در این شکی نیست که بزرگداشت از همه شهدایی که در راه عزت و سربلندی و استقلال ملی و استقرار نظامی مبتنی بر اصول روشن حکومت و سیاست دینی در افغانستان، مبارزه کرده و جان باختند، امری مقدس، متعالی، مطلوب و مورد پذیرش هر انسان خردمند و هر خرد بارور و دین باور است؛ اما در این میان بزرگداشت از شهادت استاد مزاری؛ رهبر فقید حزب وحدت اسلامی، برای بخشی از مردم مسلمان افغانستان، معنا و پیام دیگری دارد.
بزرگداشت از مزاری و زنده نگهداشتن نام و یاد وی، نه تنها یادکرد از یک واقعه تلخ و اندوهناک تاریخی و همنوایی و همسویی با آن زخم بی بهبود است؛ بل خود شرکت و گام گذاردن در مسیر مبارزه ای است که مزاری خود در آن راه جهاد کرد و جان باخت.
بزرگداشت از مزاری یعنی ارج نهادن به شیعه و حقیقتی به نام تشیع در افغانستان؛ زیرا مزاری برخلاف روایت تنگ و بسته و انحصاری و محدودی که از آن به نمایش می گذارند؛ پیش از آنکه به چارچوب های تنگ قومی وابسته باشد، فریاد رسایی بود که برای تشیع و احیای هستی و اعاده حقوق این حقیقت ممنوع از پشت دیوارهای بلند استبداد داخلی و استعمار خارجی، تا اقصای تاریخ دمیده شد و راه را برای استمرار این فریاد حق طلبی و عدالت خواهی تا همه عصرها و نسل ها گشود.
مزاری با مرگ خویش نیز پلی شد میان گذشته ای بسته، منجمد، ستم سود، استبدادزده و سراسر انکار و محرومیت و محدودیت و ظلم و اجحاف و بی عدالتی علیه حقیقتی به نام تشیع در افغانستان و آینده ای که باید بر همه این ستم ها خط بطلان کشیده و نقطه پایان بگذارد؛ اما اینک به نظر می رسد آنچه در ظل و ذیل نام و آرمان مزاری انجام می شود، نه تنها نیمی از حقیقت شخصیت و تفکر او را انکار کرده و آگاهانه مورد اغماض و چشم پوشی قرار می دهد؛ بلکه با این رویکرد، در حق او و اندیشه و آرمان و مشی و منش وی، ستم می شود و بدینگونه کسی که خود برخاسته بود؛ تا بنیاد هرچه ستم و بیداد و بی عدالتی و اجحاف و انکار را برکند، اینک خود قربانی همان چیزی می شود که می خواست علیه آن بایستد؛ اما نه از سوی دشمنان و مخالفان و منتقدانش؛ بلکه از سوی دوستان و همسنگران و همقطاران خویش؛ و این دردی است که باید گفت و الا می رود؛ تا اندک اندک با انکار نیمه دیگر شخصیت و آرمان او، تصویری انحرافی و گمراه کننده از وی به نمایش بگذارد.
با توجه به سرعت رویدادها و تحولات سال های اخیر در افغانستان، زمان زیادی از ترور ناجوانمردانه و عهدشکنانه مزاری نمی گذرد و او با رفتن خویش، فاصله زیادی با هوادارانش نیافته است؛ تا به همین آسانی بپذیریم که اگر میان حقیقت شخصیت و تفکر وی و آنچه از آن شخصیت و اندیشه، اکنون تصویر شده و به نمایش گذاشته می شود، فاصله ای وجود دارد، این چیزی است که زمان آن را تحمیل کرده و ناگزیر باید به آن گردن نهاد؛ نه، مزاری نه تنها با مبارزات ماندگاری که انجام داد، خود زنده است؛ بلکه آثار و شواهد متقن و مستندی نیز در دست است که آشکارا نشان می دهد که میان آنچه او می گفت و چیزی که مدعیان هواداری از وی می گویند، تفاوت های فاحش و چشمگیری وجود دارد.
برجسته ساختن بعد قومیتی و احیای هویت صرف قومی در اندیشه و آرمان مزاری، موجب می شود؛ تا آرمان های اصیل مکتبی او که مبتنی بر آموزه ها و معارف گرانسنگ مکتب اهل بیت(ع) و آیین حیات بخش اسلام گرایی شیعی بود، به فراموشی سپرده شده و به مرور بر آن غبار نسیان و فراموشی بنشیند. به راستی چه کسی و با کدام استدلال می تواند ثابت کند که مزاری اساساً اسلام را اصل و محور نمی دانست؟! هرگاه کسی چنین ادعایی کند، یقینا پیش از آنکه حقیقتی را اثبات کند، حقیقتی را انکار کرده است.
مزاری پیش از آنکه منادی احیای هویت قومی بر پایه گرایشات افراطی ناسیونالیستی باشد؛ بیشتر معتقد به برپایی یک حکومت دینی در افغانستان بود که در آن، برپایه عدالت اجتماعی مورد نظر اسلام، حقوق همه مذاهب، اقوام و ملیت ها از جمله قومیت محروم هزاره نیز تامین و تضمین گردد.
مزاری باور داشت که با ایجاد یک حکومت فراگیر ملی که در آن همه مذاهب اسلامی و اقوام و ملیت های مختلف نه سهم مساوی؛ بل حضور و مشارکتی عادلانه داشته باشند، می توان به حل مساله ملی، نایل آمد و به بحران های تاریخی این سرزمین به صورت معقول، منطقی و صلح آمیز پایان داد.
بزرگداشت از مزاری و زنده نگهداشتن نام و یاد وی، نه تنها یادکرد از یک واقعه تلخ و اندوهناک تاریخی و همنوایی و همسویی با آن زخم بی بهبود است؛ بل خود شرکت و گام گذاردن در مسیر مبارزه ای است که مزاری خود در آن راه جهاد کرد و جان باخت.
بزرگداشت از مزاری یعنی ارج نهادن به شیعه و حقیقتی به نام تشیع در افغانستان؛ زیرا مزاری برخلاف روایت تنگ و بسته و انحصاری و محدودی که از آن به نمایش می گذارند؛ پیش از آنکه به چارچوب های تنگ قومی وابسته باشد، فریاد رسایی بود که برای تشیع و احیای هستی و اعاده حقوق این حقیقت ممنوع از پشت دیوارهای بلند استبداد داخلی و استعمار خارجی، تا اقصای تاریخ دمیده شد و راه را برای استمرار این فریاد حق طلبی و عدالت خواهی تا همه عصرها و نسل ها گشود.
مزاری با مرگ خویش نیز پلی شد میان گذشته ای بسته، منجمد، ستم سود، استبدادزده و سراسر انکار و محرومیت و محدودیت و ظلم و اجحاف و بی عدالتی علیه حقیقتی به نام تشیع در افغانستان و آینده ای که باید بر همه این ستم ها خط بطلان کشیده و نقطه پایان بگذارد؛ اما اینک به نظر می رسد آنچه در ظل و ذیل نام و آرمان مزاری انجام می شود، نه تنها نیمی از حقیقت شخصیت و تفکر او را انکار کرده و آگاهانه مورد اغماض و چشم پوشی قرار می دهد؛ بلکه با این رویکرد، در حق او و اندیشه و آرمان و مشی و منش وی، ستم می شود و بدینگونه کسی که خود برخاسته بود؛ تا بنیاد هرچه ستم و بیداد و بی عدالتی و اجحاف و انکار را برکند، اینک خود قربانی همان چیزی می شود که می خواست علیه آن بایستد؛ اما نه از سوی دشمنان و مخالفان و منتقدانش؛ بلکه از سوی دوستان و همسنگران و همقطاران خویش؛ و این دردی است که باید گفت و الا می رود؛ تا اندک اندک با انکار نیمه دیگر شخصیت و آرمان او، تصویری انحرافی و گمراه کننده از وی به نمایش بگذارد.
با توجه به سرعت رویدادها و تحولات سال های اخیر در افغانستان، زمان زیادی از ترور ناجوانمردانه و عهدشکنانه مزاری نمی گذرد و او با رفتن خویش، فاصله زیادی با هوادارانش نیافته است؛ تا به همین آسانی بپذیریم که اگر میان حقیقت شخصیت و تفکر وی و آنچه از آن شخصیت و اندیشه، اکنون تصویر شده و به نمایش گذاشته می شود، فاصله ای وجود دارد، این چیزی است که زمان آن را تحمیل کرده و ناگزیر باید به آن گردن نهاد؛ نه، مزاری نه تنها با مبارزات ماندگاری که انجام داد، خود زنده است؛ بلکه آثار و شواهد متقن و مستندی نیز در دست است که آشکارا نشان می دهد که میان آنچه او می گفت و چیزی که مدعیان هواداری از وی می گویند، تفاوت های فاحش و چشمگیری وجود دارد.
برجسته ساختن بعد قومیتی و احیای هویت صرف قومی در اندیشه و آرمان مزاری، موجب می شود؛ تا آرمان های اصیل مکتبی او که مبتنی بر آموزه ها و معارف گرانسنگ مکتب اهل بیت(ع) و آیین حیات بخش اسلام گرایی شیعی بود، به فراموشی سپرده شده و به مرور بر آن غبار نسیان و فراموشی بنشیند. به راستی چه کسی و با کدام استدلال می تواند ثابت کند که مزاری اساساً اسلام را اصل و محور نمی دانست؟! هرگاه کسی چنین ادعایی کند، یقینا پیش از آنکه حقیقتی را اثبات کند، حقیقتی را انکار کرده است.
مزاری پیش از آنکه منادی احیای هویت قومی بر پایه گرایشات افراطی ناسیونالیستی باشد؛ بیشتر معتقد به برپایی یک حکومت دینی در افغانستان بود که در آن، برپایه عدالت اجتماعی مورد نظر اسلام، حقوق همه مذاهب، اقوام و ملیت ها از جمله قومیت محروم هزاره نیز تامین و تضمین گردد.
مزاری باور داشت که با ایجاد یک حکومت فراگیر ملی که در آن همه مذاهب اسلامی و اقوام و ملیت های مختلف نه سهم مساوی؛ بل حضور و مشارکتی عادلانه داشته باشند، می توان به حل مساله ملی، نایل آمد و به بحران های تاریخی این سرزمین به صورت معقول، منطقی و صلح آمیز پایان داد.