تاریخ انتشار :پنجشنبه ۱۵ عقرب ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۳۸
کد مطلب : 101701
سید مصطفی کاظمی؛ حسینی مزاری است و حسینی مزاری؛ سید مصطفی کاظمی
حجت الاسلام والمسلمین سید عیسی حسینی مزاری؛ رئیس عمومی مرکز فعالیت های فرهنگی اجتماعی تبیان، به مناسبت سالروز شهادت سید مصطفی کاظمی، مطلبی را تحت عنوان " سید مصطفی کاظمی؛ حسینی مزاری است و حسینی مزاری؛ سید مصطفی کاظمی" در صفحه فیسبوک خود گذاشته است.
 به گزارش خبرگزاری آوا در این مطلب آمده است:

امروز(پنج شنبه) پانزدهم عقرب است. روزی که سیدمصطفی کاظمی با جمعی از همراهان خود در یک حادثه تروریستی در بغلان به شهادت رسید. خبر حادثه را در تهران شنیدم. برای اولین باری بود که وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران، نمایشگاه بین المللی خبرگزاری ها و مطبوعات دایر می کرد. از افغانستان من و چند تن از مسؤلین خبرگزاری صدای افغان(آوا) دعوت شده بودیم. افتتاحیه نمایشگاه شانزدهم عقرب بود، اما من یک روز قبل، در محل نمایشگاه حضور پیدا کردم و شاهد ترتیب یافتن غرفه خبرگزاری صدای افغان(آوا) بودم و در برخی زمینه ها با همکاران، کارهایی از غرفه آرایی را پیش می بردم، نزدیک شام بود که تلفن همراهم زنگ خورد، نگاه کردم دیدم شماره از خارج ایران است. گوشی برداشتم؛ یکی از همکاران از عربستان بود. بعد از احوال پرسی مختصر، گفت؛ خبرها را شنیدی! گفتم من در نمایشگاه با همکاران درگیرم و خبرهای بعد از ظهر را ندارم. گفت آقای کاظمی را کشتند. گفتم؛ چی! کاظمی! کدام کاظمی! برای چی کشتنش! چون یک لحظه فکرم چندجا رفت و شاید هر کاظمی دیگر را فکر می کردم جز سید مصطفی کاظمی. سپس گفت؛ بنده خدا! سید مصطفی کاظمی در یک حمله انتحاری از بین رفت. تکان خوردم. خدایا کاظمی را دیگه چرا زدند. برایم قابل باور نبود. پیش خود گفتم شاید این همکار ما درعربستان حواسش پرت است! شاید کاظمی دیگری باشد. سریع با منابع خودما در افغانستان تماس گرفتم، خبر تا حدودی تایید شد. محل استقرار مهمانان خارجی از طرف وزارت ارشاد ایران، هتل لاله تهران بود. رفتم به اتاق هتل، سریع لبتاپ را روشن کردم و دنبال خبر را گرفتم. هنوز خیلی از رسانه ها خبر را نداشتند. تا شب شد، متوجه شدم که آری آقای کاظمی را شهید کردند. نمیدانم چه ساعتی از شب بود که یکی دیگر از همکاران از هلند، تحلیلی پیرامون انفجار فرستاد. در این تحلیل زوایای بیشتر خبر باز شده بود و نیز در رابطه با عوامل انفجار وانتحار هم اظهار نظر صورت گرفته بود. سریع مقاله را درخبرگزاری صدای افغان انعکاس دادیم. آهسته آهسته خبر تکان دهنده شهادت سیدمصطفی کاظمی، رئیس کمیسون اقتصادی مجلس نمایندگان افغانستان، از سوی بسیاری از رسانه های داخلی و خارجی انعکاس یافت. واقعیت امر این است که بازهم برای من حد اقل قابل باور نبود. چون ازمیان شخصیت های مطرح کشور با ایشان انس بیشتر داشتم. اگر چه آدم سالم و فعالی بود اما بیشتر از آن، نشست های زیادی با هم داشتیم.

شناخت من از شهید کاظمی به سال ۱۳۷۱شمسی، همزمان با پیروزی جهاد بر می گشت، چون آن زمان آقای کاظمی به عنوان یک فرمانده از سوی حزب وحدت وارد کابل شده بود و نام وی در اخبار رسانه ها بیشتر مطرح بود، اما پس از حادثه سال ۱۳۷۳ همان زمان که انشقاق میان حزب وحدت پیش آمد و در یک طرف قضیه شهید کاظمی بود، ارتباط با وی بیشتر شد. چه اینکه روند کار حزب وحدت به گونه ای رقم خورد که حزب وحدت جناح استاد اکبری، مورد حمایت مرکزتبیان قرارگرفت و در حقیقت، حرکت مبارزاتی، همسو گردید و همین رویه باعث شد تا با شخصیت های این جناح زیاد تر حشر و نشر پیدا کنیم و همکاران ما با شخصیت های این حزب از جمله شهید کاظمی، ارتباطات زیاد تری پیدا کردند و زمانی که خودم نیز درسال ۱۳۷۵ در کابل حضور یافتم با این شهید دیدارها و جلساتی داشتم و این ارتباط ادامه پیداکرد تا پس از سقوط کابل به دست طالبان و از فاصله سقوط کابل و سپس مزار و مهاجرت همه به ایران تا سقوط طالبان و برگشت مجدد شخصیت ها به افغانستان، فرصت بیشتری پیش آمد تا به مناسبت های گوناگون تماس ها و ارتباطات من با شهید کاظمی بیشتر شود.

روند نزدیکی تا جایی پیش رفت که در اوایل سال ۱۳۸۰ و البته با پیشگامی جنرال سیدیونس(۱) و تشویق و ترغیب ایشان، یکی از روزها شهید کاظمی همراه با این جنرال، آمد در دفتر مرکزتبیان، درمشهدمقدس و پس از صحبت های زیاد در راستای همسویی و هماهنگی بیشتر میان ما و ایشان، وی در آخر گفت: آقای حسینی مزاری! نتیجه جلسه امروز اینکه؛ ازین پس ما و شما به صورت هماهنگ و همسو حرکت خواهیم کرد و بگذار این را بگویم: ازین پس، سید مصطفی کاظمی؛ حسینی مزاری است و حسینی مزاری؛ سید مصطفی کاظمی. به این معنا که هرجا من بودم، شما هستید و از مواضع شما و منافع شما حمایت خواهم کرد و هرجا شما بودید نیز از مواضع ما و منافع ما حمایت می کنید.

من هم استقبال کردم و حرف و جمله ایشان را به طور جدی تایید کردم. چرا من ازین ادبیات شهید کاظمی استقبال کردم و آن را مورد تایید قرار دادم! ازین جهت که خودم و مجموعه مرکز تبیان به دنبال وحدت صفوف مجاهدین و مبارزین بودیم و ازین پیشنهاد چه بهتر!

توافق براین شد که جهت همسویی و هماهنگی بیشتر، از آن پس یک نفر از همکاران ما به خصوص در مسافرت داخل کشور، همراه شهید کاظمی باشد. در اولین فرصت سید محمدصفوی که جوان فعال و پرتلاش بود و نیز در فعالیت های سازمانی پیشرو، انتخاب گردید تا در کنار شهید کاظمی باشد.

چندی نگذشت که مسئله مسافرت آقای کاظمی به افغانستان پیش آمد، آقای صفوی هم همراه ایشان شد اما بعد از چند وقت صفوی از داخل تماس گرفت و از شهید کاظمی ابراز نا رضایتی کرد. زیاد جدی نگرفتم. گفتم شاید توقعات آقای صفوی زیاد بوده و یا گرفتاری های شهید کاظمی بیشتر شده و کمتر به آقای صفوی توجه صورت گرفته به همین لحاظ، باعث رنجش آقای صفوی گردیده است.

اواخر سال ۱۳۸۰ خودم همراه با چند نفر از همکاران عازم کابل شدم. پس از استقرار، سراغ آقای کاظمی را گرفتم. باز هم نشست های متعدد و صحبت های زیادی صورت گفت. در برخی دیدارها و گفتگو ها، جنرال سید یونس هم حضور داشت، اما از آن یکی بودن دیگر خبری نبود.علت این سردی چند چیز به نظر می رسید:

۱- ایشان علاقه مند به اتخاذ مواضعی نبود که از ناحیه من صورت می گرفت. چون دید من در رابطه با مبارزه و جهاد وعرصه های دینی، سیاسی و فرهنگی همانی بود که در لحظه آغاز مبارزه آن را انتخاب کرده بودم، یعنی مشی براساس اندیشه ولایت فقیه. ازین رو کلیه مواضعم برهمین اساس استوار بود و است. پشت و رو هم ندارد. یعنی بدینگونه نبوده و نیز نخواهد بود که متناسب با شرایط و عرصه های کاری، مواضع اصولی و استیراتیژیکم نیز رنگ و رویکرد عوض کند.

۲- من هم علاقه به مواضعی نداشتم که از سوی شهیدکاظمی ابراز می شد. چون وی سعی می کرد خود را با فضای جدید هماهنگ بسازد و طبیعی بود که اتخاذ یک چنین رویکردی، الزامات خود را داشت و یکی از راه هایی را که بایستی شهید کاظمی طی می کرد، ابراز ناخرسندی از گذشته اش بود و چه بسا در برخی محافل علیه آن حرف می زد و موضع می گرفت و حداقلش این بود که من ندیدم و یا توفیق نداشتم اطلاع پیدا کنم که شهید کاظمی از فکر و اندیشه و سیاست مبارزاتی گذشته اش به ویژه در زمان تصدی اش بر وزارت تجارت، دفاع نماید. تا جایی که در یک جلسه به عنوان اعتراض به شهید کاظمی گفتم؛ چرا یک چنین مواضعی می گیرید و مثلا علیه جمهوری اسلامی نگاه منفی پیدا کرده اید و گاهی هم ابراز مخالفت می کنید. چنانچه هفته نامه اقتدار ملی مطالبی در این راستا به دست نشر می سپرد.

شهید کاظمی در جوابم گفت: من میخواهم شیعه را حفظ کنم. این دیدگاه شهید کاظمی بود، اما عقیده من چیزی دیگری بود. چرا که با در پیش گرفتن حرکت پارادوکسیکال، امکان حفظ یک مکتب و یک اندیشه وجود ندارد. به شهید کاظمی هم به گونه ای ابرازکردم؛ آخر مردم و حداقل طرفداران شهید کاظمی از خود سؤال می کنند که آیا کاظمی حالا راست می گوید و یا در زمان جهاد راست می گفت!

اگر در زمان جهاد راست می گفت و حرکتش واقعا درمسیر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و خط ولایت فقیه بود، حالا چرا عدول کرده و حداقل در ظاهر، علیه آن خط قرارگرفته است! اگر آقای کاظمی حالا راست می گوید، پس چرا در زمان جهاد جوانان را به نام خدا و ائمه معصومین وامام خمینی(ره) به دم گلوله دشمن می داد. اینگونه است که اتخاذ یک چنین موضعی نه تنها باعث حفظ شیعه نمی شود بلکه برج و باروی اعتقادی شیعیان را فرو می ریزد.

به هرحال، با آنکه شهید کاظمی از نظر برخی مواضع فرق کرده بود، اما همچنان به عنوان یک شخصیت قابل احترام و مورد حمایت برایم مطرح بود و در این جهت هیچگونه کوتاهی ی از ما صورت نگرفت و در هرموقعی که لازم بود به حمایت ازایشان تلاش می کردیم و حالا نیز برادر ایشان که در رأس حزب اقتدار ملی قرار دارد مورد احترام وحمایت ماست.

در رابطه با شهیدکاظمی حرف زیاد دارم اما تاهنوز متأسفانه فرصت نوشتنش پیش نیامد و هم اکنون نیز وقت نگارشش را ندارم. بماند در زمان دیگر.
و اینک همزمان با سالروز شهادت این شخصیت مجاهد و مبارز، عروج ملکوتی اش را به برادر محترمش داکتر سیدعلی کاظمی، فرزند برومندش سید مسعود کاظمی، سایر اعضای خانواده، همرزمان وهمسنگران و مردم متدین و شریف افغانستان تسلیت می گویم

.....................................................................................................................
پی نویس
۱- جنرال سیدیونس یکی از منصب داران زمان حکومت کمونیستی بود که پس از سقوط آن، در کنار مجاهدین قرارگرفت و بیشتر با حزب وحدت و به ویژه شهید کاظمی رابطه داشت. بعد از سقوط برخی ولایات شمال به دست طالبان، ایشان به مشهد مقدس مهاجرگردید و حدودا درسال ۱۳۷۷ روزی در دفتر مرکزتبیان به دیدنم آمد و با ایشان هم پسر جوان ایشان به نام سیدهارون نجفی زاده بود. بعد از آن، رابطه اش ادامه یافت و آقای نجفی زاده را به من معرفی کرد تا ایشان را وارد یکی از برنامه های آموزشی کنم. آن زمان ایشان کم و بیش با زبان انگلیسی آشنا بود و به مسؤل آموزشگاه تبیان معرفی کردم تا به دانش آموزان آن آموزشگاه تدریس زبان انگلیسی داشته باشد. سپس آقای نجفی زاده در بخش انگلیسی هفته نامه فریادعاشورا وظیفه یافت و جهت پیگیری بخش انگلیسی این نشریه کار می کرد و آهسته اهسته به عنوان عضو فعال مرکزتبیان وارد سایر فعالیت ها گردید.
فرصتی پیش آمد و رادیو دری خراسان نیاز به خبرنگارداشت. ایشان را به مسؤل ذیربط این رادیو در مشهد مقدس، معرفی کردم و مدتی در مشهد و سپس در کابل با این رادیو به عنوان خبرنگار کارمی کرد. چون ایشان آموزش خبرنگاری را نیز در قالب برنامه های آموزشی مرکزتبیان گذرانده بود و سپس کنار دست سیدجمال الدین موسوی(فعلا گوینده و تهیه کننده تلویزیون فارسی بی بی سی) که آن زمان از مسؤلین دفترمرکزتبیان درمشهدمقدس و نیز سردبیر هفته نامه انصاف و روزنامه نگار فعال و با پشت کاری بود، کار خبری می کرد. تا اینکه در سال ۱۳۸۱ ایشان را از طریق دوست بسیار بسیار خوبم جناب آقای آصف معروف به رادیو بی بی سی معرفی کردم و چون جوان فعال و با استعداد بود دراین رادیو رشد کرد و هم اکنون مسؤل دفتر تلویزیون فارسی بی بی سی در کابل است.
همزمان، همکاری های جنرال سید یونس در برخی عرصه ها با مرکزتبیان ادامه داشت و حامی و مشوق ما در راستای تداوم فعالیت های فکری ما بود.
ناگفته نباید گذاشت که قبل از اقدام جنرال سیدیونس، استاد رضوانی بامیانی علاقه زیاد داشت تا با شهید کاظمی هماهنگ فعالیت کنیم و چنانچه به همین منظور در سال های حدود ۱۳۷۷ یا ۷۸ جلسه ای با شهید کاظمی ترتیب داد که سه نفری با هم صحبت زیاد کردیم.
سیدعیسی حسینی مزاری
۱۵-۸-۱۳۹۳
https://avapress.com/vdchvznzz23nvqd.tft2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما