی، حیرانی و سردرگُمی بیمانندی ساری و جاری است. احزاب سیاسی و برخی از نمایندهگان گروههای سیاسی سرعت قضایا و آنچه را که بر ما آمدنی است، نمیتوانند و یا نمیخواهند در پالیسیها و سیاستهای شان بازتاب دهند.
طبیعی است که هممانندی و همسانی میان جهانبینی برخی از گروههای سیاسی مستقر در کابل همسویی آنها را با طالبان آسان میسازد. گسستهای اجتماعییی که در سالهای پسین ژرفتر شدند به این امر کمک میکنند. رهبری حکومت وحدت ملی در برداشتش از یک ملت و رابطۀ آن با دولت مبتلا به یک ایدیولوژی وحشتناکِ نژادی است.
باور به ملت تکهویتی، تکنژادی، تکزبانه، تکدینی، پروژهیی است که در درازا و پهنایش در سراسر دنیا، حتا دنیای پیش از گسترش و تعمیق رابطههای جهانی شده، به بنبست رسیده بود. در دنیای معاصر هیچ ملتی که دارای یک هویت قومی باشد وجود ندارد.
ایدههای ملت تکتبار و حتا موجودیت تبارها یک توهم ایدیولوژیک است که نژادگرایان میآفرینند. عصر ما، روزگار هویتهای متکثر و به رسمیت شناختن آنها است. ملتها عملاً و در بسیاری جایها از منظر حقوقی نیز، دارای هویتهای متکثر اند که اعضای آن بر بنیاد اصول و ارزشهای سیاسی و حقوقی و پذیرش این ارزشها بر پایۀ تنوع باهم پیوند مییابند.
تلاش برای انحلال این تنوع در درون یک جمع، یک کلکتیف نژادی و یا فرهنگی، بهجای اینکه پیوندها را تقویت کند، موجب گسستها و ژرفایش جداییها میشود. حتا پُرتحرکترین، پُردینامیکترین، جمع اجتماعی که پندار همسانی بیولوژیک و یا فرهنگی داشته باشد هم نمیتواند در دوران معاصر هویتها را با توسل به زور در خود مستحیل کند.
پنجابیها نتوانستند هویتهای سندی، پشتون و بلوچ را از بین ببرند، بیشتر از یک میلیارد چینی نتوانست هویت ترکهای شرقی را و ایرانیها، ترکها و عربها نتوانستند هویت کردی را نابود کنند، کاناداییها نتوانستند هویتهای دیگران را در درون هویت انگلوساکسونی خود مستحیل بسازند، این مثالها را میتوان گسترش داد و به راه حلها اشاره کرد. اما به دلیل این که موضوع بحث این مقاله نیست از آن میگذرم و به این تذکر اکتفا میکنم که با توهم آغازگران مدرنازیسیون (تجدد) افغانستان، از جمله شادروان محمود طرزی و برداشتهای او از مقولۀ ملت، نمیتوان ملت همبسته را ایجاد کرد.
تلاش رهبران حکومت وحدت ملی در این راستا به بدترین نوع جدایی و افتراق میان مردم افغانستان منجر شد. تا جایی که امروز بیشتر از هر زمان دیگر همزیستی و همگرایی در افغانستان در معرض تهدید قرار دارد.
این امر پدیده محلیگری و قشریگری گروههای سیاسی افغانستان و رجعت به توهم نژادی را نیز گستردهتر ساخت و آنچه را که در ساختارها و باورهای آنها ریشه داشت تقویت، تحریک و نظاممند ساخت. فریادهای برخی از احزاب و گروههای سیاسی که به جای دفاع از نمودها و نمادهای افغانستانشمول مانند، ارزشهای فرهنگی و تمدنی پیش از دوران تلاش برای ایجاد دولت ملی، خاطرههای جمعی، حتا خاطرههای پیکارهای مشترک علیه استیلاگران، جمهوری اسلامی افغانستان، قانون اساسی، اردو و نهادهای امنیتی ملی و سمبولهای دولت و غیره در مواجهه با طالبان به سمبولهای قشری و محلی روی میآورند تا حدودی واکنش آنها در برابر کنش انحصارطلبانۀ یک حکومت فاقد پایه مردمی را به نمایش میگذارد. این واکنش نیز در ذات خود از لحاظ پیامدهای اجتماعی احتمالی در یک دورنمای تاریخی به ندرت منجر به دموکراسی و عدالت خواهد شد.
تبارز پیروزمند هیأتهای طالبان در سالونهای کنفرانسها و در مواردی در میدانهای جنگ بیشتر از آن که محصول نیرومندی آنها باشد، بیان و تعبیر نبود همبستهگی و ارادۀ متحد ما و عدم حضور یک باور فراگیر میهنپرستانه و شجاعانه برای دفاع از هستی ما میباشد.
تکیه اشتباهآور و بیش از اندازۀ ما به ایالات متحدۀ امریکا که به تجربههای ناگوار چهلسال جنگ، بحران، مهاجرت و بیخانمانی افزود پیامدهای بسیار ویرانگر را به همراه داشت. به یاد دارم زمانی که تازه از غربت به میهن برگشته بودم بسیاری از نزدیکی شان به مقامهای ایالات متحده میگفتند و بسیار بیشرمانه میگفتند.
اخبار جعلی مشارکت رهبران سیاسی افغانستان در مراسم تحلیف روسای جمهور ایالات متحده از این جمله بود. من که در آن زمان وزیر خارجه بودم، دو مقاله در نقد این روان مزدورمآبانه و تبارز شرمآور آن، زیر عنوان «المپیای خفت»، انتشار دادم. این مقالهها پسان ها در کتاب «سالهای دشوار» انتشار یافتند.
امروز به صورت آشکار آنچه که زیر نام جریان صلح میگذرد، جریانی نیست که به ما تعلق داشته باشد. مبتکر و مجری احتمالی این صلح همانهایی اند که من از آنها بهنام بزهکاران نخستین یاد کردم. تبلیغ و ستایش از جریانی که ما نه مجری آن میباشیم و نه هم از محتوا و فرایند آن اطلاع داریم، در موردهای موجب شده است تا برخی بدون پندگیری از چهاردهه مسابقه در وابستهگی به نزدیکی شان به طالبان افتخار کنند. برخیها نمیدانند که رابطۀ منزوی و مجرد آنها با طالبان و دستگاه اطلاعات پاکستان نه تنها مایۀ مباهات نیست بلکه باید مایۀ شرمساری و سرافکندهگی باشد.
بایسته است تا مردم افغانستان تهدیدی را که هستی و موجودیت کشوری مثل افغانستان را و دست کم استقلال سیاسی آن را تهدید میکند، شناسایی کنند. با چنین شناسایی است که میتوان آماده شد، سیاستها و پالیسیهای متناسب را تدوین کرد و برای استقلال، آزادی و عدالت مبارزه کرد. تا ما خود به مجری و عامل صلح ارتقا نیابیم، صلح و ثباتی در کار نخواهد بود. با برنامههای محدود و همدست شدن با پاکستان و طالبان به منظور شکستن و تاراج کردن دولت و نهادهای دولت افغانستان نمیتوانیم بهجایی برسیم.
دکتر رنگین دادفر سپنتا-مشاور پیشین شورای امنیت ملی افغانستان/ سه شنبه 4 جدی 1397/
منبع: ماندگار