تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۳ اسد ۱۳۹۹ ساعت ۱۷:۳۳
کد مطلب : 216028
گوشه‌هایی از یک مصاحبه منتشر نشده شهید دکتر موسوی گردیزی؛

ما در مکتب شهادت امام حسین(ع) درس خوانده‌ایم/ هیچ‌وقت اسارت را نمی‌پذیریم

ما در مکتب شهادت امام حسین(ع) درس خوانده‌ایم/ هیچ‌وقت اسارت را نمی‌پذیریم
هم‌زمان با فرا رسیدن سالگرد شهادت دکتر سید علی شاه موسوی گردیزی و همراهانش در حمله انتحاری گروه داعش بر مسجد امام زمان شهر گردیز، مرکز ولایت پکتیا، 12 اسد 1397، یک مصاحبه منتشر نشده این شخصیت مبارز و مجاهد در مورد چگونگی فعالیت‌های او در دوران جهاد علیه حاکمیت کمونیستی منتشر شده است. وی در این مصاحبه تأکید می‌کند که مجاهدین در مراکز جهادی گردیز، شیعه و سنی فریاد می‌زدند که در مکتب امام حسین(ع) درس خوانده‌اند.
آنچه در ادامه می‌خوانید گزیده‌ای از مصاحبه منتشر نشده محمدسرور رجایی، نویسنده افغانستانی ساکن ایران با مجاهد شهید، دکتر موسوی گردیزی است:
رجایی: آقای دکتر، شما از سالهای پیش از انقلاب و جهاد اسلامی مردم افغانستان فعالیت‌هایی با دانشجویان مسلمان افغانستان داشته‌اید. چطور است که این گپ صمیمانه را از دانشگاه کابل شروع کنیم، تا فضای عینی‏تری هم از آغاز مبارزات مردم افغانستان داشته باشیم. موافقید؟
گردیزی: بله، سال 1356 که به عنوان دانشجو وارد دانشگاه کابل شدم، داوود ‌خان زمامدار حکومت افغانستان بود. داوودخان که در اوایل حکومت خود فشارهای زیادی بر اندیشمندان مسلمان وارد کرده و افسار کمونیست‌ها را رها گذاشته‌ بود. اگرچه خودش گرایش کمونیستی نداشت ولی احزاب کمونیستی در حکومتش همه کاره بودند، بسیاری از رهبران جهادی هم در این دوران مهاجر شدند و به پاکستان پناه بردند به خصوص آنهایی که با اندیشه اخوان‌المسلمین سروکار داشتند.
 
وقتی در سال 56 دانشگاه رفتم، فعالیت‌های جوانان مسلمان هم گسترش یافته بود. در دانشگاه با جوانان فعال مسلمان آشنا شدم و مرا به جلسات خود دعوت می‏نمودند. وقتی در بهار سال 57 کودتای کمونیستی شد، تمام دانشجویان شوکه شده بودند، انتظار نداشتند که در کشور اسلامی مثل افغانستان حزب کمونیست‌ حاکم شود. همان سال بسیاری از دانشجویان به دلیل اینکه کمونیست نشوند ترک‌ تحصیل کردند.
 
رجایی: در آن شرایط چه تصوری از مبارزات نظامی در ذهن‏تان داشتید؟
گردیزی: اولین جرقه جهاد و مبارزه نظامی در ذهنم در دانشگاه زده شد. یکی از دوستانم نامش عزیز بود، اصالتا هزاره بود، ولی در ولایت قندهار زندگی می‌کرد. او بیست روز بعد از کودتای کمونیست‏ها در دانشگاه نیامد. وقتی درباره‌ی نیامدن او از دوستان دیگر پرسیدم، گفتند: عزیز، برای آموزش نظامی چریکی به لیبی رفته و بعد از آموزش پس خواهد‌ آمد.
 
در تصور من مفهوم چریک این بود که یک آدم در خیابان می‌‌آید شروع می‌کند به تیراندازی و کشت و کشتار. احساس عجیبیی داشتم و حتی موهایم خِست(سیخ شد). در ذهنم نمی‌گنجید که در افغانستان جنگ چریکی راه بیفتد.
 
رجایی: بعد از کودتا، دانشجویان کمونیست‌ چه برخوردی با دانشجویان مسلمان در دانشگاه داشتند؟
گردیزی: دو روز اول کودتا همه‌ گیج بودیم و سخت‌گیری‌های کمونیست‌ها شروع شده بود. وحشت عجیبی در فضای دانشگاه مستولی شده بود. مسجد دانشگاه، خوابگاه شده بود، اکثر دانشجویان از ترس نماز را ترک کرده بودند ولی ما دانشجویان شیعه که تعدادمان به ده نفر نمی‌رسید نماز خود را می‌خواندیم، بدون تقیه و دست باز هم می‌خواندیم، هرکسی که از مقابل اتاق ما می‌گذشت و ما را می‌دید، چشم از ما نمی‌گرفت تا که دور می‌شد. شاید پیش خود می‌گفت: که اینها عجب دیوانه‌ای هستند که در این شرایط نماز می‌خوانند.
 
در تمام راهروهای خوابگاه یک نفر از کمونیست ها شب تا صبح با کلاشنیکف نگهبانی می‌دادند. صبح که برای وضو گرفتن می‌رفتیم کمونیست‌ها آنقدر بد به آفتابه‌ی دست ما سیل(نگاه) می‌کردند که ما به طرف کلاشنیکف‌های‌شان. آفتابه‌ی وضوی ما را مثل اسلحه می‌دانستند.
 
رجایی: ماندن و خطر پذیری شما تا کی ادامه داشت؟
گردیزی: در اواخر بهار 58 دانشگاه را رها کرده و به زادگاهم برگشتم. چند ماهی در گردیز به صورت مخفیانه کشاورزی می‌کردم و روز به روز هم شرایط زندگی سخت تر می‌شد. اجازه دهید درباره ولایت‌مان، پکتیا توضیح دهم. ولایت ما را آن زمان لوی پکتیا(پکتیای بزرگ) می گفتند که متشکل از ولایات خوست، پکتیکا و پکتیا بود.
 
در پکتیای بزرگ اقوام متعدد و قدرتمندی ساکن هستند، زَدران، مَنگَل، جاجی، احمد‌زی و... که فرهنگ قبایلی را پیروی می‌کنند،  منظور از فرهنگ قبایلی فقاهت و فرهنگ سنتی اسلامی است که هنوز حفظ کرده اند. پکتیای بزرگ تماما از قوم پشتون هستند و اهل سنت. گردیز مرکز ولایت پکتیا است که در آن و مناطق کولرگو و اورگون هم ساکنان فارسی زبان دارد. شهر گردیز 14 قریه‌ای فارسی زبان دارد که در اطراف شهر پشتو زبان‌ها زندگی می‏کنند. در بین این قرا، قریه‌ای است به نام خواجه حسن که از سادات اثنی عشری هستند که در سالهای جهاد حدود  300 شهید داده  که در قوم 600 یا 700 خانواری بسیار زیاد است.
 
در واقع پکتیا مرکز تضارب افکار است. فعلا مرکز تبلیغی‏های پاکستانی شده، افغان ملتی‏ها هم، آنجا مستقر هستند، اخوانی‌ها رهبران‌شان آنجا بوده و سلفی‌ها هنوز هم فعال‏اند. کمونیست‌ها هم پیش از پیروزی یا در دهه دموکراسی هر روزه آنجا راهپیمایی داشتند. اکثر کابینه دکتر نجیب(از روسای جمهور افغانستان) از ولایت پکتیا بود.
 
قبل از این که کودتا شود انگیزه‌های مبارزاتی متعددی در پکتیا وجود داشته. قیام علما در زمان داوود‌خان و عمل نامه آنها مشهور است. علما تا مسجد پل‏خشتی کابل هم رفته بودند ولی از آنجا نیروهای دولتی با زور متفرق شان کرده‌اند. اما وقتی که من در صف جهاد قرار گرفتم منطقه‌ی زَرمَت و اطراف گردیز بر علیه دولت کمونیستی قیام کرده بودند و اکثر ولسوالی ها(شهرستان‌ها)  دست مجاهدین افتاده بود، فقط شهر گردیز که مرکز قوای 3 قول ‌اردوی شماره 12 ارتش افغانستان بود دست دولتی‌ها بود، پایگاه جهادی ما نیز تا آخرین روزهای جهاد، مهاجر بود و در منطقه‏ی زَرمَت مستقر بودیم. روزی که ما با خانواده خداحافظی کردیم و به سوی جبهه رفتیم، من و برادرم مهندس سید حیات‏شاه با هم بودیم. چون رابط ما بر سر قرار نیامد، دوباره به خانه برگشتیم و بعد از مدتی برادرم با اجبار به فاکولته(دانشکده) برگشت و من به سوی ایران مهاجر شده و بعد از مدتی با آمادگی مطلوب به سوی جبهه گردیز راهی گردیدم.
 
از ویژگی‌های مهم جبهه‌ی ما حضور مجاهدین اهل تشیع و تسنن در کنار هم  بود و در هنگامه جهاد، خون فارسی زبان و پشتو زبان در یک سنگر می‌ریخت. مسئولیت پایگاه جهادی ما  با خودم بود پیش از من فرمانده جبهه شهید حاج عبد القادر بود. در اوایل فعالیتهای جهادی ما با حزب اسلامی هم‏آهنگ بودیم ولی از سال 64 به بعد روی بعضی ملحوظات با  حزب حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی منصور پیوستیم و تا پیروزی جهاد با او هم‌آهنگ بودیم.
 
رجایی: پایگاه شما، چقدر با مراکز روس‌ها و دولتی‌ها فاصله داشت؟
گردیزی: فاصله قرارگاه ما با قرارگاه روس‌ها به حدی نزدیک بود که هرروز آن‌ها را هنگام نگهبانی می‌دیدیم. غیر از روسها دشمنان دیگری هم بود مثل خادیست‌ها، ملیشه‌ها. ولی ما بیشتر وقت‌ها سعی می کردیم که در داخل شهر  عملیات کنیم. عملیات چریکی بالای قرارگاه روسی و پوسته‏های دولتی انجام می‌دادیم.
 
یادم است که من در پایگاه به عنوان دکتر رفته بودم نه نظامی وظیفه ام مشخص بود، مجاهدین هم همه تفنگ‏های قدیمی داشتند، مثل 303 بور، برنو... خبر رسید که قوای دولتی و روسها برای سرکوب مجاهدین آمده‌اند. تمام مجاهدین برای دفاع از منطقه رفتند، من هم پشت سر شان می‌رفتم وتفنگ نداشتم. به خاطر دفاع از خودم نارنجک گرفته بودم. ولی خیلی علاقه داشتم که بجنگم و خدا خدا می‌کردم که اسلحه‌ای پیدا کنم. به مجاهدی رسیدم و گفتم فلانی تو خسته شدی تفنگت را به من بده تا برایت بیاورم.  تفنگ گرفتن همان و پس ندادن هم همان. تا پایان حمله قوای دولتی و روسها تفنگ را پس ندادم و جنگیدم.
 
گردیزی: مردم پکتیا چه خصوصیات ویژه‌ای نسبت به مردمان دیگر ولایات افغانستان دارند؟
رجایی: از ویژگی‏های بارز آنها یکی این بود که به دولت سرباز نمی‌دادند و هیچ قیدی را هم نمی‌پذیرفتند. از نگاه بی‌سوادی شاید ولایت پکتیا در کل افغانستان حرف اول را بزنند. در همان شرایط ویژه پایگاه جهادی ما تنها مرکزی بود که بیشترین با سوادان را با مدارک تحصیلی عالی داشتند. در شورای جبهه گردیز، حدود 12 نفر دانشجوی دانشگاهی داشتیم. حضورآنها باعث می‌شد که طرح اکثر عملیات‌ها را ما بریزیم، با اعتبارترین قرارگاه جهادی، قرارگاه ما بود. چون تمام پایگاه‌های جهادی قبول داشتند که درقرارگاه ما نفوذی نیست و اگر باشد نسبت به دیگر پایگا‌هها بسیار کم است. به پاس خون شهدای عزیزمان، قرارگاه ما اعتبار ویژه‌ی در نزد مجاهدین کل پکتیا داشت.
 
هر  زمان ما طرح عملیات را می ریختیم، برای شناسایی منطقه عملیاتی باید به آنجا می رفتیم تا با طرح دقیق عملیات را اجرایی کنیم. چون مسئولیت تمام مجاهدین با ما بود باید شناسایی‌ها هم دقیق می‌بود. برای ما اصل، عملیات مشترک با مجاهدین دیگر بود.
 
رجایی: می توانید در این مورد مصداقی تر بگویید؟
گردیزی: بله، در عملیاتی که پیش روی داشتیم، 4 نفر از مجاهدین قرارگاه را برای شناسایی به داخل شهر گردیز اعزام کردیم. آنها تا شب ماندند و نتوانستند از شهر خارج شوند و در منزل یکی از مجاهدان می‌روند. شب نیروهای دولتی آن خانه و منطقه را محاصره می‌کنند. مجاهدین هم وقتی از محاصره شدن شان خبر می‌شوند. تصمیم می‌گیرند که تسلیم نشوند.
 
دولتی‌ها با بلندگو فریاد می‌زنند که تسلیم شوید، مجاهدین در جواب شان می‌گویند ما در مکتبی درس خواندیم که تسلیم‌ شدن را ننگ می‌داند. ما در مکتب امام حسین درس خواندیم.
 
جالب این‌جاست که از جمع 4 نفر مجاهد سه نفرش از مجاهدین اهل سنت ما بودند. آنها هم فریاد می‌زده‌اند که ما در مکتب شهادت امام حسین درس خوانده‌ایم، ما اسارت را هیچوقت نمی‌پذیریم. سرانجام دولت تانک‌ها را پیش می‌فرستد که دیوارهای خانه را بر سر آنها آوار کنند، مجاهدین پیش بینی این کا را می‌کرده و تصمیم می‌گیرند به هرنحوی شده از داخل قلعه بیرون شوند. هنگامی که بیرون می‌شوند، در یک جنگ نا برابر سرافرازانه هر چهار نفرشان مورد اصابت دهها گلوله قرار می‌گیرند. هنوز هم مقاومت و پایداری آنها نقل می‌شود و در گردیز تبدیل به یک خاطره‌ی جمعی شده که 4 مجاهد در مقابل سه نیروی دولتی خاد، ملیشه و ارتش تسلیم نشدند.
 
رجایی: شما به عنوان مسئول و طراح جنگ‌ها در عملیات ها با مجاهدین که هیچ نظم را ندیده بودند و نمی‌پذیرفتند، چگونه رفتار می‌کردید؟
گردیزی: اگر چه اخلاص، شجاعت، ایثار ودر وجود همه موج می‏زد اما بی نظمی گاهی نتیجه را منفی می‏کرد. در سال 62 مسئولیت عملیات‏ها با ما نبود. چون سلاح سنگین نداشتیم. یکبار در درّه جدران رفتیم تا سلاح ثقیله‌ای از مجاهدین آنجا قرض بیاوریم تا عملیاتی را انجام دهیم. وقتی آنجا رسیدیم، فرمانده آنها گفت ما تصمیم داریم به شهر گردیز حمله کنیم شما با ما همکاری کنید، ما هم توقع همکاری داشتیم پذیرفتیم، ولی پرسیدیم از کدام مسیر حمله می‏کنید؟ فرمانده‌شان گفت: بعدا می‌گوییم.
 
یک وقتی متوجه شدم که فرمانده فرمان عملیات را صادر کرده و همه راه افتاده‌اند، انگار که راهپیمایی می‌روند. یقینا اگر دولت می‌فهمید تلفات بسیاری بر مجاهدین  وارد می‌کرد. هرکس هر طرف که دلش می‌خواست می‌رفت شلیک می‌کرد. ما بیش از دو صد نفر بودیم. ولی هیچ برنامه و تاکتیکی جنگی نداشتیم. درآن بی‌نظمی قرار بود ما سنگری را فتح کنیم که سلاح سنگینی داشت. به سنگر نرسیده بودیم که یک نفر از جمع 5 نفری ما مجروح شد وقتی او را به عقب منتقل کردیم، دیدیم که تمام نیروها دیگر هم به عقب آمده‌اند و خود به خود پایان عملیات اعلان شد.
 
رجایی: با این وضعیت بی‌نظمی، در هنگام اجرای مراسم  مذهبی با آنها به مشکل برنمی خوردید؟
گردیزی: نه، فرهنگ اهالی گردیز از اول همزیستی بوده و حسن کار ما هم در آن اجتماع این بوده که هرگز اهل تقیه نبودیم. در ضمن ما در پایگاه‌ های مرتبط خود، درس احکام هم برای شیعیان گذاشته بودیم و هم برای اهل سنت. در نماز جماعت، پایگاه‌هایی که اکثریت با مجاهدین شیعه بود پیش نماز از مجاهدین شیعه بود و در پایگاهی که اکثریت با مجاهدین اهل سنت بود، پیش نماز هم از آنها بود. پایگاه ما در گردیز به نام مدرسه مشهور بود. در ولایتی مثل پکتیا برافراشته نگاه داشتن پرچم ولایت که پرچم وحدت و همزیستی مسالمت آمیز است خود شاهکار است و افتخار.
 
رجایی: شما چندین نوبت در برابر روسها و نیروهای دولتی، زخمهای عمیقی برداشته اید. دوست داریم از زبان خود شما بشنویم؟
گردیزی: جنگ مردم افغانستان با روس‌ها جنگ جان و مرمی بود. ما هیچ نداشتیم جر توکل بر خدا و امید به شهادت که روحیه‌ی مجاهدین را مضاعف می‌کرد و دشمن مسلح ما را که همه چیز داشت، می‌ترساند.
 
در گردیز دو قبیله از سادات زندگی می‌کنند. ساداتی که معروف است به سادات پایین و اهل سنت هستند و سادات بالا که شیعه 12 امامی هستند. در اواخر سال 63 بود که در قریه موسوم به رئیس‌خیل، دولتی‌ها، سنگر جدیدی ساختند. هدف ما جمع کردن آن از منطقه سادات پایین بود. مسئول عملیات من بودم و مسئولیت شلیک توپ 82 هم با من بود. در هنگام  بازدید از سنگری گلوله خوردم. گلوله استخوان ران چپم را شکست. امکانات دارویی نداشتیم و هیچ وسیله برای انتقال نبود. خودم، زخمم را بستم و سوار بر الاغی که از اهالی گرفته بودیم تا قرارگاه رفتم.
 
 برادرم مهندس سید حیات‏شاه رابط و چریک شهری ما بود سریع به او خبر دادیم که من زخمی شده‌ام ولی زنده هستم چون دولتی‌ها، سالی دو سه بار در شایعات شان مرا یا دستگیر می‌کردند و یا می‌کشتند. زخم پایم به حدی ناگوار و عمیق بود تا برادرم دید، از هوش رفت.(می‌خندد)
 
رجایی: گفته می‌شود که شما توسط گلوله‌ای در دوران جهاد که مستقیم از تانک روسها شلیک شده زخمی شده‌اید که برخی از همسنگران شما می‌پنداشته‌اند که شهید شده‌اید. از این واقعه هم بگویید؟
گردیزی: آن جنگ، جنگی بود که نیروهای دولتی با حمایت روسها در منطقه‌ی ما حمله کرده بودند. جنگ نابرابری بود. فرمانده نظامی ما عبدالقادر با جمعی از مجاهدین در همان جنگ شهید شدند. من معاون قرارگاه بودم و در شرایطی زخمی شدم که دشمن هم بسیار نزدیک شده بودند. بعد از شهادت فرمانده، باید مجاهدین را رهبری می‏کردم تا راه پیش‌روی آنها را سد کنیم. در موقعیت جدید دوسه نفر را مستقر کردم که دشمن را زیر آتش بگیرند. محل دفاع و حمله را برای دیگر مجاهدین مشخص کردم، نقاطی را هم برای موقعیت هاوان(خمپاره) و توپ 82 مشخص کردم. مسافت موقعیت جدید، کمی دور بود و گلوله کلاشنیکف نمی‌رسید. شرایط سختی بود، دشمن با تانک و توپ های دور برد می‏کرد و ما فقط کلاشینکف داشتیم و مجبور بودیم پیشروی کرده و با آنها مقابله کنیم. بعد از چند ساعت جنگ و مقاومت جانانه مجاهدین، دشمن عقب نشینی کرد. در آن نبرد من با تفنگ قدیمی  303 بور که بردش بیش‌تر از کلاشینکف بود به طرف دشمن فیر می‏کردم. بعد از چند فیر، تانک روسی متوجه شد و با تیربارش به طرف ما شروع کرد به فیر کردن و گلوله‌ای مستقیم به گلویم خورد، خون شروع کرد به فواره زدن. نفسم کشیدنم سخت شده بود و از سوراخ زخم گلوله نفسم با خون بالا می‌آمد. خودم و همه‌ی مجاهدین  یقین کرده بودند که آخرین نفس هایم ر‌ا می‌کشم. وقتی به قرارگاه منتقلم کردند، در همان حالت وصیت نامه‌ام را نوشتم. خودم به دستم سرم وصل کردم و منتظر مرگ نشستم. اما خدا را شکر که در نتیجه، دشمن شکست خورد و مرگ هم به سراغ من نیامد. مجاهدین ما در قرارگاه به جای خوشحالی از شکست روسها دور من نشسته و گریه می‌کردند.
 
در تمام مراکز جهادی گردیز، مرکز درمانی خوب نبود و ناگزیر برای مداوای مجروحان جنگی به پاکستان می‌رفتیم. مرا هم برای تداوی به پاکستان بردند، آن هم بر پشت اسب و قاطر. ما 5 روز در راه بودیم. دوبار از شدت بی آبی در دشتهای سوزان وطن با مرگ دست به گریبان شدیم. ماه سنبله (شهریور) بود. حالا من معنی عطش را خوب می فهمم، چون در آن روزها  عطش را با جانم احساس کرده بودم.
 
رجایی: تمام ولایات افغانستان بر اساس وضعیت و موقعیت جغرافیایی شان ویژگی های خود را داشته‌اند، مراکز جهادی ولایت پکتیا، چه ویژگی مهمی در دوران جهاد داشت که  مجاهدین آن ولایت امروز با یاد آوری آن احساس سربلندی بیشتری کننند؟
گردیزی: ولایت پکتیا، دو ویژگی مهمی در تاریخ جهادی اش دارد، یکی این‌که مجاهدین این ولایت هیچ‌گاه درگیر جنگ داخلی نشده‌اند، اگر هم شده خیلی کم بوده ودر یادها نمانده، چون تمام عملیات نظامی ما بر علیه دشمن مشترک و با سازماندهی مشترک مجاهدین انجام می‌شد و در دفاع کردن هم منطقه‌ها تقسیم ‌بندی می‌شد. چون ولایت پکتیا، موقعیت استراتژیکی داشت که راه اکمالات نظامی و غیر نظامی تمام ولایات افغانستان از آن ولایت می گذشت. مثل راه‌های میرام شاه و پاره چنار. از این رو تامین امنیت آن، هم برای دولت و هم برای مجاهدین بسیار اهمیت داشت. اما ویژگی دوم ولایت پکتیا برمی‌گردد به شورای جهادی گردیز، که مرکز آن ولایت است. مجاهدین شورای جهادی گردیز به خواسته‌های پاکستان جواب منفی داد و اجازه نداد که فضای بی اعتمادی بین مجاهدین ولایت پیدا شود. حکومت پاکستان از راه‌‌های مختلفی وارد شد تا شورای جهادی گردیز را وادار کند که مستقیما از حکومت پاکستان اکمالات نظامی و غذایی خود را دریافت کند. اما، ما تا پیروزی جهاد زیر بار نرفتیم برعکس تمام ولایات افغانستان که از طرف پاکستانی‌ها حمایت تسلیحاتی و مادی می‌شدند. ما می‌دانستیم هر امکاناتی که از طرف پاکستانی‌ها می‌آید، بر اساس مجاهدین هر حزب تقسیم بندی می‌شود. در زمان حکومت جهادی، احزاب براساس نقش و سهمیه شان به قدرت رسیدند. اما مجاهدین گردیز تا پیروزی جهاد مستقیما از کانال مقامات پاکستانی کمک دریافت نکرد.
 
رجایی: برنامه های فرهنگی شما در قرارگاه جهادی به خصوص در قرارگاه‌هایی که مجاهدین شیعه و سنی  حضور داشتتند بر چه مبنایی بود؟
گردیزی: متاسفانه باید یاد آور شد که نگاه به مسایل فرهنگی در جبهات حتی مراکز اصلی جهاد نبود و یا اگر بود هم خیلی کم بود. خیلی کم سراغ دارم پایگاهی را که توجه خاصی به فرهنگ داشته باشند. اما پایگاه ما چون مسئولینش همه دانشگاهی بودند، اهمیت فرهنگ را می‌شناختند. ما نه تنها دست به عصا راه نمی‌رفتیم که با جرئت در راه ترویج مکتب اهل بیت(ع) قدم بر می‌داشتیم البته به دور از تعصب. چون ما نمی‌خواستیم کسی را شیعه کنیم و همسنگران اهل سنت ما هم نمی‌خواستند که ما را سنی کنند. به همین دلیل روحانیون شیعه و سنی که با پایگاه جهادی ما مرتبط بودند، وظیفه داشتند که جوانان را با آداب اسلامی آشنا ساخته و معتقد بار بیاورند. هر سال مراسم عزاداری محرم را ما برگزار می کردیم و تمام جبهات اهل سنت هم شرکت می‌کردند. ما مداحی می‌کردیم، بزرگان اهل سنت درباره عظمت عاشورا و شهدای عاشورا سخن می‌گفتند در پایان هم ضمن روضه خوانی همه با هم به صورت سمبلیک با یکدست سینه زنی می‌کردیم. وقتی امام خمینی(ره) مریضی‌شان شدید شد ما در شهر گردیز دعای توسل برگزارکردیم. زمانی که خبر رحلت امام را شنیدیم پرچم های سیاه را از سحرگاه بالای دروازه‌های قرارگاه های خود نصب کردیم. وقتی این خبر پخش شد تمام فرماندهان اهل سنت به خاطر تسلیت گویی به قرارگاه ما می‌آمدند. آنها بر این باور بودند که ما پدر خود را از دست داده‌ایم. فرماندهان جهادی اهل سنت، ضمن تسلیت، می‌گفتند: امام خمینی، تنها رهبر شما نبود بلکه رهبر تمام مسلمین بود، ما هم از فرصت استفاده می‌کردیم و آنها را در مراسمی بزرگتری دعوت می‌کردیم و آنها هم ابراز خوشحالی می‌کردند و حتی درخواست سهیم شدن خیرات و نذورات مراسم را می‌کردند.
 
چند روز بعد ما اطلاعیه رسمی برای ارتحال حضرت امام آماده کردیم که بانی اصلی آن ما بودیم ولی برای صمیمیت بیشتر در آخر اطلاعیه  نوشتیم از طرف شورای جهادی پکتیا. همان اطلاعیه را برای تمام پایگاه‌های جهادی و شخصیتهای اجتماعی فرستادیم. در شهر گردیز که تحت تسلط دولت بود هم پخش کردیم، تمام فرماندهان جهادی اهل‌سنت با فرستادن گاو و گوسفند و آرد و برنج برای تهیه غذا در مراسم یادبود حضرت امام با ما سهیم شدند. مجلس بزرگداشت باشکوهی انجام شد که پیش از صرف غذا سخنرانی‌هایی مفصلی در ابعاد شناخت شخصیت امام ایراد  شد.
 
آنجا من و یک نفر از مسئولان قرارگاه ما سخنرانی کردیم و گروه سرود کودکان هم به اجرای سرود پرداختند. سخنرانان دیگر تماما از فرماندهان و شخصیت های اهل سنت بودند. من گاهی با دوستانم یاد می‌کنم از اینکه ما یک جمع سادات ساکن آن منطقه هستیم شاید یکی از حکمتهای الهی باشد که ما بتوانیم چنین مراسم بزرگداشت باشکوهی را برای حضرت امام در استانی که همه ساکنانش اهل سنت هستند، برگزار کنیم. از خوشبختی‌های ما بود که در پکتیا غیر از ما کسی کار فرهنگی نمی‌کرد که تضادها و رقابت ها را دامن بزند و ایجاد تعصب کند.
 
https://avapress.net/vdcgx39x7ak9qz4.rpra.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما