آنچه که استعمارگر در سودای ترویج آن است،یعنی از خود بیگانه شدن،قبول استحاله و نهایتا پذیرش فقر در ابعاد سیاسی،اقتصادی و فرهنگیاش.
جامعهء الجزایر فرانسه زبان،نمونه دیگری از این مسخپذیری و قبول سلطهء کامل را نشان میدهد، جامعهای که قبل از جنگ جهانی دوم«یکی از خودبیگانهترین جوامع دنیا را ساخت.» این گونه برخورد با کژاندیشی نه تنها باعث میشود تا دول استعمارگر با اتخاذ روشهای نوتر بر بخش وسیعتری از جهان سوم حکم برانند و آنان را به صورت مستعمره خویش درآورند، بلکه جوامع را به سوی ناهمگنی مطلق- که خواست مستعمرات است- هدایت کنند. بدین ترتیب از خودبیگانگی،تولید را زیر نظارت و برنامهریزیهای مدون بیگانه به حداقل رسانده و راه را برای ایجاد جامعهء بدون هویت که متکی به روبناهای کاذب شغلی از جمله تورم کارمند در ادارات،کاغذ بازی و...است میگشاید.
این تسلسل تا آنجا ادامه مییابد که مطامع استعماری در حداکثر مقیاس تأمین شده باشد و بتواند به حیات مزورانه خود ادامه دهد.البته نباید فراموش کرد مردمی که در معرض این گونه تهاجم قرار دارند نسبت به فرسایش قوه استدلال خود بیتفاوت میشوند و به دریافت حداقل خواستههای خود عادت میکنند. فرانتس فانون هنگامی که در سال 1952 م به عنوان روان پزشک بیمارستان«بلیدا»در مراکش به روانکاوی موجودیت استعمار میپرداخت شاهد تأثیرات عمیق رفتار استعمارگر بر استعمارزده بود.لذا متأثر از این هنجارها،همه نفرت خود را با مدد رسانی قلم در نقاشی صورت استعمار نو و دگردیسی ترفندها قرار داد.او معتقد بود:«تا زمانی که به وابستگی و از خودبیگانگی خویش آگاهی نیافتهایم نمیتوانیم مصممانه پیش برویم. »و برای نیل به این منظور پیشنهاد میدهد که: «استعمارزدهای که میخواهد قلم خود را در خدمت مردم به کار برد باید از گذشته فقط برای گشودن راه آینده و نیز دعوت به عمل و ایجاد امید استفاده کند. » سپس متذکر میشود:«باید کارکرد و با همان آهنگ مردم مبارزه کرد تا مگر خطوط آینده را روشن نمود و زمینی را که اکنون در آن خارهای سخت روییده است آماده ساخت.»
بااین وصف ترفندهای استعمار و کششهای کاذب ظواهر آن گاه خطوط محور مردان کارآمد انقلاب را به انعطاف واداشته و در یک مقطع حاد فکری،آنان را در خانه عنکبوتی خویش گرفتار کرده است زیرا که رنگهای فریبنده استعمار،استفاده از دایره تبلیغاتی وسیع،در دست داشتن نبض همه مجامع اقتصادی و بهرهوری از قدرت تکنیک،علم و هنر در خدمت مطامع سیاسی و نهایتا وازدگی افکار استعمارزده،همه را به سود استعمارگر قوام میبخشد.
تحت سیطرهء همین تبلیغات بود که استعمار با به همان روند مورد اشاره،از«لومومبای»مبارز کنگو وجودی تحقیر شده و ناتوان میسازد، چنانکه برای مشابهت با استعمارگر و استفاده از امتیازات مخصوص سفید پوستان،به ادارهء تبلیغات بلژیک در بروکسل نامه مینویسد و خواستار استفاده از مزایای اجتماعی استعمارگر میشود.
زیرا هنگامی که استعمارزده نتواند نفرت خود را از استعمارگر به ظهور برساند و غلیان احساسش را در برخورد با آرای القایی سرریز کند ناچار سلطه را میپذیرد و بدون بازنگری، ضعف و رخوت را باور میدارد.
سرنوشت«امه سزر» شاعر مبارز سیاه پوست مارتینیک نیز از این دوگانگی جدا نیست.او نیز هنگامی که به ریاست شهرداری «فورد و فرانس»میرسد از سرودن و بیان واقعیتها لب فرو میبندد،به پیشواز«آندره مالرو»که او هم سودای وزارت«دوگل»را به جان خریده میرود و با او در تأیید موجودیت مسائلی هم عقیده میگردد که در گذشته، شعر خویش را به حربهای برای مبارزه با آن مسائل درآورده بود.حتی عنصر مبارز و جستجوگری چون «لئوپولد سدارسنگور»رهبر جمهوری انقلابی سنگال از این آفت دور نماند.
خواندیم که چگونه همان اروپاییان استعمارگر را در پستهای کلیدی و حساس دولت به کار گماشت و این در شرایطی بود که بدانیم این دو تن یعنی«سزر»و «سنگور»به همراه«لئون داماس»از مردم گینه کسانی بودند که نهضت ضد استعماری«زندگیگری»را در سال 1930 به وجود آوردند. دکتر نسرین حکمی در یک پانویس بر اسطورههای انقلابی جهان سوم از این فترت غالب با درج مصراعی از مجموعه شعر قربانیهای سیاه سنگور،نمونه میدهد و مینویسد:«علی رغم ادعاهای«سیاه گرائی»لئوپولدسدار سنگور که از جهتی شاعری تواناست از ورای برخی از آثارش نوعی بیهویتی ظاهر میشود که وی را وادار ساخته تا بسراید:خداوندا در بین ملتهای سفید،فرانسه را دست راست مسیح قرار بده»برای درک موجودیت استعمار نو و شیوههای مبارزه با آن،چاره در معرفت و شناخت خاستگاه خود و ارزیابی نظم استعمارگر است وگرنه بر خلقهای دربند جهان مستضعف همان میرود که بر گذشتگان رفت.لذا با تکیه بر همین اصول و مبانی معرفت است که دیدیم«پاتریس لومومبا»خود را و مظاهر مطلوب جامعهاش را پیدا کرد و علیه تراستهای اقتصادی و غارت منابع کنگو شورید و سرنوشتش را با آرمانهای مردم گره زد.
باید اذعان داشت که نهاد جامعه استعمارزده اگر موجودیت استعمار را در به گزینی مکانها عملا نفی کنند و زبان قوام یافته و مستحکمی برای دفاع از خود داشته باشند،دوالپای مخوف سلطهجویان را یارای آن نیست تا بر قامت انسانهایی بپیچد که به صورت فلاکت باری می زیند.البته نباید از نظر دور داشت که گاه همین تعصب مفرط در رواج زبان و فرهنگ ملی زاییده زهدان استعمار و تلاش او برای یافتن جای پا در مبانی فرهنگ و زوال آن است چنانکه استعمار انگلیس در ترکیه«آتاتورک»را واداشت تا زمینهای فراهم کند که مردم نمازشان را به زبان ترکی بخوانند و از سوی دیگر شرایطی به وجود آورد تا خط و زبان مردم ترکیه،انگلیسی باشد.
نویسنده: بصیر بصیرت