لیلا آرامهر /
السلام علیک یا اباعبداللّه!
السلام علیک یا سبط یاسین و طه!
السلام علیک یا مولود لؤلؤ و مرجان!
سلام، سومین انعکاس عکس خدا در آیینه خاک!
سلام، خون منتشر خدا در رگهای زمین!
سلام، معنای مرد!
سلام، تجسّم صبر!
سلام، اسطوره شهادت!
کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان.
و تو زاده شدهای تا در نقطهی عطف جهان، خون گرمت را به رگهای خاک بسپاری و قلب عشق را به تپیدن وا داری.
سلام، ای آن که طنین نامت، چشمههای اشک را بیدار میکند.
سلام، ای آنکه قبلهنمای حقیقت، تا ابد سمت مزار تو را نشانه رفته است!
سلام، ای ناخدای سفینه نجات!
سالیانی دراز پیش از تو، زمین به خود بالیده است که میآیی و پیشاپیش، میلاد آزادگی و رادْمردی را به خویش تبریک گفته است.
...و ناگاه مشام تاریک پنجرهها از نورانیت تو آکنده میشود و میآیی.
از آغاز پر برکت تو روشن است که مکتب سرخ عزّت، به سرانجامی سبز میرسد. آن بیابانها که بعدها رد پای عزت و آبرومندیِ تو بر صفحهی وجودشان نقش بست، پایان که نه، شروع سبز را جار زدند.
اینک نگارستانها بیایند به تماشای از رعناییِ قد قامتِ مناجاتت، به نظارهی یلداترین اذکار عشق، به مشاهدهی حلاوت بیرون از وصف دلدادگیت. زیور بزمهای شبانهی آسمان، فرازهای ادعیهی تو خواهد بود و حلقههایی از فرشتگانِ اشکِ شوق، آیات چشمان تو را در بر دارند.
دعای عرفهای که بعدها یادگار میگذاری، درسِ شیفتگیِ انحصاری به تنهایی معبود را تعلیم میدهد.
تصمیم رهگشایی که بعدها میگیری، معیاری خواهد بود به دست بلاتکلیفی روزگارِ سردرگم.
راههایی را نشان میدهی که ذهن سیّال مدرن را جوابگوست.
اینکه آغوشِ زندگی پر است از رهنمودهای تو، تحمّل پذیر مینماید و این که تمامِ عمر ما برایِ سجدهی شکر به جای آوردن کم است، اعترافی است همگانی.
هرکس با افزونیِ چراغهایی که در مکتب کاشتهای، روشن میشود و هر تن به فراخورِ اندیشهاش، خوشهای از درخت تناور شناخت را میچیند. دستهای قدسیان، حتّی بسانِ فوارههای نیاز، به سمت آسمانِ دست نیافتنیِ معرفت توست... و تو بالاتری از آنچه شعرها تو را پنداشتهاند و برتر از آنچه که چکامهها آورده اند. جهانِ فردا میآید تا به آفتاب نام تو سلامی دوباره کند.
و چه سرنوشتِ مبهمی دارند آن دسته از شبها که بدون سلام بر تو، خفته اند!
یا حسین علیهالسلام! جشنهای حقیرانهی بشر، چون کارتپستالی خاکخورده و فرسوده، یکی پس از دیگری فراموش میشوند، امّا سهم میلاد تو با گذشتِ قرنهای دیگر ـ حتّی ـ درخشندگی است و تازگی.
بیحضورت، دنیا روستایی متروکهای بود.