بیست و هشتم صفر سالروز رحلت جانگداز پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلیالله علیه و آله وسلم و شهادت سبط اکبر ایشان حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام است، در تجلیل از این روز بزرگ در اقصا نقاط جهان مسلمانان با برپایی همایشها و مراسمها همت میگمارند و سخنران در وصف حضرت سخن میزنند، قلم بدستان قلم فرسایی میکنند. نفس انجام چنین کارهایی سر جای خودش لازم و چه بسا هنوز کم است. اما آنچه مایهی تأسف است اینست که متاسفانه زندگینامهی پیامبر، سیرهی عملی ایشان، حوادث قبل و بعد از بعثت ایشان، راهکنشهای ایشان در مواجهه با جبههی دشمن و شیوههای اصلاحگری آن حضرت هرگز آنطور که باید و شاید مورد دقت و توجه دقیق و عمیق قرار نگرفته است. لذا در این زمینه بخشی از یکی از سخنرانیهای رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنهای(حفظه الله) را پیرامون نحوهی اصلاحگری و استمرار در مبارزات پیغمبر اکرم(ص)، مرور میکنیم که واقعا به نکتههای ظریفی در مورد عملکرد 23 سالهی پیغمبر عظیمالشأن اسلام بیان داشته است که واقعا برای همه کسانی که دغدغهی اصلاحگری در جامعه را دارند راهگشا خواهد بود.
"حقیقت قضیّه این است که ما شیعیان و همچنین عموم مسلمانان از تاریخ اسلام، مخصوصاً آن مقداری که مربوط به ماجراهای زمان پیغمبر است، اطّلاع درست و دقیقی نداریم؛ یعنی تاریخ و تاریخ اسلام در میان ما جدّی گرفته نشده. منظور از تاریخ زمان پیغمبر، مجموعهی حوادثی است که از پیش از بعثت تا بحبوحهی ماجراهای اوّل بعثت شروع میشود و تا ماجرای مهمّ هجرت پیغمبر در سال سیزدهم بعثت و سپس در لحظهلحظهی روزها و ساعات مهم و تعیینکنندهی ده سال اقامت مدینه ادامه پیدا میکند و با وفات پیغمبر، آن سلسله از مطالب تمام میشود؛ این بخش از تاریخ خیلی حائز اهمّیّت است. البتّه دربارهی پیغمبر روایات فراوان و نقلیّات مختلف -بعضی قوی، بعضی ضعیف- گفته شده. کم و بیش [همه]، مخصوصاً آن کسانی که با کتاب سر و کار داشتهاند یا با مجالس و منابر و پای منبرها انس داشتهاند، از زندگی پیغمبر یک گوشههایی، یک نمونههایی میدانند لکن باید عرض بکنم که هر حادثهای در زندگی پیغمبر آن وقتی معنای حقیقی خودش را پیدا میکند که در مجموعهی این تاریخ بیستوسهساله و دوران حیات پیغمبر، مورد ملاحظه قرار بگیرد و معنای آن حادثه در جهاد مستمرّ رسول خدا درج بشود؛ وَالّا بسیاری از این حوادثی که شما شنیدهاید از زندگی پیغمبر، به طور مجرّد و تنها، آن معنای حقیقی خودش را نمیدهد. برای همین هم هست که در ذهن مسلمانان و بخصوص در جامعهی خود ما -که ما از نزدیک با وضع فکری مردم همواره تماس داشتهایم- سیمای رسول خدا به عنوان یک سیاستمدار، به عنوان یک حاکم، به عنوان یک انقلابی، به عنوان یک مبارز و قهرمان میدان جنگ، به عنوان یک پدر مهربان و دلسوز، یک انسان حکیم و آیندهنگر شناخته نشده. درست است که در ذهن مردم ما اعتقاد به همهی این خصوصیّات و بالاتر از این خصوصیّات نسبت به پیغمبر هست، امّا معتقد بودن به اینکه پیغمبر فوقالعاده است و با وحی الهی سر و کار دارد و معجزه میکند یک حرف است، و ترسیم شخصیّت والای انسانی پیغمبر که میتواند برای ما اسوه باشد و درس باشد و از آن استفاده کنیم، یک مطلب دیگر است؛ این دوّمی در جامعهی ما انجام نشده و جا نیفتاده. لذا ما احتیاج داریم که تاریخ زندگی پیغمبر را یک قدری بیشتر، دقیقتر بدانیم و بفهمیم".
در ادامه با اشاره به یکی از ویژگیهای شخصیتی پیامبر میفرماید: "آنچه در زندگی اجتماعی پیغمبر و در شخصیّت آن حضرت به عنوان یک رهبر از اوّل تا آخر ادامه دارد، مبارزه است. همان طور که میدانید، پیغمبر اسلام از اوّل بعثت، مردم را به یک جامعهی الهی و توحیدی دعوت میکرد. اصلاً نباید دعوت پیغمبر را با دعوتی که فلاسفه و حکما و معلّمین و مصلحین جوامع انجام میدادند، اشتباه کرد و یکی گرفت؛ نوع دعوت پیغمبر و هدف پیغمبر با آنها تفاوت داشت. از اوّلی که رسول خدا مبعوث شد، خطّمشی آن حضرت عبارت از این بود که یک جامعهای به وجود بیاورد و در آن جامعه امکان هدایت انسانها را برایشان فراهم کند".
حضرت آقا با اشاره به تفاوت بنیادین میان سَبک اصلاحی فلاسفه، حکما و معلمین و... با روش اصلاحی نبی اکرم(ص) میفرماید که فلاسفه و بقیه مصلحین اجتماعی در درون جامعه و با پذیرش چارچوب کلی جامعه به اصلاح برخی از نواقص میپردازند اما پیامبر از همان ابتدای بعثت به فکر نجات کل بشریت بود. این نجات چگونه است؟ نجات بشر از دیدگاه پیغمبر و از ساعات اوّل به ذهن پیغمبر این جور نبود که برود یکییکی با مردم حرف بزند، دلشان را متوجّه حقیقت بکند و یکدانهیکدانه آدم درست کند؛ نه، خطّمشی پیغمبر از اوّل عبارت بود از اینکه یک جامعهای به وجود بیاورد که آن جامعه مردم را موحّد بپروراند و با ارزشهای اسلامی آنها را رشد بدهد و به تعالی مورد نظر اسلام برساند؛ "ایجاد یک جامعه.
ایجاد یک جامعه یعنی چه؟ جامعه چیست که ببینیم ایجاد آن چه میخواهد؟ جامعه و اجتماع بشری به مفهوم سیاسیاش عبارت است از عدّهای از مردم که با قوانین و مقرّرات خاصّی زندگی میکنند و از یک قدرت فرماندهی مرکزی اطاعت میکنند و به سمت هدفهای خودشان با هدایت او حرکت میکنند و با دشمنهای مجموعهی خودشان و هدفهای خودشان مبارزه میکنند؛ این معنای جامعه است. پس وقتی میگوییم پیغمبر میخواست یک جامعهی الهی و توحیدی به سبک خودش به وجود بیاورد، اوّلین معنایش این است که پیغمبر میخواست قدرت را در آن جامعه در دست بگیرد و همین نکته بود که دشمنها را متوجّه پیغمبر کرد و خصومتها را به سمت پیغمبر سرازیر کرد. البتّه مادامی که دعوت پنهان بود و کسی اطّلاع نداشت که پیغمبر به چه چیزی دعوت میکند، دشمنیای هم نبود. پیغمبر در مکّه زندگی معمولیاش را میکرد، مخفیانه کسانی را رسول خدا میآورد، آنها را آگاه میکرد، آشنا میکرد، به منظور اینکه آن جمعیّت مورد نظر خودش را برای یک مبارزهی عمومی و یک حرکت عمومی درست کند و به وجود بیاورد و زمینه را برای تشکیل جامعهی اسلامی و الهی مورد نظر خودش آماده کند. این دعوت کردن و یکییکی با افراد صحبت کردن و اینکه ملاحظه میکنید رسول خدا یکنفریکنفر افراد را میخواست، با آنها صحبت میکرد، دعوت میکرد و آنها را هدایت میکرد، نه از باب آن کاری است که گفتیم معلّمین و مصلحین و حکما و کسانی که میخواهند دانهدانه مردم را ارشاد کنند انجام میدهند؛ نه، [بلکه] زمینه را آماده میکرد برای یک حرکت عمومی. البتّه این حرکت عمومی در آغاز احتیاج به یک پایههای محکم و متینی داشت که این پایهها را پیغمبر اوّل بایست یکییکی میچید و آنها را مستحکم میکرد؛ دعوت افراد در آغاز بعثت به این منظور بود. البتّه بحث مفصّل دربارهی این موضوعاتی که حالا همین طور خلاصه اشاره میکنم، یک بحث شورانگیز و جالبی است در زمینهی نبوّتها که حالا وارد آن مباحث نمیخواهیم بشویم، فقط زندگی رسول اکرم را بیان میکنیم. بنابراین، همان طور که میبینید، زندگی رسول اکرم از اوّل با مبارزه شروع شد. آن خطّ مستمرّی که عرض کردم در زندگی رسول خدا از اوّل تا آخر ادامه دارد، همین خط است؛ خطّ مبارزه است. یک روز [هم] پیغمبر از مبارزه دست نکشید، منتها شکلهای مبارزه مختلف بود. مبارزه یک روز به این شکل بود که افرادی را -همان طور که اشاره شد- بیاورد و آنها را در تحت تربیت خود و نَفَس گرمِ منشأگرفتهی از وحی قرار بدهد و آماده کند آنها را برای یک حرکت بزرگ و عمومی؛ یک روز مبارزهی پیغمبر به این بود که شعارهای اصلی دعوت را علنی کند و اعلام کند، که این [کار] در سال ششم بعثت انجام گرفت و پیغمبر دعوت خودش را و شعارهای خودش را علنی کرد. تا آن سال مخفیانه مسلمانها جمع میشدند و در جلساتِ پنهان مینشستند. البتّه خانوادهها میفهمیدند که این جوانشان یا این فرد و عضو از خانواده دگرگون شده، فکرش عوض شده، روشش عوض شده، احیاناً میفهمیدند که به دین جدید گرویده، امّا علنی نبود، مبارزه و پرخاشگری با شکل نظام جاهلی به صورت دستهجمعی آغاز نشده بود. در سال ششم بعثت این کار شروع شد و البتّه از همان وقت هم بود که اذیّتها و آزارهای قریش به سمت پیغمبر سرازیر شد. تا آن وقت پیغمبر خیلی سخت نمیگذراند امّا از سال ششم سختگیری بر پیغمبر آغاز شد؛ اوّل بر دوستان پیغمبر که از خویشاوند و عشیره و نزدیکان زیادی برخوردار نبودند و یواشیواش بر خود پیغمبر. در سال ششم که این شکنجهها و سختیها روی اصحاب پیغمبر شروع شد، دو سه سالی ادامه پیدا کرد تا اینکه مسئله به خود پیغمبر سرایت کرد و پیغمبر مجبور شد زیر فشار بزرگان و رؤسای قوم در مکّه، به شعب ابیطالب که در نزدیکی مکّه بود پناه ببرد و آنجا زندگی جمعی خودش را با این عدّه مسلمانان تهیدست و تنها و غریب ادامه بدهد و آزمایش کند. بعد از آن هم که پیغمبر از شعب ابیطالب برگشت -که حالا هر کدام از اینها یک فصولی را در تاریخ اسلام تشکیل میدهد و قابل توجّه است- باز هم فشار و سختگیری بود روی پیغمبر، و پیغمبر به فکر افتاد که از مکّه خارج بشود.
من سابقهی فکر هجرت در پیغمبر را از خیلی پیش از هجرت به مدینه سراغ کردم(۲) و احساس کردم رفتن به یک نقطهای که در زیر فشار کفّار قریش نباشد، از چند سال قبل در فکر پیغمبر بود؛ یعنی تشکیل جامعهی اسلامی به همان سبکی که خود پیغمبر از وحی الهی الهام گرفته؛ لذا رفتن پیغمبر به طائف و فرستادن عدّهای از اصحاب به حبشه و حتّی رفتن به شعب ابیطالب احتمالاً در این روند بوده و پیغمبر میخواست آن جامعهای را که در آن جامعه حاکم از سوی خدا است و قوانین، قوانین الهی است و ارزشها، ارزشهای اسلامی است و مردم با این ارزشها پرورش پیدا میکنند و تربیت میشوند، یک چنین جامعهای را آزمایش کند و عمل بکند؛ نه حالا به صورت آزمایش موقّت، [بلکه] یعنی عمل خودش را به آنجا برساند و استمرار وحی را که تشکیل جامعهی اسلامی است، به این صورت تأمین کند. تا [اینکه] هجرت پیش آمد.
درمسألهی هجرت، البتّه عدّهی مسلمانها آن وقتی که پیغمبر به مدینه رسیده بودند خیلی کم بود؛ بعضی از مورّخین میگویند صد نفر، یا کمتر از صد نفر. به نظر من میرسد بیش از اینها بوده؛ شاید چند صد نفر و کمتر از هزار نفر، همهی کسانی بودند که در اوایل ورود پیغمبر به مدینه از مهاجر و انصار، مؤمنین را تشکیل میدادند؛ این شد جامعهی اسلامی.
مبارزه باز ادامه پیدا کرد و در طول ده سالی که رسول اکرم در مدینه ساکن بودند، در حدود شصت جنگ ایشان انجام دادند؛ البتّه اینکه میگویم در حدود، چون بیشتر و کمتر هم در روایات گوناگونی هست. از جمع کردن روایات، عددی که به دست میآید طبعاً مختلف است. مجموعاً در حدود شاید شصت درگیری پیغمبر داشتند که اگر ما این شصت درگیری را به این ده سال تقسیم بکنیم، به هر سالی شش درگیری به طور متوسّط میرسد؛ البتّه بعضی از اینها یک روز طول میکشیده، بعضی از اینها چند روز طول میکشیده، در بعضی از اینها راههای طولانی را باید پیغمبر طی میکرده و به جنگهای طولانی باید میرفته مثل جنگ حُنین و از این قبیل، بعضی هم البتّه کوتاهتر بوده. این زندگی پیغمبر و خطّ مبارزه در زندگی پیغمبر است؛ یعنی یکی از خطوط اصلی این ۲۳ سال، مبارزه است. البتّه همان طور که از این بیان کوتاه به دست میآید، مبارزهی پیغمبر در همه جا مبارزهی نظامی نیست؛ انواع و اقسام مبارزه را پیغمبر اکرم در طول این ۲۳ سال انجام داد. این آیهی شریفهای که به پیغمبر امر قطعی میکند که جهاد کن: یًّاَیُّهَا النَّـبِیُّ جٰهِدِ الکُفّارَ وَ المُنٰفِقینَ وَاغلُظ عَلَیهِم،(۳) معنای جهاد پیغمبر را هم ضمناً برای ما روشن میکند. معنای آیه این است که ای رسول خدا! با کفّار و با منافقین جهاد کن و با آنها شدّت عمل به خرج بده. میدانید که پیغمبر با منافقین جهاد با شمشیر نکرده. خب منافقین در زمان رسول خدا در مدینه بودند و با آن حضرت مبارزات پنهانی هم داشتند؛ هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ سیاسی، هم از لحاظ امنیّتی، منافقین آن روز مزاحمهایی در جامعهی اسلامی بودند؛ پیغمبر هم با اینها مبارزه کرده، امّا این مبارزه که در آیهی شریفه «جهاد» از آن تعبیر شده، مبارزهی با شمشیر نیست. معلوم میشود که مبارزه و جهاد پیغمبر به معنای مبارزه و نبرد با شمشیر فقط نیست، نبرد در میدان جنگ نیست، بلکه معنای مبارزه درگیری و نبرد به معنای عام است؛ اعم از نبرد فکری، نبرد سیاسی، نبرد تبلیغاتی و نبرد نظامی؛ همهی انواع مبارزه در زندگی پیغمبر بود. بنابراین، مبارزه در زندگی پیغمبر یک خطّ مستمر است. البتّه اهمّیّت و خطر مبارزات فکری و سیاسی برای پیغمبر کمتر از مبارزات نظامی نبود. زحمت مبارزهای که پیغمبر در دوران قبل از هجرت در مکّه انجام میدادند، کمتر نبود از خطرات و زحماتی که در جنگهای بدر و اُحد و خیبر و خندق و بقیّهی جنگها متوجّه پیغمبر بود؛ و پیغمبر یک فرد خطرپذیر بود. در این مبارزات، موضع پیغمبر یک موضع محوری و مرکزی بود".
محمد موحدی
"حقیقت قضیّه این است که ما شیعیان و همچنین عموم مسلمانان از تاریخ اسلام، مخصوصاً آن مقداری که مربوط به ماجراهای زمان پیغمبر است، اطّلاع درست و دقیقی نداریم؛ یعنی تاریخ و تاریخ اسلام در میان ما جدّی گرفته نشده. منظور از تاریخ زمان پیغمبر، مجموعهی حوادثی است که از پیش از بعثت تا بحبوحهی ماجراهای اوّل بعثت شروع میشود و تا ماجرای مهمّ هجرت پیغمبر در سال سیزدهم بعثت و سپس در لحظهلحظهی روزها و ساعات مهم و تعیینکنندهی ده سال اقامت مدینه ادامه پیدا میکند و با وفات پیغمبر، آن سلسله از مطالب تمام میشود؛ این بخش از تاریخ خیلی حائز اهمّیّت است. البتّه دربارهی پیغمبر روایات فراوان و نقلیّات مختلف -بعضی قوی، بعضی ضعیف- گفته شده. کم و بیش [همه]، مخصوصاً آن کسانی که با کتاب سر و کار داشتهاند یا با مجالس و منابر و پای منبرها انس داشتهاند، از زندگی پیغمبر یک گوشههایی، یک نمونههایی میدانند لکن باید عرض بکنم که هر حادثهای در زندگی پیغمبر آن وقتی معنای حقیقی خودش را پیدا میکند که در مجموعهی این تاریخ بیستوسهساله و دوران حیات پیغمبر، مورد ملاحظه قرار بگیرد و معنای آن حادثه در جهاد مستمرّ رسول خدا درج بشود؛ وَالّا بسیاری از این حوادثی که شما شنیدهاید از زندگی پیغمبر، به طور مجرّد و تنها، آن معنای حقیقی خودش را نمیدهد. برای همین هم هست که در ذهن مسلمانان و بخصوص در جامعهی خود ما -که ما از نزدیک با وضع فکری مردم همواره تماس داشتهایم- سیمای رسول خدا به عنوان یک سیاستمدار، به عنوان یک حاکم، به عنوان یک انقلابی، به عنوان یک مبارز و قهرمان میدان جنگ، به عنوان یک پدر مهربان و دلسوز، یک انسان حکیم و آیندهنگر شناخته نشده. درست است که در ذهن مردم ما اعتقاد به همهی این خصوصیّات و بالاتر از این خصوصیّات نسبت به پیغمبر هست، امّا معتقد بودن به اینکه پیغمبر فوقالعاده است و با وحی الهی سر و کار دارد و معجزه میکند یک حرف است، و ترسیم شخصیّت والای انسانی پیغمبر که میتواند برای ما اسوه باشد و درس باشد و از آن استفاده کنیم، یک مطلب دیگر است؛ این دوّمی در جامعهی ما انجام نشده و جا نیفتاده. لذا ما احتیاج داریم که تاریخ زندگی پیغمبر را یک قدری بیشتر، دقیقتر بدانیم و بفهمیم".
در ادامه با اشاره به یکی از ویژگیهای شخصیتی پیامبر میفرماید: "آنچه در زندگی اجتماعی پیغمبر و در شخصیّت آن حضرت به عنوان یک رهبر از اوّل تا آخر ادامه دارد، مبارزه است. همان طور که میدانید، پیغمبر اسلام از اوّل بعثت، مردم را به یک جامعهی الهی و توحیدی دعوت میکرد. اصلاً نباید دعوت پیغمبر را با دعوتی که فلاسفه و حکما و معلّمین و مصلحین جوامع انجام میدادند، اشتباه کرد و یکی گرفت؛ نوع دعوت پیغمبر و هدف پیغمبر با آنها تفاوت داشت. از اوّلی که رسول خدا مبعوث شد، خطّمشی آن حضرت عبارت از این بود که یک جامعهای به وجود بیاورد و در آن جامعه امکان هدایت انسانها را برایشان فراهم کند".
حضرت آقا با اشاره به تفاوت بنیادین میان سَبک اصلاحی فلاسفه، حکما و معلمین و... با روش اصلاحی نبی اکرم(ص) میفرماید که فلاسفه و بقیه مصلحین اجتماعی در درون جامعه و با پذیرش چارچوب کلی جامعه به اصلاح برخی از نواقص میپردازند اما پیامبر از همان ابتدای بعثت به فکر نجات کل بشریت بود. این نجات چگونه است؟ نجات بشر از دیدگاه پیغمبر و از ساعات اوّل به ذهن پیغمبر این جور نبود که برود یکییکی با مردم حرف بزند، دلشان را متوجّه حقیقت بکند و یکدانهیکدانه آدم درست کند؛ نه، خطّمشی پیغمبر از اوّل عبارت بود از اینکه یک جامعهای به وجود بیاورد که آن جامعه مردم را موحّد بپروراند و با ارزشهای اسلامی آنها را رشد بدهد و به تعالی مورد نظر اسلام برساند؛ "ایجاد یک جامعه.
ایجاد یک جامعه یعنی چه؟ جامعه چیست که ببینیم ایجاد آن چه میخواهد؟ جامعه و اجتماع بشری به مفهوم سیاسیاش عبارت است از عدّهای از مردم که با قوانین و مقرّرات خاصّی زندگی میکنند و از یک قدرت فرماندهی مرکزی اطاعت میکنند و به سمت هدفهای خودشان با هدایت او حرکت میکنند و با دشمنهای مجموعهی خودشان و هدفهای خودشان مبارزه میکنند؛ این معنای جامعه است. پس وقتی میگوییم پیغمبر میخواست یک جامعهی الهی و توحیدی به سبک خودش به وجود بیاورد، اوّلین معنایش این است که پیغمبر میخواست قدرت را در آن جامعه در دست بگیرد و همین نکته بود که دشمنها را متوجّه پیغمبر کرد و خصومتها را به سمت پیغمبر سرازیر کرد. البتّه مادامی که دعوت پنهان بود و کسی اطّلاع نداشت که پیغمبر به چه چیزی دعوت میکند، دشمنیای هم نبود. پیغمبر در مکّه زندگی معمولیاش را میکرد، مخفیانه کسانی را رسول خدا میآورد، آنها را آگاه میکرد، آشنا میکرد، به منظور اینکه آن جمعیّت مورد نظر خودش را برای یک مبارزهی عمومی و یک حرکت عمومی درست کند و به وجود بیاورد و زمینه را برای تشکیل جامعهی اسلامی و الهی مورد نظر خودش آماده کند. این دعوت کردن و یکییکی با افراد صحبت کردن و اینکه ملاحظه میکنید رسول خدا یکنفریکنفر افراد را میخواست، با آنها صحبت میکرد، دعوت میکرد و آنها را هدایت میکرد، نه از باب آن کاری است که گفتیم معلّمین و مصلحین و حکما و کسانی که میخواهند دانهدانه مردم را ارشاد کنند انجام میدهند؛ نه، [بلکه] زمینه را آماده میکرد برای یک حرکت عمومی. البتّه این حرکت عمومی در آغاز احتیاج به یک پایههای محکم و متینی داشت که این پایهها را پیغمبر اوّل بایست یکییکی میچید و آنها را مستحکم میکرد؛ دعوت افراد در آغاز بعثت به این منظور بود. البتّه بحث مفصّل دربارهی این موضوعاتی که حالا همین طور خلاصه اشاره میکنم، یک بحث شورانگیز و جالبی است در زمینهی نبوّتها که حالا وارد آن مباحث نمیخواهیم بشویم، فقط زندگی رسول اکرم را بیان میکنیم. بنابراین، همان طور که میبینید، زندگی رسول اکرم از اوّل با مبارزه شروع شد. آن خطّ مستمرّی که عرض کردم در زندگی رسول خدا از اوّل تا آخر ادامه دارد، همین خط است؛ خطّ مبارزه است. یک روز [هم] پیغمبر از مبارزه دست نکشید، منتها شکلهای مبارزه مختلف بود. مبارزه یک روز به این شکل بود که افرادی را -همان طور که اشاره شد- بیاورد و آنها را در تحت تربیت خود و نَفَس گرمِ منشأگرفتهی از وحی قرار بدهد و آماده کند آنها را برای یک حرکت بزرگ و عمومی؛ یک روز مبارزهی پیغمبر به این بود که شعارهای اصلی دعوت را علنی کند و اعلام کند، که این [کار] در سال ششم بعثت انجام گرفت و پیغمبر دعوت خودش را و شعارهای خودش را علنی کرد. تا آن سال مخفیانه مسلمانها جمع میشدند و در جلساتِ پنهان مینشستند. البتّه خانوادهها میفهمیدند که این جوانشان یا این فرد و عضو از خانواده دگرگون شده، فکرش عوض شده، روشش عوض شده، احیاناً میفهمیدند که به دین جدید گرویده، امّا علنی نبود، مبارزه و پرخاشگری با شکل نظام جاهلی به صورت دستهجمعی آغاز نشده بود. در سال ششم بعثت این کار شروع شد و البتّه از همان وقت هم بود که اذیّتها و آزارهای قریش به سمت پیغمبر سرازیر شد. تا آن وقت پیغمبر خیلی سخت نمیگذراند امّا از سال ششم سختگیری بر پیغمبر آغاز شد؛ اوّل بر دوستان پیغمبر که از خویشاوند و عشیره و نزدیکان زیادی برخوردار نبودند و یواشیواش بر خود پیغمبر. در سال ششم که این شکنجهها و سختیها روی اصحاب پیغمبر شروع شد، دو سه سالی ادامه پیدا کرد تا اینکه مسئله به خود پیغمبر سرایت کرد و پیغمبر مجبور شد زیر فشار بزرگان و رؤسای قوم در مکّه، به شعب ابیطالب که در نزدیکی مکّه بود پناه ببرد و آنجا زندگی جمعی خودش را با این عدّه مسلمانان تهیدست و تنها و غریب ادامه بدهد و آزمایش کند. بعد از آن هم که پیغمبر از شعب ابیطالب برگشت -که حالا هر کدام از اینها یک فصولی را در تاریخ اسلام تشکیل میدهد و قابل توجّه است- باز هم فشار و سختگیری بود روی پیغمبر، و پیغمبر به فکر افتاد که از مکّه خارج بشود.
من سابقهی فکر هجرت در پیغمبر را از خیلی پیش از هجرت به مدینه سراغ کردم(۲) و احساس کردم رفتن به یک نقطهای که در زیر فشار کفّار قریش نباشد، از چند سال قبل در فکر پیغمبر بود؛ یعنی تشکیل جامعهی اسلامی به همان سبکی که خود پیغمبر از وحی الهی الهام گرفته؛ لذا رفتن پیغمبر به طائف و فرستادن عدّهای از اصحاب به حبشه و حتّی رفتن به شعب ابیطالب احتمالاً در این روند بوده و پیغمبر میخواست آن جامعهای را که در آن جامعه حاکم از سوی خدا است و قوانین، قوانین الهی است و ارزشها، ارزشهای اسلامی است و مردم با این ارزشها پرورش پیدا میکنند و تربیت میشوند، یک چنین جامعهای را آزمایش کند و عمل بکند؛ نه حالا به صورت آزمایش موقّت، [بلکه] یعنی عمل خودش را به آنجا برساند و استمرار وحی را که تشکیل جامعهی اسلامی است، به این صورت تأمین کند. تا [اینکه] هجرت پیش آمد.
درمسألهی هجرت، البتّه عدّهی مسلمانها آن وقتی که پیغمبر به مدینه رسیده بودند خیلی کم بود؛ بعضی از مورّخین میگویند صد نفر، یا کمتر از صد نفر. به نظر من میرسد بیش از اینها بوده؛ شاید چند صد نفر و کمتر از هزار نفر، همهی کسانی بودند که در اوایل ورود پیغمبر به مدینه از مهاجر و انصار، مؤمنین را تشکیل میدادند؛ این شد جامعهی اسلامی.
مبارزه باز ادامه پیدا کرد و در طول ده سالی که رسول اکرم در مدینه ساکن بودند، در حدود شصت جنگ ایشان انجام دادند؛ البتّه اینکه میگویم در حدود، چون بیشتر و کمتر هم در روایات گوناگونی هست. از جمع کردن روایات، عددی که به دست میآید طبعاً مختلف است. مجموعاً در حدود شاید شصت درگیری پیغمبر داشتند که اگر ما این شصت درگیری را به این ده سال تقسیم بکنیم، به هر سالی شش درگیری به طور متوسّط میرسد؛ البتّه بعضی از اینها یک روز طول میکشیده، بعضی از اینها چند روز طول میکشیده، در بعضی از اینها راههای طولانی را باید پیغمبر طی میکرده و به جنگهای طولانی باید میرفته مثل جنگ حُنین و از این قبیل، بعضی هم البتّه کوتاهتر بوده. این زندگی پیغمبر و خطّ مبارزه در زندگی پیغمبر است؛ یعنی یکی از خطوط اصلی این ۲۳ سال، مبارزه است. البتّه همان طور که از این بیان کوتاه به دست میآید، مبارزهی پیغمبر در همه جا مبارزهی نظامی نیست؛ انواع و اقسام مبارزه را پیغمبر اکرم در طول این ۲۳ سال انجام داد. این آیهی شریفهای که به پیغمبر امر قطعی میکند که جهاد کن: یًّاَیُّهَا النَّـبِیُّ جٰهِدِ الکُفّارَ وَ المُنٰفِقینَ وَاغلُظ عَلَیهِم،(۳) معنای جهاد پیغمبر را هم ضمناً برای ما روشن میکند. معنای آیه این است که ای رسول خدا! با کفّار و با منافقین جهاد کن و با آنها شدّت عمل به خرج بده. میدانید که پیغمبر با منافقین جهاد با شمشیر نکرده. خب منافقین در زمان رسول خدا در مدینه بودند و با آن حضرت مبارزات پنهانی هم داشتند؛ هم از لحاظ فکری، هم از لحاظ سیاسی، هم از لحاظ امنیّتی، منافقین آن روز مزاحمهایی در جامعهی اسلامی بودند؛ پیغمبر هم با اینها مبارزه کرده، امّا این مبارزه که در آیهی شریفه «جهاد» از آن تعبیر شده، مبارزهی با شمشیر نیست. معلوم میشود که مبارزه و جهاد پیغمبر به معنای مبارزه و نبرد با شمشیر فقط نیست، نبرد در میدان جنگ نیست، بلکه معنای مبارزه درگیری و نبرد به معنای عام است؛ اعم از نبرد فکری، نبرد سیاسی، نبرد تبلیغاتی و نبرد نظامی؛ همهی انواع مبارزه در زندگی پیغمبر بود. بنابراین، مبارزه در زندگی پیغمبر یک خطّ مستمر است. البتّه اهمّیّت و خطر مبارزات فکری و سیاسی برای پیغمبر کمتر از مبارزات نظامی نبود. زحمت مبارزهای که پیغمبر در دوران قبل از هجرت در مکّه انجام میدادند، کمتر نبود از خطرات و زحماتی که در جنگهای بدر و اُحد و خیبر و خندق و بقیّهی جنگها متوجّه پیغمبر بود؛ و پیغمبر یک فرد خطرپذیر بود. در این مبارزات، موضع پیغمبر یک موضع محوری و مرکزی بود".
محمد موحدی